• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 1641)
شنبه 21/5/1391 - 18:20 -0 تشکر 504178
علوم قرآن / قرائت قرآن

قراء و قرائات سبع

قرائت قرآن و تلاوت آیات آن یكى از مهم‏ترین مسایل قرآن به شمار مى‏رود،به طورى كه از همان ادوار نخستین پیوسته عده‏اى به این كار همت گماشته وعهده دار قرائت قرآن و تعلیم آن در جامعه اسلامى بوده‏اند.طبقات قراء شامل‏بزرگان صحابه چون عبد الله بن مسعود،ابى بن كعب،ابو الدرداء و زید بن ثابت درطبقه اول،عبد الله بن عباس،ابو الاسود دوئلى،علقمة بن قیس،عبد الله بن سائب،اسود بن یزید،ابو عبد الرحمان سلمى و مسروق بن اجدع در طبقه دوم،و بالاخره‏بزرگانى دیگر در طبقات سوم تا هشتم مى‏گردد.پس از این طبقات از قراء، عهدتدوین قرائات آغاز شد و به دنبال آن قراء سبعه تعیین گردیدند.

سلسله قراء(قاریان به نام قرآن)و قرائات،قرن به قرن پیوسته ادامه داشت تااین كه در اوایل قرن چهارم ابوبكر ابن مجاهد(245-324)شیخ القراء بغداد،قرائات‏را در هفت قرائت از هفت قارى بنام،به رسمیت‏شناخت.بعدها در دوره‏هاى‏مختلف هفت قارى دیگر اضافه شد كه بدین ترتیب مجموعا چهارده قرائت معروف‏شد.به دلیل آن كه هر كدام از این قرائات به وسیله دو راوى روایت‏شده،مجموع‏قرائت متداول به بیست و هشت قرائت مى‏رسد.

در حجیت قرائات و تواتر آن‏ها،كه آیا جملگى به طور متواتر از پیامبر اكرم نقل و ضبط شده است‏یا نه،گفتگو فراوان است.به طور كلى از آن مباحث مى‏توان نفى‏تواتر قرائات را نتیجه گرفت،زیرا طبق راى محققین،بیش از یك قرائت از پیامبراكرم صلى الله علیه و آله نرسیده است و آن قرائتى است كه در میان مردم(جمهور مسلمانان)

متداول است و هر قرائت كه با آن مطابق باشد،مقبول و گرنه مردود است (1) .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:21 - 0 تشکر 504180

تعریف قرائت


قرائت همان تلاوت و خواندن قرآن كریم است و اصطلاحا به گونه‏اى از تلاوت‏قرآن اطلاق مى‏شود كه داراى ویژگى‏هاى خاصى است.بدین معنا كه هرگاه تلاوت‏قرآن به گونه‏اى باشد كه از نص وحى الهى حكایت كند و بر حسب اجتهاد یكى ازقراء معروف-بر پایه و اصول مضبوطى كه در علم قرائت‏شرط شده-استوار باشد،قرائت قرآن تحقق یافته است.البته قرآن داراى نص واحدى است و اختلاف میان‏قراء بر سر به دست آوردن و رسیدن به آن نص واحد است.


امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:«ان القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف‏یجی‏ء من قبل الرواة (2) ،قرآن یكى بیش نیست و اختلافات بر سر قرائت آن از جانب‏راویان(قاریان) صورت گرفته است‏».قاریان قرآن(قراء معروف)راویان و ناقلان‏همان قرآنى هستند كه بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل گردیده و اختلاف آنان از اختلاف در نقل وروایت آن نص نشات گرفته،و آن به سبب عواملى است كه این اختلاف را ایجاب‏كرده است.پایه‏هاى آن عوامل عبارتند از:


-اختلاف مصاحف اولیه،چه پیش از اقدام به یك سان كردن مصاحف در زمان‏عثمان و چه پس از آن،-نارسایى خط و نوشته‏هاى قرآن كه از هر گونه علایم مشخصه و حتى از نقطه‏عارى بوده است،-ابتدایى بودن خط نزد عرب آن روز.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:21 - 0 تشکر 504181

عوامل اختلاف قرائات


عوامل اختلاف در قرائت قرآن به دوران صحابه،پس از وفات پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله بازمى‏گردد.در آن زمان،صحابه بر سر جمع و نظم و تالیف قرآن اختلاف كردند وهمین امر سبب شد كه گاه و بى‏گاه بر سر قرائت قرآن میان قاریان اختلافى پدید آید.


هر گروه قرائت‏خویش را بر دیگران ترجیح مى‏داد و به دنبال آن گفت و گوها و بگومگوها به وجود مى‏آمد و گاه كار به منازعه مى‏كشید.


این اختلافات موجب شد تا در عهد عثمان مصحف واحدى تهیه شود و از روى‏آن نسخه‏هاى متعدد و متحد الشكلى تهیه گردیده،به مراكز مهم كشور اسلامى‏فرستاده شود.البته اختلافاتى میان این نسخه‏ها كه مى‏بایست كاملا متحد باشند،یافت‏شد كه بعدا مایه برخى اختلاف قرائات گردید.در جدول زیر به برخى از این‏اختلافات اشاره مى‏شود:


/سوره/آیه/مصحف مدینه و شام/مصحف كوفه و بصره مطابق با مصحف امروز


/بقره/116/قالوا اتخذ الله ولدا.../و قالوا اتخذ الله ولدا....


/بقره/132/و اوصى بها ابراهیم.../و وصى بها ابراهیم...


/مائده/54/من یرتدد منكم عن دینه.../من یرتد منكم عن دینه...


/اعراف/141/و اذا انجاكم من آل فرعون.../و اذ انجیناكم من آل فرعون...


/اسراء/93/قال سبحان ربی.../قل سبحان ربی...


این همه كوشش كه براى یك‏سان شدن مصاحف به كار رفته بود،تقریبا هدر رفته‏به نظر مى‏آمد و دامنه این اختلافات روز به روز گسترده‏تر مى‏شد.تا دیروز،اختلاف‏بر سر قرائت صحابه بود و امروز پس از یك‏سان شدن مصاحف،اختلاف بر سرخود مصاحف است.البته خلیفه(عثمان)این نارسایى‏ها را در همان وهله اول درمصحفى كه به دست او دادند مشاهده كرد و اعتراض نمود كه چرا مى‏بایست این گونه نارسایى‏ها در این مصحف وجود داشته باشد؟ او گفت:«ارى فیه لحنا،خطاى نوشتارى در آن مى‏بینم‏».به او گفتند:«افلا نغیره،آیا آن را تغییر ندهیم؟»


گفت:«نه،دیگر دیر شده است،عرب خود با زبان فطرى خود آن را استوارمى‏خواند»،ولى فكر نمى‏كرد كه در آینده ملت‏هاى مختلف با زبان‏هاى مختلف‏باید این قرآن را بخوانند و سلیقه عربى اصیل را حتى خود عرب نیز در روزگاران‏بعد نخواهند داشت (3) .


به هر جهت عوامل اختلاف مصاحف حتى پس از یك‏سان شدن آن‏ها بسیاراست.در ذیل به برخى از مهم‏ترین عوامل اشاره مى‏شود:


1.ابتدایى بودن خط


خط در جامعه عربى آن روز در مراحل ابتدایى خود بود،اصول كتابت استوارنشده و مردم عرب فنون خط و روش نوشتن صحیح را نمى‏دانستند،و بسیارى ازكلمات را به مقیاس تلفظ مى‏نگاشتند.امروزه،هنوز آثارى از آن نحوه كتابت دررسم الخط باقى مانده است.در آن رسم الخط،كلمه به شكلى نوشته مى‏شد كه به‏چند وجه قابل خواندن بود،نون آخر كلمه را به شكلى مى‏نوشتند كه با«ر»فرقى‏نداشت و نیز شكل‏«و»با«ى‏»یكى بود.چه بسا«م‏»آخر كلمه به شكل‏«و»و«د»رابه صورت كاف كوفى و عین وسط را به شكل‏«ه»مى‏نوشتند.گاهى حروف یك‏كلمه را جدا از یك دیگر مى‏نگاشتند.«ى‏»را از كلمه جدا مى‏كردند، مانند«یستحى‏ى‏»و«نحى‏ى‏»و«احى‏ى‏»یا این كه‏«ى‏»را حذف مى‏كردند.چنان كه‏«ایلافهم‏»به شكل‏«الافهم‏»نوشته مى‏شد كه خود براى خواننده ایجاد اشكال‏مى‏كرد.لذا برخى از قراء لفظ اخیر را همان گونه كه نوشته شده-بدون یاخوانده‏اند،از جمله ابو جعفر را مى‏توان نام برد كه آیه لایلاف قریش (4) را با حذف‏همزه و اثبات‏«یا»«لیلاف قریش‏»و آیه ایلافهم رحلة الشتاء و الصیف (5) را با حذف‏«یا»و اثبات همزه‏«الافهم‏»مى‏خواند. (6)


ابن فلیح‏«الفهم‏»با اثبات همزه و اسقاط یا و سكون لام قرائت كرده و هر یك ازقراء به علت نارسایى رسم الخط،این كلمه را به نحوى عجیب خوانده است.


هم چنین،گاه تنوین را به شكل نون مى‏نوشتند و نون را به صورت الف.مثلا لنسفعن (7) به صورت‏«لنسفعا»،و آیه و لیكونن من الصاغرین (8) به شكل‏«لیكونا...»


نوشته مى‏شد.به عبارت دیگر الف تنوین را به جاى نون تاكید خفیفه به كار مى‏بردند.


از این‏رو آیه و اذن لآتیناهم من لدنا اجرا عظیما (9) را به صورت‏«اذا»نیز نوشته‏اند (10) .


در رسم الخط ابتدایى آن زمان،هم چنین واو و یا بدون هیچ علتى حذف مى‏شدكه خود یكى از مهم‏ترین عوامل ابهام و اشكال و اختلاف در قرائت،بلكه در تفسیر،به شمار مى‏آمد.مثلا در آیه و صالحوا المؤمنین (11) و او از«صالحوا»حذف و به صورت‏«و صالح المؤمنین‏»نوشته شده.لذا معلوم نبود كه این كلمه مفرد است‏یا جمع‏مضاف (12) .


گاه نیز الف از عادا الاولى (13) حذف مى‏گردید،و به صورت‏«عاد الاولى‏»نوشته‏مى‏شد و در نتیجه .در برخى‏مصاحف به جاءنا (15) الف اضافه مى‏شد و به صورت‏«جاءانا»در مى‏آمد كه روشن‏نبود این كلمه مفرد است‏یا تثنیه (16) .هم چنین در پى بسیارى از واوهاى آخر كلمه(لام‏الفعل)الف گذارده مى‏شد و این تصور پیش مى‏آمد كه این واو علامت جمع است واز طرف دیگر،الف را از واو جمع حذف مى‏نمودند.مثال‏هایى از مورد اول:«انمااشكوا بثى‏»،«فلا یربوا»،«نبلوا اخباركم‏»،«ما تتلوا الشیاطین‏».و از مورد دوم: «فاؤو»،«جاؤو»،«تبؤو الدار»،«سعو»و«عتو»و....


خلاصه،این گونه نارسایى‏ها در رسم الخط مصاحف اولیه-كه هنوز هم باقى‏است-مشكلات بسیارى به بار آورد،از جمله این مشكلات بروز اختلافات بسیار عمیق میان قاریان قرآن بود.به علت همین نارسایى‏ها در رسم الخط مصحف بود كه‏برخى از پیشینیان از آن سلب اعتماد نموده،بسیارى از موارد ابهام قرآن را غلطپنداشته‏اند و از خطا كارى‏هاى نویسندگان اصلى قرآن شمرده‏اند.چنان كه از ابن‏عباس روایت‏شده كه او آیه «و قضى ربك الا تعبدوا الا ایاه (17) را«و وصى‏»قرائت‏مى‏كرد و مى‏گفت:«آیه در اصل به این نحو بود و بر اثر چسبیدن واو دوم به صاد،مردم آن را«قضى‏»خوانده‏اند».البته روشن است كه در نوشته‏هاى اولیه نقطه نیزوجود نداشته و زمینه چنین تصورى پیش آمده است.


ابن اشته مى‏گوید:«نویسنده در نوشتن كلمه‏«و قضى‏»مركب زیاد به كار برده و درنتیجه واو به صاد چسبیده است‏» (18) و نیز از ابن عباس روایت‏شده است كه‏«آیه 31 ازسوره رعد را به این نحو مى‏خواند:«ا فلم یتبین الذین آمنوا».به او گفته شد درمصحف‏«ا فلم ییاس‏»آمده است،ولى او گفت:گمان مى‏كنم نویسنده اشتباه كرده،دندانه‏هاى حروف را درست ننوشته است‏» (19) . باید توجه داشت كه در نوشته‏هاى‏پیشین به جاى الف-در وسط كلمه-دندانه مى‏گذاردند. لذا«ییئس‏»با«یتبین‏»جز درشماره دندانه‏ها در نوشتن چندان تفاوتى نداشت.


2.بى‏نقطه بودن حروف


یكى از عواملى كه در قرائت قرآن مشكلات فراوانى ایجاد نمود،بى‏نقطه بودن‏حروف معجمه(نقطه‏دار)و جدا نساختن آن از حروف مهمله(بى‏نقطه)بود.لذامیان‏«س‏»و«ش‏»در نوشتن هیچ فرقى نبود.هم چنین میان‏«ب‏»،«ت‏»و«ث‏»،«ج‏»،«ح‏»و«خ‏»،«ص‏»و«ض‏»،«ط‏»و«ظ‏»، «ع‏»و«غ‏»،«ف‏»و«ق‏»،«ن‏»و«ى‏»تفاوتى‏وجود نداشت.خواننده باید با دقت در معناى جمله و تركیب كلامى تشخیص‏مى‏داد كه حرف موجود،جیم است‏یا حا و یا خا.هم چنین حرف مورد نظر با است‏یا تا و ثا،نون است‏یا یا.


از این جهت در سوره حجرات در قرائت كسائى آمده است: ان جاءكم فاسق بنباء فتثبتوا و در قرائت دیگران ...فتبینوا (20) .ابن عامر و كوفیون خوانده‏اند:


ننشزها... (21) و دیگران‏«ننشرها...» (22) .ابن عامر و حفص خوانده‏اند: و یكفر عنكم... (23) و دیگران‏«نكفر...» (24) .ابن سمیقع:«فالیوم ننحیك ببدنك‏»و دیگران «...ننجیك...» (25) خوانده‏اند (26) .


كوفى‏ها-جز عاصم-«لنثوینهم من الجنة غرفا»و دیگران لنبوئنهم (27) خوانده‏اند (28) .


3.خالى بودن از علایم و حركات


در مصاحف اولیه كلمات عارى از هر گونه اعراب و حركات ثبت مى‏شد.وزن وحركت اعرابى و بنائى كلمه مشخص نبود،لذا براى خواننده غیر عرب مشكل بودتا تشخیص دهد وزن و حركت كلمه چگونه است.حتى براى كسانى كه با زبان‏عربى آشنا بودند دشوار بود تا بدانند هیات كلمه چگونه است.مثلا مشخص نبود«اعلم‏»فعل امر است‏یا فعل متكلم مضارع و احیانا افعل التفضیل یا فعل ماضى ازباب افعال.


حمزه و كسائى آیه قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدیر (29) را به صیغه فعل امرخوانده‏اند و دیگران به صیغه فعل مضارع متكلم (30) .كما این كه نافع آیه و لا تسال‏عن اصحاب الجحیم (31) را به صیغه نهى و دیگران به صیغه فعل مضارع مجهول‏خوانده‏اند (32) .


حمزه و كسائى آیه و من یطوع... (33) را با«یا»و تشدید«طا»به صورت مضارع مجزوم خوانده و دیگران آیه را با«تا»و فتح و تخفیف‏«طا»به صورت فعل ماضى‏خوانده‏اند (34) .


ابن ابى هاشم گفته است:«سبب اختلاف در قرائات سبع این است كه مصاحف‏فرستاده شده به مناطق و مراكز اسلامى،از هر گونه علایم مشخصه،نقطه و شكل،عارى بود.مردم از همین مصاحف برداشت مى‏كردند،لذا میان قاریان شهرهااختلاف پدید مى‏آمد» (35) .


استاد بزرگ‏وار آیت الله خویى فرموده است:«روشن نیست كه اختلاف درقرائات منسوب به نقل باشد.بلكه به اجتهادات قراء منسوب است و مؤید آن‏تصریح بزرگان در این زمینه است. بلكه اگر ملاحظه شود كه مصحف‏هاى اولیه ازنقطه و شكل(اعراب و حركات)خالى بوده،این احتمال قوت پیدا مى‏كند» (36) .


4.نبودن الف در كلمات


یكى دیگر از عواملى كه در رسم الخط مشكل مى‏آفرید،نبودن الف در رسم الخط‏آن روز بود. خط عربى كوفى از خط سریانى نشات گرفته است.در خط سریانى‏مرسوم نبود كه الف وسط كلمه را بنویسند و آن را اسقاط مى‏كردند.چون قرآن درابتدا با خط كوفى نگاشته مى‏شد، الف‏هاى وسط كلمه مانند«سماوات‏»رانمى‏نوشتند(به این صورت:سموت).بعدها كه علایم مشخصه ایجاد شد،الف راصرفا با علامت الف كوچك در بالاى كلمه مشخص مى‏ساختند، مانند«سموت‏».


این امر(اسقاط الف وسط كلمه)بعدها در بسیارى از موارد منشا اختلاف قرائت‏گردید.مثلا نافع و ابو عمرو و ابن كثیر ما یخدعون (37) را و ما یخادعون الا انفسهم خوانده‏اند.به دلیل آن كه این كلمه در صدر آیه با همین وزن و اسقاط الف نوشته‏شده بوده است،پس گمان برده‏اند این كلمه هم همان گونه است (38) .در صورتى كه مقتضاى معناى آیه،بدون الف است.و نیز آیه و حرام على قریة اهلكناها انهم لایرجعون (39) چون بدون الف ثبت‏شده بود،حمزه و كسائى و شعبه آن را«حرم‏»با كسرحاء مهمله خوانده‏اند (40) .


ابو جعفر و بصریون: و اذ واعدنا موسى اربعین لیلة (41) در همین سوره و سوره‏اعراف و طه را، بدون الف‏«وعدنا»(ماضى ثلاثى مجرد)خوانده‏اند و دیگران باالف.نافع فی غیابت الجب (42) را«فى غیابات...»خوانده،به گمان این كه جمع است،زیرا این كلمه در مصحف بدین گونه رسم شده بود«غیبت الجب‏».لذا هر كس طبق‏اجتهاد خود آن را جمع یا مفرد خوانده و دلایل قرائت‏خود را مشروحا بیان داشته‏است (43) .


خلاصه،این گونه عوامل-كه به برخى اشاره شد (44) -موجب گردید كه قراء بر سررسیدن به قرائت،با هم اختلاف كنند و هر یك طبق اجتهاد خود و دلایلى كه دردست دارد،قرائت‏خود را توجیه نماید.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:22 - 0 تشکر 504182

قراء سبعه و راویان آن‏ها


به دلایلى كه ذكر شد قرائت قرآن بین قاریان در مواردى اختلافى بود و تعدادقاریان در طى سالیان متمادى افزایش مى‏یافت تا این كه ابن مجاهد از میان كلیه‏قرائات،هفت قرائت را برگزید كه هر كدام دو راوى دارند:


1.ابن عامر:عبد الله بن عامر یحصبى(متوفاى 118)قارى شام،دو راوى اوهشام بن عمار(245-153)و ابن ذكوان(242-173)هستند كه هرگز ابن عامر رادرك نكرده‏اند.


2.ابن كثیر:عبد الله بن كثیر دارمى(متوفاى 120)قارى مكه،دو راوى او بزى(250-170)و قنبل(295-191)هستند كه هرگز او را درك نكرده‏اند.


3.عاصم:عاصم بن ابى النجود اسدى(متوفاى 128)قارى كوفه،دو راوى اوحفص بن سلیمان-پسر خوانده او-(180-90)و شعبه ابو بكر بن عیاش(193-95)


هستند.حفص قرائت عاصم را دقیق‏تر و مضبوطتر مى‏دانست و قرائت عاصم‏به وسیله او منتشر شده و تا امروز متداول است و همین قرائتى است كه امروزه دراكثر كشورهاى اسلامى رایج است.


4.ابو عمرو:زبان ابو عمرو بن علاء مازنى،(متوفاى 154)قارى بصره،دوراوى او دورى حفص بن عمر(متوفاى 246)وسوسى صالح بن زیاد(متوفاى 261)هستند كه او را درك نكرده‏اند و به واسطه یزیدى قرائت را از او گرفته‏اند.


5.حمزه:حمزة بن حبیب زیات(متوفاى 156)قارى كوفه،دو راوى اوخلف بن هشام(229-150) و خلاد بن خالد(متوفاى 220)كه قرائت را با واسطه ازاو گرفته‏اند.


6.نافع:نافع بن عبد الرحمان اللیثى(متوفاى 169)قارى مدینه،دو راوى اوعیسى بن میناء(220-120)معروف به قالون-پسر خوانده نافع-و ورش،عثمان بن سعید(197-110) هستند و این قرائت همان است كه در برخى ازكشورهاى مغرب عربى امروزه رایج است.


7.كسائى:على بن حمزه(متوفاى 189)قارى كوفه،دو راوى او لیث‏بن خالد(متوفاى 240)و دورى،حفص بن عمر-كه راوى ابو عمرو هم بود-(متوفاى 246) هستند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:22 - 0 تشکر 504184

قراء عشرة


متاخرین سه نفر دیگر بر این هفت نفر اضافه كرده‏اند:


8.خلف:خلف بن هشام،راوى حمزه(متوفاى 229)قارى بغداد،دو راوى اوابو یعقوب(متوفاى 286)و ابو الحسن(متوفاى 292)هستند.


9.یعقوب:یعقوب حضرمى(متوفاى 205)قارى بصره،دو راوى او رویس(متوفاى 238)و روح(متوفاى 235)هستند.


10.ابو جعفر:ابو جعفر مخزومى(متوفاى 130)قارى مدینه،دو راوى او ابن وردان(متوفاى 160) و ابن جماز(متوفاى 170)هستند.


قراء اربعة عشر


چهار قارى دیگرى كه به قرائت‏شاذ(خلاف مشهور)قرائت مى‏كردند،ولى‏مقبول عامه مردم بودند،بر این ده قارى افزوده شده‏اند:


11.حسن بصرى:حسن بن یسار(متوفاى 110)قارى بصره،دو راوى اوشجاع بلخى(190-120)و دورى(متوفاى 246)كه او را درك نكرده و با واسطه‏از او روایت كرده‏اند.


12.ابن محیصن:محمد بن عبد الرحمان(متوفاى 123)قارى مكه،دو راوى‏او بزى(250-170)و ابن شنبوذ(متوفاى 328)هستند كه با واسطه از او روایت‏كرده‏اند.


13.یزیدى:یحیى بن مبارك(متوفاى 202)قارى بصره،دو راوى اوسلیمان بن حكم(متوفاى 235)و احمد بن فرج ضریر(متوفاى 303)هستند كه باواسطه از او روایت كرده‏اند.


14.اعمش:سلیمان بن مهران اسدى(متوفاى 148)قارى كوفه،دو راوى اوشنبوذى(388-300) و مطوعى(متوفاى 371)هستند كه با چند واسطه از اوروایت كرده‏اند.


این چهارده قرائت معروف كه هر كدام از طریق دو راوى نقل شده است،مجموعا بیست و هشت قرائت را تشكیل مى‏دهند كه شناسایى آنان فى الجمله‏انجام گرفت.


پنج نفر از قراء سبعه به غیر از ابن عامر و ابو عمرو ایرانى الاصلند.ابن عامرمجهول النسب و ابو عمرو از قبیله مازن تمیم است،ولى قاضى اسد یزیدى‏مى‏گوید:«او از فارس شیراز از روستاى كازرون برخاسته است‏».


