عظمت قرآن (1)
انسان و سایرمخلوقات در برابر عظمت قرآن- شیوه های هدایت قرآن
(لـو انزلنـا هذاالقـرآن علـی جبل لـرایته خـاشعا متصـدعا مـن خشیه الله و تلك الامثـال نضـربها للنـاس لعلهم یتفكرون.) «اگر ایـن قرآن را بر كوهی فرو می فرستادیم, یقینا آن(كوه) را از بیـم خدا فروتـن(و) از هـم پاشیده می دیدی. و ایـن مثل ها را برای مردم مـی زنیـم باشـد كه آنان بیندیشنـد.»«تصـدع»همان «تفرق»است و ایـن كه كسی را كه سردرد دارد «صداع»می گویند برای آن است كه انسان احساس مـی كند ایـن اعصاب دارد از هـم جدا می شـود, احساس تصدع می كند یعنی تفرق اعصاب سر می كند. هـم چنیـن وقتـی كه مطلب سنگیـن باشد و انسان در آن مطلب غور كند سرش درد می گیرد لذا خداوند فرمود: كوه سردردی گرفت و ایـن سردرد و صداع او مایه تصدع او می شد و ایـن تصدع او جوارح او را خاشع می كرد و قهرا ریز ریز می شد, كوه كه ریز ریز می شـود كره زمیـن هـم متلاشی خـواهد شد, چـون كره زمیـن به كـوه زنده است. خـداوند سبحان در آیات فراوانـی كـوه ها را به منزله لنگر كره زمیـن مـی داند. كره زمیـن كه در حال حركت است لنگری می خـواهد كه آن را حفظ كند. در آیات فراوانـی از «جبال»به عنـوان «رواسـی»یاد شـده است, رواسـی یعنـی همـان لنگـرهـا «بسـم الله مجـراهـا و مـرسیها»«مرسـی»در برابر «جری»همان لنگر انداختـن و لنگرگاه است. هیچ جا نیامده كه ما جبال را رواسی قرار دادیـم بلكه فرمـود ما برای شما رواسـی قرار دادیـم, اما در سـوره نازعات مشخص كرد كه «رواسـی»چیست؟ در آیه 32 سـوره نازعات فرمـود كه: «والجبال ارسیها»جبـال را رواسـی زمیـن قرار داد. در خطبه معروف نهج البلاغه كه حضـرت امیـر ـ سلام الله علیه ـ فـرمـود:«و وتـــد بـالصخـور میـدان ارضه»هـم نـاظر به همیـن است. میـدان یعنـی اضطراب, «ماد ـ یمید»یعنـی «اضطرب ـ یضطـرب»میـدان یعنـی اضطراب, اضطراب این كره زمیـن به وسیله كـوه ها بـرطرف شـد, لذا این كـوه ها به منزله وتـد (میخ) آرام كننـده اضطراب زمیـن است. خوب قهرا اگر كوه متلاشی بشود یعنی لنگر از بین برود ایـن سفینه هـم غرق خواهد شد, اگر كوه نتـواند قرآن را تحمل كند كره زمیـن هـم یقینـا قـرآن را تحمل نخـواهـد كرد. انسان و تحمل امانت الهی
در پـایان سـوره مبـاركه احزاب مسئله عرض «امانت»مطـرح شـده است: «انا عرضنا الامانه علی السماوات والارض والجبال فابیـن ان یحملنها و اشفقـن منها و حملها الانسـان انه كـان ظلـوما جهولا»ایـن امانتـی كه عرضه شد مصادیق فراوانـی بر او ذكر كرده اند كه در همه ایـن مصـادیق حقیقت قـرآن سهم دارد. گفتنـد منظور از ایـن امـانت ولایت یا معرفت یا دیـن و یا قـرآن است, هر كدام از ایـن مصادیق ذكر بشـود بالاخره حقیقت قرآن سهمی دارد, جـدای از آنها نیست همـان طـوری كه آنها جـدای از ایـــن نیستند اگر ولایت باشـد كه «ثقل اصغر»است و قرآن «ثقل اكبر»و اگر دین باشـد كه به ایـن ثقل اكبـر وابسته است و ماننـد آن. این كه فـرمـود: ما ایـن امانت را بـر سماوات, ارض و جبال عرضه كردیـم, ذكر جبال بعد از