بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم *
یک روز یکی از بچه ها بحث تندی را با او شروع کرد و وقتی کم آورد، شروع کرد به توهین کردن و ناسزا گفتن.
محمد اگر آدم خودداری نبود، می توانست با یک سیلی او را نقش زمین کند. ما هم جری شده بودیم که چرا او به رفیقمان فحش می دهد؟ اما محمد خیلی خونسرد خندید و گفت:" حالا چرا فحش می دهی؟"
نشست با او مفصل صحبت کرد تا طرف مجاب شد و آن قدر خجالت کشید که صورت محمد را بوسید و از او عذرخواهی کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید محمد گرامی/ دل دریایی، ص