عاصم،ابو عمرو،حمزه و كسائى،صریحا اظهار تشیع مى‏نمودند،ولى ابن كثیر ونافع از آن جا كه هر دو از فارس هستند،احتمالا شیعه بودند.اما ابن عامر،بزرگ شده خاندان اموى بود او فردى ناشایست و بى‏پروا شناخته مى‏شد (45) .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:22 - 0 تشکر 504185

تواتر قرائات سبع


یكى از مسایل مهم،مساله تواتر قرائات سبع است كه آیا این قرائات‏بالخصوص،متواترند و حجیت قطعى دارند؟زیرا اگر متواتر باشند و با نقل همگانى‏روایت‏شده باشند،در حجیت آن‏ها شك و تردیدى نخواهد بود.


در گفتار بسیارى از نویسندگان و نیز برخى فقها،مساله تواتر قرائات سبع مطرح‏شده است. آنان گمان برده‏اند كه این قرائات جملگى متواترند و حجیت‏شرعى‏دارند،بنابر این نمازگزار مى‏تواند یكى از این قرائت‏ها را برگزیند.ولى محققین،تواترقرائات را انكار مى‏كنند و آن را قابل تصور نمى‏دانند،زیرا مقصود از تواتر قرائات‏سبعه چیست؟اگر مقصود از نقل همگانى این قرائات نقل از خود قراء سبعه باشد،این فاقد ارزش است،چه مبدا تواتر باید مقام معصوم باشد تا منقول حجیت پیداكند.و اگر مقصود تواتر نقل از پیامبر صلى الله علیه و آله تا به این قراء باشد،این امر ثابت نیست،زیرا بیش‏تر قراء،حتى سند قرائت ندارند چه رسد به تواتر.به علاوه بیش‏تر قرائات‏از روى اجتهاد شخصى بوده و هرگز مستند به نقل و روایت نیست و اگر فرضا تواترقاریان را بپذیریم این تواتر اثرى نخواهد داشت،زیرا تواتر براى كسى حجیت داردكه نسبت‏به خود او حاصل شده باشد نه دیگران.و اگر نقل از پیامبر صلى الله علیه و آله به قراء و ازآنان به دیگران باشد،فاقد شرط تواتر است،زیرا اساسى‏ترین شرط تواتر آن است‏كه از مبدا تا مقصد در تمامى طبقات،نقل همگانى وجود داشته باشد و در این فرض‏چنین نمى‏باشد،زیرا در وسط به نقل فرد مى‏رسد و از تواتر ساقط مى‏گردد.


فرض كنیم كه هر یك از قرائت‏هاى سبعه،از پیامبر صلى الله علیه و آله تا خود قارى متواتر است‏و سپس از وى به دیگران نقل شده است،آن گاه لازمه این فرض آن است كه دردوران خود قارى اشخاص دیگرى نیز این قرائت را نقل كنند.در صورتى كه چنین‏نیست و كسى جز خود قارى قرائت را نقل نكرده است و صرفا اوست كه ناقل تواتربه دیگران است و این عمده‏ترین شرط تواتر را از دست داده است،زیرا در تمامى طبقات نقل همگانى وجود نداشته است.


بنابر این مساله تواتر قرائات سبع،اساسا قابل تصور نبوده و معقول نیست،زیرادر زمان هر یك از قاریان هفت‏گانه ناقل تواتر،صرفا خود آن قارى بوده نه دیگران،و گرنه آن قرائت‏بدو نسبت داده نمى‏شد و جنبه اختصاصى پیدا نمى‏كرد.اینك‏شرح این اجمال:



اصطلاح تواتر


تواتر اصطلاحى است در فن‏«شناخت‏حدیث‏».در این فن،حدیث‏به اقسام‏متواتر،مشهور، مستفیض،آحاد،صحیح،حسن،مرسل و ضعیف و...تقسیم‏مى‏شود.حدیث متواتر آن است كه راویان آن،در تمام طبقات در حدى از كثرت وگستردگى باشند كه یقین حاصل شود تبانى آنان بر ساختن آن حدیث و نقل آن‏به دروغ عادتا ممتنع باشد.از این‏رو حدیث متواتر باید داراى شرایط زیر باشد:


-اتصال كامل سند حدیث از آخرین راوى تا منبع اولیه حدیث.


-تعداد راویان و ناقلان حدیث در حدى باشد كه از نظر كثرت بیش از تعدادراویان حدیث مستفیض و مشهور به شمار آیند،به گونه‏اى كه احتمال تبانى آنان بردروغ داده نشود.


-كثرت راویان در هر دوره و طبقه،شرط است.بدین نحو كه در هر زمانى حدیث‏را گروهى از گروه قبل از خود نقل كرده باشند تا حدیث‏به منبع اولیه برسد.


بنابر این اگر در یك طبقه از این طبقات تعداد راویان كم باشد و یا در یك مورد به‏راوى واحد منتهى شود و مجددا تعداد راویان آن حدیث رو به كثرت و افزایش‏گذارد،چنین حدیثى اصطلاحا متواتر نیست و در زمره اخبار آحاد به شمار مى‏آید.


فرضیه‏«تواتر قرائت‏ها»از همین قبیل است،زیرا نقل قرائت از خود قراء،متواتراست.اما سبت‏به زمان قبل از آنان تا زمان صحابه و عهد پیامبر صلى الله علیه و آله فاقد شرط تواتراست و در زمره اخبار آحاد به شمار مى‏آید و این در صورتى است كه سندى وجودداشته باشد. سندهاى تشریفاتى ارباب كتب قرائات بر آن شده‏اند تا سندهایى براى قرائت‏ها،به ویژه قراء سبعه‏به دست آورند و قرائت آنان را مستند به پیامبر صلى الله علیه و آله ارائه دهند.در این راه از مشایخ‏قراء استفاده كرده،سلسله مشایخ را به عنوان سلسله اسناد قرائات جلوه داده‏اند.درحالى كه سلسله مشایخ را نمى‏توان سلسله اسناد روایت گرفت،زیرا شاگردى كه نزداستاد خود تعلیم یافته،تربیت‏شده او است نه راوى از وى.هر صاحب قرائت‏تربیت‏یافته، اختیار و نظر خود را در قرائت اظهار مى‏دارد،نه نظر شیخ و استادخویش را تا روایت‏یا نقل از وى بوده باشد.در حقیقت هر صاحب قرائت درانتخاب نحوه قرائت اجتهاد مى‏كند لذا او را صاحب اختیار مى‏دانیم نه راوى و ناقل‏قرائت مشایخ خود.از این‏رو است كه قرائت هر یك از قراء را به خود او نسبت‏مى‏دهیم همانند آراى فقهیه فقها كه هر نظریه فقهى به همان صاحب نظر انتساب‏دارد،نه به شیخ او تا حالت نقل و روایت پیدا كند!به علاوه خود قراء در بیش‏ترقرائت‏ها (1) چنین ادعایى نكرده‏اند و در كتب قرائات،براى اختیار هر صاحب قرائتى‏دلایل و حججى اقامه نموده،آن را منشا اختیار قرائت ویژه او شناخته‏اند.این‏مى‏رساند كه مستند قرائت هر قارى بزرگ،اجتهاد وى مى‏باشد نه روایت از استادخویش.از این‏رو سندهایى كه در برخى كتب قرائات،مانند«التیسیر»و«التحبیر»و«المكرر»و غیره آمده،در واقع سندهاى تشریفاتى است كه به جهت ترفیع شان‏قاریان معروف كوشیده‏اند تا از سلسله مشایخ آنان،به عنوان سلسله روایت اسناداستفاده نمایند.شیخ و استاد شاگردان خود را تربیت مى‏كند تا خود صاحب نظرشوند نه آن كه یافته‏هاى خود را به آنان تلقین نمایند و آنان بدون كم و كاست آن رادریافت دارند و به دیگران انتقال دهند!


جالب آن كه این تلاش در مورد برخى از قراء چندان ثمر بخش نبوده،نتوانسته‏اندحتى سلسله مشایخ او را به دست آورند.مثلا عبد الله بن‏عامر یحصبى(متوفاى 118)كه نزدیك‏ترین قراء سبعه به دوران صحابه است،مشایخ او را نیافته تا سند روایتى براى قرائت وى ارائه دهند. ابن جزرى،نه قول درسلسله مشایخ او یاد مى‏كند و در نهایت ترجیح مى‏دهد كه وى قرائت را از«مغیرة‏بن ابى شهاب مخزومى‏»آموخته و«مغیره‏»نیز قرائت را از عثمان از پیامبر گرفته‏است. این در حالى است كه از برخى نقل مى‏كند معلوم نیست ابن عامر،قرائت را ازكه آموخته (2) و درباره مغیره نیز تشكیك شده كه قرائت را از عثمان گرفته باشد (3) .


علاوه بر این،مغیره كه به عنوان شیخ قرائت ابن عامر معرفى شده،فردى‏ناشناخته است. شمس الدین ذهبى گوید:«گمان مى‏رود كه او در دوران حكومت‏معاویه در شام،قارى دمشق بوده كه ابن عامر،قرائت را از وى آموخته باشد».گوید:


«مغیرة بن ابى شهاب جز از گفته ابن عامر شناخته نشده است (4) .لذا«ابن عساكر»درتاریخ دمشق-كه شیوه او در آن كتاب گزارش حال بزرگان دمشق است-نامى ازمغیرة بن ابى شهاب نبرده،جز در شرح حال عبد الله بن عامر كه از وى پرسیدندقرائت را نزد كه آموختى؟-زیرا مورد اتهام بود-او در جواب گفت:نزد مغیره و او ازعثمان گرفته بود» (5) .


بیش از این از شیخ قرائت‏بودن مغیره و شخصیت او و فراگیرى او از عثمان،اطلاعى در دست نیست.اساسا مطرح كردن عثمان به عنوان شیخ قرائت،با آن همه‏گرفتارى‏هاى وى و مشاغل فراوان دیگر او،جاى سؤال است كه پاسخ قانع كننده‏اى‏براى آن نتوان یافت!



اخبار آحاد نه متواتر


به فرض ثبوت اسناد بین قارى و یكى از صحابه اولیه،چنین اسنادى در زمره‏اسناد آحاد است و شرایط تواتر در آن وجود ندارد.


دومین قارى نزدیك به عهد صحابه،عبد الله بن كثیر است كه به سال 120 هجرى‏در گذشته و رجال سند او را تنها سه تن گفته‏اند كه عبارتند از:عبد الله بن السائب ومجاهد بن جبر و درباس آزاد شده ابن عباس.و نیز عاصم بن ابى النجود(متوفاى 128)كه سومین قارى نزدیك به زمان صحابه است.سند او از طریق دونفر،یعنى ابو عبد الرحمان السلمى و زر بن حبیش مى‏باشد.


دورترین قاریان از نظر زمان به عهد صحابه،كسائى است كه به سال 189 درگذشته است و رجال سند او سه تن ذكر شده است كه عبارتند از:حمزة بن حبیب وعیسى بن عمر و محمد بن ابى لیلى.آیا تواتر،در این زمان طولانى،به دو یا سه طریق‏ثابت مى‏شود؟


آرى،رجال سند نافع پنج تن و حمزه هفت تن و ابو عمرو دوازده تن ذكرشده است و این نیز به حد تواتر نمى‏رسد و در اصطلاح فن حدیث،آحاد به شمارمى‏آید.صرف نظر از آن كه در مورد رجال این اسناد نیز خدشه وارد است.چه برخى‏از آنان صلاحیت این كار را نداشته‏اند و برخى نیز شؤون آنان ایجاب نمى‏كرد كه‏متصدى قرائت‏باشند.مثلا امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام را در زمره شیوخ حمزه‏یاد كرده‏اند.در حالى كه مقام بزرگ امامت و مشاغل آن حضرت اجازه نمى‏داده كه‏به كارهاى كوچك بپردازد،چنان كه اثرى از قرائت امام در رائت‏حمزه نمى‏بینیم وهیچ قرائتى از او نیز به امام نسبت داده نشده است.از این جهت است كه ابو شامه‏مى‏گوید:«نهایت چیزى كه مدعیان تواتر مى‏توانند بگویند این است كه این‏قرائت‏ها تا خود صاحب قرائت متواتر است،اما تواتر آن از وى تا پیامبر صلى الله علیه و آله چیزى‏است كه قابل قبول نیست‏» (6) .


در هر حال راه‏هاى شك و تردید در صحت دعوى تواتر باز است،زیرا هیچ اثرى‏از آن در كتاب‏هاى پیشینیان نمى‏بینیم بلكه از ساخته‏هاى قرن سوم است كه در آن‏دوران،قرائت و احاطه به فنون آن،فن رایج زمان بوده است و از هیچ یك از قراء نیزبه نقل صحیح نقل نشده كه قرائت‏خود را به سماع و یا نقل متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله‏مستند كرده باشد!و به فرض كه قرائت‏خود را به سماع و نقل استناد داده باشد،بازهم شرط تواتر مفقود است،زیرا هر قارى قرائت‏خود را به تنهایى نقل مى‏كند (7) .



مخالفت‏بزرگان با قراء


استوارترین دلیلى كه ما را بر عدم اعتراف ائمه پیشین به تواتر قرائت‏ها راهبرى‏مى‏كند، مخالفت آنان با بسیارى از قراء معروف و حتى قراء سبعه است.چگونه یك‏مسلمان محافظه كار جرات مى‏كند قرائت متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله را مورد انكار قراردهد؟


امام احمد بن حنبل با بسیارى از قرائت‏هاى حمزه مخالفت مى‏نمود و از خواندن‏نماز با امام جماعتى كه حمد و سوره را به قرائت‏حمزه مى‏خواند پسند نداشت.اگرقرائت‏حمزه كه یكى از قراء سبعه است متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله باشد و پیامبر به همین‏نحو قرائت كرده و به تواتر قطعى به حمزه رسیده است،چه كسى مى‏تواند آن راناپسند بداند؟


ابو بكر بن عیاش مى‏گفت:«از نظر ما قرائت‏حمزه،بدعت است‏».ابن دریدمى‏گوید:«من علاقه‏مند بودم كه قرائت‏حمزه را در كوفه ممنوع كنم‏».ابن المهدى‏گفته است:«اگر من قدرت داشتم بدن كسانى را كه قرآن را بر وفق قرائت‏حمزه‏مى‏خوانند،داغ مى‏كردم‏».یزید بن هارون نیز نسبت‏به قرائت‏حمزه كراهت‏شدیدى‏داشت (8) .


دانش مندان نحو و ادب در مورد غلط بودن بسیارى از قرائت‏هاى قراء بزرگ‏سخنانى دارند. مبرد با قرائت‏حمزه كه‏«الارحام‏»را مجرور و«مصرخى‏»را به كسریاء خوانده مخالفت كرده است. ابن عصفور،قرائت ابن عامر را كه آیه: قتل اولادهم‏شركاؤهم (9) را به رفع‏«قتل‏»و نصب‏«اولادهم‏»و جر«شركاؤهم‏»خوانده است،مخالف قواعد مى‏داند (10) .فارسى نیز قرائت ابن عامر را نسبت‏به‏«ارجئه‏»غلط تلقى‏كرده است (11) ،كه در این باره در جاى خود به تفصیل سخن گفته شد (12) .


آیا مسلمانى جرات مى‏كند با قرائتى كه متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله است مخالفت ورزدو یا نسبت غلط بدهد؟!هرگز چنین نیست.اینان با قرائت متواتر از پیامبر مخالفت‏نكرده‏اند،بلكه با آن چه كه به خود قراء منسوب است مخالفت ورزیده‏اند.اینان گاه‏علت مخالفت‏خود را بیان كرده‏اند و این خود نشان مى‏دهد كه مخالفت آنان باخطاها و اشتباهات قاریان است.ابو العباس مبرد با قرائت اهل مدینه كه كلمه‏«اطهر»در آیه هؤلآء بناتی هن اطهر لكم (13) را منصوب مى‏خوانده‏اند،مخالفت كرده ودر علت مخالفت‏خود مى‏گوید: «این قرائت ابن مروان است كه در دانش و ادب‏عربى آگاهى نداشته است‏» (14) .از این قبیل نمونه‏ها بسیار است.


ابن قتیبه،در فصلى از كتاب خود،نمونه‏هایى از خطاها و غلطهاى قراء معروف‏را،از جمله حمزه و نافع كه از قراء سبعه هستند،جمع آورى كرده و مى‏گوید:«كمتركسى از این طبقه است كه دچار غلط و اشتباه نشده باشد» (15) .چنان كه محمد عضیمه‏بسیارى از اشتباهات و خطاهاى نحویان را كه برخى از آنان نیز قارى بوده‏اند،در این‏زمینه جمع آورى كرده و آنان را به ضعف درك و شناخت كم متهم كرده است.از ابن‏جنى نقل مى‏كند كه وى در كتاب خود به نام‏«الخصائص‏»به طور كلى،قراء را به‏ضعف درایت،و در كتاب دیگر خود به نام‏«المنصف‏»آنان را به داشتن اشتباهات وخطاها وصف مى‏كند،زیرا آنان مبنایى براى قیاس ندارند (16) .


در كتاب‏«المرشد الوجیز»بابى است پیرامون ایرادات ارباب لغت و ادب بربرخى از قرائت‏هاى قراء كه از جمله آن‏ها موارد زیر است:


ایراد بر«البزى‏»كه در 31 مورد از قرآن‏«تاء»اول افعال مستقبل را در حال وصل‏مشدد خوانده است،مانند و لا تیمموا الخبیث (17) .


ایراد بر ابو عمرو در مورد ادغام،وى اگر دو حرف همانند را كه در دو كلمه مجاوریك دیگر قرار گیرند،اعم از آن كه ما قبل آن ساكن باشد و یا متحرك،ادغام مى‏كند،مانند: شهر رمضان (18) و ذات الشوكة تكون (19) .


ایراد بر حمزه در مورد قرائت فما استطاعوا (20) كه آن را به صورت‏«فما اسطاعوا»


به تشدید«طاء»خوانده است،یعنى‏«تاء»را در«طاء»ادغام كرده است (21) .در این باب‏از این قبیل خطاهاى قراء بسیار آورده شده و آنان را به توهم و ضعف درایت وصف‏كرده است (22) .


ایرادهاى عامه مردم بر بسیارى از قرائت‏هاى هفت گانه نیز قابل ذكر است.چه‏بسا اعتراضات عامه مردم،قراء را بر آن مى‏داشت تا از قرائت مورد نظر خود عدول‏كرده و قرائت مورد قبول آنان را بپذیرند و این خود دلیل بر آن است كه آنان قرائتى راكه پذیرفته بودند از روى اجتهاد خودشان بوده است!


از جمله اعتراض مردم بر كسائى است.طبق نقل ابن اثیر در«نهایه‏»،سالى كه‏مهدى خلیفه عباسى به حج رفت،در مدینه به كسائى گفت كه امامت جماعت رابه عهده گیرد.او در نماز، «نبى‏»را با اشباع و تولید همزه قرائت كرد (23) .مردم به اواعتراض كردند كه در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله قرآن را این چنین مى‏خوانى،در حالى كه‏قریش این قرائت را نپذیرفته است،چنان كه مردى پیامبر صلى الله علیه و آله را به عنوان‏«یانبی‏ء الله‏»خطاب كرد و پیامبر صلى الله علیه و آله او را نهى كرد و گفت:«ما جماعت قریش،نبى را بااشباع همزه نمى‏خوانیم‏» (24) و در روایت دیگر آمده كه پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:«نام مرا به‏این گونه تلفظ نكنید» (25) .


ابن مجاهد گوید:«قنبل(یكى از راویان ابن كثیر)براى من نقل كرد كه القواس درسال 237 به وى گفت:با البزى(یكى دیگر از راویان ابن كثیر)ملاقات كن و به او بگوكه تو و ما هو بمیت (26) را مخفف مى‏خوانى،در حالى كه با قرائت ما منطبق نیست. وى این موضوع را با البزى در میان مى‏گذارد و او نیز از این قرائت‏باز مى‏گردد» (27) .اگربزى این قرائت را به اجتهاد خود نپذیرفته بلكه متواترا از پیامبر دریافت كرده بود،بازگشت وى از آن معقول نبود و نیز اعتراض بر او مورد نداشت.


هم او(ابن مجاهد)نقل مى‏كند كه محمد بن صالح مى‏گوید:«شنیدم مردى به‏ابو عمرو ابن العلاء مى‏گفت:كلمه‏«لا یعذب‏»از آیه فیومئذ لا یعذب عذابه احد.و لایوثق وثاقه احد (28) را چگونه مى‏خوانى؟وى گفت:آن را به كسر ذال مشدد قرائت‏مى‏كنم.آن مرد گفت:چرا؟در حالى كه از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده وى آن را به فتح ذال‏مى‏خوانده است.ابو عمرو به او گفت:اگر كسى بگوید من از پیامبر قرائتى راشنیده‏ام،آن را نمى‏پذیرم،آیا مى‏دانى چرا؟ زیرا گفته كسى را كه بر خلاف قرائت‏عامه مردم است،باور ندارم و گفته یك فرد،مورد شك و تردید است‏» (29) .


سخن ابو عمرو در این جا قابل ملاحظه است تا چگونه بر آن چه عامه مسلمانان‏پذیرفته‏اند، اعتماد مى‏كند (30) و نقل واحد را رد مى‏كند و مورد توجه قرار نمى‏دهد.درحالى كه كسائى از قراء سبعه و یعقوب از قراء عشره و حسن از قراء اربعه،«لایعذب‏»را به فتح ذال مشدد خوانده‏اند (31) .


آیا معقول است كه روایت متواترى وجود داشته باشد و در اختیار كسائى كه درآخر قرن دوم مى‏زیسته قرار گیرد و ابو عمرو كه در آغاز این قرن زندگى مى‏كرده است‏از آن بى‏خبر باشد؟! ابن جزرى معتقد است:«برخى از قرائت‏هایى را كه شخص‏مورد وثوقى نقل كرده است،اگر با توجه به قواعد عربى قابل توجیه نباشد،قابل‏قبول نیست گرچه با رسم الخط مصحف منطبق باشد.چنین قرائتى قطعا ناشى ازاشتباه و فراموشى و عدم ضبط صحیح آن است.این بر اهل تحقیق و حافظان‏درست كار پوشیده نیست گرچه اندك است و شاید یافت نشود».


گوید:«برخى،روایت‏خارجه را از نافع در مورد«معائش‏»با همزه،از این قبیل‏دانسته‏اند.روایت ابن بكار از ایوب از یحیى و از ابن عامر درباره ادری ا قریب (32) به‏فتح یاء و اثبات همزه نیز از همین قبیل است.و روایت ابو على عطار از عباس ازابو عمرو درباره ساحران تظاهرا (33) به تشدید ظاء نیز این چنین است.و نیز آن چه را كه‏برخى از شارحان شاطبیه درباره وقف حمزه نقل كرده‏اند،در مورد«اسمایهم‏»و«اولیك‏»(با یاء)و یا مانند«شركاوهم‏»و«احباوه‏»(با واو)و مثل‏«بداكم‏»و«اخاه‏» (34) (با الف)از همین مقوله است.نیز قرائت‏«را»به جاى‏«راى‏»و«ترا»به جاى‏«تراءى‏»


و«اشمزت‏»به جاى‏«اشمازت‏»و«فادارتم‏»به جاى‏«فاداراتم‏»كه آن‏ها را«تخفیف‏رسمى‏»مى‏نامند، در زبان عرب وجهى ندارند».ابن جزرى اضافه مى‏كند:«این‏موارد و لو آن كه از شخص موثقى هم نقل شده باشد،قابل قبول نیست،زیرا وجهى‏براى صحت آن وجود ندارد» (35) .


بنابر این باید گفت:این گفتار قوى‏ترین دلیل بر آن است كه قرائت‏هاى هفت گانه‏به تواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل نشده است و گرنه رد آن هرگز جایز نبود و ى‏بایست‏بدون‏چون و چرا آن را پذیرفت.


