• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن روانشناسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
روانشناسي (بازدید: 625)
جمعه 20/5/1391 - 11:39 -0 تشکر 501822
روان شناسی اسلامی آیا امکان پذیر است؟

لطفی، حمید

بشر از آغاز تولّد، در پیِ فهم واقعیات پیرامون خود بوده است. البته چند چهره گی، راز آلود بودن و پیچیدگیِ واقعیات سبب شده است كه هیچ گاه به ماهیتِ واقع، آن گونه كه «هست» و به صورت یكپارچه دست نیابد. از سوی دیگر همین پیچیدگی و چند بعدی بودن واقعیات موجب شده است كه باب جست وجوگری و كشف واقعیات و اختراع همواره باز باشد. بنابراین روشن است كسی یا كسانی مدعی باشند كه چهره ای از یك واقعیت مغفول مانده است و بخواهند با طراحی جدید، تبیینی دیگر ارائه كنند و بر بُعدِ تاریك و ناشناخته یك واقعیت، نوری بتابانند تا در گسترش و تعمیق شناخت آن پدیده سهم خود را ادا كنند و دانش علمیِ آن حوزه را گامی به جلو برند.

 

 

آیا طرح رویكرد یا مكتبی جدید در روان شناسی با عنوان «روان شناسی اسلامی»، با توجه به مبانی علمی، روش شناختی و فلسفی ممكن است؟

جمعه 20/5/1391 - 11:45 - 0 تشکر 501832

تحول تعاریف و گوناگونی های تبیین ها و روش ها در روان شناسی



از سال 1879 كه روان شناسی به عنوان یك «علم»كار خود را آغاز كرد، تا امروز كه بیش از یك قرن از فعالیت آن می گذرد، هنوز نظریه پردازانِ این رشته در تعیین قلمرو، روش فعالیت و موضوع مورد مطالعه به توافق كاملی دست نیافته اند. دامنه موضوعیِ آن از ابعاد گوناگون موجود زنده تا متغیرهای مختلف محیطی گسترده و آونگ نظریه ای در تأكید بر یكی از آن ها هم چنان در حال تغییر است. ابتدا نظریه پردازان در تبیین و مطالعه رفتار آدمی به متغیرهای ارگانیسمی و در اواسط عمر این علم بیشتر بر متغیرهای محیطی تأكید داشتند. امروزه گرایش برجسته ای به متغیرهای ارگانیسمی در آن ها مشاهده می شود. تحول تعاریف روان شناسی و ظهور رویكردهای تبیینیِ متعدد، گواه چنین تغییراتی است.


روان شناسی طی تاریخچه كوتاه خود به گونه های متفاوتی تعریف شده است. نخستین دسته از روان شناسان حوزه كار خود را مطالعه «فعالیت ذهنی» می دانستند. با توسعه رفتار گرایی در آغاز قرن حاضر و تأكید آن بر مطالعه انحصاریِ پدیده های قابل اندازه گیریِ عینی، روان شناسی به عنوان «بررسی رفتار» تعریف شد. این تعریف معمولاً، هم شامل مطالعه رفتار حیوان ها بود و هم رفتار آدمیان؛ با این فرض ها كه:  اطلاعات حاصل از آزمایش با حیوان ها قابل تعمیم به آدمیان است و رفتار حیوان ها فی نفسه شایان توجه است. از 1930 تا 1960 در بسیاری از كتاب های درسیِ روان شناسی، همین تعریف ارائه می شد. اما با توسعه روان شناسیِ پدیدارشناختی و روان شناسیِ شناختی، بار دیگر به تعریف قبلی رسیده ایم ... (هیلگارد و همكاران، 1367، ج1، ص35).


سه نمونه از تعاریف روان شناسی كه در ابتدا، میانه و انتهای یك قرن فعالیتِ علمیِ این رشته ارائه شده است، به فهم تحول موضوعیِ این رشته كمك بیشتری می كند:


روان شناسی باید چیزی را مطالعه كند كه ما آن را «تجربه درونی» می نامیم؛ یعنی ادراكات حسی و احساسات و افكار و خواست ها ـ در مقایسه با موضوعات تجربه بیرونی كه در علوم طبیعی مطالعه می شوند (وونت، 1892).


