عصر امام هادی(ع) (212ـ254ق) مصادف با حاکمیّت عبّاسیان و از جمله متوکل عبّاسی است. این دوران دشوارترین، عصر زندگی امامان معصوم بود؛ به طوری که در بسیاری از موارد به جز نامهنگاری، راهی دیگر برای ارتباط با حضرت هادی(ع) وجود نداشت. محمد بن فرج میگوید: امام هادی(ع) به من فرمودند: چنانچه سؤالی داشتی، آن را بنویس و زیر جانماز بگذار و پس از چند لحظه آن را بردار و نگاه کن. محمد بن فرج میگوید: من همین کار را انجام دادم، دیدم جواب حضرت در آن، نوشته شده.[1] این حدیث نشاندهنده معجزه آن حضرت نیز هست.
دعا
موضوع برخی از نامههای شیعیان به امام هادی(ع) درباره ابتلائات و حوائج و گرفتاریهایی است که از حضرت برای حل مشکل تقاضای دعا میکردند.
ایوب بن نوح میگوید: یحیی بن زکریا (از اصحاب امام هادی(ع)) به امام نامهای نوشت بدین مضمون که همسرم حامله است. از خداوند بخواهید به من پسر عنایت کند. حضرت، در پاسخ نوشتند: «چه بسا دختر از پسر بهتر باشد»، و خدا به او دختر عنایت کرد.
خود ایوب بن نوح نیز میگوید: جعفر بن عبدالواحد (قاضی کوفه) مرا اذیّت میکرد. به حضرت هادی(ع) نامه نوشتم و شکایت کردم. امام(ع) در پاسخ مرقوم فرمودند:
«تکفی امره الی شهرین؛ دو ماه صبر کن. از شرّ او خلاص میشوی ».
ایوّب میگوید: در این دو ماه، جعفر بن عبدالواحد عزل شد و از آزار وی راحت شدیم.
در مورد دیگر، ایوب بن نوح میگوید: همسرم حامله بود. به امام هادی(ع) نامه نوشتم که از خدا بخواهید تا این حمل را پسر قرار دهد. حضرت در پاسخ نوشتند: وقتی خداوند به تو فرزند عنایت کرد، اسم او را محّمد بگذار. ایّوب میگوید: آن حمل پسر بود و من نام او را محمد گذاشتم.
مرحوم سید بن طاووس (م664) در کتاب مهج الدعوات از الیسع بن حمز ( از اصحاب امام هادی(ع)) نقل میکند:
عمرو بن مسعد (وزیر معتصم، خلیف عباسی) با من دشمنی ورزید و بسیار مرا تهدید کرد؛ تا جایی که ترسیدم مرا بکشد و نسل من را قطع کند. به حضرت ابی الحسن العسکری(ع) نامه نوشتم و از وضع خودم به ایشان شکایت کردم. حضرت در پاسخ نوشتند:
«نگران نباش! خدا را با این کلمات بخوان، تو را خلاص خواهد کرد». الیسع میگوید: من آن دعا را در آغاز روز خواندم. چیزی از همان روز نگذشت که فرستاده وزیر آمد و گفت: دعوت وزیر را اجابت کن. من نزد وی رفتم. او با چهره خندان با من برخورد کرد و دستور داد زنجیر از دست و پای من بازکردند. آن گاه لباس فاخر بر من پوشانید، مرا معطّر ساخت و نزدیک خود نشاند و با من صحبت کرد و از من عذرخواهی کرد و آنچه از من گرفته بود، به من برگرداند.
علم خداوند
ایوب بن نوح میگوید: خدمت امام هادی(ع) نامه نوشتم و سؤال کردم: آیا خداوند قبل از آفرینش جهان از آن آگاه بود یا اینکه پس از آفرینش مطلع شد؟ حضرت، در پاسخ به خط خودشان نوشتند:
«لَم یَزَلِ الله عالماً بالأشیاء قَبْلَ اَنْ یَخْلُقَ الاَشیاءَ کَعِلْمِهِ بِالأَشیاءِ بَعدَ ما خَلَقَ الأَشیاءَ؛ خداوند پیوسته به همه چیز آگاه است و علم او به هر چیزی قبل از خلقت، مانند علم او پس از خلقت است».