ارض ذكر اعظم اجزا است نه ذكر خاص بعد از عام, ذكر اعظم اجزا است بعد از ذكر كل. وقتـی جبال نتـوانـد یك باری را تحمل كند یقینا سایر اجزای زمیـن هـم نمی توانند حمل كنند. یك وقت است ذكـر خـاص بعداز عام است مثل «مـن كـان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبـریل و میكال»كه ایـن ذكـر خاص بعد از عام است, گاهـی ذكر خاص بعد از عام نیست ذكر اعظم اجزای كل است حالا یا بعد از ذكـر كل یا بـدون ذكـر كل, مثل ایـن كه زكـریا ـ سلام الله علیه ـ عرض كـرد: «رب انی و هـن العظم منـی واشتعل الراس شیبا»به خدا عرض كرد مـن استخوان بدنم نرم و سست شد, استخوان چون محكم تریـن عضو بدن است اگر نرم و سست شود چیزی از بدن باقی نمی ماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هـم ضعیف خواهد شد و اصولا چیز مهم را كه عظیـم می گویند برای این كه استخوان دار است از همیـن عظم گرفته شده مطلبی كه استخـوان دار باشد یعنی مایه دار باشد, شخصی كه مایه دار باشد, مقامی كه مایه دار باشد از آن به عظیـم یاد می كنند می گویند استخوان دار و مایه دار است. خـوب گاهی ذكر خـاص بعد از عام است گاهـی ذكـر اعظم اجزا بعد از ذكـر كل است, گاهـی ذكر خـود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شـوند. مسئله ذكـر جبال بعدالارض از بـاب ذكـر اعظم اجزا بعد از ذكـر كل است. ایـن ابا و سـرپیچـی كه بـرای سمـاوات و ارض و جبـال هست ابـای استكباری نیست تا مذمـوم باشـد آن ابای استكباری را قـرآن ذكـر كـرد و مذمـوم شمـرد كه ابای شیطنت است: «ابی واستكبر و كان مـن الكافرین»سرپیچی استكباری آن است كه انسان بتـواند فرمان خـدا را تحمل كند و عمـدا ابا كنـد و تعدی نماید. ابای اشفاقی آن است كه ابا كند و نپذیرد چون نمی تـواند, چـون به شفقت می افتد, این جا شفقت به معنای مشقت است: «فابیـن ان یحملنها و اشفقـن». این ابا مذموم نیست و خدای سبحان هم از سماوات و ارض و جبال با مذمت یاد نكـرده است, هـر جا از ایـن ها سخـن گفته با اطاعت شان توام است و از آن ها به نیكی یاد می كند: «فقال لها و للارض ائتیا طـوعا او كـرها قالتا اتینا طائعیـن»اما این جا مـی فرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبـود كه ایـن را تحمل كننـد لذا ایـن كلمه اشفاق را بعد از كلمه ابا ذكر كرد و فرمود: «فابین ان یحملنها و اشفقـن منها»خوب بالاخره حقیقت قـرآن یكـی از مصـادیق بـارز آن امانت است. پس در پایان سوره احزاب فرمود: مقدور آسمان و زمیـن و كوه ها نبـود كه امانت خدا را تحمل كنند, چـون تكلیف ما لا یطـاق است. حـالا اگـر بخـواهنـد تحمل كننـد چه می شوند؟ ریز ریز می شـوند اگر ما مسئله را پافشاری مـی كردیـم از ارض به «انزال»تبـدیل مـی كردیـم «انا عرضنا الامانه»را به «لو انزلنا هذاالقرآن»مبدل می كردیم و می گفتیم باید ایـن بار را بكشید اینها ریز ریز مـی شـدنـد. «لـو انزلنا»ما قبلا عرضه كردیم, اینها خواهش كردند مقدور ما نیست, اما الان اگر بخواهیـم بالاتر از عرضه یعنی بر ایـن ها انزال كنیم ریز ریز می شوند: «لو انزلنا هذاالقرآن علـی جبل لرایته خاشعا متصدعا مـن خشیه الله»این ظاهر آیه است. تجلی حق سر عدم تحمل كوه ها