پى‏نوشتها:


1- متذكر مى‏شویم تنها عاصم است كه دو قرائتى را كه به دو شاگرد خویش(حفص و شعبه) آموخته،به نقل ازاساتید خود استناد مى‏كند.قرائتى را كه به حفص آموخته،از ابو عبد الرحمان سلمى از مولا امیر مؤمنان علیه السلام‏گرفته و قرائتى را كه به شعبه آموخته از زربن حبیش از عبد الله بن مسعود گرفته است.و در دیگر قراء معروف‏چنین استناد نقلى ارائه نشده است.


2- عنایة النهایة فی طبقات القراء،ج 1 ص 424.


3- همان،ج 2،ص 305.


4- ذهبى،معرفة القراء الكبار،ج 1،ص 43.


5- ابن جزرى،غایة النهایة،ج 2،ص 305.


6- المرشد الوجیز،ص 178.


7- ر.ك:البیان،ص 165.


8- ابن حجر.تهذیب التهذیب،ج 3،ص 28-27.


9- انعام 6:137.


10- البرهان،ج 1،ص 319.


11- البحر المحیط،ج 4،ص 360.


12- ر.ك:التمهید ج 2 ص 31.


13- هود 11:78.


14- المقتضب،ج 4،ص 105.


15- تاویل مشكل القرآن،ص 61.


16- دراسات لاسلوب القرآن،ج 1،ص 32 به بعد.


17- بقره 2:267.ر.ك:التیسیر،ص 83.


18- بقره 2:185.


19- انفال 8:7.ر.ك:التیسیر،ص 20.


20- كهف 18:97.


21- التیسیر،ص 146.


22- المرشد الوجیز،ص 174 به بعد.


23- اصطلاحا به آن‏«نبر»مى‏گویند كه مورد نهى قرار گرفته است.


24- «انا معاشر قریش لا ننبر».


25- «لا تنبر باسمی‏»النهایة،ج 5،ص 7.


26- ابراهیم 14:17.


27- مناهل العرفان،ج 1،ص 452 به نقل از منجد المقرئین از ابن الجزرى.


28- فجر 89:26-25.


29- مناهل العرفان،ج 1،ص 425 به نقل از منجد المقرئین از ابن الجزرى.


30- در آینده خواهیم گفت كه این از عمده‏ترین ملاك‏هاى قبولى قرائت و صحت آن به شمار مى‏رود.


31- اتحاف فضلاء البشر،ص 439.


32- انبیا 21:109 و جن 72:25.


33- طه 20:63.


34- اعراف 7:111 و شعراء 26:36.


35- النشر،ج 1،ص 17-16.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:22 - 0 تشکر 504186

حدیث احرف سبعه


جنبه‏اى كه براى حجیت قرائات سبع ارائه داده‏اند،حدیث معروف‏«انزل القرآن‏على سبعة احرف‏»است،یعنى قرآن به هفت‏حرف نازل شده است تا اشاره‏اى‏باشد به قرائات سبع.


احرف را جمع حرف،به معناى قرائت گرفته‏اند.ولى روشن خواهیم ساخت كه‏حرف در این حدیث‏به معناى لهجه است.قبایل مختلف عرب با لهجه‏هاى گوناگون‏نماز مى‏خواندند و قرآن را بر خلاف لهجه قریش كه فصیح‏ترین لهجه‏هاى عرب‏است قرائت مى‏كردند.برخى از صحابه معترض شده از پیامبر صلى الله علیه و آله پرسیدند چگونه‏است،آیا باید تمامى عرب و تمامى مردم جهان طبق لهجه قریش تلاوت كنند؟


فرمودند:«نه.قرآن به هفت لهجه نازل شده و به لهجه قریش اختصاص ندارد».عددهفت كنایه از كثرت است و عدد خاص منظور نیست.اینك نظرى به احادیث‏یادشده از طرق فریقین مى‏افكنیم،نخست در روایات منقول از اهل بیت علیهم السلام،سپس‏روایات اهل سنت:


در روایات اهل بیت 1.ابو جعفر صدوق رحمه الله طى سندى كه محمد بن یحیى الصیرفى(شخصى مجهول‏و ناشناس)در این سلسله سند قرار دارد،از حماد بن عثمان و او از امام جعفر بن‏محمد الصادق علیه السلام روایت كرده است كه:


«ان القرآن نزل على سبعة احرف و ادنى ما للامام ان یفتی على سبعة وجوه (1) ،قرآن ه‏هفت‏حرف نازل شده و دست كم هر امامى مى‏تواند به هفت وجه فتوا دهد».


دانش مندان‏«احرف‏»را در این حدیث‏به معنا«بطون‏»تفسیر كرده‏اند،بدین گونه‏كه هر آیه مى‏تواند داراى وجوه مختلفى از معنا باشد كه چه بسا آن وجوه بر عامه‏مردم پوشیده است،اما بر امام معصوم علیه السلام پوشیده نیست و مى‏تواند بر آن چه‏مى‏داند فتوا دهد.


2.طى سند دیگرى كه احمد بن هلال(شخصى اهل غلو بوده و در عقیده دینى‏خود مورد اتهام است)در این سلسله سند قرار دارد،از عیسى بن عبد الله هاشمى واو از پدران خود روایت كرده كه پیامبر گفته است:


«اتانی آت من الله فقال:ان الله یامرك ان تقرا القرآن على حرف واحد.فقلت:یا رب‏وسع على امتى،فقال:ان الله یامرك ان تقرا القرآن على سبعة احرف (2) ،از جانب خدا پیام‏آوردند كه خداوند مى‏فرماید:قرآن را به حرف واحد قرائت كن.درخواست كردم:


پروردگارا!بر امت من گشایشى فرما!آن گاه گفت:خداوند تو را دستور مى‏دهد تاقرآن را بر هفت‏حرف بخوانى‏».


«احرف‏»در این حدیث‏به معناى لهجه‏هاى مختلف عرب است،چنان كه دراحادیث اهل سنت نیز به همین مضمون آمده و همین معنا از آن اراده شده است وخداوند دامنه گسترده‏اى را در مورد قرآن،براى این امت فراهم كرده تا آنان بتوانندقرآن را به لهجه‏هاى مختلف بخوانند.


3.محمد بن حسن صفار،به سندى كه در آن تردید وجود دارد(بدین گونه از ابن!203 ابى عمیر یا دیگرى)از جمیل بن دراج از زراره از امام باقر علیه السلام روایت كرده كه وى‏گفته است:


«تفسیر القرآن على سبعة احرف،منه ما كان و منه ما لم یكن بعد،ذلك تعرفه الائمة (3) ،تفسیر قرآن به هفت وجه ممكن است كه برخى از آن انجام شده و برخى هنوزصورت نگرفته است و امامان آن را مى‏دانند».


در این حدیث نیز منظور از«احرف‏»وجوهى است كه هر آیه‏اى را مى‏توان بروفق آن تفسیر و معنا كرد و همان است كه در احادیث دیگر از آن به‏«بطون‏»تعبیرشده است.


4.ابو عبد الله محمد بن ابراهیم نعمانى،طى حدیثى مرسل(فاقد سند)ازامام امیر المؤمنین علیه السلام نقل كرده كه وى گفته است:


«انزل القرآن على سبعة اقسام،كل منها شاف كاف و هی:امر و زجر و ترغیب و ترهیب وجدل و مثل و قصص...» (4) .در این حدیث‏به انواع مطالب قرآنى اشاره شده است كه‏عبارتند از:امر و نهى و تشویق و تهدید و استدلال و مثال و داستان‏ها.


محدث كاشانى درباره جمع میان این روایات گوید:«ممكن است گفته شودآیات قرآن هفت گونه است و هر آیه‏اى داراى هفت‏بطن است و نیز به هفت لغت(لهجه)نازل شده است‏» (5) .


این جمله احادیثى است كه در این زمینه از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شده ولى‏موثق بودن اسناد آن‏ها ثابت نشده است،چنان كه استاد بزرگوار آقاى خویى و پیش‏از وى استادش علامه بلاغى و دیگران یادآور شده‏اند و روشن گردید كه هیچ گونه‏دلالتى بر جواز قرائات سبع ندارند.


در روایات اهل سنت در بین اهل سنت،كسى كه بهتر از دیگران این احادیث را جمع آورى كرده‏شهاب الدین ابو شامه مقدسى است.او این احادیث را در باب سوم كتابش به نام‏«المرشد الوجیز»به ترتیب زیر نقل كرده است:


1.در صحیحین از ابن شهاب نقل شده گوید:عبید الله بن عبد الله ازعبد الله بن عباس روایت كرده كه پیامبر صلى الله علیه و آله گفته است:«جبرئیل قرآن را به حرف‏واحد بر من قرائت كرد و من هم‏واره از او مى‏خواستم تا آن را بیش‏تر از یك حرف‏قرائت كند،تا بالاخره به فت‏حرف منتهى گردید» (6) .


2.در همین دو كتاب نیز از ابن شهاب نقل شده كه عمر متوجه شدهشام بن الحكم قرآن را در نماز به نحوى مى‏خواند كه وى تا آن روز نشنیده‏بوده است.او با هشام بن الحكم به نزد پیامبر صلى الله علیه و آله رفتند،پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:«به همین‏گونه نازل شده است.قرآن بر هفت‏حرف نازل شده هر كدام كه آسان‏تر است همان راقرائت كنید» (7) .


3.از ابى بن كعب نقل شده كه گفته است:ما در مسجد بودیم كه شخصى آمد وقرآن را به گونه‏اى خواند كه ما به او اعتراض كردیم.همگى به نزد پیامبر صلى الله علیه و آله رفتیم.


شخص ثالثى نیز به ما پیوست و هر یك از ما آیه و یا آیاتى را قرائت كردیم كه درقرائت مختلف بود.پیامبر صلى الله علیه و آله همه را تایید كرد.شك و تردید به من دست داد.


ضربان قلب من بالا رفت و عرق از روى من جارى شد.آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله به من گفت:


«پروردگار قرآن را به حرف واحد بر من نازل كرد تا به حرف واحد قرائت كنم و من ازخدا خواستم تا بر امت من آسان گیرد.آن گاه اجازه آمد كه به دو حرف بخوانم.


مجددا از وى خواستم آسان گیرد.در مرتبه سوم دستور آمد:قرآن را به هفت‏حرف‏بخوان‏» (8) .


4.از ابى بن كعب نقل شده كه پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:«اى ابى!من قرآن را به یك و دو و!205 سه حرف قرائت مى‏كردم تا این كه به هفت‏حرف رسید و هر یك از آن‏ها وافى به‏مقصود است.اگر به جاى‏«سمیعا علیما»،گفته شود«عزیزا حكیما»مادام كه آیه عذاب‏به عبارتى كه مفهوم آن رحمت است و آیه رحمت‏به عبارتى كه مضمون آن عذاب‏است‏ختم نشود، مانعى ندارد» (9) .


5.هم از وى نقل شده كه پیامبر صلى الله علیه و آله،جبرئیل را ملاقات كرد و به وى گفت: «من‏در میان مردمى بى‏سواد مبعوث شده‏ام.برخى از آنان ناتوان و پیر و برخى از آنان‏بنده و كنیز و مردمى كه هرگز كتابى نخوانده‏اند هستند».جبرئیل در پاسخ گفت:«اى‏محمد!قرآن بر هفت‏حرف نازل شده است‏» (10) .


6.از ابو جهیم انصارى نقل شده گوید:دو نفر كه در آیه‏اى از قرآن اختلاف‏داشتند به نزد پیامبر صلى الله علیه و آله رفتند.وى به آن دو گفت:«قرآن بر هفت‏حرف نازل شده،در آن جدال نكنید كه جدال در مورد قرآن كفر است‏» (11) .


7.از ابو هریره نقل شده كه پیامبر صلى الله علیه و آله گفته است:«قرآن بر هفت‏حرف نازل شده‏و فرقى نیست‏بین‏«علیما حكیما»و«غفورا رحیما» (12) .


8.از عبد الله بن مسعود نقل شده كه پیامبر صلى الله علیه و آله گفته است:«قرآن بر فت‏حرف‏نازل شده و براى هر حرفى از آن‏ها ظاهرى است و باطنى و براى هر حرفى حدى وبراى هر حدى،پیشگاهى است‏» (13) .


9.هم از او نقل شده كه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن به هفت‏حرف نازل شده وجدال درباره آن كفر است(سه مرتبه این جمله را تكرار نموده آن گاه فرمود:)آن چه‏از آن را مى‏دانید بدان عمل كنید و آن چه را نمى‏دانید از عالم و داناى آن بپرسید» (14) .


10.به نقل از زید بن ارقم كه شخصى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت:آیه‏اى راعبد الله بن مسعود و زید و ابى بن كعب براى من قرائت كردند و قرائت هر سه بایك دیگر اختلاف داشت.قرائت كدام یك را اختیار كنم.پیامبر صلى الله علیه و آله ساكت ماند.


على علیه السلام كه در كنار پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بود،گفت:«هر كس قرآن را بدان گونه كه‏مى‏داند و آموخته است قرائت كند،همه آن‏ها خوب و پسندیده است‏» (15) .


در حدیث عبد الله آمده كه پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام اشاره كرد و على علیه السلام گفت:


«پیامبر صلى الله علیه و آله به شما دستور مى‏دهد كه هر یك از شما به گونه‏اى كه مى‏داند بخواند.ازآن پس هر یك از ما به گونه‏اى قرائت مى‏كرد كه دیگرى آن را به آن گونه قرائت‏نمى‏كرد».حاكم نیشابورى گوید:«سند این حدیث صحیح است‏» (16) .


11.از ابن مسعود و او از پیامبر صلى الله علیه و آله روایت كرده كه فرمود:«كتاب نخست از باب‏واحد و بر حرف واحد نازل شد (17) ،و قرآن،از هفت‏باب و بر هفت‏حرف:زجر و امرو حلال و حرام و محكم و متشابه و امثال...نازل شده است‏» (18) .


12.از ابو قلابه نقل شده كه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن بر هفت‏حرف:امر و زجر وترغیب و ترهیب و جدل و قصص و مثل،نازل شده است‏» (19) .


این بود معظم احادیث اهل سنت در این زمینه كه برخى مدعى تواتر آن‏هاشده‏اند (20) .اما مدلول و مضمون این احادیث مختلف است و با اصطلاح تواتر كه‏وحدت مضمون در تمامى آن‏ها شرط است،سازش ندارد.از این‏رو این احادیث‏به‏چهار دسته تقسیم مى‏شوند:


اول:احادیثى كه مفهوم آن‏ها اختلاف لهجه در تعبیر و اداى كلمات را مى‏رساندو آن‏ها عبارتند از:احادیث‏شماره 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 10.


دوم:احادیثى كه جواز تبدیل كلمات مترادف به یك دیگر را مى‏رساند،مانندحدیث‏شماره 4 و 7.


سوم:احادیثى كه به اختلاف معانى آیات مربوط است و مضمون آن‏ها مبین آن‏است كه هر آیه‏اى تاب تحمل معانى مختلفى دارد كه بعضى از آن‏ها معانى ظاهر و!207 برخى باطن است، مانند حدیث‏شماره 8 و 9.


چهارم:احادیثى كه تقسیم آیات به ابواب هفت گانه را مى‏رساند،مانند حدیث‏11 و 12.


اما بیش‏تر احادیث مذكور در گروه اول قرار مى‏گیرند،یعنى اختلاف لهجه درقرائت آیات است و نظر اكثر دانش‏مندان نیز در مورد«احرف سبعه‏»اى كه‏پیامبر صلى الله علیه و آله قرائت قرآن را به آن اجازه داده همین است و شقوق دیگر،شاذ و یا باطل‏شمرده شده و علماى محقق آن‏ها را مردود مى‏شمرند.بهترین كسى كه در این‏موضوع بحث كرده،ابن جزرى است كه از احادیث‏سبعة احرف،به ده وجه سخن‏گفته است (21) .لذا شایسته است در این باره در هر قسمت جداگانه و با تحقیقى كه‏مناسب آن است‏بررسى شود.اینك مختصرى در این باره:


دسته اول از این احادیث،یعنى اختلاف لهجه‏ها،در واقع توسعه و تسهیلى‏است‏بر امت در مورد قرائت قرآن،زیرا مردم بدوى نمى‏توانند مانند مردم شهرى‏قرآن را تلفظ كنند.تعبیر و اداى كلمات به وسیله مردم بى‏سواد،غیر از تعبیر و اداى‏آن‏ها به وسیله مردم با سواد و درس خوانده است.هم چنین در این زمینه بین كوچك‏و بزرگ،پیر و جوان تفاوت است.علاوه بر وجود اختلاف لهجه بین قبائل در تعبیرو تلفظ یك كلمه،به نحوى كه هر قبیله‏اى از تلفظ به غیر آن چه عادت كرده عاجزاست.هم چنین اقوام غیر عرب از امت اسلامى كه نمى‏توانند كلمات عربى را به‏درستى ادا كنند و تلفظ بسیارى از كلمات عربى براى آنان مشكل است و چون‏قرائت قرآن بر وفق یك لهجه تكلیفى است كه از حد توانایى افراد خارج است،لذاهر كس مجاز است‏بر وفق لهجه‏اى كه مى‏تواند،آن را قرائت كند كه لا یكلف الله نفساالا وسعها (22) ، خداوند هر كه را به اندازه توانش مكلف مى‏سازد».امام صادق علیه السلام ازپدران خویش روایت كرده كه پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده:


«ان الرجل الاعجمی من امتی لیقرا القرآن بعجمیته،فترفعه الملائكة على‏عربیته (23) ،هر فرد غیر عرب از امت من كه قرآن را با لهجه غیر عربى بخواند،فرشتگان آن‏را بر وفق لهجه عرب بالا برده به ساحت قدس الهى عرضه مى‏دارند.


همین است معنا گفتار دیگر پیامبر صلى الله علیه و آله كه فرموده است:«من در میان امتى مبعوث‏شده‏ام كه در میان آنان عجوز و پیرمرد و نوجوان پسر و دختر و افرادى كه هرگزكتابى نخوانده‏اند،وجود دارند».لذا تجویز فرموده تا امت وى قرآن را بر هفت‏حرف و بر حسب اختلاف لهجه‏هاى خود قرائت كنند و لهجه‏هاى خاصى كه‏نمى‏توانند آن را ادا كنند بر آنان تكلیف نشده است.در روایت دیگرى فرموده:«قرآن‏را به هر گونه كه مى‏خواهید،یعنى هر گونه كه مى‏توانید،قرائت كنید».یا«هر كسى‏قرآن را به نحوى كه آموخته بخواند،همگى در همین زمینه است‏».در همین موردابو العالیه روایت كرده كه پنج نفر آیاتى از قرآن را نزد پیامبر صلى الله علیه و آله خواندند و هر پنج‏نفر در لغت(یعنى در لهجه)با یك دیگر اختلاف داشتند و پیامبر صلى الله علیه و آله قرائت هر پنج‏نفر را تصویب نمود (24) .


ابن قتیبه مى‏گوید:«از تسهیلات خداوندى یكى این است كه امر فرمود به‏پیامبر صلى الله علیه و آله تا قرآن را هر قومى به لغت‏خودشان و بر حسب عادت خودشان تعلیم‏دهد.فی المثل طایفه هذیل به جاى حتى حین (25) «عتى حین‏»مى‏خواندند،براى‏این كه این كلمه را به همین نحو تلفظ مى‏كنند.طایفه اسد نیز«تعلمون‏»و«تعلم‏»و تسود وجوه (26) را به كسر«تاء»تلفظ مى‏نمایند و الم اعهد الیكم (27) را به كسر همزه‏«اعهد»مى‏خوانند.طایفه تمیم همزه را اظهار مى‏كردند و قریش اظهار نمى‏كردند.


برخى كلمه قیل (28) و غیض (29) را به اشمام ضمه با كسره و برخى ردت (30) را به اشمام‏كسره و با ضمه و برخى دیگر و مالك لا تامنا (31) را به اشمام ضمه و با ادغام تلفظ وقرائت مى‏كردند. این از آن جهت است كه هر زبانى به نحوى عادت كرده و قدرت‏تلفظ به غیر آن چه عادت كرده ندارد.اگر قرار بود كه هر گروه از این اقوام مكلف‏باشند،اعم از كودك و نوجوان و پیر، لغت‏خود را تغییر دهند و عادت خود را ترك كنند،كارى بس مشكل و مشقت‏بار بود و این امر میسر نمى‏شد مگر پس از تحمل‏مشقت‏هاى طولانى تا این كه این عادت عوض شود و زبان به غیر آن چه عادت‏داشته عادت كند.لذا خداوند اراده فرموده تا از روى رحمت و لطف، تسهیلاتى دراین باره براى امت روا دارد،چنان كه در اصل دین چنین تسهیلاتى را روا داشته‏است‏» (32) .


ابن یزداد اهوازى گوید:از على بن ابى طالب علیه السلام و ابن عباس روایت‏شده گفته‏اند:


«قرآن به لغت هر قبیله‏اى از قبایل عرب،نازل شده است‏».در روایتى از ابن عباس‏آمده است كه پیامبر صلى الله علیه و آله قرآن را به لغت(لهجه)واحدى بر مردم قرائت مى‏كرد و این‏بر مردم دشوار بود،لذا جبرئیل نازل شد و گفت:«اى محمد!قرآن را براى هر قومى‏به لغت‏خود ایشان قرائت كن‏».


ابو شامه مى‏گوید:«حق همین است،زیرا وقتى از نظر ایجاد تسهیلات براى مردم‏عرب،قرائت قرآن به غیر زبان قریش مجاز باشد،شایسته نیست كه اقوام دیگرمجاز نباشند كه قرآن را به لهجه خود بخوانند و این تسهیلات براى گروهى باشد وبراى گروه دیگر نباشد،زیرا هیچ كس جز در حد توانایى خود تكلیفى ندارد.وقتى‏كسانى مجازند تا كلمات قرآن را بر حسب غت‏خود با تخفیف همزه یا ادغام و یاضم میم جمع و یا وصل‏«ها»كنایه و امثال این‏ها تلفظ كنند،چه طور مى‏توان‏دیگران را محروم كرد و آن‏ها را مكلف دانست كه فقط به یك نحو قرائت كنند.ازهمین قبیلند كسانى كه‏«شین‏»را مانند«جیم‏»و«صاد»را مانند«زاء»و«كاف‏»رامانند«جیم‏»و«جیم‏»را مانند«كاف‏»تلفظ مى‏كنند.اینان به منزله كسانى هستند كه‏مخرج برخى از حروف را ندارند و در زبان آنان لكنتى وجود دارد و هیچ كس به بیش‏از آن چه در امكان اوست مكلف نیست،ولى بر اوست كه اگر مى‏تواند كوشش كند وآن چه را صحیح است‏بیاموزد» (33) .


این،همان است كه ما در تفسیر«احرف سبعه‏»یعنى اختلاف لغات(لهجه‏ها)


عرب در تعبیر و ادا و تلفظ كلمات،پذیرفته‏ایم و قبلا نیز از سیوطى نقل شد كه‏«لغت‏»به كیفیت نطق،اعم از اظهار و ادغام و تفخیم و ترقیق و اماله و اشباع و مد وقصر و تشدید و تلیین و امثال این‏ها تفسیر و اطلاق مى‏شود (34) .


«حرف‏»در لغت‏به معنا طرف و كناره است.ابن سیده گوید:گفته كسى كه گوید:


«فلان على حرف من امره،فلانى در كناره كارش قرار گرفته‏»بدین معناست كه درمتن كار قرار نگرفته و در كناره است تا هرگاه ناخوشایندى پیش آید فورا كناره گیرد.


در قرآن همین تعبیر آمده،آن جا كه فرموده: و من الناس من یعبد الله على حرف (35) یعنى هرگاه با ناپسندى برخورد كرد،فورا روى گردان شود.از هرى از ابو هیثم نقل‏مى‏كند كه‏«حرف‏»كناره هر چیزى است،مانند«حرف الجبل‏»یعنى دامنه كوه و«حرف النهر»به معنا كناره رود و«حرف السیف‏»به معنا لبه شمشیر.