از نظر رفتار گرا، روان شناسی آن رشته از علوم طبیعی است كه موضوع مطالعه آن، رفتار آدمی است؛ یعنی كردارها و گفتارهای او، اعم از این كه آموخته یا ناآموخته باشند. (واتسون، 1911).


روان شناسی عبارت است از تحلیل علمی فرایندهای ذهنی و ساخت های حافظه آدمی به منظور درك رفتار وی (هیلگارد و همكاران، 1367، ج 1، ص 36 به نقل از: مه ییر، 1981).


آشكار است كه تعاریف متنوع، حاكی از شكل گیری مكاتب یا رویكردهای متنوعی در عرصه روان شناسی بوده، كه هر كدام فعالیت های پژوهشیِ خود را در جهت خاصی متمركز ساخته اند: ساختارگرایی (مطالعه ساختار ذهن و هشیاری)، كاركردگرایی (مطالعه كاركرد ذهن)، روانكاوی(مطالعه ناهشیاری)، پدیدارشناسی (مطالعه پدیدارها یا تجارب شخصی افراد)، رویكرد زیست عصب شناختی(مطالعه فرآیندهای زیستی عصبی)، رفتارگرایی (مطالعه رفتار)، شناخت گرایی(مطالعه فرایندهای ذهنی و شناخت).


در حال حاضر ساختار گرایی در شكل آغازین خود در كانون توجه روان شناسان نیست، با این حال بقیه مكاتب به طور همزمان عرصه گسترده ای از دل مشغولی های محقّقان را به خود اختصاص داده اند.


در تبیین رفتار یا پاسخ( R ) نیز وحدت روش مشاهده نمی شود: آیا در تبیین رفتار باید به جاندار ( O )متوسل شد یا محیط (محرك های بیرونی S ) و یا به یك تركیب تعاملی از هر دو؟ آیا در دیدگاه تعاملی، جاندار جایگاه تبیینی مهم تری دارد یا محیط؟ آیا منظور از رفتار، نوع آشكار آن است یا پنهان یا هر دو؟ آیا در توسل به جاندار برای تبیین رفتار باید به پیشینه ارثی مراجعه شود و یا وابسته های عصبی زیستی یا شناختی و اراده...؟ و این كه آیا می توان در تبیین رفتار فقط به ذكر علت پرداخت و از دلیل های انتخاب رفتار از سوی جاندار به ویژه انسان ذكری به میان نیاورد؟


در گرایش نظری به هر كدام از آن ها نیز تأكیدهای مفهومی متنوعیِ مشاهده می شود. مثلاً اگر مراجعه به جاندار در دستور كار پژوهش تبیین گر باشد، ممكن است بُعد خاصی از آن (شناخت یا وابسته های فیزیولوژیكی یا حالات روان شناختی و یا ناهشیاری) مورد توجه باشد كه دیگر محققان آن را در حوزه پژوهش خود لحاظ نكرده اند. در مراجعه به محیط و تعیین میزان تأثیر پذیری جاندار، به رغم پژوهش های گسترده و آزمایش های گوناگونی كه روی حیوانات انجام گرفته است نیز توافق روشنی وجود ندارد: آیا میزان تأثیرپذیری او در حدودی است كه او به لحاظ نوروفیزیولوژیكی برای آن آمادگی دارد (ثرندایك) یا این كه تأثیرپذیری از محیط، مطلق است و هر چیزی را می توان به جاندار آموخت (اسكیز). و یا فقط به محرك های كاهش سائق محدود می شود (هال)، یا هر پیوندی بین محرك شرطی و غیر شرطی امكان پذیر است (پاولف)، یا در حدودی است كه باطرح های غریزی موجود در جاندار تداخل نیابد (برلاندها)، یا این كه اثر محیط محدود به افزایش حساسیت جاندار در موقعیت یادگیری است و جاندار چیزی یاد نمی گیرد، بلكه فقط انتظارات ذاتی خود را با موقعیت های خاصی مرتبط می كند (بولِس) یا تأثیرپذیری در حدودی است كه جاندار برای آن یك آمادگی از پیش تعیین شده داشته باشد (سلیگمن)، یا در حد شكوفا كردن استعدادهای نهفته در فرد یا فعّال سازی ذهن است (گشتالت  و خبرپردازی ) و یا... (هرگنهان و آلسون، 1377).