جانشینی
در شرایط سخت و رعب انگیز حاکمیت متوکل، شیعیان به علت عدم دسترسی به امام هادی(ع)، نگران مسئله امامت بعد از ایشان بودند. برای رفع این دغدغه، خود آن حضرت به وسیله نامه افراد را مطلع میساختند. شاهویه، پسر عبدالله جُلاب، میگوید: امام هادی(ع) به من نامهای نوشتند بدین مضمون: پس از اینکه ابوجعفر از دنیا رفت، تو میخواستی از جانشینی پس از من سؤال کنی و بدین سبب در اضطراب بودی. ناراحت نباش: «فَاِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ )لایضِلُّ قوماً بَعدَ اِذ هَدیهُم حَتّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُون(؛ خداوند کسانی را که هدایت کرده، گمراه نمیکند تا آنچه را که باید از آن پرهیز کنند، بیان فرماید. امام پس از من، فرزندم ابومحمّد (امام حسن عسکری(ع)) است و آنچه بدان احتیاج دارید، نزد اوست.
خداوند هر چه را بخواهد، مقدم یا مؤخر میدارد (امور به دست اوست): )ما نَنسَخ مِنْ آیَةٍ اَوْنُنْسِها نَأتِ بِخَیْرٍ مِنها اَو مِثلها(؛هر نشانهای را که حذف کنیم یا به تأخیر اندازیم، بهتر از آن یا مثل آن را جایگزین میکنیم».
«قَدْ کَتَبْتُ بِما فیهِ بیانٌ وَ قِناعٌ لِذِی عَقْلِ یَقْظانِ؛ آنچه برای عقول آگاه ، بیانگر و قانع کننده باشد، نوشتم».
در حدیث دیگر، ابی بکر فهفکی میگوید: حضرت هادی(ع) برای من نامه نوشتند:
«اَبُو مُحَمْد اِبنی اَنضَحُ آل مُحَّمدٍ عَزیزةٍ وَ اَوثُقُهُم حُجّةَ وَ هُوَ الاَکبَرُ مِنْ وُلدی وَ هُوَ الخَلَفُ وَ الَیهِ یَنتَهی عُریَ الاِمامَةِ وَ اَحْکامُها فما کُنتَ سائِلی فَاسْألهُ عَنهُ فَعِندَه ما یُحتاجُ اِلَیه؛ ابو محمد (امام حسن عسکری(ع)) خیر خواهترین آل محمد(ص) و معتبرترین ایشان است. او پسر بزرگتر من و جانشین من است و رشت امامت و احکام آن به او میرسد. آنچه میخواهی از من بپرسی، از او سؤال کن. تمام احتیاجات شما نزد اوست».
هشدار
علی بن محمد نوفلی میگوید: محمد بن فرج (وکیل امام(ع)) به من گفت: حضرت ابوالحسن (امام هادی(ع)) به من نامه نوشتند: ای محمد! کارهایت را به سامان برسان و مواظب خودت باش. من مشغول سامان دادن کارم بودم و نمیدانستم مقصود حضرت از آن نامه چیست که ناگاه مأمورین حکومتی آمدند و مرا از مصر، دست بسته حرکت دادند و تمام داراییام را توقیف کردند و هشت سال در زندان بودم.
سپس نامهای از حضرت در زندان به من رسید که: ای محمد! در بغداد منزل نکن. نامه را خواندم و گفتم: من در زندانم و ایشان به من چنین مینویسد؟! این موضوع شگفت آور است. چیزی نگذشت که ـ خدا را شکر ـ مرا رها کردند.
محمد بن فرج به آن حضرت نامه نوشت و درباره ملکش که به ناحق تصرف کرده بودند، سؤال کرد. حضرت به او نوشتند: به زودی به تو برمیگردانند و اگر هم به تو باز نگردد، زیانی به تو نمیرساند.
وقتی محمد به فرج به سامرا حرکت کرد، نامهای از دربار به دستش رسید که ملک به تو برگشت، ولی او پیش از دریافت نامه درگذشت.
این روایت از جهت دیگر نیز دارای اهمیت است و آن اینکه شبکه نامهرسانی شیعیان به قدری گسترده و منظم بود که به داخل زندان هم رخنه کرده بود.