بنابراین هر گاه از كلمه‏اى به وجوهى تعبیر(قرائت)شود هر وجه آن را«حرف‏»


مى‏نامند،براى این كه وجه هر چیز،طرف و جانب آن است كه بدان ظهور مى‏یابد وچون‏«قرائت‏»كه كیفیتى از تعبیر كلمه و چگونگى اداى آن است وجهى از وجوه‏تعبیر لفظ به حساب آمده،حرف نامیده مى‏شود و جمع آن‏«احرف‏»است.


ابو عبید-در تفسیر نزل القرآن على سبعة احرف-گوید:«نزل على سبع لغات من‏لغات العرب‏». ازهرى از ابو العباس نقل كرده كه در معنا«نزل القرآن على سبعة‏احرف‏»گفته است‏«مقصود از«احرف‏»چیزى جز لغات(لهجه‏ها)نیست‏».ازهرى‏گوید:«ابو العباس كه در ادبیات عرب یگانه عصر خویش است گفته ابو عبید را دراین زمینه پسند كرده و صواب شمرده است‏» (36) .


«لغات‏»همان لغت عرب،یعنى لهجه‏هاى آنان در كیفیت و چگونگى تعبیر و اداكلمه است.


بغوى گوید:«صحیح‏ترین گفته‏ها درباره این حدیث و نزدیك‏ترین تفسیرها به‏ظاهر حدیث آن است كه منظور از این حروف،لغات است.به این معنا كه هر قومى‏از عرب مى‏تواند قرآن را به لغت‏خود قرائت كند و هر كلمه‏اى را به نحوى كه روش وعادت اوست اعم از ادغام،اظهار،اماله، تفخیم،اشمام،اتمام،تلیین و دیگر وجوه‏قرائت كند تا آن جا كه هر كلمه‏اى را به هفت وجه مى‏شود خواند» (37) .


در مورد احادیث دسته دوم(احادیث‏شماره 4 و 7)كه بر جواز تبدیل كلمه‏اى به‏كلمه مرادف خود دلالت دارد،به شرط آن كه واقعیت مقصود را تغییر ندهد وموجب تبدیل آیه رحمت‏به عذاب و آیه عذاب به رحمت نگردد،عقاید مختلفى‏وجود دارد:


ابن مسعود و نیز ابى بن كعب،چنین تغییر و تبدیلى را جایز مى‏شمردند.


ابن مسعود گفته است:«من قرائت قراء را شنیدم و آنان را در قرائت نزدیك به‏یك دیگر دیدم. شما نیز قرآن را همان گونه كه آموخته‏اید بخوانید و فرقى بین‏«هلم‏»و«تعال‏»نیست‏» (38) .


ابن مسعود وقتى به مردى غیر عرب قرآن مى‏آموخت،او نمى‏توانست كلمه‏«الاثیم‏»از آیه: ان شجرة الزقوم طعام الاثیم (39) را درست ادا كند و به جاى آن‏«الیتیم‏»


مى‏گفت.ابن مسعود به وى گفت‏به جاى‏«طعام الاثیم‏»بگوید«طعام الفاجر».هم اوگفته است: مانعى ندارد كه در قرآن به جاى‏«الحكیم‏»بگوییم‏«العلیم‏»و حتى اونهادن آیه رحمت را به جاى آیه عذاب جایز مى‏دانست (40) .او«الیاس‏»را به‏«ادریس‏»


تغییر مى‏داد و به این صورت مى‏خواند:«سلام على ادراسین‏» (41) و به جاى او یكون‏لك بیت مى‏خواند او یكون لك بیت من ذهب (43) و به جاى العهن‏المنفوش (44) مى‏خواند«الصوف المنفوش‏» (45) و نیز انی نذرت للرحمان صوما (46) را انی‏نذرت للرحمان صمتا مى‏خواند (47) .


ابى بن كعب كلما اضاء لهم مشوا فیه (48) را به صورت‏«...مروا فیه‏»یا«...سعوا فیه‏»


مى‏خواند (49) و نیز معتقد بود كه فرقى نمى‏كند«غفورا رحیما»و یا«سمیعا علیما»و یا«علیما سمیعا»خوانده شود،مى‏گفت:خدا موصوف به تمامى این صفات است،مادام كه آیه عذابى به آیه رحمت و یا آیه رحمتى به آیه عذاب تبدیل نشود (50) .


انس ابن مالك و ابو هریره نیز از اینان پیروى كرده‏اند.انس این آیه را چنین‏خوانده:«ان ناشئة اللیل هی اشد وطا و اصوب قیلا».به او گفتند:اى ابو حمزه!آیه‏چنین است و اقوم قیلا (51) ؟ گفت:«اقوم و اصوب و اهدى یكى است‏» (52) .ابو هریره‏تبدیل‏«علیما حكیما»را به‏«غفورا رحیما»تجویز مى‏نمود» (53) .


ولى از نظر محققان،تبدیل كلمات قرآن هرگز جایز نباشد و از این‏رو كلیه‏مسلمانان در طول تاریخ،این نظریه را مردود شمرده‏اند،زیرا هر كلمه‏اى در هرجمله و آیه،موقعیت‏خاص خود را دارد كه كلمه دیگرى با آن موقعیت تناسب‏ندارد،هر چند در ظاهر مرادف آن باشد تا چه رسد به كلمه‏اى غیر مرادف،زیراموضع‏«العلیم الحكیم‏»از موضع‏«الغفور الرحیم‏»كاملا جدا است هم چنین دیگركلمات مترادف كه هر یك موقعیتى خاص دارند و وقتى متكلم همه آن‏ها را به دقت‏رعایت كند،سخن او بدیع خواهد بود و از همین جا فصیح از غیر فصیح شناخته‏مى‏شود و قرآن كریم از این جهت در حد اعجاز است و در تعیین مواضع كلمات‏متناسب برتر از حد توانایى فصحاى عرب است و به همین جهت آنان در مقابل‏بلاغت معجزآساى قرآن خاضع شده و به آن اعتراف كرده‏اند.


استاد بزرگ‏وار مى‏فرماید:«موضوع جواز تبدیل كلمات قرآن به كلماتى مترادف،موجب ویرانى اساس قرآن است كه معجزه‏اى است جاوید و حجتى است‏برتمامى بشریت،و هیچ عاقلى در این شك ندارد كه این روش،یعنى بى‏اعتنایى به‏شان و موقعیت قرآن موجب مهجور شدن آن است.آیا براى هیچ عاقلى قابل تصوراست كه پیامبر صلى الله علیه و آله اجازه داده باشد كه كسى اول سوره‏«یس‏»را مثلا به این نحوبخواند:«یس،و الذكر العظیم،انك لمن الانبیاء، على طریق سوی،انزال الحمید»


الكریم،لتخوف قوما ما خوف اسلافهم فهم ساهون‏»آیا هیچ كس چنین تغییر وتبدیلى را در كلمات قرآن تجویز مى‏كند؟پس روشن باد چشم كسانى كه چنین‏گمانى را به خود راه مى‏دهند!به راستى كه این بهتان بزرگى است!


روایت‏شده است كه پیامبر صلى الله علیه و آله دعایى به براء بن عازب آموخت كه در آن دعاآمده بود«و نبیك الذی ارسلت‏»وى این جمله را به‏«رسولك الذى ارسلت‏»خواند.


پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمان داد:«رسول را به جاى نبى مگذار».اگر در مورد دعا این چنین‏چیزى روا نیست،چگونه مى‏توان در مورد قرآن كه كلام نازل از سوى خدا وهمیشگى و جاوید است،چنین چیزى را روا داشت؟!» (54) .


و شاید انكار امام صادق علیه السلام نسبت‏به‏«حدیث‏سبعه‏»ناظر به تفسیر این حدیث‏به همین معنا است كه قرآن را از نص اصلى داراى اعجاز خود،خارج مى‏كند.


هنگامى كه فضیل بن یسار درباره این حدیث از حضرتش سؤال مى‏كند،مى‏فرماید:


«كذبوا-اعداء الله-و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد (55) ،دشمنان خدادروغ گفته‏اند، بلكه قرآن یكى است و از نزد خداى یكتا نازل گردیده‏».


نسبت‏به مفهوم دسته سوم و چهارم این احادیث ایراد و اعتراضى وارد نیست،به شرط آن كه سند آن‏ها صحیح باشد.جز این كه بر حسب ظاهر ترجیح با دسته اول‏احادیث است كه همان اختلاف لهجه‏هاى عرب در تعبیر و اداى كلمات باشد.


مقصود از«سبعه‏»در این جا كثرت نسبى است.چنان كه در گفته خداى متعال‏آمده است: و البحر یمده من بعده سبعة ابحر (56) و یا مانند كلمه‏«سبعین‏»در قرآن‏مجید: ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم (57) .


نكته قابل توجه این كه اگر اختلاف لهجه در تعبیر و ادا كلمه،در حدى نباشد كه‏در عرف مردم غلط به شمار آید،مانعى ندارد.مگر آن كه از اداى كلمه به نحو صحیح‏عاجز باشند.اما كسانى كه مى‏توانند،و لو از راه تعلم،كلمه را صحیح ادا كنند،مجازنیستند كه كلمه‏اى را به غلط بخوانند.


پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده است:«قرآن را طبق آیین و شیوه عربى بیاموزید و از نبر-اظهارهمزه-در آن پرهیز كنید» (58) .


امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:«عربیت را بیاموزید (59) ،زیرا كلامى است كه خداوند باآن با آفریدگان خود تكلم نموده و با گذشتگان سخن گفته است‏» (60) .


امام جواد علیه السلام در نشستى فرمود:«دو نفر نزد خداوند یك‏سان نیستند مگر آن كه‏در آداب سخن ورى برتر باشد!»به وى عرض شد برترى او را نزد مردم در نشست‏هاو اجتماعات مى‏دانیم،ولى برترى او نزد خداوند چگونه است؟فرمود:«به قرائت‏قرآن،همان گونه كه نازل شده و خواندن دعا بدون غلط،زیرا دعاى غلط به سوى‏خدا صعود نمى‏كند» (61) .


البته افراد عاجز و ناتوان تا آن جا كه مى‏توانند درست‏بخوانند كافى است،زیراخداوند بر هیچ كس بیش از امكان و توانایى او تكلیف نكرده است.در گفته‏امام صادق علیه السلام پیش از این گذشت كه پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود«موقعى كه یك غیر عرب ازامت من قرآن را با لهجه عجمى بخواند فرشتگان آن را به عربى فصیح بالا مى‏برند».


پى‏نوشتها:


1- الخصال،ابواب السبعة،ج 2،ص 358،شماره 43.


2- همان،شماره 44.


3- بصائر الدرجات،ص 196.


4- رسالة النعمانی فی صنوف آی القرآن.


5- تفسیر صافى-مقدمه هشتم-ج 1،ص 40.


6- این حدیث را بخارى نیز در ج 6،ص 277 و مسلم در ج 2،ص 202 نقل كرده است.


7- بخارى،ج 6،ص 288 و مسلم،ج 2،ص 202.


8- مسلم،ج 2،ص 203 و مسند احمد،ج 5،ص 127.


9- سنن ابو داود،ج 2،ص 102.


10- ترمذى،ج 5،ص 194،شماره 2944.


11- شعب الایمان،ج 1،ص 372 از بیهقى.مسند احمد،ج 4،ص 169.


12- المصنف،ج 2،ص 61.


13- تفسیر طبرى،ج 1،ص 9.


14- همان،ص 9.


15- همان،ص 10.


16- المستدرك،ج 2،ص 223،224.


17- مقصود از كتاب نخست كتاب‏هاى نازل شده بر انبیاى گذشته است چنان چه در حدیث دیگر آمده:«ان‏الكتب كانت تنزل من السماء من باب واحد...».ر.ك:كنز العمال،ج 1،ص 553.


18- تفسیر طبرى،ج 1،ص 23.متقى هندى،كنز العمال،ج 1،ص 549.


19- تفسیر طبرى،ج 1،ص 24.


20- ر.ك:ابن الجزرى،النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 21.


21- همان،ج 2،ص 21 تا 54.


22- بقره 2:286.


23- وسایل الشیعة،ج 4،ص 866.


24- تفسیر طبرى،ج 1،ص 15.


25- مؤمنون 23:54.


26- آل عمران 3:106.


27- یس 36:60.


28- بقره 2:11.


29- هود 11:44.


30- یوسف 12:65.


31- یوسف 12:11.


32- تاویل مشكل القرآن،ص 40-39.


33- المرشد الوجیز،ص 97-96.


34- الاتقان فی علوم القرآن،ج 1،ص 46.


35- حج 22:11.


36- لسان العرب،ماده‏«حرف‏».


37- شرح السنة،ص 140.المرشد الوجیز،ص 134.


38- معجم الادباء،ج 4،ص 193،شماره 33.


39- دخان 44:44-43.


40- تفسیر الرازى،ج 2،ص 213.


41- اشاره به آیه 130 سوره صافات.ر.ك:تفسیر طبرى،ج 23،ص 96.


42- اسراء 17:93.


43- تفسیر طبرى،ج 23،ص 96.


44- قارعه 101:9.


45- تاویل مشكل القرآن،ص 19.


46- مریم 19:26.


47- تذكرة الحفاظ،ج 1،ص 340.


48- بقره 2:20.


49- الاتقان،ج 1،ص 47.


50- بلاغى،در مقدمه تفسیر شبر،ص 20،نقل از كنز العمال.


51- مزمل 73:6.


52- تفسیر طبرى،ج 1،ص 18.


53- اتقان سیوطى،ج 1،ص 47.


54- البیان،ص 198-197.


55- اصول كافى،ج 2،ص 630.


56- لقمان 31:27.


57- توبه 9:80.


58- وسایل الشیعه،ج 4،ص 865.


59- مقصود از عربیت‏شاید زبان و لهجه عربى باشد و محتمل است كه آداب و قواعد لغت عرب مقصود باشد.


60- وسایل الشیعة،ج 4،ص 866.


61- همان.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:22 - 0 تشکر 504187

حدیث‏ سبعة احرف در رابطه با قرائات سبع


شنیده نشده است كه هیچ یك از علماى فن،بین حدیث‏«انزل القرآن على سبعة‏احرف‏»با قرائت‏هاى هفت گانه ارتباطى قایل باشد.جز این كه این موضوع بر زبان‏مردم عادى جارى است و هیچ دلیل قابل اعتمادى در این مورد وجود ندارد.


بسیارى از دانش مندان محقق و منقد مانند:ابن الجزرى،ابو شامه،زركشى،ابو محمدمكى، ابن تیمیه و نظایر اینان،این شایعه را رد كرده‏اند.ابن الجزرى،این توهم را به‏مردم جاهل و عوام كه از هر گونه دانش تهى هستند،نسبت مى‏دهد (1) .


ابو محمد مكى گفته است:«هر كس كه گمان مى‏برد قرائت هر یك از این قراء،یكى از حرف‏هاى هفت گانه است كه پیامبر صلى الله علیه و آله بر آن تصریح كرده،در اشتباهى‏بزرگ است‏» (2) .


ابو شامه گفت است:«گروهى گمان كرده‏اند كه منظور از«احرف سبعه‏»كه درحدیث آمده، قرائت‏هاى سبعه است كه هم اكنون رواج دارد.در حالى كه این گمان برخلاف اجماع قاطبه اهل علم است و این گمان تنها از ناحیه برخى جاهلان مطرح‏شده است‏» (3) .


هم او گفته است:«گروهى كه هیچ تخصصى در علم قرائت ندارند،تصور كرده‏اندكه قرائت ائمه سبعه،همان است كه پیامبر صلى الله علیه و آله در حدیث‏«انزل القرآن على سبعة‏احرف‏»از آن تعبیر كرده است و قرائت هر یك از آنان حرفى از این حرف‏هاى‏هفت گانه است.آنان كه این موضوع را به ابن مجاهد نسبت مى‏دهند به خطارفته‏اند» (4) .


ابن تیمیه مى‏گوید:«كلیه علماى داراى اعتبار و ارزش،متفق‏اند كه منظور ازحروف هفت‏گانه‏اى كه پیامبر صلى الله علیه و آله گفته است،قرائت‏هاى هفت‏گانه معروف نیست.


اول كسى كه قرائت‏هاى هفت گانه را جمع آورى كرد،ابن مجاهد بود و او این منظوررا داشت كه قرائت‏ها موافق و هم آهنگ با عدد حرف‏هایى باشد كه قرآن بر آن‏اساس نازل شده است.نه این كه وى اعتقاد داشته باشد كه قرائت‏هاى هفت گانه‏همان حروف هفت گانه است و یا این كه هیچ كس نمى‏تواند به غیر از قرائت‏هاى‏قراء سبعه قرائت دیگرى را بپذیرد.این چیزى است كه مورد اعتقاد هیچ یك از علماو از جمله ابن مجاهد نیست‏» (5) .


آن چه بر رسوایى این توهم مى‏افزاید آن كه حرف‏هاى هفت گانه كه-فرضاپیامبر اجازه فرموده تا قرآن بر اساس آن‏ها قرائت‏شود،هم چنان پنهان و در گمنامى‏بوده است تا این كه در زمان‏هاى بعد،قرائات هفت گانه تدریجا پیدا شود و حروف‏هفت گانه مورد نظر پیامبر صلى الله علیه و آله كه براى تمامى امت مجاز دانسته در انحصار این هفت‏تن در آید.در حالى كه قاریان بسیار و بزرگ‏تر و با اطلاع‏تر از این هفت تن وجودداشته‏اند،ولى مشمول این حدیث نگردیده‏اند،مانند آن باشد كه پیامبر صلى الله علیه و آله تنها به‏ابن مجاهد سفارش كرده باشد تا مصداق‏«احرف سبعه‏»را تعیین كند،و گذشتگان وآیندگان را از آن محروم سازد.


ابو محمد هروى مى‏گوید:«این سخن درستى نیست كه حدیث‏«احرف سبعه‏»مربوط به قرائت‏هاى هفت گانه است كه قراء آن در زمان‏هاى بعد متولد شده‏اند،زیرا این سخن منجر به آن مى‏شود كه حدیث‏بدون فایده باشد تا این كه اینان‏به وجود آیند و نیز لازمه این سخن آن است كه براى هیچ یك از صحابه،جایز نبوده‏است كه قرآن را قرائت كنند،مگر این كه از پیش بدانند كه قراء سبعه بعدا چه نحوقرائتى را اختیار كرده و بدان قرائت مى‏كنند».وى اضافه مى‏كند:«من این مطلب رابه خصوص یاد آور شدم،زیرا گروهى از عامه مردم به آن دل بسته‏اند» (6) .



خلاصه بحث


از مجموع بحث‏هاى گذشته روشن گردید كه اثبات تواتر قرائت‏ها از پیامبر صلى الله علیه و آله‏امرى محال مى‏نماید،زیرا:


-هیچ دلیلى بر اثبات این مدعا وجود ندارد.


-اختلاف قرائت‏ها داراى اسباب و عواملى بوده كه موجب پیدایش اختلاف‏بین قراء گردیده است.


-تمام سندهاى قرائت‏ها كه در كتب قرائت آمده،در زمره اسناد آحاد است وهیچ یك از آن‏ها متواتر نیست علاوه بر شك و تردیدى كه در مورد صحت این‏سندها وجود دارد و آثار جعل در آن دیده مى‏شود و چه بسا سندهاى ساختگى وتشریفاتى باشند.


-ایرادات و اعتراضات بسیارى از علما و بزرگان امت‏بر بسیارى از قرائت‏هاى‏این قراء كه اگر آن‏ها متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله بود،هیچ مسلمانى را جرات ایراد و اعتراض‏بر آن نبود.


-وجود قرائت‏هاى شاذ از قراء سبعه كه منافى با تواتر است.


-مستند كردن این قرائت‏ها به دلایل و تعلیل‏هاى اعتبارى و نظرى،دلیل بر آن‏است كه قرائت‏هاى یاد شده از روى اجتهاد بوده است و اگر قرائتى به تواتر رسیده‏باشد نیازى به اقامه دلیل اعتباى بر صحت آن ندارد.


-وجود تناقض بین این قرائت‏ها كه تواتر آن‏ها را از پیامبر صلى الله علیه و آله نفى مى‏كند، زیرانمى‏تواند دو چیز متناقض،هر دو وحى باشد.


-بین تواتر قرآن كه مورد اعتقاد همگان است‏با تواتر و قرائت‏ها،ملازمه‏اى‏وجود ندارد و فقط افراد مقلد و بى‏اطلاع‏اند كه به این سخن زبان گشوده‏اند.


-هیچ ارتباطى بین حدیث‏«انزل القرآن على سبعة احرف‏»و مساله‏«تواتر قرائت‏ها»


وجود ندارد و به تعبیر امام ابو الفضل الرازى،این شبهه‏ایست كه برخى از عوام دچارآنند.



ضابطه تشخیص قرائت صحیح


بزرگان فن قرائت،براى تشخیص قرائت صحیح و جدا ساختن آن از قرائت غیرصحیح، ضابطه‏اى مشخص كرده‏اند كه در این جا ذكر مى‏گردد.در این باره سه شرطرا یاد آور شده‏اند:


شرط اول:صحت‏سند قرائت.باید قرائت‏شناخته شده،داراى سند صحیح تایكى از صحابه باشد.


شرط دوم:با رسم الخط مصحف توافق داشته باشد.


شرط سوم:با قواعد ادبى عرب توافق داشته باشد.


هرگاه قرائتى داراى این سه شرط باشد،صحیح و مورد قبول است.اگر یكى ازاین شروط را نداشته باشد غیر صحیح و مردود است.اصطلاحا به قرائتى كه فاقدشروط مذكور است،شاذ گویند.


این شروط سه گانه را اركان قرائت مورد قبول نام نهاده‏اند.در توضیح این اركان(شرایط سه گانه)گفته‏اند:قرائت لازم نیست‏با فصیح‏ترین قواعد عربى تطابق‏داشته باشد.كافى است كه با یكى از لغت‏هاى عرب-گرچه نامشهور باشدمطابقت كند،زیرا علماى نحو،بسیارى از قرائت‏ها را با قواعد مخالف دیده‏اند،در حالى كه قرائت مذكور از یكى از قراء سبعه و مورد قبول مى‏باشد.در توجیه این گونه‏قرائات گفته‏اند:تطبیق با قواعد مشهور ضرورتى ندارد،بلكه اگر قرائت‏با برخى ازلغت‏هاى قبائل عربى تطابق داشته باشد كافى است (7) .


در این باره باید گفت:قرآن با فصیح‏ترین لغات عرب نازل گردیده و هرگزلغت‏هاى شاذ و غیر معروف عرب،معیار درستى قرائت نمى‏تواند باشد.لذااین گونه سخن گفتن از امثال ابن جزرى،پایین آوردن قدر و منزلت قرآن كریم است.


اینان چون قرائات سبع را پذیرفته بودند،به ناچار این گونه سخنانى را روا مى‏دارند.


این گونه اظهارات هرگز درباره قرآن روا نباشد.


هم چنین ابن جزرى گوید:«مقصود از موافقت‏با رسم الخط مصحف،موافقت‏بارسم الخط هر یك از مصاحف عثمانى كافى است تا ملاك صحت قرائت قرار گیرد».


در صورتى كه مى‏دانیم مصاحف هفت گانه عثمانى،خود داراى اختلاف بودند وموجب اختلاف گردیدند.پس چگونه مى‏تواند ملاك صحت و قبولى قرائت گردد.


در رابطه با سند،قبلا اشارت رفت كه بیش‏تر سندهاى قراء تشریفاتى‏اند و براى‏تقویت‏بنیه قرائت‏ها ساخته و پرداخته شده بودند.حقیقت این است كه شیوخ واساتید قرائت را كه هر یك از قراء نزد آنان شاگردى كرده بودند،به عنوان سند مطرح‏كرده‏اند.



ضابطه مورد قبول


اما آن چه ما آن را ضابطه قبولى قرائت مى‏دانیم،عبارت است از:موافقت‏باقرائت جمهور مسلمین جدا از قرائت قراء.زیرا قرآن در دو مسیر طى طریق نموده،نخست طریقه مردمى كه مسلمانان سینه به سینه از پدران و اجداد خود،از شخص‏شخیص پیامبر صلى الله علیه و آله تلقى نموده و اخذ كرده‏اند و براى همیشه دست‏به دست داده تابه امروز براى ما رسانده‏اند.