در عرصه جهت گیری های روشی نیز تصمیم گیری محققان بسیار متفاوت و متنوع است: این كه چه جنبه ای از پدیده را باید در كانون توجه پژوهشی قرار داد؟ آیا باید آزمودنیِ واحدی را در شرایط گوناگون بررسی كرد (فن فردنگر)، یا باید از گروه آزمودنی ها استفاده كرد و عملكرد متوسط آن ها را مورد توجه قرار داد (فن قانون نگر)؟ نمونه پژوهش باید از جامعه انسانی انتخاب شود یا از جامعه حیوانی؟ به بررسی روابط متغیرها با یكدیگر بپردازیم (فن همبستگی )، یا تأثیر متغیری را بر متغیر دیگر بسنجیم (فن آزمایشی)؟ اثر كدام متغیر، مستقل است و در كدام بُعد (محیطی یا ارگانسمی) و در چه سطح و میزانی باید بررسی شود؟ متغیر وابسته و شاخص سنجشِ میزان تغییرات آن كدام است؟ واحد مطالعه، رفتار یكپارچه و هدف مند (كل نگری) است یا پیوندهای اختصاصی محرك و پاسخ (كاهش گرایی)؟ برای آزمون فرضیه چه روش آماری را باید برگزید و چه تفسیری را از یافته ها بایستی ارائه داد؟ (هرگنهان و السون، 1377).


بنابراین، آشكار است كه در بدو امر و یا در شروع یك فعالیت علمی، پژوهشگر رو در روی واقعیات عریان و خالص نیست و نقش او نیز بازتابش آن واقعیات به دیگران نمی باشد. بلكه قبل از تجربه و مشاهده، متغیرهای بسیاری هم چون علائق شخصی، انگیزه ها، جهت گیری نظری، ملاحظات اخلاقی و اجتماعی و... ممكن است او را به گزینش، تحلیل، تركیب و تفسیر خاصی سوق دهد و درنتیجه در پایان فعالیت خود به یافته هایی برسد كه متفاوت و گاه متضاد با برون دادهای پژوهشی دیگران است. بازار انتخاب و گرایش در عرصه فعالیت های علمی آن چنان داغ است كه گفته اند:


معمولاً چنین تصور می شود كه علم یك وسیله بسیار عینی سرد برای رسیدن به «حقیقت» است. با این حال دانشمندان اغلب بسیار عاطفی و ذهن گرا هستند و حقیقتی كه كشف می كنند، پویا است و جنبه احتمالی دارد (هرگنهان والسون، 1377، ص 38).


حال اگر این تحولات و گوناگونی ها را در موضوع یابی رویكردهای تبیینی و جهت گیری هایی روشی به گونه ای تحلیلی، تفسیری و تاریخی بررسی كنیم، به چند نتیجه مهم خواهیم رسید:


1. معرفت علمی ثابت نیست. به عبارت دیگر در گذر زمان و به سبب رشد نظریه ها و تحول مفهومی، طرح دیدگاه ها، و رشد ابزار و وسایل سنجش، یافته های علمی دستخوش تغییرات جدی می شوند. این تغییرات، گاهی بنیادی است مثل حذف یك پارادایم،32 یا طرح یك پارادایم رقیب؛ و گاهی جنبه تكاملی و پیشرونده دارد، مثل طراحی آزمایش های جدید و استخراج یافته های معتبرتر و عرضه مفاهیم روشن تر و فرضیه های قوی تر. بنابراین در روند این تغییرات، چسبیدن به آرا، مكاتب و یافته های جدید یا قدیم و طرد امكان طرح هر گونه پارادایمِ دیگر، همان قدر غیر علمی است كه انكار كامل معارف متراكمی كه محققان تا به حال گردآوری و معرفی كرده اند.