چـرا قـرآن طـوری است كه كـوه نمـی تـواند آن را تحمل كنـد؟ آیا معنایـش آن است كه یعنی ایـن الفاظ قرآن بما لها مـن المفاهیـم ایـن علـوم حصـولیه, درك معنـای ظاهـری, همیـن درك معانـی ای كه مفسـران نـوشته انـد ایـن قـابل حمل كـوه ها نیست ؟ یعنی همین طوری كه ما از قرآن بهره می بریـم به همیـن اندازه كه قواعدی و سلسله علومی هست, ایـن قـواعد را اگر كسی آشنا باشد و از علـوم قرآن مـدد می گیرد, از تفسیر قـرآن سهم مـی بـرد, همیـن اندازه برای كوه مقدور نیست؟ كـوه ها را ریز ریز می كند یا چیز دیگری است؟ از ایـن حقیقت قرآن كه اگر آن بر كوه نازل بشـود كـوه تـوان آن را ندارد؟ اصل قرآن را وجـود مبارك حضـرت امیـر ـ سلام الله علیه ـ به عنـوان تجلـی خواست حق یاد می كند, صغرا را در نهج البلاغه می خـوانیـم كبری را در قرآن كریـم, اصل قـرآن را در نهج البلاغه به عنـوان تجلـی حق یاد می كند: خدای سبحان وجـود مبارك رسـول اكرم ـ صلـی الله عیه وآله و سلـم ـ را بـالحق فـرستاده است: «لیخرج عباده من عباده الاوثان الـی عبادته و مـن طاعه الشیطان الی طاعته بقرآن قد بینه و احكمه لیعلـم العباد بهم اذ جعلوه و لیقـروا به بعد اذ جحـدوه و لیثبتـوه بعد اذ انكـروه»آن گـاه فرمـود: «فتجلی لهم سبحانه فی كتابه مـن غیر ان یكـونـوا راوه بمـا اراهـم مـن قـدرته و خـوفهم مـن سطـوته و كیف محق مـن محق بالمثلات واحتصد مـن احتصـد بالنقمات...»(خطبه 147) «خـداوند, محمـد(ص) را به حق به پیامبـری مبعوث داشت تـا بنـدگانـش را از پرستش بت ها برهانـد و به پـرستـش او وادارد و از فرمان بـرداری شیطان منع كنـد و به فـرمان او آورد.با قـرآنی كه معانـی آن را روشـن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را كه نمی شناختند بشناسند و پـس از آن كه انكارش می كردند به او اقرار آورند و پس از آن كه باورش نداشتند وجـودش را معترف شوند. پـس, خـداوند سبحان در كتاب خود بـی آن كه او را ببینند, خـود را به بندگانـش آشكار ساخت به آن چه از قدرت خـود به آنان نشان داد و از قهر خویـش آنان را ترسانید كه چگـونه قـومی را به عقاب خـود نابـود كـرده و چه سان كشت هستـی جماعتـی را به داس انتقام درو كرده است». در بیانات امام صادق ـ سلام الله علیه ـ هـم ایـن حدیث شریف است كه فرمـود: «ان الله سبحانه و تعالی تجلی لعباده فی كلامه او فی كتابه من غیر ان یكون راوه». پـس قرآن می شـود تجلـی حق, ایـن صغرای مسئله, كبرای مسئله همان است كه در سـوره اعراف آیه 143 آمـده است كه: «و لما جاء مـوسـی لمیقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنی انظر الیك قال لـن تـرینـی و لكـن انظر الـی الجبل فان استقر مكانه فسـوف ترینی فلما تجلی ربه للجبل جعله دكا و خر مـوسی صعقا فلما افاق قـال سبحـانك تبت الیك و انـا اول المـومنین». پس اگر خدا برای كوه تجلی كند كوه توان حمل ایـن جلی را ندارد.