این قرائت مردمى،موافق با ثبت(نوشته)تمامى مصحف‏هاى موجود (8) در تمامى قرون است و نمایان‏گر آن،قرائت‏حفص است،زیرا حفص همان قرائت‏جمهور را قرائت كرده و على علیه السلام نیز همان را قرائت كرده كه توده عظیم مردمى ازپیامبر صلى الله علیه و آله شنیده‏اند. این مسیر،مسیر تواتر است و قرآن به گونه تواتر به مارسیده است.ولى مسیر قراء و قرائات مسیر اجتهاد است(جز قرائت عاصم)كه‏اجتهاد در نص قرآن روا نباشد و فاقد حجییت‏شرعى است.


اینك براى تشخیص قرائت صحیح و متواتر كه بر دست جمهور نقل و ضبطشده،سه شرط ارائه مى‏نماییم:


شرط اول:توافق با ثبت مصحف‏هاى موجود،كه در تمامى قرون بر دست‏تواناى مردمى ثبت و ضبط شده است.تمامى قرآن‏هاى خطى و چاپى،مخصوصادر گستره شرق اسلام،بدون هیچ گونه اختلافى ارائه شده و مى‏شود.


شرط دوم:توافق با فصیح‏ترین و معروف‏ترین اصول و قواعد لغت عرب،زیراقرآن با فصیح‏ترین لغت نازل شده و هرگز جنبه‏هاى شذوذ لغوى در آن یافت‏نمى‏شود.شرط سوم:توافق با اصول ثابت‏شریعت و احكام قطعى عقلى،كه قرآن پیوسته‏پایه گذار شریعت و روشن‏گر اندیشه‏هاى صحیح عقلى است و نمى‏شود كه با آن‏مخالف باشد.


در این زمینه شرح و بسط بیش‏ترى در التمهید(ج 2)داده‏ایم.به علاوه سخنانى‏از ائمه معصومین در این رابطه وجود دارد كه در ذیل یاد آور مى‏شویم:


سخنانى از اهل بیت علیهم السلام درباره قرائت قرآن (9) از ائمه اهل بیت علیهم السلام سخنانى درباره قرآن كریم وارد شده كه به مهم‏ترین‏موضوعاتى كه مورد بحث واقع شد،اشاره دارد،و حاكى از دقت نظر وژرف اندیشى است كه ائمه اطهار علیهم السلام درباره این كتاب مقدس رعایت داشته‏اند.


هم چنین نشان دهنده میزان عنایت و اهتمام آنان به حفظ و حراست نص قرآن وجلوگیرى از تحریف و تاویل آن است.گزیده‏اى از این سخنان در زیر نقل مى‏شود:


1.محمد بن وراق مى‏گوید:مجلدى را كه حاوى قرآن بود،به جعفر بن محمدالصادق علیه السلام نشان دادم كه علایم و نشانه گذارى آن باطلا و یكى از سوره‏هاى آخرین‏آن نیز باطلا نوشته شده بود.كاستى در آن یاد ننمود جز آن كه فرمود:«دوست ندارم‏كه قرآن با رنگى جز رنگ سیاه نوشته شود،همان گونه كه در اولین بار نوشته‏شده است‏» (10) .


این سخن،نشانه دقت و علاقه شدید امام نسبت‏به حفظ و سلامت قرآن است‏تا آن جا كه در رنگ خط نیز ترجیح داده شده كه به همان نحوى كه اول بارنوشته شده،محفوظ و باقى بماند، تا بدین وسیله قرآن با چیزى غیر از قرآن،مانندزوائد و تحسینات اخیر،اشتباه نشود.


2.امام محمد بن على الباقر علیهما السلام فرموده:«قرآن واحد است و از پیش گاه خداى‏یگانه و واحد فرود آمده است و این اختلافات از راویان بر آن وارد مى‏شود» (11) .این‏سخن، بدین معنا است كه قرائت نازل شده از جانب خدا یكى است و قرآن به نص‏واحد نازل گشته است و اختلاف در روایت این نص بر حسب اجتهاد قاریان است.


حدیث‏بعدى،این معنا را توضیح مى‏دهد:


3.امام جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام مى‏فرماید:«قرآن بر حرف واحد و از نزدخداى واحد نازل گشته است‏» (12) .منظور نفى قرائت‏هاى متداولى است كه مردم آن‏هارا متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله پنداشته‏اند.امام چنین مطلبى را انكار مى‏كند،زیرا قرآن به‏نص واحد نازل شده است.اما اختلاف لهجه‏ها(بر حسب تفسیرى كه از حروف‏سبعه داشته‏ایم)از طرف امام نفى نمى‏شود،چنان كه در روایات دیگر آمده و قبلانقل شد.


4.سالم بن سلمه گوید:شخصى در محضر امام صادق علیه السلام آیاتى از قرآن را قرائت كرد و به طورى كه من شنیدم،قرائت او غیر از قرائت دیگر مردم بود.ابو عبد الله علیه السلام‏به وى گفت:«از این قرائت‏خود دارى كن و همان گونه كه مردم مى‏خوانند تو هم‏بخوان‏» (13) .شاید این شخص بر حسب تفنن قراء،قرآن را به وجوه مختلف قرائت‏كرده است و از آن جا كه این قبیل قرائت‏ها،به منزله بازى با نص قرآن كریم است،امام وى را نهى كرده است و دستور داده كه همان قرائت معروفى را كه مردم ملتزم به‏آن هستند اختیار كند،زیرا قرائت صحیح كه در شریعت‏بدان امر شده،همان قرائتى‏است كه هر نسلى از نسل پیش تا از پیامبر صلى الله علیه و آله و او از جبرئیل و او از خداى عز و جل،اخذ كرده است و توجهى به قاریانى كه فن قرائت را همانند یك نو آورى و صنعت‏حرفه خود قرار داده‏اند،نباید كرد و تنها قرائتى كه با قرائت عامه مسلمانان موافق‏باشد،باید مورد توجه قرار گرفته شود.


5.سفیان بن السمط مى‏گوید:در مورد تنزیل قرآن از امام صادق علیه السلام پرسیدم، وى‏گفت:«همان گونه كه آموخته‏اید،بخوانید» (14) .


وى از نص اصلى كه براى نخستین بار نازل شده سئوال كرده است،زیرا دیده‏است كه قراء در این زمینه اختلاف دارند و امام پاسخ مى‏دهد كه نص اصلى همان‏است كه امروز میان مردم متداول است و فرموده او(همان گونه كه آموخته‏ایدبخوانید)به این معنا است كه بر شما(یعنى عامه مسلمانان)واجب است قرآن راهمان گونه كه خلفا عن سلف از پیامبر صلى الله علیه و آله فرا گرفته‏اید،بخوانید.


6.على بن الحكم مى‏گوید:عبد الله بن فرقد و معلى بن خنیس براى من نقل‏كردند كه ما در محضر امام صادق علیه السلام بودیم و ربیعة الراى نیز با ما بود.در آن جاپیرامون فضل قرآن سخن به میان آمد.امام صادق علیه السلام فرمود:«اگر ابن مسعود قرآن راطبق قرائت ما نمى‏خوانده است،گم راه بوده است‏».ربیعه گفت:گم راه؟امام علیه السلام‏گفت:«بلى،گم راه‏». امام صادق علیه السلام،اضافه كرد:«ما قرآن را طبق قرائت ابى‏مى‏خوانیم‏» (15) .


شاید در آن مجلس درباره قرائت‏هاى غیر متعارف ابن مسعود بحث مى‏شده وامام علیه السلام به آنان تذكر داده كه این قرائت‏ها جایز نیست و قرائت صحیح،همان قرائت‏عامه مسلمانان است و كسى كه از این روش متداول عامه تخطى كند گم‏راه است،زیرا چنین كسى از روش مسلمانان كه نسلا بعد نسل از پیامبر فرا گرفته‏اند،عدول وتخطى كرده است.و اگر ابن مسعود قرآن را بر خلاف روش مسلمانان قرائت‏مى‏كرده است(به فرض صحت نسبت) گم‏راه است،زیرا طریق میانه،طریقى است‏كه جامعه مسلمانان در آن مشى مى‏كنند و كسى كه از این راه میانه گام برون نهد،هركس كه باشد گم‏راه خواهد بود.


اما این گفته امام كه ما قرآن را بر طبق قرائت ابى مى‏خوانیم،اشاره است‏به دوران‏یك‏سان شدن مصحف‏ها در عهد عثمان كه ابى بن كعب قرآن را املاء مى‏كرد،وگروهى آن را بر وفق املاء او مى‏نوشتند و هرگاه در مورد نص اصلى اختلاف‏داشتند،براى رفع اختلاف به وى مراجعه مى‏كردند و مصحف موجود كه مورد قبول‏عامه مسلمانان است.بر طبق املاء ابى بن كعب است و قرائت منطبق بر قرائت‏ابى بن كعب،كنایه از التزام به چیزى است كه هم اكنون عامه مسلمانان برآنند.


7.صدوق از امام جعفر بن محمد الصادق و او از پدران خود علیهم السلام روایت‏كرده است كه رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن را با همان كیفیت عربى آن بیاموزید و از نبردر قرآن(یعنى مبالغه در اظهار همزه)بپرهیزید» (16) .


امام صادق علیه السلام فرمود:«اظهار همزه به منزله اضافه كردن بر قرآن است، مگرهمزه‏هاى اصلى،مانند:«الخبا»در آیه الا یسجدوا لله الذی یخرج الخبا (17) و یا لكم‏فیها دف‏ء و نیز فاداراتم (19) . (18)


در برخى نسخه‏ها كلمه‏«النبر»به زاى یعنى‏«النبز»نوشته شده كه اشتباه است وهمان طور كه قبلا از نهایه ابن اثیر نقل شد،صحیح آن‏«نبر»است و كسائى به‏«نبر» قرائت مى‏كرده است.این كه در احادیث اهل بیت علیهم السلام آمده است قرآن را به كیفیت‏عربى خالص قرائت كنید (20) ، از نظر علاقه شدیدى است كه به حفظ لغت اصیل قرآن‏داشته‏اند و لغت اصیل،همان لغت فصیح عرب و لهجه رایج آن است،تا قرآن ازهر گونه تغییر و غلط خوانى مصون باشد و دگرگونى در آن راه نیابد.



تدوین قرائت‏هاى معروف


مسلمانان در صدر اول،قرآن را به نحوى كه از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏شنیدند وفرا مى‏گرفتند،قرائت مى‏كردند و پس از صحابه،از تابعین و پیش‏وایان بزرگى كه درشهرهاى آنان به سر مى‏بردند،قرآن را مى‏آموختند،از جمله این افراد كه در مدینه‏بودند مى‏توان سعید بن المسیب،عروة بن الزبیر،سالم بن عبد الله العدوى،معاذ بن الحارث،عبد الرحمان بن هرمز، محمد بن مسلم بن شهاب،مسلم بن جندب وزید بن اسلم را نام برد.در مكه عبید بن عمیر، عطاء،طاووس،مجاهد،عكرمه وعبد الله ابن ابى ملیكه.در كوفه علقمه،اسود،مسروق،عبیده، عمرو بن شرحبیل،حارث بن قیس،ربیع بن خثیم،عمرو بن میمون،ابو عبد الرحمان السلمى، زر بن‏حبیش،عبید بن نضله،ابو زرعه،سعید بن جبیر،ابراهیم نخعى و شعبى.در بصره‏عامر بن عبد قیس،ابو العالیه،ابو رجاء،نصر بن عاصم،یحیى بن یعمر و جابر بن زید.


در شام ابن ابى شهاب و خالد بن سعید،مصاحب ابو الدرداء،را مى‏توان نام برد.


اینان و نظایرشان،علما و دانش‏مندان امت در بلاد و مرجع مسلمانان درزمینه‏هاى مختلف معارف اسلامى آن روز به شمار مى‏آمدند.اما برجستگى این گونه‏افراد در یك زمینه خاص نظیر قرائت قرآن نبود،بلكه اینان به طور عام علماى آن‏دوره شناخته مى‏شدند.


پس از گذشت آن دوره،گروهى فن قرائت و فرا گرفتن و آموختن آن را رشته‏اختصاصى خود قرار دادند و به این رشته توجهى خاص مبذول داشته و در قرائت‏قرآن و آموزش آن شهرت یافتند،تا این كه در مقام امامت فن قرار گرفتند كه پیش‏وایى‏مردم را در این زمینه به عهده داشتند و مردم از مناطق مختلف به سوى آنان‏مى‏شتافتند و معارف قرآن را از آنان مى‏آموختند.


روش همه مسلمانان در مناطق مختلف بر این بود كه مردم هر شهرى قرآن را ازقارى همان شهر فرا مى‏گرفتند و تنها قرائت او را مى‏پذیرفتند و چون اینان تصدى‏امر قرائت را عهده‏دار بودند،قرائت‏به آنان نسبت داده شد.


كسانى كه از این قبیل در مدینه شهرت یافتند عبارتند از:ابو جعفریزید بن القعقاع،شیبة بن نصاح و نافع بن ابى نعیم.در مكه عبد الله بن كثیر،حمید بن قیس و محمد بن محیصن.در كوفه یحیى بن وثاب،عاصم بن ابى النجود،سلیمان الاعمش،حمزه و كسائى،به این مقام ست‏یافتند.در بصره عبد الله بن ابى‏اسحاق،عیسى بن عمر،ابو عمرو بن العلاء،عاصم الجحدرى و یعقوب الحضرمى.


در شام عبد الله بن عامر،عطیة بن قیس،عبد الله بن المهاجر،یحیى بن ابى الحارث‏الذمارى و شریح بن یزید الحضرمى.


پس از این افراد،تعداد قاریان رو به فزونى نهاد و قاریان در مناطق مختلف جهان‏اسلام پراكنده شدند و طبقه‏اى پس از طبقه دیگر به جانشینى آنان نایل آمدند.ولى‏همان گونه كه قبلا اشارت رفت،اینان در فرا گرفتن و آموختن قرآن و قرائت اختلاف‏نشان داده و روش‏هاى مختلف داشتند.برخى از آنان در تلاوت قرآن استوار و به‏رعایت روایت و درایت‏شهرت داشتند و برخى در این موارد،كوتاهى داشتند وبرخى در این موارد كوتاهى مى‏كردند.از این جهت اختلافاتى بین آنان پدید آمد.


به تدریج ضبط قرائات رو به كاستى و سستى نهاد و زیاده روى و كارهاى بى‏رویه،رو به فزونى گذاشت و به تعبیر ابن جزرى‏«بیم آن مى‏رفت كه باطل در لباس حق‏جلوه كند» (21) .لذا علماى برگزیده امت و بزرگان به پا خواسته و تمام كوشش خود رادر تحقیق و تمیز درست از نادرست و مشهور از غیر مشهور به كار گرفته و اصول وقواعدى براى قرائت وضع كردند.در اثر این كوشش‏ها قرائت‏به عنوان فنى از فنون‏كه داراى قواعد و اصولى محكم و استوار بود در آمد.در چار چوب این اصول،اجتهاد و انتخاب نیز به كار رفت،كه در مباحث‏سابق شمه‏اى ازآن تشریح گردید.


اولین امام معتبرى كه به ضبط قرائت‏هاى صحیح و جمع آورى آن در كتابى مفصل و مبسوط همت گماشت،ابو عبید قاسم بن سلام انصارى(متوفاى 224)بودكه شاگرد كسائى به شمار مى‏آمد.ابن الجزرى مى‏گوید:«به طورى كه من شماره‏كرده‏ام،وى قراء را در بیست و پنج تن منحصر كرده است و كسانى كه به نام قراءسبعه بعدا شهرت یافتند،در زمره اینان بودند» (22) .


پس از او احمد بن جبیر بن محمد ابو جعفر كوفى،ساكن انطاكیه(متوفاى 258)


كتابى در این زمینه تالیف كرد و قرائت‏هاى پنج‏گانه را در آن جمع آورى نمود كه هریك از این قرائت‏ها به منطقه‏اى از مناطق جهان اسلام تعلق داشت.سپس قاضى‏اسماعیل بن اسحاق،مصاحب قالون(متوفاى 282)كتابى در قرائت تالیف نمود كه‏در آن،قرائت‏هاى بیست تن از ائمه جمع آورى شده است.پس از وى‏ابو جعفر طبرى(متوفاى 310)كتابى به نام‏«الجامع‏»تالیف نمود كه بیست و چندقرائت در آن جمع آورى شده است.


پس از گذشت زمانى كوتاه،ابو بكر محمد بن احمد داجونى(متوفاى 324)كتابى‏در قرائت نوشت و ابو جعفر را كه یكى از قراء عشره است،به دیگر قراء اضافه كرد.


به دنبال داجونى ابوبكر احمد بن موسى‏«ابن مجاهد»(متوفاى 324)كار او را دنبال‏كرد و او نخستین كسى است كه عدد قرائت‏ها را در قرائت‏هاى هفت گانه منحصركرد.


پس از ابن مجاهد،دیگران به تالیفاتى به پیروى از او و بر همان منوال دست‏زدند،كه احمد بن نصر شذائى(متوفاى 370)و احمد بن حسین بن‏مهران(متوفاى 381)از آن جمله‏اند.احمد سه تن دیگر را به قراء سبعه اضافه كرد واصطلاح‏«قراء عشره‏»به وجود آمد.یكى دیگر از این افراد محمد بن جعفرخزاعى(متوفاى 408)است كه كتابى به نام‏«المنتهى‏»تالیف كرد.در این كتاب‏برخى مطالب جمع آورى شده كه در كتاب‏هاى قبلى نیامده است.


این قرائت‏ها در اندلس و كشورهاى مغرب تا اواخر قرن چهارم رواج نداشت،تااین كه راویان قرائت در مصر به آن مناطق سفر كردند و این قرائت‏ها را در آن كشورهاترویج دادند.ابو عمر احمد بن محمد الطلمنكى(متوفاى 429)مؤلف‏«الروضه‏»


اولین كسى است كه این قرائت‏ها را در اندلس ترویج كرد.


پس از وى ابو محمد مكى بن ابى طالب قیسى(متوفاى 407)مؤلف‏«التبصره‏»و«الكشف عن وجوه القراءات السبع‏»و سپس حافظ ابو عمرو عثمان بن سعیددانى(متوفاى 444) مؤلف‏«التیسیر»و«جامع البیان‏»به این كار دست زدند.


در دمشق،استاد ابو على حسن بن على اهوازى(متوفاى 446)كتاب‏هایى درقرائت تالیف كرد.


در همین ایام ابو القاسم یوسف بن على هذلى(متوفاى 465)از مغرب به مشرق‏سفر كرد و از كشورهاى مختلف دیدن نمود و در این كشورها،روایات ائمه قرائت رامطرح ساخت.او به ماوراء النهر رسید و در غزنه و دیگر شهرها به كار قرائت‏پرداخت.آن گاه كتابى به نام‏«الكامل‏»تالیف كرد كه در آن پنجاه قرائت از ائمه‏معروف گرد آورى شده است.در كتاب او 1459 روایت آمده است.او مى‏گوید:«من‏با 365 شیخ و استاد قرائت از آخر مغرب تا دروازه فرغانه،ملاقات كردم‏».


پس از وى ابو معشر عبد الكریم بن عبد الصمد طبرى(متوفاى 478) كتاب‏«التلخیص‏»و«سوق العروس‏»را درباره قرائت‏هاى هشت گانه در مكه تالیف كرد كه‏در آن‏ها 1550 روایت و طریق آمده است.ابن الجزرى مى‏گوید:«كسى رانمى‏شناسیم كه بیش‏تر از این دو علوم قرائت را جمع آورى كرده باشند،مگرابو القاسم عیسى بن عبد العزیز اسكندرى(متوفاى 629)كه كتابى به نام‏«الجامع‏الاكبر و البحر الازخر»تالیف كرد و محتوى بر 7000 روایت و طریق است‏».


ابن جزرى اضافه مى‏كند:«تالیف كتب درباره قرائت‏ها،هم چنان ادامه دارد ومؤلفان، قرائت‏هاى شاذ و صحیح را بر مبناى تحقیقات خود و یا بر اساس آن چه كه‏خود صحیح مى‏دانند،روایت مى‏كنند و مورد اعتراض هیچ كس واقع نشده‏اند،بلكه آنان در این ره گذر از پیشینیان پیروى مى‏كنند زیرا قرائت،سنت متبعى است كه‏هم چنان یكى از دیگرى اخذ مى‏كند و همان طور كه در كتاب‏هاى‏«الكامل‏»از هذلى‏«سوق العروس‏»از طبرى،«الاقناع‏»از اهوازى،«كفایه‏»از ابو العز،«مبهج‏»از سبطخیاط،«روضه‏»از مالكى و امثال این‏ها آمده مورد اتباع است و بر مبناى روایات آنان‏و محتویات این كتاب‏ها اعم از ضعیف و شاذ،از قراء سبعه باشد و یا عشره و یا غیر این‏ها،قرائت مى‏كنند و ما ندیده‏ایم كسى بر این روش اعتراض كند و یا به مخالفت‏با آن‏ها برخاسته باشد» (23) .


پى‏نوشتها:


1- تحبیر التیسیر،ص 10.


2- كتاب‏«الابانه‏»،ص 3 و المرشد الوجیز،ص 151.


3- الاتقان،ج 1،ص 80.


4- المرشد الوجیز،ص 146.


5- ابن الجزرى این فتوا را از ابن تیمیه در«النشر»ج 1،ص 39 ثبت كرده است.


6- الكافى از ابو محمد هروى.ر.ك:البرهان،ج 1،ص 33.-


7- ر.ك:ابن جزرى،النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 10.


8- در مراكزى كه نشر و پخش مصاحف و قرائات از آن جا نشات گرفته،مانند كوفه و بصره و دیگر مناطق شرق بلاد اسلامى.


9- این سخنان از كافى،تالیف ثقة الاسلام كلینى،استخراج شده است.ر.ك:به جلد دوم كافى، كتاب فضل‏القرآن،باب النوادر،شماره‏هاى 8 و 12 و 13 و 15 و 23 و 27،ص 627.


10- «لا یعجبنى ان یكتب القرآن الا بالسواد كما كتب اول مرة‏»


11- القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف یجی‏ء من قبل الرواة‏»


12- «و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد».


13- «كف عن هذه القراءة اقرا كما یقرا الناس‏».


14- «اقرؤوا كما علمتم‏».


15- «ان كان ابن مسعود لا یقرا على قراءتنا فهو ضال‏».فقال ربیعة:ضال؟فقال علیه السلام: «نعم،ضال‏».ثم قال ابو عبد الله علیه السلام:«اما نحن فنقرا على قراءة ابى‏».


16- قال رسول الله:«تعلموا القرآن بعربیتة و ایاكم و النبر فیه،یعنی الهمز»(صدوق،معانى الاخبار،چاپ نجف،ص 237).


17- نمل 27:25.


18- نحل 16:5.


19- بقره 2:73.ر.ك:معانى الاخبار،ص 98.


20- ر.ك:وسایل الشیعه،جلد 6،ص 222،باب 30 از ابواب قرائت قرآن شماره 1.


21- ر.ك:النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 9.


22- همان ص 34.


23- النشر،ج 1،ص 36

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:22 - 0 تشکر 504188

خلاصه بحث


از مجموع بحث‏هاى گذشته روشن گردید كه اثبات تواتر قرائت‏ها از پیامبر صلى الله علیه و آله‏امرى محال مى‏نماید،زیرا:


-هیچ دلیلى بر اثبات این مدعا وجود ندارد.


-اختلاف قرائت‏ها داراى اسباب و عواملى بوده كه موجب پیدایش اختلاف‏بین قراء گردیده است.


-تمام سندهاى قرائت‏ها كه در كتب قرائت آمده،در زمره اسناد آحاد است وهیچ یك از آن‏ها متواتر نیست علاوه بر شك و تردیدى كه در مورد صحت این‏سندها وجود دارد و آثار جعل در آن دیده مى‏شود و چه بسا سندهاى ساختگى وتشریفاتى باشند.


