پلک هایت را روی هم بگذار، طوری که اصلاً نلرزند. رنگ ها زیر پلک های بسته ات در هم می ریزند و طرحی زرد، سرخ و رگه دار می آفرینند. یک لحظه می ترسی، از دنیای زیر پلک های سنگینت که تیره و مبهم می شود. چشمانت را باز می کنی، تا چشم کار می کند آسمان است و آسمان. مثل همین پرنده های بی قید و آزاد، تو هم دلت می خواهد آزاد باشی و کنار آن لکه های سپید ابر پرواز کنی.
چقدر زندگی برایت سرد و کسل کننده است. همه چیز حوصله ات را سر می برد. شاید اگر کمی بهتر رفتار می کردی، به او اجازه ی حرف زدن داده بودی و اگر کمی به حرف هایش گوش می کردی، حالا حالت بهتر بود. حتی وقتی فهمیدی اشتباه کرده ای، حاضر نشدی اشتباهت را بپذیری!
چشم هایت را ببند و در دنیای خاموش پلک هایت فکر کن. آیا تو همسر خوبی بوده ای؟ آب را می بندی تا مطمئن شوی اشتباه نکرده ای. زنگ به صدا در آمده و کسی پشت آیفون منتظر تو ایستاده است. آیفون را بر می داری، تصویر همسرت با آن چهره ی آرام و مهربان پیش رویت ظاهر می شود. دست هایش را پشت سرش گرفته و خودش را بی خیال نشان می دهد، اما تو دستش را خوانده ای. از ذوق دیدار او و چیزی که حتماً برای تو پنهان کرده به هیجان می آیی. در را باز می کنی و پیش از آنکه به استقبالش بروی، دستی به سر و رویت می کشی. یک لبخند و کمی مهربانی تمام خستگی را از تنش بیرون می کند. گل را می گیری و با لبخندی که تمام صورتت را روشن کرده، به او خوش آمد می گویی. سعی کن تمام مهربانی ات را بکار ببری، تشکر تو، از هر چیز برای او شیرین تر است.
در با صدای خشکی باز می شود. کلید برق را فشار می دهی. نوری زرد و بد رنگ تمام اتاق را روشن می کند. خانه ات آن قدر کوچک است که می توان به یک لامپ کم مصرف و دو مهتابی چراغانی اش کنی. از دیدن فرش های همیشگی و رو فرشی های بدرنگ عصبانی می شوی. تا به حال متوجه نشده بودی آشپزخانه ات آن قدر کوچک است که عبور سه نفر با هم مشکل ایجاد می کند. احساس می کنی تمام بدبختی های دنیا بر سرت هوار شده است و حوصله ی دیدن هیچ کس را نداری. جلو آیینه می ایستی و به تصویر خودت خیره می شوی. واقعاً چه چیزی کمتر از دیگران داری؟ مثلاً چه می شد خانه یی مجلل در بالای شهر مال تو بود؟
می توانستی سرت را بالا بگیری و مثل پولدارها با غرور راه بروی. در اتاق را محکم بهم می کوبی تا صدایش حتماً به گوشش برسد. انگار اگر دیواری بین شما نباشد، نمی توانید با هم صحبت کنید. پشت در فریاد می کشی و اشتباهش را می شماری. اشتباهاتی که از اشتباه بودن شان هم کاملاً مطمئن نیستی. حتی مطمئن نیستی که حق با تو باشد. صدایش را نمی شنوی. نشسته و فقط دارد به تو گوش می کند. کار هر روزت است. هیچ وقت از همسرت به خاطر محبت هایش تشکر نمی کنی و نیز از سکوتش در برابر بداخلاقی تو. چقدر از ارزش سپاسگزاری غافلیم!
امام علی (ع) فرمود:
«سپاسگزاری تو از کسی که از تو راضی است، سبب رضایت و وفاداری بیشتر او می شود سپاسگزاری از کسی که از تو ناخشنود است، سبب رفع ناراحتی و مهربانی اش به تو می شود.»
منبع: 7 روز زندگی- ش 87