2. «واقعیت» ی كه موضوع مورد مطالعه یك رشته علمی است، عریان و آشكار در معرض محقق قرار نمی گیرد. اگر واقعیتِ مورد مطالعه ساده، بسیط و آشكار می بود، آن گاه این همه گوناگونی و حتی تضاد در طرح آرا و یافته ها پدید نمی آمد و امكان توافق جمعی در میان عالمان بدیهی می نمود. بنابراین، چند بعدی بودن، پیچیدگی و گستردگیِ مفهومیِ یك واقعیت چنان است كه امكان كشف بُعد دیگری از آن یا ارائه یك طرح ادراكی و مسائل جدید، و تعیین راهكارها و روش های جدید را بسیار محتمل می نماید.


3. جهت گیری نظری در نوع، كیفیت، میزان، نام گذاری و حتی تفسیر مشاهده ها و یافته ها كاملاً تعیین كننده است. این كه چه چیزی برای محقق اهمّیت پژوهشی پیدا می كند، چه نامی بر عوامل كشف شده می نهد، بر چه بُعدی از موضوع مورد علاقه تأكید داشته باشد، بر وجوه متمایز و منحصر به فرد ارگانیسم توجه كند یا عملكرد متوسط و وجوه مشترك بین افراد در كانون توجه او باشد، و چه تفسیری از یافته ها بكند و... همه به پیش فرض ها و جهت گیری نظری و مفهومیِ پژوهشگر مرتبط است. بنابراین به لحاظ علمی، پیش فرضِ نقلی و عقلی خاصی را برگزیدن و بر موضوع و جهت گیری خاصی تأكید ورزیدن و با روش های معقول جامعه علمی آن را بررسی كردن و به نتایج و یافته های بین الاذهانی رسیدن، نه تنها ممكن است، بلكه جریان فعالیت های محققان حاكی از طی چنین فرایندی است. غیرعلمی این است كه بخواهیم به جهت گیری نظری معیّن و یافته های خاصی آن چنان گرایش بیابیم كه گویی حریم مفهومیِ آن، همه حریم علمی در آن حیطه را پوشانده است و یافته ها و نتایج آن قطعی، غیر قابل خدشه و لذا تغییرناپذیرند و هیچ جایی برای عرضه مفاهیم و دیدگاه های دیگر نمانده است!

جمعه 20/5/1391 - 11:46 - 0 تشکر 501834

تنوّع رویكردهای علم شناسی و مبنای علم شناختی طرح یك رویكرد جدید



درباره پیچیدگیِ واقعیت مورد مطالعه و در نتیجه، تنوع تمركز پژوهشی محققان بر ابعاد مختلف و تفاوت دیدگاه ها در هدایت و تفسیر مشاهده ها بحث شده است و گفته ایم كه هم طرح موضوع ها و دیدگاه های جدید و هم تغییر یافته های فعلی پژوهشگران دیگر، امری علمی بلكه كاملاً با ماهیت یك كار پژوهشی سازگار است. در این قسمت ضمن اشاره به تنوع و قوت و ضعف رویكردهای علم شناسی، به این نكته می پردازیم كه دیدگاهی كه در مقابل یافته های علمی جزمی نگر است و آن ها را تغییرناپذیر می داند و چنان از علم سخن می گوید كه گویی كاملاً آشكار و محسوس است و برای همگان معنای واحدی دارد، در میان علم شناسان جایگاه معتبری ندارد. امروزه علم شناسان در تبیین یافته های علمی از تلقی «اكتشاف» به تلقی «خلاقیت» روی آورده اند و همگان باور دارند كه فعالیت علمی، از مراحل آغازین تا آزمون فرضیه، و برخی معتقدند تا رسیدن به یافته ها یك كار فردی و مبتنی بر انگیزه ها، پیش فرض ها و مسائل قبل از «تجربه» است. و محقق محتوای عملیاتی آن موارد پیش از «تجربه» را در چارچوب روش شناسی ها، موازین و استانداردهای جمعی و بین الاذهانی به آزمون می كشاند و ره آوردهای خاص خود را با موازین جمعی عالمان، جای گیر و مستقر می سازد، و به این سان «علم» متولد می شود. بنابراین طرح یك پیش فرض و باور فرهنگی، دینی، فلسفی، اخلاقی و فردی، و آن را به شكلی مصرّح به مراحل نخستینِ یك كار علمی تزریق كردن، و تدابیر بین الاذهانی ساختن آن را در حوزه علمی خاصی پیگیری كردن، نه تنها مجاز است كه واقعیت كار عالمان بیانگر طی چنین فرایندی است.