-ایرادات و اعتراضات بسیارى از علما و بزرگان امت‏بر بسیارى از قرائت‏هاى‏این قراء كه اگر آن‏ها متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله بود،هیچ مسلمانى را جرات ایراد و اعتراض‏بر آن نبود.


-وجود قرائت‏هاى شاذ از قراء سبعه كه منافى با تواتر است.


-مستند كردن این قرائت‏ها به دلایل و تعلیل‏هاى اعتبارى و نظرى،دلیل بر آن‏است كه قرائت‏هاى یاد شده از روى اجتهاد بوده است و اگر قرائتى به تواتر رسیده‏باشد نیازى به اقامه دلیل اعتباى بر صحت آن ندارد.


-وجود تناقض بین این قرائت‏ها كه تواتر آن‏ها را از پیامبر صلى الله علیه و آله نفى مى‏كند، زیرانمى‏تواند دو چیز متناقض،هر دو وحى باشد.


-بین تواتر قرآن كه مورد اعتقاد همگان است‏با تواتر و قرائت‏ها،ملازمه‏اى‏وجود ندارد و فقط افراد مقلد و بى‏اطلاع‏اند كه به این سخن زبان گشوده‏اند.


-هیچ ارتباطى بین حدیث‏«انزل القرآن على سبعة احرف‏»و مساله‏«تواتر قرائت‏ها»


وجود ندارد و به تعبیر امام ابو الفضل الرازى،این شبهه‏ایست كه برخى از عوام دچارآنند.



ضابطه تشخیص قرائت صحیح


بزرگان فن قرائت،براى تشخیص قرائت صحیح و جدا ساختن آن از قرائت غیرصحیح، ضابطه‏اى مشخص كرده‏اند كه در این جا ذكر مى‏گردد.در این باره سه شرطرا یاد آور شده‏اند:


شرط اول:صحت‏سند قرائت.باید قرائت‏شناخته شده،داراى سند صحیح تایكى از صحابه باشد.


شرط دوم:با رسم الخط مصحف توافق داشته باشد.


شرط سوم:با قواعد ادبى عرب توافق داشته باشد.


هرگاه قرائتى داراى این سه شرط باشد،صحیح و مورد قبول است.اگر یكى ازاین شروط را نداشته باشد غیر صحیح و مردود است.اصطلاحا به قرائتى كه فاقدشروط مذكور است،شاذ گویند.


این شروط سه گانه را اركان قرائت مورد قبول نام نهاده‏اند.در توضیح این اركان(شرایط سه گانه)گفته‏اند:قرائت لازم نیست‏با فصیح‏ترین قواعد عربى تطابق‏داشته باشد.كافى است كه با یكى از لغت‏هاى عرب-گرچه نامشهور باشدمطابقت كند،زیرا علماى نحو،بسیارى از قرائت‏ها را با قواعد مخالف دیده‏اند،در حالى كه قرائت مذكور از یكى از قراء سبعه و مورد قبول مى‏باشد.در توجیه این گونه‏قرائات گفته‏اند:تطبیق با قواعد مشهور ضرورتى ندارد،بلكه اگر قرائت‏با برخى ازلغت‏هاى قبائل عربى تطابق داشته باشد كافى است (7) .


در این باره باید گفت:قرآن با فصیح‏ترین لغات عرب نازل گردیده و هرگزلغت‏هاى شاذ و غیر معروف عرب،معیار درستى قرائت نمى‏تواند باشد.لذااین گونه سخن گفتن از امثال ابن جزرى،پایین آوردن قدر و منزلت قرآن كریم است.


اینان چون قرائات سبع را پذیرفته بودند،به ناچار این گونه سخنانى را روا مى‏دارند.


این گونه اظهارات هرگز درباره قرآن روا نباشد.


هم چنین ابن جزرى گوید:«مقصود از موافقت‏با رسم الخط مصحف،موافقت‏بارسم الخط هر یك از مصاحف عثمانى كافى است تا ملاك صحت قرائت قرار گیرد».


در صورتى كه مى‏دانیم مصاحف هفت گانه عثمانى،خود داراى اختلاف بودند وموجب اختلاف گردیدند.پس چگونه مى‏تواند ملاك صحت و قبولى قرائت گردد.


در رابطه با سند،قبلا اشارت رفت كه بیش‏تر سندهاى قراء تشریفاتى‏اند و براى‏تقویت‏بنیه قرائت‏ها ساخته و پرداخته شده بودند.حقیقت این است كه شیوخ واساتید قرائت را كه هر یك از قراء نزد آنان شاگردى كرده بودند،به عنوان سند مطرح‏كرده‏اند.



ضابطه مورد قبول


اما آن چه ما آن را ضابطه قبولى قرائت مى‏دانیم،عبارت است از:موافقت‏باقرائت جمهور مسلمین جدا از قرائت قراء.زیرا قرآن در دو مسیر طى طریق نموده،نخست طریقه مردمى كه مسلمانان سینه به سینه از پدران و اجداد خود،از شخص‏شخیص پیامبر صلى الله علیه و آله تلقى نموده و اخذ كرده‏اند و براى همیشه دست‏به دست داده تابه امروز براى ما رسانده‏اند.


این قرائت مردمى،موافق با ثبت(نوشته)تمامى مصحف‏هاى موجود (8) در تمامى قرون است و نمایان‏گر آن،قرائت‏حفص است،زیرا حفص همان قرائت‏جمهور را قرائت كرده و على علیه السلام نیز همان را قرائت كرده كه توده عظیم مردمى ازپیامبر صلى الله علیه و آله شنیده‏اند. این مسیر،مسیر تواتر است و قرآن به گونه تواتر به مارسیده است.ولى مسیر قراء و قرائات مسیر اجتهاد است(جز قرائت عاصم)كه‏اجتهاد در نص قرآن روا نباشد و فاقد حجییت‏شرعى است.


اینك براى تشخیص قرائت صحیح و متواتر كه بر دست جمهور نقل و ضبطشده،سه شرط ارائه مى‏نماییم:


شرط اول:توافق با ثبت مصحف‏هاى موجود،كه در تمامى قرون بر دست‏تواناى مردمى ثبت و ضبط شده است.تمامى قرآن‏هاى خطى و چاپى،مخصوصادر گستره شرق اسلام،بدون هیچ گونه اختلافى ارائه شده و مى‏شود.


شرط دوم:توافق با فصیح‏ترین و معروف‏ترین اصول و قواعد لغت عرب،زیراقرآن با فصیح‏ترین لغت نازل شده و هرگز جنبه‏هاى شذوذ لغوى در آن یافت‏نمى‏شود.شرط سوم:توافق با اصول ثابت‏شریعت و احكام قطعى عقلى،كه قرآن پیوسته‏پایه گذار شریعت و روشن‏گر اندیشه‏هاى صحیح عقلى است و نمى‏شود كه با آن‏مخالف باشد.


در این زمینه شرح و بسط بیش‏ترى در التمهید(ج 2)داده‏ایم.به علاوه سخنانى‏از ائمه معصومین در این رابطه وجود دارد كه در ذیل یاد آور مى‏شویم:


سخنانى از اهل بیت علیهم السلام درباره قرائت قرآن (9) از ائمه اهل بیت علیهم السلام سخنانى درباره قرآن كریم وارد شده كه به مهم‏ترین‏موضوعاتى كه مورد بحث واقع شد،اشاره دارد،و حاكى از دقت نظر وژرف اندیشى است كه ائمه اطهار علیهم السلام درباره این كتاب مقدس رعایت داشته‏اند.


هم چنین نشان دهنده میزان عنایت و اهتمام آنان به حفظ و حراست نص قرآن وجلوگیرى از تحریف و تاویل آن است.گزیده‏اى از این سخنان در زیر نقل مى‏شود:


1.محمد بن وراق مى‏گوید:مجلدى را كه حاوى قرآن بود،به جعفر بن محمدالصادق علیه السلام نشان دادم كه علایم و نشانه گذارى آن باطلا و یكى از سوره‏هاى آخرین‏آن نیز باطلا نوشته شده بود.كاستى در آن یاد ننمود جز آن كه فرمود:«دوست ندارم‏كه قرآن با رنگى جز رنگ سیاه نوشته شود،همان گونه كه در اولین بار نوشته‏شده است‏» (10) .


این سخن،نشانه دقت و علاقه شدید امام نسبت‏به حفظ و سلامت قرآن است‏تا آن جا كه در رنگ خط نیز ترجیح داده شده كه به همان نحوى كه اول بارنوشته شده،محفوظ و باقى بماند، تا بدین وسیله قرآن با چیزى غیر از قرآن،مانندزوائد و تحسینات اخیر،اشتباه نشود.


2.امام محمد بن على الباقر علیهما السلام فرموده:«قرآن واحد است و از پیش گاه خداى‏یگانه و واحد فرود آمده است و این اختلافات از راویان بر آن وارد مى‏شود» (11) .این‏سخن، بدین معنا است كه قرائت نازل شده از جانب خدا یكى است و قرآن به نص‏واحد نازل گشته است و اختلاف در روایت این نص بر حسب اجتهاد قاریان است.


حدیث‏بعدى،این معنا را توضیح مى‏دهد:


3.امام جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام مى‏فرماید:«قرآن بر حرف واحد و از نزدخداى واحد نازل گشته است‏» (12) .منظور نفى قرائت‏هاى متداولى است كه مردم آن‏هارا متواتر از پیامبر صلى الله علیه و آله پنداشته‏اند.امام چنین مطلبى را انكار مى‏كند،زیرا قرآن به‏نص واحد نازل شده است.اما اختلاف لهجه‏ها(بر حسب تفسیرى كه از حروف‏سبعه داشته‏ایم)از طرف امام نفى نمى‏شود،چنان كه در روایات دیگر آمده و قبلانقل شد.


4.سالم بن سلمه گوید:شخصى در محضر امام صادق علیه السلام آیاتى از قرآن را قرائت كرد و به طورى كه من شنیدم،قرائت او غیر از قرائت دیگر مردم بود.ابو عبد الله علیه السلام‏به وى گفت:«از این قرائت‏خود دارى كن و همان گونه كه مردم مى‏خوانند تو هم‏بخوان‏» (13) .شاید این شخص بر حسب تفنن قراء،قرآن را به وجوه مختلف قرائت‏كرده است و از آن جا كه این قبیل قرائت‏ها،به منزله بازى با نص قرآن كریم است،امام وى را نهى كرده است و دستور داده كه همان قرائت معروفى را كه مردم ملتزم به‏آن هستند اختیار كند،زیرا قرائت صحیح كه در شریعت‏بدان امر شده،همان قرائتى‏است كه هر نسلى از نسل پیش تا از پیامبر صلى الله علیه و آله و او از جبرئیل و او از خداى عز و جل،اخذ كرده است و توجهى به قاریانى كه فن قرائت را همانند یك نو آورى و صنعت‏حرفه خود قرار داده‏اند،نباید كرد و تنها قرائتى كه با قرائت عامه مسلمانان موافق‏باشد،باید مورد توجه قرار گرفته شود.


5.سفیان بن السمط مى‏گوید:در مورد تنزیل قرآن از امام صادق علیه السلام پرسیدم، وى‏گفت:«همان گونه كه آموخته‏اید،بخوانید» (14) .


وى از نص اصلى كه براى نخستین بار نازل شده سئوال كرده است،زیرا دیده‏است كه قراء در این زمینه اختلاف دارند و امام پاسخ مى‏دهد كه نص اصلى همان‏است كه امروز میان مردم متداول است و فرموده او(همان گونه كه آموخته‏ایدبخوانید)به این معنا است كه بر شما(یعنى عامه مسلمانان)واجب است قرآن راهمان گونه كه خلفا عن سلف از پیامبر صلى الله علیه و آله فرا گرفته‏اید،بخوانید.


6.على بن الحكم مى‏گوید:عبد الله بن فرقد و معلى بن خنیس براى من نقل‏كردند كه ما در محضر امام صادق علیه السلام بودیم و ربیعة الراى نیز با ما بود.در آن جاپیرامون فضل قرآن سخن به میان آمد.امام صادق علیه السلام فرمود:«اگر ابن مسعود قرآن راطبق قرائت ما نمى‏خوانده است،گم راه بوده است‏».ربیعه گفت:گم راه؟امام علیه السلام‏گفت:«بلى،گم راه‏». امام صادق علیه السلام،اضافه كرد:«ما قرآن را طبق قرائت ابى‏مى‏خوانیم‏» (15) .


شاید در آن مجلس درباره قرائت‏هاى غیر متعارف ابن مسعود بحث مى‏شده وامام علیه السلام به آنان تذكر داده كه این قرائت‏ها جایز نیست و قرائت صحیح،همان قرائت‏عامه مسلمانان است و كسى كه از این روش متداول عامه تخطى كند گم‏راه است،زیرا چنین كسى از روش مسلمانان كه نسلا بعد نسل از پیامبر فرا گرفته‏اند،عدول وتخطى كرده است.و اگر ابن مسعود قرآن را بر خلاف روش مسلمانان قرائت‏مى‏كرده است(به فرض صحت نسبت) گم‏راه است،زیرا طریق میانه،طریقى است‏كه جامعه مسلمانان در آن مشى مى‏كنند و كسى كه از این راه میانه گام برون نهد،هركس كه باشد گم‏راه خواهد بود.


اما این گفته امام كه ما قرآن را بر طبق قرائت ابى مى‏خوانیم،اشاره است‏به دوران‏یك‏سان شدن مصحف‏ها در عهد عثمان كه ابى بن كعب قرآن را املاء مى‏كرد،وگروهى آن را بر وفق املاء او مى‏نوشتند و هرگاه در مورد نص اصلى اختلاف‏داشتند،براى رفع اختلاف به وى مراجعه مى‏كردند و مصحف موجود كه مورد قبول‏عامه مسلمانان است.بر طبق املاء ابى بن كعب است و قرائت منطبق بر قرائت‏ابى بن كعب،كنایه از التزام به چیزى است كه هم اكنون عامه مسلمانان برآنند.


7.صدوق از امام جعفر بن محمد الصادق و او از پدران خود علیهم السلام روایت‏كرده است كه رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن را با همان كیفیت عربى آن بیاموزید و از نبردر قرآن(یعنى مبالغه در اظهار همزه)بپرهیزید» (16) .


امام صادق علیه السلام فرمود:«اظهار همزه به منزله اضافه كردن بر قرآن است، مگرهمزه‏هاى اصلى،مانند:«الخبا»در آیه الا یسجدوا لله الذی یخرج الخبا (17) و یا لكم‏فیها دف‏ء و نیز فاداراتم (19) . (18)


در برخى نسخه‏ها كلمه‏«النبر»به زاى یعنى‏«النبز»نوشته شده كه اشتباه است وهمان طور كه قبلا از نهایه ابن اثیر نقل شد،صحیح آن‏«نبر»است و كسائى به‏«نبر» قرائت مى‏كرده است.این كه در احادیث اهل بیت علیهم السلام آمده است قرآن را به كیفیت‏عربى خالص قرائت كنید (20) ، از نظر علاقه شدیدى است كه به حفظ لغت اصیل قرآن‏داشته‏اند و لغت اصیل،همان لغت فصیح عرب و لهجه رایج آن است،تا قرآن ازهر گونه تغییر و غلط خوانى مصون باشد و دگرگونى در آن راه نیابد.



تدوین قرائت‏هاى معروف


مسلمانان در صدر اول،قرآن را به نحوى كه از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏شنیدند وفرا مى‏گرفتند،قرائت مى‏كردند و پس از صحابه،از تابعین و پیش‏وایان بزرگى كه درشهرهاى آنان به سر مى‏بردند،قرآن را مى‏آموختند،از جمله این افراد كه در مدینه‏بودند مى‏توان سعید بن المسیب،عروة بن الزبیر،سالم بن عبد الله العدوى،معاذ بن الحارث،عبد الرحمان بن هرمز، محمد بن مسلم بن شهاب،مسلم بن جندب وزید بن اسلم را نام برد.در مكه عبید بن عمیر، عطاء،طاووس،مجاهد،عكرمه وعبد الله ابن ابى ملیكه.در كوفه علقمه،اسود،مسروق،عبیده، عمرو بن شرحبیل،حارث بن قیس،ربیع بن خثیم،عمرو بن میمون،ابو عبد الرحمان السلمى، زر بن‏حبیش،عبید بن نضله،ابو زرعه،سعید بن جبیر،ابراهیم نخعى و شعبى.در بصره‏عامر بن عبد قیس،ابو العالیه،ابو رجاء،نصر بن عاصم،یحیى بن یعمر و جابر بن زید.


در شام ابن ابى شهاب و خالد بن سعید،مصاحب ابو الدرداء،را مى‏توان نام برد.


اینان و نظایرشان،علما و دانش‏مندان امت در بلاد و مرجع مسلمانان درزمینه‏هاى مختلف معارف اسلامى آن روز به شمار مى‏آمدند.اما برجستگى این گونه‏افراد در یك زمینه خاص نظیر قرائت قرآن نبود،بلكه اینان به طور عام علماى آن‏دوره شناخته مى‏شدند.


پس از گذشت آن دوره،گروهى فن قرائت و فرا گرفتن و آموختن آن را رشته‏اختصاصى خود قرار دادند و به این رشته توجهى خاص مبذول داشته و در قرائت‏قرآن و آموزش آن شهرت یافتند،تا این كه در مقام امامت فن قرار گرفتند كه پیش‏وایى‏مردم را در این زمینه به عهده داشتند و مردم از مناطق مختلف به سوى آنان‏مى‏شتافتند و معارف قرآن را از آنان مى‏آموختند.


روش همه مسلمانان در مناطق مختلف بر این بود كه مردم هر شهرى قرآن را ازقارى همان شهر فرا مى‏گرفتند و تنها قرائت او را مى‏پذیرفتند و چون اینان تصدى‏امر قرائت را عهده‏دار بودند،قرائت‏به آنان نسبت داده شد.


كسانى كه از این قبیل در مدینه شهرت یافتند عبارتند از:ابو جعفریزید بن القعقاع،شیبة بن نصاح و نافع بن ابى نعیم.در مكه عبد الله بن كثیر،حمید بن قیس و محمد بن محیصن.در كوفه یحیى بن وثاب،عاصم بن ابى النجود،سلیمان الاعمش،حمزه و كسائى،به این مقام ست‏یافتند.در بصره عبد الله بن ابى‏اسحاق،عیسى بن عمر،ابو عمرو بن العلاء،عاصم الجحدرى و یعقوب الحضرمى.


در شام عبد الله بن عامر،عطیة بن قیس،عبد الله بن المهاجر،یحیى بن ابى الحارث‏الذمارى و شریح بن یزید الحضرمى.


پس از این افراد،تعداد قاریان رو به فزونى نهاد و قاریان در مناطق مختلف جهان‏اسلام پراكنده شدند و طبقه‏اى پس از طبقه دیگر به جانشینى آنان نایل آمدند.ولى‏همان گونه كه قبلا اشارت رفت،اینان در فرا گرفتن و آموختن قرآن و قرائت اختلاف‏نشان داده و روش‏هاى مختلف داشتند.برخى از آنان در تلاوت قرآن استوار و به‏رعایت روایت و درایت‏شهرت داشتند و برخى در این موارد،كوتاهى داشتند وبرخى در این موارد كوتاهى مى‏كردند.از این جهت اختلافاتى بین آنان پدید آمد.


به تدریج ضبط قرائات رو به كاستى و سستى نهاد و زیاده روى و كارهاى بى‏رویه،رو به فزونى گذاشت و به تعبیر ابن جزرى‏«بیم آن مى‏رفت كه باطل در لباس حق‏جلوه كند» (21) .لذا علماى برگزیده امت و بزرگان به پا خواسته و تمام كوشش خود رادر تحقیق و تمیز درست از نادرست و مشهور از غیر مشهور به كار گرفته و اصول وقواعدى براى قرائت وضع كردند.در اثر این كوشش‏ها قرائت‏به عنوان فنى از فنون‏كه داراى قواعد و اصولى محكم و استوار بود در آمد.در چار چوب این اصول،اجتهاد و انتخاب نیز به كار رفت،كه در مباحث‏سابق شمه‏اى ازآن تشریح گردید.


اولین امام معتبرى كه به ضبط قرائت‏هاى صحیح و جمع آورى آن در كتابى مفصل و مبسوط همت گماشت،ابو عبید قاسم بن سلام انصارى(متوفاى 224)بودكه شاگرد كسائى به شمار مى‏آمد.ابن الجزرى مى‏گوید:«به طورى كه من شماره‏كرده‏ام،وى قراء را در بیست و پنج تن منحصر كرده است و كسانى كه به نام قراءسبعه بعدا شهرت یافتند،در زمره اینان بودند» (22) .


پس از او احمد بن جبیر بن محمد ابو جعفر كوفى،ساكن انطاكیه(متوفاى 258)


كتابى در این زمینه تالیف كرد و قرائت‏هاى پنج‏گانه را در آن جمع آورى نمود كه هریك از این قرائت‏ها به منطقه‏اى از مناطق جهان اسلام تعلق داشت.سپس قاضى‏اسماعیل بن اسحاق،مصاحب قالون(متوفاى 282)كتابى در قرائت تالیف نمود كه‏در آن،قرائت‏هاى بیست تن از ائمه جمع آورى شده است.پس از وى‏ابو جعفر طبرى(متوفاى 310)كتابى به نام‏«الجامع‏»تالیف نمود كه بیست و چندقرائت در آن جمع آورى شده است.


پس از گذشت زمانى كوتاه،ابو بكر محمد بن احمد داجونى(متوفاى 324)كتابى‏در قرائت نوشت و ابو جعفر را كه یكى از قراء عشره است،به دیگر قراء اضافه كرد.


به دنبال داجونى ابوبكر احمد بن موسى‏«ابن مجاهد»(متوفاى 324)كار او را دنبال‏كرد و او نخستین كسى است كه عدد قرائت‏ها را در قرائت‏هاى هفت گانه منحصركرد.


پس از ابن مجاهد،دیگران به تالیفاتى به پیروى از او و بر همان منوال دست‏زدند،كه احمد بن نصر شذائى(متوفاى 370)و احمد بن حسین بن‏مهران(متوفاى 381)از آن جمله‏اند.احمد سه تن دیگر را به قراء سبعه اضافه كرد واصطلاح‏«قراء عشره‏»به وجود آمد.یكى دیگر از این افراد محمد بن جعفرخزاعى(متوفاى 408)است كه كتابى به نام‏«المنتهى‏»تالیف كرد.در این كتاب‏برخى مطالب جمع آورى شده كه در كتاب‏هاى قبلى نیامده است.


این قرائت‏ها در اندلس و كشورهاى مغرب تا اواخر قرن چهارم رواج نداشت،تااین كه راویان قرائت در مصر به آن مناطق سفر كردند و این قرائت‏ها را در آن كشورهاترویج دادند.ابو عمر احمد بن محمد الطلمنكى(متوفاى 429)مؤلف‏«الروضه‏»


اولین كسى است كه این قرائت‏ها را در اندلس ترویج كرد.


پس از وى ابو محمد مكى بن ابى طالب قیسى(متوفاى 407)مؤلف‏«التبصره‏»و«الكشف عن وجوه القراءات السبع‏»و سپس حافظ ابو عمرو عثمان بن سعیددانى(متوفاى 444) مؤلف‏«التیسیر»و«جامع البیان‏»به این كار دست زدند.


در دمشق،استاد ابو على حسن بن على اهوازى(متوفاى 446)كتاب‏هایى درقرائت تالیف كرد.


در همین ایام ابو القاسم یوسف بن على هذلى(متوفاى 465)از مغرب به مشرق‏سفر كرد و از كشورهاى مختلف دیدن نمود و در این كشورها،روایات ائمه قرائت رامطرح ساخت.او به ماوراء النهر رسید و در غزنه و دیگر شهرها به كار قرائت‏پرداخت.آن گاه كتابى به نام‏«الكامل‏»تالیف كرد كه در آن پنجاه قرائت از ائمه‏معروف گرد آورى شده است.در كتاب او 1459 روایت آمده است.او مى‏گوید:«من‏با 365 شیخ و استاد قرائت از آخر مغرب تا دروازه فرغانه،ملاقات كردم‏».


پس از وى ابو معشر عبد الكریم بن عبد الصمد طبرى(متوفاى 478) كتاب‏«التلخیص‏»و«سوق العروس‏»را درباره قرائت‏هاى هشت گانه در مكه تالیف كرد كه‏در آن‏ها 1550 روایت و طریق آمده است.ابن الجزرى مى‏گوید:«كسى رانمى‏شناسیم كه بیش‏تر از این دو علوم قرائت را جمع آورى كرده باشند،مگرابو القاسم عیسى بن عبد العزیز اسكندرى(متوفاى 629)كه كتابى به نام‏«الجامع‏الاكبر و البحر الازخر»تالیف كرد و محتوى بر 7000 روایت و طریق است‏».


ابن جزرى اضافه مى‏كند:«تالیف كتب درباره قرائت‏ها،هم چنان ادامه دارد ومؤلفان، قرائت‏هاى شاذ و صحیح را بر مبناى تحقیقات خود و یا بر اساس آن چه كه‏خود صحیح مى‏دانند،روایت مى‏كنند و مورد اعتراض هیچ كس واقع نشده‏اند،بلكه آنان در این ره گذر از پیشینیان پیروى مى‏كنند زیرا قرائت،سنت متبعى است كه‏هم چنان یكى از دیگرى اخذ مى‏كند و همان طور كه در كتاب‏هاى‏«الكامل‏»از هذلى‏«سوق العروس‏»از طبرى،«الاقناع‏»از اهوازى،«كفایه‏»از ابو العز،«مبهج‏»از سبطخیاط،«روضه‏»از مالكى و امثال این‏ها آمده مورد اتباع است و بر مبناى روایات آنان‏و محتویات این كتاب‏ها اعم از ضعیف و شاذ،از قراء سبعه باشد و یا عشره و یا غیر این‏ها،قرائت مى‏كنند و ما ندیده‏ایم كسى بر این روش اعتراض كند و یا به مخالفت‏با آن‏ها برخاسته باشد» (23) .


پى‏نوشتها:


1- تحبیر التیسیر،ص 10.


2- كتاب‏«الابانه‏»،ص 3 و المرشد الوجیز،ص 151.


3- الاتقان،ج 1،ص 80.


4- المرشد الوجیز،ص 146.


5- ابن الجزرى این فتوا را از ابن تیمیه در«النشر»ج 1،ص 39 ثبت كرده است.


6- الكافى از ابو محمد هروى.ر.ك:البرهان،ج 1،ص 33.-


7- ر.ك:ابن جزرى،النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 10.


8- در مراكزى كه نشر و پخش مصاحف و قرائات از آن جا نشات گرفته،مانند كوفه و بصره و دیگر مناطق شرق بلاد اسلامى.


9- این سخنان از كافى،تالیف ثقة الاسلام كلینى،استخراج شده است.ر.ك:به جلد دوم كافى، كتاب فضل‏القرآن،باب النوادر،شماره‏هاى 8 و 12 و 13 و 15 و 23 و 27،ص 627.


10- «لا یعجبنى ان یكتب القرآن الا بالسواد كما كتب اول مرة‏»


11- القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف یجی‏ء من قبل الرواة‏»


12- «و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد».


13- «كف عن هذه القراءة اقرا كما یقرا الناس‏».


14- «اقرؤوا كما علمتم‏».


15- «ان كان ابن مسعود لا یقرا على قراءتنا فهو ضال‏».فقال ربیعة:ضال؟فقال علیه السلام: «نعم،ضال‏».ثم قال ابو عبد الله علیه السلام:«اما نحن فنقرا على قراءة ابى‏».


16- قال رسول الله:«تعلموا القرآن بعربیتة و ایاكم و النبر فیه،یعنی الهمز»(صدوق،معانى الاخبار،چاپ نجف،ص 237).


17- نمل 27:25.


18- نحل 16:5.


19- بقره 2:73.ر.ك:معانى الاخبار،ص 98.


20- ر.ك:وسایل الشیعه،جلد 6،ص 222،باب 30 از ابواب قرائت قرآن شماره 1.


21- ر.ك:النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 9.


22- همان ص 34.


23- النشر،ج 1،ص 36

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:23 - 0 تشکر 504189

انحصار قرائت‏ها به هفت قرائت


در مبحث قبل،نمونه‏هاى روشنى از توجه مسلمانان به قرائت ارائه گردید و بیان‏شد كه در تمامى دوره‏ها مردم نسبت‏به قرائت‏شخصیت‏هاى معروف و حفظ وتدوین و پذیرش همه آن‏ها اهتمام مى‏روزیدند.هم چنین مردم هر منطقه‏اى به قارى‏محلى و منطقه خود توجه بیش‏ترى داشتند و هیچ كس اعم از عامه و خاصه بر این‏سیره مستمر اعتراض نداشته است.


بدین ترتیب اجتهاد و تحقیق قراء در انتخاب و اختیار قرائت مورد توجه همه‏مسلمانان قرار داشت و مسلمانان در چار چوب شروط خاصى كه قبلا اشارت رفت،قرائت را فرا گرفته و مى‏پذیرفتند.


این روش همیشگى در فراگیرى و آموزش قرائت تا اوایل قرن چهارم ادامه‏داشت،تا این كه نابغه فرزانه بغداد،یعنى ابن مجاهد كه در جذب قلوب مردم و نفوذدر میان سران و مقامات دولتى ورزیدگى داشت،ظاهر گردید.وى كرسى شیخ‏القراء را به طور رسمى به خود اختصاص داد و عامه مردم به او روى آوردند.ولى‏رقیبانى داشت كه برتر از وى بودند و در علوم قرآن سابقه‏اى بیش‏تر داشتند.آنان‏ابن مجاهد را به علت قلت‏بضاعت علمى و كمى روایت از شیوخ و سفر نكردن درطلب علم و بى‏اطلاعى از فنون قرائت و انواع قرائت‏هاى منقول از ائمه بزرگ، تحقیر مى‏كردند.


المعافى ابو الفرج مى‏گوید:«روزى نزد ابن شنبوذ رفتم.در مقابل وى انبوهى ازكتاب قرار داشت.به من گفت:در كتاب خانه را باز كنم،گشودم.در آن كتاب خانه‏قفسه‏هایى بود و در هر یك،كتاب‏هاى خاص یك فن و یك علم قرار داشت و من‏هیچ كتابى را بر نداشتم و نگشودم، مگر این كه ابن شنبوذ،آن را همانند سوره حمد ازبر مى‏خواند».وى آن گاه گفت:«با این حال، بازار داغ از آن ابن مجاهد است‏».


العلاف نیز نقل كرده است كه از ابو طاهر پرسیدم:«ابوبكر ابن مجاهد و یاابو الحسن ابن شنبوذ كدام افضل و برتر از دیگرى است؟»ابو طاهر گفت:«عقل‏ابن مجاهد بالاتر و بیش‏تر از علمش و علم ابن شنبوذ برتر و بیش‏تر از عقلش‏مى‏باشد!» (1) .


ابن الجزرى گفته است:«همان طور كه در بین اقران و هم‏گنان اتفاق مى‏افتاد،بین‏ابن مجاهد و ابن شنبوذ نیز اختلاف افتاد،تا آن جا كه ابن شنبوذ كسى را كه شاگردى‏ابن مجاهد را مى‏داشت‏به شاگردى نمى‏پذیرفت و مى‏گفت:این شخص پاهاى خودرا در راه كسب دانش به غبار نیالوده است‏».كنایه از آن كه رنج‏سفر در طلب علم رانبرده است.


ابن مجاهد بسیار خشك و غیر قابل انعطاف و سخت پاى‏بند به تقلید از قرائت‏پیشینیان بود. عبد الواحد بن ابى هاشم مى‏گوید:«كسى از ابن مجاهد پرسید:چراشیخ قرائتى خاص اختیار نمى‏كند؟او در پاسخ گفت:نیاز ما در حفظدست آوردهاى ائمه پیشین،بیش از آن است كه قرائتى اختیار كنیم تا پس از ما رواج‏یابد» (2) .


و ابن‏مقسم (4) را احضار كند و هر یك از آن دو را در محضر جمعى از فقها به محاكمه بكشدتا مانع از اجتهاد و اختیار قرائت‏شود.دكتر صبحى الصالح مى‏گوید:«هر دو جلسه‏محاكمه به دستور شیخ القراء(ابن مجاهد)تشكیل گردید و او اولین كسى است كه‏قرائت‏هاى هفت‏گانه را جمع آورى كرد.ابن مجاهد قرائت را از ابن شاذان رازى فراگرفت.ابن مقسم و ابن شنبوذ نیز از شاگردان ابن شاذان بودند،اما اشتراك این سه تن‏در استاد و اخذ قرائت از یك شیخ،مانع از تشدد ابن مجاهد با دو هم ردیف خودنگردید» (5) .


اعتراض ابن شنبوذ نسبت‏به این روش ابن مجاهد،(حصر قرائات در هفت‏قرائت)همان طور كه قبلا نقل شد،بسیار شدید بود.ابن مقسم نیز نسبت‏به سد باب‏انتخاب و اختیار رائت‏شدیدا اعتراض كرد و گفت:«همان طور كه خلف بن هشام وابى عبید و ابن سعدان مى‏توانستند قرائتى اختیار كنند و این كار براى آنان جایز بود،دیگران نیز كه پس از آنان آمده‏اند،مى‏توانند به همان نحو عمل كنند» (6) .


ابن مجاهد تمام كوشش خود را براى سد باب اجتهاد در قرائت‏به كار برد وبه طور نسبى توفیقى حاصل كرد،زیرا شرایط حاكم بر آن دوران تاریك و نابسامان‏جامعه اسلامى او را كمك كرد تا در خواسته‏هایش پیروز شود،و مخالفان خود رامنزوى سازد.مساله حصر قرائات در هفت قرائت از جمله كارهاى اوست و اگرناهم گونى و نقصى در این كا وجود دارد،بر عهده او است كه شتاب زده به چنین‏عمل خطیرى دست زد.


دكتر صبحى صالح مى‏گوید:«بیش‏ترین سهم سرزنش این عمل توهم آفرین(كه‏تنها قرائت معتبر قرائت قراء سبعه است)متوجه ابن مجاهد است كه در راس قرن‏سوم هجرى در بغداد، به جمع آورى هفت قرائت از هفت تن از ائمه مكه و مدینه وبصره و كوفه و شام دست زد و تنها اینان به وثوق و امانت و دقت در ضبط قرائت‏معروف شدند.در حالى كه این عمل،ملاكى واقعى نداشته و صرفا یك تصادف واتفاقى است،زیرا در بین ائمه قراء افراد بسیار و قابل توجهى هستند كه از قراء سبعه‏برترند» (7) .


آرى،به هنگامى كه دانش مندانى مانند:ابو عبید قاسم بن سلام و ابو جعفر طبرى وابو حاتم سجستانى و دیگران،كتاب‏هایى در فن قرائت نگاشته و فراهم مى‏ساختند، اصطلاح‏«قرائت‏هاى هفت گانه‏»مطرح نبود و چندان شهرتى نداشتند و آنان درتالیفات خود، قرائت‏هاى بیش‏ترى را یادآور شده‏اند.این عبارت‏«قرائت‏هاى‏هفت گانه‏»در اول قرن چهارم به دست ابن مجاهد كه احاطه‏اى بر روایات و در راه‏كسب علم سفرى نداشت (8) ،رواج یافت.در نتیجه مردم عوام تصور كردند كه منظوراز«قرائت‏هاى سبعه‏»همان‏«احرف سبعه‏»است كه در حدیث نبوى آمده است.ازاین‏رو بزرگان و نقادان،همگى سرزنش و ملامت تند خود را متوجه ابن مجاهدكردند،كه عمل او است كه این تصور عامیانه را به وجود آورده و ایجاب كرده است‏تا عظمت و شؤون ائمه دیگر كه برتر و بالاتر از قراء سبعه‏اند،ناچیز و بى‏ارزش‏جلوه كند!.



اعتراض به موضع ابن مجاهد


بسیارى از بزرگان شتاب زدگى و نا استوارى ابن مجاهد را در انتخاب قرائات‏سبع،شدیدا مورد نكوهش قرار داده‏اند كه نمونه‏هایى از آن ذیلا نقل مى‏شود:


امام ابو العباس احمد بن عمار مهدوى،قارى و مفسر قرآن،ابن مجاهد را سخت‏سرزنش مى‏كند و مى‏گوید:«بنیان گذار انحصار قرائت‏ها در هفت قرائت،عملى‏ناشایسته انجام داد و این توهم را بر عامه كوته نظر آورد كه این قرائت‏هاى هفت گانه،همان احرف سبعه است كه در حدیث آمده است و شاید اگر او قرائت‏ها را درعددى زیر عدد هفت و یا بیش‏تر قرار مى‏داد، این اشكال و توهم به وجود نمى‏آمد وشبهه از میان مى‏رفت.علاوه بر این،وى در مورد هر امامى به دو راوى اكتفا كرده واین موجب شده است كه اگر كسى قرائتى را بشنود كه ثالثى غیر از آن دو نقل‏كرده باشد،نپذیرد و آن را باطل بداند.در حالى كه چه بسا این قرائت مشهورتر وصحیح‏تر باشد و ممكن است كه نادانانى در این مورد دچار مبالغه شوند و امر آنان‏به خطا و كفر بیانجامد» (9) .


ابوبكر ابن العربى در همین زمینه گفته است:«تنها قرائت‏هاى هفت‏گانه نیست كه‏روا باشند تا این كه گفته شود قرائت‏هاى دیگر مانند:قرائت ابو جعفر و شیبه واعمش كه همانند قراء سبعه و یا برتر از آنان بوده‏اند،غیر مجاز است!».جلال الدین‏سیوطى پس از نقل این مطلب از ابن العربى،مى‏گوید:«كسان دیگرى نیز این سخن‏را گفته‏اند كه از جمله آنان:ابو محمد مكى بن ابى طالب و ابو العلاء همدانى و دیگرائمه قراء را مى‏توان نام برد» (10) .


اثیر الدین ابو حیان اندلسى مى‏گوید:«در كتاب ابن مجاهد و كسانى كه از وى‏تبعیت كرده‏اند، تنها تعداد كمى از قرائت‏هاى مشهور آمده است.در موردابو عمرو بن العلاء هفده راوى نام برده شده كه از وى نقل كرده‏اند،ولى در كتاب‏ابن مجاهد تنها به‏«الیزیدى‏»اكتفا شده است.ده كس از«الیزیدى‏»روایت كرده‏اند وابن مجاهد تنها به السوسى و الدورى بسنده كرده است در حالى كه این دو بر دیگران‏مزیتى ندارند و همه آنان در انضباط و استوارى و اخذ قرائت مشترك بوده‏اند و ماعلتى براى این كار نمى‏بینیم مگر اندك بودن دانش او!» (11) .


امام استاد،اسماعیل بن ابراهیم ابن القراب،در اول كتاب خود به نام‏«الشافى‏»


مى‏گوید:«تمسك به قرائت‏هاى هفت‏گانه و عدم تمسك به دیگر قرائت‏ها،مبتنى برهیچ سند و نص و روش و سنتى نیست.و فقط ناشى از این است كه برخى ازمتاخران(منظور او ابن مجاهد است)كه به بیش از هفت قرائت آشنایى نداشته‏اند،كتابى به نام‏«السبعه‏»منتشر كرده كه فقط حاوى هفت قرائت است و به علت‏شهرت‏و معروفیت مؤلف كتاب،عامه مردم تصور كردند كه تمسك به قرائت‏هایى غیر ازاین قرائت‏هاى هفت گانه جایز نیست.افراد بسیار دیگرى پس از ابن مجاهد درباره‏قرائت كتاب‏هایى تالیف كرده و براى هر امام از ائمه قراء روایات بسیار و انواع‏اختلافات نقل كرده‏اند و هیچ كس نگفته است كه قرائت‏به موجب این روایات،به جهت آن كه در كتاب ابن مجاهد نیامده است،جایز نیست.» (12) .


ابو الحسن على بن محمد(شیخ و استاد ابو شامه)مى‏گوید:«در اوایل قرن چهارم،ابوبكر ابن مجاهد كه ریاست قرائت‏به وى منتهى گردید و مقدم بر مردم زمان خودبود،قرائت‏هایى را كه با رسم الخط مصحف موافقت داشت،اختیار كرد و قرائى راكه قرائتشان شهرت داشت،برگزید و با توجه به تعداد مصحف‏هایى كه عثمان به‏مراكز مهم اسلامى فرستاده بود و با توجه به گفته پیامبر صلى الله علیه و آله كه قرآن بر هفت‏حرف‏نازل شده است،بر آن شد كه هفت قارى و قرائت‏هاى آنان را انتخاب كند و آنان راائمه بلاد و مناطق مختلف به حساب آورد.بنابر این، ابن مجاهد اولین كسى است كه‏به این هفت تن اكتفا كرده و كتابى پیرامون قرائت‏هاى آنان تالیف كرده است و مردم‏نیز در این مورد از وى تبعیت كرده‏اند و هیچ كس در جمع آورى قرائت‏هاى این هفت‏نفر،پیش از وى این كار را نكرده است‏» (13) .


ابو محمد مكى بن ابى طالب نیز در همین زمینه مى‏گوید:«كلیه این قرائت‏هاى‏هفت گانه جزئى از«احرف سبعه‏»است كه قرآن بر آن مبنا نازل شده است.اما غلط واشتباه بزرگى است كه كسى تصور كند كه قرائت هر یك از این قراء سبعه یكى ازاحرف سبعه است،زیرا نتیجه این اعتقاد این است كه هر قرائتى را كه قراء سبعه‏بدان تمسك نكرده باشند،متروك و مطرود باشد».


وى اضافه مى‏كند كه ائمه در كتاب‏هاى خود بیش از هفتاد تن كسانى را یادكرده‏اند كه داراى مقامى بالاتر و شانى عظیم‏تر از این هفت تن بوده‏اند.علاوه‏بر آن كه گروهى از دانش‏مندان از ذكر برخى از این قراء سبعه در كتاب‏هاى قرائت‏خود،خوددارى كرده و آنان را كنار گذارده‏اند. فی المثل ابو حاتم و دانش‏مندان‏دیگر،حمزه و كسائى و ابن عامر را در كتاب خود ذكر نكرده و در حدود بیست تن ازائمه قراء را كه برتر از قراء سبعه بوده‏اند،ذكر نموده‏اند.هم چنین طبرى در كتاب‏قرائات خود علاوه بر قراء سبعه،از 15 تن دیگر نام مى‏برد.ابو عبید و اسماعیل‏قاضى نیز به همین نحو عمل كرده‏اند.


او مى‏گوید:«بنابر این،چگونه روا باشد كه كسى گمان كند قرائت‏هاى این هفت‏تن از متاخرین همان‏«احرف سبعه‏»است؟این اشتباهى بزرگ است.آیا این ادعا برنصى از پیامبر صلى الله علیه و آله مبتنى است‏یا مبناى دیگرى دارد؟!و چگونه قابل قبول است كه‏كسائى در ایام مامون همین دیروز به قراء سبعه ملحق شود،در حالى كه هفتمین نفراز قراء سبعه یعقوب حضرمى بوده است و ابن مجاهد،در حوالى سال سیصد،كسائى را به جاى یعقوب تعیین كرد!».وى سخن در این زمینه را به درازا كشانده كه‏به همین اندازه اكتفاء مى‏شود (14) .


حافظ ابن الجزرى مى‏گوید:«از بعضى كه دانشى ندارند شنیده‏ام كه قرائت‏هاى‏صحیح همان‏هاست كه از قراء سبعه است.بلكه بسیارى از جهال و نادانان بر آنند كه‏قرائت‏هاى صحیح همان است كه در«الشاطبى‏»و«التیسیر»آمده است.حتى برخى‏قرائت‏هایى را كه در دو كتاب مذكور نیامده و یا از قراء سبعه نیست،شاذ و خلاف‏قاعده مى‏دانند.در حالى كه چه بسیار قرائت‏هایى كه در دو كتاب یاد شده نیامده و یااز قراء سبعه نیست،ولى صحیح‏تر از قرائت‏هایى است كه در این دو كتاب آمده و یااز قراء سبعه است.این شبهه از آن جا نشات گرفته كه گمان برده‏اند قرائت‏هاى‏هفت گانه همان‏«احرف سبعه‏»است كه در حدیث‏بدان اشاره شده!».


وى اضافه مى‏كند:«گروه زیادى از ائمه پیشین،عمل ابن مجاهد را مبنى بر اكتفاءبه هفت تن از قراء مورد نكوهش قرار داده و در این مورد به او نسبت‏خطا داده وگفته‏اند:اگر عددى كمتر از عدد هفت و یا بیش‏تر انتخاب مى‏نمود و یا مقصود خودرا به وضوح بیان مى‏كرد،نادانان از این شبهه رهایى مى‏یافتند» (15) .


جلال الدین سیوطى گوید:«بزرگان پیشین نسبت‏به كسانى كه گمان كرده‏اند كه‏قرائت‏هاى معروف همان است كه در كتاب‏هایى مانند التیسیر و الشاطبیه آمده‏كاملا اعتراض دارند و آخرین كسى كه به آن تصریح نموده،شیخ تقى الدین‏سبكى است‏» (16) .


این بود اعتراضات بزرگان فن نسبت‏به ابن مجاهد،درباره حصر قرائات درسبعه،كارى كه دیگران نكرده بودند.ولى آیا این اعتراضات تاثیرى داشته است؟!


بررسى آثار موجود نشان مى‏دهد كه طبقه عامه از آغاز قرن چهارم،همان رویه‏اولیه را ادامه داده و به پیروى تقلید گونه محض،به همان قراء سبعه اكتفا كرده‏اند.اماعلما و دانش مندان كه در زمان‏هاى بعد آمده‏اند،به رعایت‏بى‏طرفى و اتخاذ روشى‏بر خلاف نظر عامه قادر نبوده‏اند،و عملا هم آهنگ و هم راه با عامه در سرازیرى‏مسیل حركت كرده‏اند.نمونه این دانش مندان، ابو محمد مكى(متوفاى 437)است‏كه سر سخت‏ترین مخالفان انحصار قرائات به هفت قرائت است.مع الوصف كتاب‏خود را به نام‏«الكشف عن وجوه القراءات السبع‏»به قرائت‏هاى سبعه اختصاص‏داده است.


دیگرى ابو عمرو عثمان بن سعید دانى(متوفاى 444)است كه كتاب خود رابه نام‏«التیسیر»منحصرا پیرامون قرائت‏هاى هفت گانه نگاشته است.


نمونه دیگر ابو عبد الله،محمد بن شریح اشبیلى است كه به سال 476 وفات یافته‏و در كتاب خود به نام‏«الكافى‏»تنها درباره قرائت‏هاى هفت گانه و روات آن بحث‏كرده است.هم چنین ابو حفص بن عمر بن القاسم انصارى اندلسى كتاب خود رابه نام‏«المكرر»به قرائت‏هاى سبعه منحصر كرده است.


ابو محمد قاسم بن فیره شاطبى(متوفاى 590)قصیده‏اى به نام‏«حرز الامانی ووجه التهانی‏»درباره قرائت‏هاى سبعه سروده و همان گونه كه عامه به تقلید ازابن مجاهد معتقدند، براى هر قارى دو راوى ذكر نموده است.مؤلفان دیگرى نیزتالیفاتى به همین نحو به نگارش در آورده‏اند و همه آنان قرائت‏ها را در عدد هفت‏منحصر كرده‏اند.