جمعه 20/5/1391 - 11:50 - 0 تشکر 501836

دیدگاه علم شناختی اثبات گرایی



مطابق این دیدگاه، مشاهده، تنها مجرا و بنیاد اطمینان بخشی است كه برای كسب شناخت می توان بر آن تكیه كرد. بنابر این، فعالیت علمی از مشاهده مستقیمِ حسّی آغاز و سپس با تراكم مشاهده، فرضیه تدوین می شود و با آزمودن، تكرار و اثبات آن، قانون شكل می گیرد. فرضیه هایی كه به اندازه كافی تكرار و اثبات شده است، شكل قطعی و یقینی به خود می گیرد و از امور ثابت علمی محسوب می شود . بنابراین، تجربه علمی، كاملاً غیرشخصی و امری محسوس و خارج از ذهن عالم است و ذهن نقش آینه ای را دارد كه واقعیات را در خود منعكس می كند؛ نه از خود چیزی اضافه و نه در مشاهده تصرف می كند و نه چیزی را سوگیرانه برمی گزیند (باربور، 1362). كار عالم فقط اكتشاف است؛ كشف چیزی كه در عالم خارج وجود دارد و ملاك پذیرش یافته ها و یا گزاره های علمی این است كه به مشاهده تحویل پذیر باشند و نیز بتوان برای آن ها شواهد مثبت یافت. در این صورت گزاره ها درست، قطعی و علمی تلقی می شوند و در صورتی كه به مشاهده تحویل پذیر نباشد، غیر علمی، نادرست و حتی فاقد معنا هستند.


بر اساس این دیدگاه، بنا نهادن «علم»ی كه سنگ بنای آن قبل از مشاهده گذاشته شود، مثل این است كه بگوییم از دایره شمول فعالیت علمی خارج شده است. اما این برداشتِ جزمی نگر و غیر پویا كه پای بندی به آن، فرصت هر گونه زایایی و تولید را از محقق می ستاند، با انتقادهای فراوانی مواجه شده است كه به برخی از آن ها  اشاره می كنیم.


یك: ترجمه بسیاری از نظریه ها به عبارات حاكی از مشاهده، امكان پذیر نیست، به فرض هم كه ممكن باشد هیچ نظریه پردازی حاضر نیست، دست از نظریه های موفق خود بردارد. به عبارت دیگر چون قبل از چنین كاری توفیق نظریه خود را در پیش بینی و تبیین پدیده ها ملاحظه می كند، خود را در برگرداندن تمامی مفاهیم به مشاهده بی نیاز احساس می كند.


دو: اگر بتوان همه جا، به جای تصورات نظری، تعاریفی مشتمل بر او صاف مشاهده پذیر نشاند، نظریه ها قابلیت رشد و تكامل خود را از دست می دهند و بی ثمر می شوند. انتظاری كه از نظریه ها می رود این است كه فراگیر و پیش بینی كننده باشند و لذا بدون دچار شدن به تحولی گوهری در معنا، مشاهدات متعدد و نامعین بسیاری را در خود هضم و جذب كنند. تعاریف عملیاتی جایی برای این هضم و جذب باقی نمی گذارند و دایره مشاهده ها را كه بالقوه بی پایان و اغلب نامكشوف اند، تماماً در بر نمی گیرند (ماری هسه،34 1372).


سه: در گزاره های مشاهده ای همیشه یك نظریه به عنوان پیش فرض وجود دارد. مثلاً اگر یك روان شناس فردی را به دلیل دوری از هنجارهای اجتماعی، «نابهنجار» تلقی كند، این نظریه را از قبل پذیرفته است كه دوری از «هنجار» شاخص بیماری یا اختلال روانی است.