تنها برخى از متاخران سه تن را به هفت قارى معروف اضافه كرده و به پیروى ازابن مجاهد براى هر یك از آن سه،دو راوى بر شمرده‏اند.از جمله اینان:شمس الدین‏ابو الخیر ابن الجزرى است كه به سال 833 در گذشته است.وى كتابى در دو جلدبه نام‏«النشر فی القراءات العشر»تالیف كرده و پس از آن كتابى دیگر به نام‏«التحبیرفی قرائات الائمة العشرة‏»تالیف كرده و قصیده‏اى نیز به نام‏«طیبة النشر فی القراءات‏العشر»سروده كه به همین نمط است.


پس از ابن الجزرى تا عصر اخیر همه مؤلفان كتب قرائات از وى پیروى كرده‏اند،كه از آن جمله نویسنده معاصر،محمد سالم محیسن كتابى به نام‏«المهذب فی‏القراءات العشر»تالیف كرده است.


برخى نیز چهار قارى از قراء شواذ را بر این قراء ده گانه اضافه كرده‏اند،تا قراءمورد اعتماد(به عقیده آنان)به چهارده تن برسند.كتاب‏«اتحاف فضلاء البشر فی‏القراءات الاربعة عشر»تالیف احمد بن محمد دمیاطى(متوفاى 1117)مبتنى برهمین اساس ابداعى و نو آورى است.


اما پیروان مكتب تشیع بر این باورند كه تنها دلیل اعتبار قرائت،قرائتى است كه‏داراى شروط یاد شده باشد و عمدتا با قرائت‏شناخته شده نزد انبوه مسلمانان وفق‏دهد و آن جز یك رائت‏بیش نیست،زیرا نص قرآنى یكى بیش نیست كه از نزدخداى یكتا نازل گردیده است‏«القرآن واحد نزل من عند الواحد»و تمامى این‏اختلافات در قرائت قرآن،ناشى از اجتهاد قاریان است كه خود را راویان آن نص‏گمان كرده‏اند.هر گونه اجتهادى در به دست آوردن نص قرآن بیهوده است،جز ازطریق سماع و نقل متواتر،كه منحصرا در قرائت عاصم به وایت‏حفص این‏ویژگى‏ها وجود دارد.كه قبلا اشارت رفت و ذیلا به اختصار یاد آور مى‏شویم:


پى‏نوشتها:


1- غایة النهایة فی طبقات القراء،ج 2،ص 56-54.


2- معرفة القراء الكبار،از ذهبى،ج 1،ص 217.


3- محمد بن احمد بن ایوب بن شنبوذ.ر.ك:غایة النهایة ج 2،ص 52.


4- محمد بن الحسن بن یعقوب بن الحسن بن مقسم.ر.ك:غایة النهایة،ج 2،ص 123.


5- مباحث فی علوم القرآن،ص 252-251.ر.ك:معرفة القراء الكبار،ج 1،ص 221 و 247.


6- معرفة القراء،ج 1،ص 249.


7- مباحث فی علوم القرآن،ص 247 و 148.


8- زركش،البرهان،ج 1،ص 327.


9- الاتقان فی علوم القرآن،ج 1،ص 80.


10- همان.


11- همان.


12- النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 46.


13- جمال القراء،ص 111،و نیز رجوع شود به:المرشد الوجیز،ص 160.


14- ر.ك،الابانه،ص 102.المرشد الوجیز،ص 153-151.


15- النشر فی القراءات العشر،ج 1،ص 36.


16- الاتقان،ج 1،ص 81

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:23 - 0 تشکر 504191

ویژگى قرائت‏حفص


یگانه قرائتى كه داراى سندى صحیح و با پشتوانه جمهور مسلمین استحكام‏یافته، رائت‏حفص است.این قرائت در طى قرون پى در پى تا امروز هم‏واره میان‏مسلمانان متداول بوده و هست و تداول آن به چند سبب بر مى‏گردد:


1.سبب اول،همان است كه قبلا به آن اشاره شد.در واقع،قرائت‏حفص همان‏قرائت عامه مسلمانان است،زیرا حفص و استاد او عاصم شدیدا به آن چه كه باقرائت عامه و روایت صحیح و متواتر میان مسلمانان موافق بود،پاى بند بودند.این‏قرائت را عاصم از شیخ خود ابو عبد الرحمان سلمى و او از امام‏«امیر المؤمنین‏»اخذكرده است و على علیه السلام به هیچ قرائتى جز آن چه با نص اصلى وحى كه میان مسلمانان‏از پیامبر صلى الله علیه و آله متواتر بوده، قرائت نمى‏كرده است.این قرائت را عاصم به شاگرد خودحفص آموخته است.از این‏رو در تمامى ادوار تاریخ مورد اعتماد مسلمانان قرارگرفت و این اعتماد عمومى صرفا از این هت‏بوده است كه با نص اصلى و قرائت‏متداول توافق و تطابق داشته است.نسبت این قرائت نیز به حفص،به این معنانیست كه این قرائت مبتنى بر اجتهاد حفص است،بلكه این یك نسبت رمزى است‏براى تشخیص این قرائت و قبول قرائت‏حفص،به معنا قبول قرائتى است كه حفص‏اختیار كرده و پذیرفته است،زیرا این قرائت از روز نخست‏بین مسلمانان متواتر ومتداول بوده است.


2.عاصم در بین قراء،معروف به خصوصیات و خصلت‏هایى ممتاز بوده كه‏شخصیتى قابل توجه به او بخشیده است.وى ضابطى بى‏نهایت استوار و در اخذ!236 قرآن از دیگران بسیار محتاط بوده است،لذا قرائت را از كسى غیر از ابو عبد الرحمان‏سلمى كه از على علیه السلام فرا گرفته بود،اخذ نمى‏كرد و آن را بر زر بن حبیش كه قرائت را ازابن مسعود آموخته بود،عرضه مى‏كرد.


ابن عیاش مى‏گوید:«عاصم به من گفت:هیچ كس جز ابو عبد الرحمان،حرفى ازقرآن را براى من قرائت نكرد و من هر وقت كه از پیش وى باز مى‏گشتم،مسموعات‏خود را درباره قرآن به زر بن حبیش عرضه مى‏كردم.ابو عبد الرحمان نیز قرائت را ازعلى علیه السلام و زربن حبیش از عبد الله بن مسعود،اخذ كرده بودند» (1) .از این جهت است كه‏به تعبیر ابن خلكان:«عاصم در قرائت،یگانه مورد عنایت و توجه بوده است‏» (2) .به‏این ترتیب،در تمام دوره‏هاى تاریخ،قرائت عاصم قرائتى بوده كه بر همه قرائت‏هاترجیح داشته و بین عامه مسلمانان رواج داشته و همگان بدان توجه داشته‏اند.


قاسم بن احمد خیاط(متوفاى 292)كه از افراد حاذق و مورد وثوق بود،در قرائت‏عاصم،امام به شمار مى‏آید و از این جهت مردم اتفاق بر آن داشتند تا قرائت او را بردیگر قرائت‏ها ترجیح دهند (3) .


در ابتداى قرن چهارم،در جلسه قرائت ابن مجاهد قارى بغداد،پانزده تن‏متخصص قرائت عاصم وجود داشته است و ابن مجاهد تنها قرائت عاصم را به آنان‏تعلیم مى‏داد (4) .نفطویه، ابراهیم بن محمد(متوفاى 323)كه پنجاه سال آموزش‏قرائت را به عهده داشت،هر وقت كه جلسه خود را آغاز مى‏كرد،قرآن را به قرائت‏عاصم مى‏خواند و پس از آن به قرائت‏هاى دیگر مى‏پرداخت (5) .


امام احمد بن حنبل نیز قرائت عاصم را بر دیگر قرائت‏ها ترجیح مى‏داد،زیرامردم كوفه كه اهل علم و فضیلت‏بودند،قرائت عاصم را پذیرفته بودند (6) .همان طوركه ذهبى نقل كرده است: «احمد بن حنبل گفته است:عاصم مورد وثوق بود و من‏قرائت او را اختیار كرده‏ام‏» (7) .


لذا تمام ائمه قرائت كوشش كرده‏اند تا اسناد قرائت‏خود را به عاصم به روایت‏حفص به خصوص متصل كنند.امام شمس الدین ذهبى مى‏گوید:«بالاترین چیزى‏كه براى ما به وقوع پیوست‏به دست آوردن قرائت قرآن عظیم از طریق عاصم است‏».


او سپس اسناد خود را متصلا تا حفص نقل مى‏كند كه او از عاصم و عاصم ازابو عبد الرحمان سلمى و وى از على علیه السلام و از زربن حبیش و او از ابن مسعود گرفته واین دو(على و ابن مسعود)آن را از پیامبر صلى الله علیه و آله اخذ كرده و پیامبر صلى الله علیه و آله نیز به واسطه‏جبرئیل از خداوند گرفته است (8) .


از این‏رو،هم واره بزرگان و شاخص‏هاى فقهاى امامیه،قرائت عاصم به روایت‏حفص را ترجیح داده و برگزیده‏اند،زیرا آن را یگانه قرائت‏برتر و مطابق با لهجه‏فصیح قریش كه قرآن بر وفق آن نازل گشته مى‏دانستند كه عرب و مسلمانان بر آن‏توافق دارند.


دانش‏مند بزرگ و مجاهد ابو الحسن ثابت‏بن اسلم حلبى،از شاگردان برجسته‏تقى الدین ابو الصلاح حلبى و جانشین او در آن دیار،كه حدود سال(460)به درجه‏رفیع شهادت نائل گشت، كتابى ارزنده در ترجیح و توجیه قرائت عاصم نگاشته وروشن ساخته كه قرائت او همان قرائت قریش است (9) .


نیز ابو جعفر رشید الدین محمد بن على بن شهر آشوب(متوفاى 588)در كتاب‏پر ارج خود«المناقب‏»گوید:«عاصم قرائت را از ابو عبد الرحمان سلمى فرا گرفته،كه‏او نیز قرائت تمامى قرآن را از على امیر مؤمنان علیه السلام دریافت نموده و اضافه مى‏كندفصیح‏ترین قرائات،قرائت عاصم است،زیرا از ریشه آن فرا گرفته و هر آن چه‏دیگران كج رفته‏اند،او راه استوار را انتخاب نموده است‏» (10) .


هم چنین فقیه گران مایه ابو منصور جمال الدین حسن بن یوسف،ابن مطهر علامه‏حلى(متوفاى 762)در كتاب‏«المنتهى‏»گوید:«بهترین قرائت‏ها نزد من قرائت‏عاصم است‏» (11) .


قارى بزرگ قدر عماد الدین استر آبادى-از علماى قرن نهم-كتابى در خصوص‏قرائت عاصم نوشته و سند خود را به او بیان داشته است.این رساله در این باب‏یگانه است و براى دختر شاه طهماسب صفوى نگاشته و در خاتمه آن،آن چه را كه‏از شاطبى در قصیده شاطبیه‏اش فوت شده،یاد آور شده و استدراك نموده است (12) .


معلم و قارى بزرگ مصطفى فرزند محمد ابراهیم تبریزى،مقیم مشهد مقدس كه‏در قرن یازده مى‏زیسته(ولادت وى به سال 1007 بوده)رساله‏اى ارزنده در اسنادقرائت عاصم تالیف نموده است (13) .خلاصه،كتب فراوان و متعددى بر دست‏بزرگان‏علما درباره ارزش قرائت عاصم به رشته تحریر در آمده و هم‏واره دانش مندان باجمهور مسلمین در بها دادن به قرائت عاصم هم دوش و هم صدا بوده‏اند،كه براهمیت‏شان این قرائت دلالت دارد.علاوه بر مزایاى دیگر كه شرح آن رفت.


3.از طرف دیگر،حفص كه قرائت عاصم را در مناطق مختلف رواج داده به‏انضباط و استوارى شایسته‏اى معروف بود و از این جهت همه مسلمانان علاقه‏مندبودند تا قرائت عاصم را به خصوص از وى اخذ كنند.علاوه بر آن كه حفص،اعلم‏اصحاب عاصم نسبت‏به قرائت او بوده و در حفظ و ضبط قرائت عاصم برابوبكر بن عیاش،هم ردیف خود،پیشى گرفته بود (14) .


ابو عمرو دانى گوید:«حفص كسى است كه قرائت عاصم را براى مردم تلاوت‏مى‏كرد و در ترویج آن مى‏كوشید.او در بغداد و در مكه به آموزش قرائت عاصم‏همت گماشت‏» (15) .


ابن المنادى گفته است:«پیشینیان حفص را در حفظ و ضبط قرآن برتر ازابن عیاش مى‏دانستند و او را به ضبط كامل قرائتى كه از عاصم آموخته بود،توصیف‏كرده‏اند» (16) .


شاطبى درباره وى مى‏گوید:«و حفص و بالاتقان كان مفضلا (17) ،حفص به جهت‏دقت و اتقان در قرائت،برتر از دیگران شمرده مى‏شد».


ارباب نقد و تحقیق روایت‏حفص را از عاصم روایتى صحیح مى‏دانند.ابن معین‏گوید:«روایت صحیحى كه از قرائت عاصم باقى است،روایت‏حفص بن سلیمان است‏» (18) .


با این كیفیت،قرائتى كه بین همه مسلمانان رواج یافت،قرائت عاصم از طریق‏حفص است.


4.علاوه بر آن اسناد حفص در نقل قرائت عاصم از على امیر المؤمنین علیه السلام،اسنادى صحیح و عالى است كه در دیگر قرائت‏ها نظیر ندارد،زیرا:


اولا عاصم قرائت را به طور كامل از احدى غیر از شیخ و استاد خودابو عبد الرحمان سلمى اخذ نكرده كه شخصیتى بزرگ و موجه به شمار مى‏آمد و اگرعاصم این قرائت را بر دیگرى عرضه كرده است،صرفا براى حصول اطمینان‏بوده است.


ابن عیاش مى‏گوید:«عاصم بن من گفت:احدى حرفى از قرآن را براى من قرائت‏نكرد،مگر ابو عبد الرحمان سلمى كه قرآن را از على علیه السلام اخذ كرده است.من موقعى‏كه از نزد ابو عبد الرحمان باز مى‏گشتم،آن چه را كه فرا گرفته بودم بر زربن حبیش كه‏قرائت را از عبد الله بن مسعود اخذ كرده بود،عرضه مى‏كردم‏» (19) .


ثانیا هیچ گاه عاصم با استاد و شیخ خود ابو عبد الرحمان سلمى مخالفت‏نورزید،زیرا یقین داشت آن چه را از او فرا گرفته،دقیقا همان است كه او از على علیه السلام‏فرا گرفته است.عاصم در این باره گوید:«من در قرائت هیچ اختلافى باابو عبد الرحمان سلمى نداشتم و در هیچ مورد با قرائت او مخالفت نورزیدم،زیرابه یقین مى‏دانستم كه ابو عبد الرحمان سلمى نیز در هیچ موردى با قرائت على علیه السلام‏مخالفت نورزیده است‏» (20) .


ثالثا عاصم،اختصاصا اسناد طلایى و عالى قرائت‏خود را به ربیب خود حفص (21) منتقل كرده و نه به هیچ كس دیگر!و این فضیلت‏بزرگى است كه تنها حفص در بین‏دیگر قراء،بدان ممتاز است.این همان شایستگى ویژه است كه براى حفص فراهم‏آمد تا مسلمانان به او روى آورند و تنها قرائت او را بپذیرند.حفص مى‏گوید:«عاصم‏به من گفت:قرائتى را كه به تو آموختم،همان قرائتى است كه از ابو عبد الرحمان‏سلمى اخذ كرده‏ام و او عینا از على علیه السلام فرا گرفته است و قرائتى را كه به‏ابوبكر بن عیاش آموختم،قرائتى است كه بر زربن حبیش عرضه كرده‏ام و او ازابن مسعود اخذ كرده بود» (22) .


در این جا مناسب آمد به نكته‏اى اشاره شود:علامه طبرسى در تفسیر سوره‏تحریم ذیل آیه 3 عرف بعضه و اعرض عن بعض در بخش قرائت آیه مى‏گوید:


«كسائى تنها كسى است كه‏«عرف‏»را با تخفیف‏«راء»خوانده و دیگر قراء همگى باتشدید خوانده‏اند».آن گاه گوید:«ابوبكر بن عیاش-یكى از دو راوى عاصم-قرائت‏تخفیف را اختیار كرده‏»و از وى نقل مى‏كند كه گفته است:«این یكى از ده قراءاتى‏است كه در قرائت عاصم وارد ساخته‏ام كه از على علیه السلام فرا گرفته بود،خواستم تاقرائت على را خالص گردانم‏».


سپس اضافه مى‏كند:«قرائت تخفیف،قرائت‏حسن بصرى و ابو عبد الرحمان‏سلمى است و ابو عبد الرحمان سلمى اگر كسى را مى‏دید كه با تشدید مى‏خواند اورا با سنگ ریزه مى‏زد» (23) .


طبرى در همین مورد مى‏گوید:«تمامى قراء شهرها و بلاد اسلامى جز كسائى،باتشدید خوانده‏اند و این كسائى است كه قرائت تخفیف را نیز به حسن بصرى وابو عبد الرحمان سلمى و قتاده نسبت داده است‏» (24) .


در كتب قرائات تصریح دارند كه جز كسائى كسى با تخفیف نخوانده (25) و روشن‏نیست طبرسى این سخن را از كجا آورده كه در منابع موجود اثرى از آن یافت‏نمى‏شود.علاوه كه این سخن با تصریح خود عاصم نیز مخالفت دارد كه قرائتى راكه به حفص آموخته صرفا از طریق ابو عبد الرحمان سلمى از على علیه السلام گرفته و ابوبكرابن عیاش را نشاید كه در آن دخالتى كند یا تغییرى دهد.به نظر مى‏رسد تسامحى دراین نسبت ناروا رخ داده باشد.



آیا حفص مخالفتى با عاصم دارد؟


ابن جزرى مى‏گوید:«حفص گفته است:من در هیچ موردى با قرائت عاصم‏مخالفتى نداشتم، مگر در مورد كلمه‏«ضعف‏»كه سه بار در این آیه تكرار شده است:


الله الذی خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفا (26) عاصم، كلمه‏«ضعف‏»را به فتح ضاد و حفص،به ضم ضاد خوانده است‏» (27) .ابو محمد مكى‏مى‏گوید:«ابو بكر و حمزه این كلمه را در هر سه مورد به فتح ضاد خوانده‏اند و گفته‏شده است كه حفص نیز آن را به فتح ضاد از عاصم روایت كرده،ولى خود بر مبناى‏روایت عبد الله بن عمر،آن را به ضم ضاد خوانده است.ابن عمر گفته است كه من این‏كلمه را در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله به فتح ضاد خواندم و پیامبر صلى الله علیه و آله قرائت مرا تصحیح كردو در هر سه مورد به ضم ضاد خواند».مكى اضافه مى‏كند كه:«از حفص روایت‏شده‏كه گفته است:من در قرائتى كه از عاصم فرا گرفتم،در هیچ مورد با وى اختلافى‏نداشتم و مخالفتى نكردم،مگر در مضموم خواندن این سه كلمه‏» (28) .


به نظر مى‏رسد این نسبت كاملا ناروا است و هرگز حفص بر خلاف قرائت عاصم‏قرائت نكرده و چنین چیزى نگفته است و لذا مكى به صراحت آن را به حفص‏نسبت نداده و با لفظ مجهول (29) (گفته شده و روایت‏شده)این موضوع را با شك وتردید نقل مى‏كند.به طورى كه گویى صحت و درستى آن برایش روشن نیست.این‏نكته‏اى است كه ما نیز آن را ترجیح مى‏دهیم،زیرا اعتماد شخصیتى مانند حفص به‏ابن عمر،كه در زندگى با سردرگمى روز مى‏گذراند و ترجیح دادن وى بر شیخ واستاد خود عاصم،كه مورد وثوق و امانت و ضبط بوده،معقول به نظر نمى‏آید.


به خصوص كه قرائت عاصم به موجب اسناد صحیح و عالى ماخوذ از على علیه السلام‏است و عاصم آن را به دست پرورده خود«حفص‏»كه مورد وثوق او بوده،به ودیعت‏سپرده است این موضوعى نیست كه به مجرد روایتى كه شخص فاقد اعتبارى نقل‏كرده،بتوان آن را مورد شك و تردید قرار داد.چگونه ممكن است چنین موضوعى‏در مورد آیه‏اى از آیات قرآن بر دیگر صحابه بزرگ و امین پیامبر پوشیده باشد و تنهاابن عمر از آن اطلاع داشته باشد؟!آیا معقول است كه حفص،قرائت‏شیخ موردوثوق خود را كه عینا قرائت على علیه السلام است و با اخلاص و امانت تمام از سلمى اخذكرده،كنار گذارد،تنها به علت روایتى كه صحت آن ثابت نشده است‏به گونه دیگرقرائت كند؟!


با توجه به این كه ما به میزان دقت كوفى‏ها،به خصوص در عصر تابعین،و نیز به‏میزان دوستى آنان نسبت‏به اهل بیت علیهم السلام آگاه بوده،ناباورى‏هایى كه نسبت‏به‏افرادى سست عنصر مانند ابن عمر از خود نشان مى‏دادند،به نادرستى نسبت‏یاد شده و عدم صحت آن یقین داریم و معتقدیم كه حفص در هیچ موردى با قرائت‏استاد خود،عاصم اختلافى نداشته است.چنان كه عاصم با سلمى اختلافى نداشته،زیرا سلمى با على علیه السلام مخالفتى نداشته است. نظرى را كه مى‏توان ترجیح داد این‏است كه این كلمه را حفص هرگز به ضم نخوانده و با شیخ خود هیچ گاه مخالفتى‏نورزیده است.


پى‏نوشتها:


1- ذهبى،معرفة القراء الكبار،ج 1،ص 75.


2- وفیات الاعیان،ج 3،ص 9،شماره 315.


3- ابن الجزرى،الطبقات،ج 2،ص 11.


4- ذهبى،معرفة القراء الكبار،ج 1،ص 217.


5- ابن حجر،لسان المیزان،ج 1،ص 109.


6- ابن حجر،تهذیب التهذیب،ج 5،ص 39.


7- ذهبى،میزان الاعتدال،ج 2،ص 358.


8- معرفة القراء الكبار،ج 1،ص 77.


9- به نقل از«صفدى‏».ر.ك:ذهبى،سیر اعلام النبلاء،ج 18،ص 176،شماره 92 پاورقى شماره 1 و نیز مقدمه‏كتاب‏«الكافى‏»ص 18 عاملى،و اعیان الشیعه،ج 4،ص 7،ستون 2.سید عاملى نسبت كتاب یاد شده را به وى ازذهبى نقل مى‏كند.


10- مناقب آل ابى طالب،ج 2،ص 43.


11- منتهى المطلب،چاپ سنگى،ج 1،ص 273،فرع ششم.


12- ر.ك:تهرانى،الذریعه،ج 17،ص 55،شماره 304.


13- همان،ج 12،ص 236،شماره 1542.


14- ابن الجزرى،طبقات القراء،ج 1،ص 254.


15- همان.


16- النشر فی القراءات،ج 1،ص 156.


17- شرح الشاطبیة(سراج القاری‏ء)،ص 14.


18- النشر فی القراءات،ج 1،ص 156.


19- معرفة القراء الكبار،از ذهبى،ج 1،ص 75.


20- همان و الطبقات،ج 1،ص 348.


21- حفص،فرزند همسر عاصم و در دامن وى پرورش یافته بود.


22- ابن الجزرى،طبقات القراء،ج 1،ص 348.


23- مجمع البیان،ج 1،ص 312.


24- جامع البیان،ج 28،ص 103.


25- ر.ك:ابن جزرى،النشر،ج 2،ص 388.همان،شرح طیبة النشر،ص 407-406.دانى، التیسیر،ص 212.ابوزرعه،حجة القراءات.ص 713.ابن مجاهد.السبعه.ص 64.زاد المسیر،ج 8، ص 309.محمد سالم‏محیسن،المهذب،ج 2،ص 417.


26- روم 30:54.


27- طبقات القراء،ج 1،ص 254.


28- الكشف عن وجوه القراءات،ج 2،ص 186.


29- «روى عن حفص‏»یا«ذكر هن حفص‏»

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.