چهار: صحت و سقم مشاهده مشروط به تعیین صحت و سقم نظریه یا یك پیش فرض است. به عبارت دیگر بدون یك پیش فرض یا نظریه تعیین موضوع مشاهده و صحت و سقم آن، امری دشوار بلكه محال است. به مثال زیر توجه كنید:


استادی كه پاره ای از جسم سفید رنگِ استوانه ای شكل را در مقابل تخته كلاس در دست دارد، می گوید: «این یك گچ است» ولی همین گزاره مشاهده ای در صورتی درست است كه تعمیم نظریه ای كه در پشت آن نهفته است مورد قبول باشد: پاره های استوانه ای شكل سفید رنگی كه در كلاس درس و كنار تخته سیاه یافت می شود، پاره هایی از گچ است. كاملاً روشن است كه چنین نظریه ای را نمی توان قطعا حقیقی دانست. ممكن است شی ء ساختگی دیگری باشد كه با دقت و ظرافت فراوان به شكل گچ ساخته شده است. ممكن است به استاد گفته شود، اگر شی ء استوانه ای بر روی تخته سیاه كشیده شود و خط سفیدی از خود بر جای بگذارد، یك گچ است. این نظریه را نیز كاملاً نمی توان پذیرفت، چون چیز دیگری نیز ممكن است همین نشانه را داشته باشد. بنابراین تا زمانی كه یك نظریه و یا یك تعمیم نظری، قبل از مشاهده مسلّم گرفته نشود، به هیچ مشاهده ای نمی توان اعتماد كرد. حتی اگر بخواهیم آزمایش را دقیق تر كنیم، مثلاً شی ء استوانه ای شكل را آزمایش شیمیایی كنیم، باز مشمول تعدادی نظریه های شیمیایی می شود كه فقط پذیرش اعتبار آن نظریه ها می تواند به مشاهده ما اعتبار ببخشد (چالمرز، 1373).


بنابراین، مشاهده، فی نفسه معنای خاصی را به مشاهده گر القا نمی كند، بلكه معنای آن كاملاً وابسته به نظریه یا پیش فرض های قبل از آن است. اگر نظریه عوض شود، معنای قبلی آن مشاهده نیز عوض می شود. مثلاً در مورد گزارش آن روان شناس درباره بیمار تلقی شدنِ فردی كه از هنجار اجتماعی فاصله دارد، اگر به نظریه دیگری معتقد باشیم كه:


... بیشتر روان پزشكان ساختمان خاص اجتماعی خود را چنان بدیهی می گیرند و بی چون و چرا قبول می كنند كه اگر كسی با آن انطباق كامل نداشت، به كم ارزشی متصفش می سازند؛ و به عكس، افرادی را كه با این ساختمان منطبق شده اند، در سلسله مراتب ارزش های انسانی گران بهاتر می پندارند. وقتی میان دو مفهوم بهنجار و «نوروتیك» تمیز قائل شویم، به این نتیجه می رسیم كه از نظر ارزش های انسانی، فرد نوروتیك غالباً سالم تر از كسی است كه به سبب سازش كافی بهنجار پنداشته می شود... و این سازش به بهای از دست نهادن نفس فردی وی تمام شده است و بسا كه در این معامله، فردیت و خود انگیختگیِ طبیعی او به كلی از میان برخاسته باشد و از سوی دیگر می توان گفت نوروتیك كسی است كه در پیكار به خاطر حفظ نفس فردی خود حاضر به تسلیم نشده است (اریك فروم، 1366، ص 152).


آن گاه آن نشانگانِ مشاهده شده از یك شخصِ جماعت گریز و یا نوروتیك ممكن است از برداشت بیمار انگارانه به برداشت های دیگر انتقال یابد.


پنج: تأكید بر مشاهده و از تراكم آن به اصول علمی دست یافتن، در واقع تأكید بر صحت استقراء است كه به جد مورد تردید واقع شده است. اصل استقراء به اختصار چنین است كه اگر در اوضاع و احوال گوناگون، پدیده ای با ویژگی خاصی مشاهده شود، این اصل كلی نتیجه گیری می شود كه همه مصادیق پدیده دارای آن ویژگی هستند. ولی این برهان به لحاظ منطقی معتبر نیست. برای مثال فرض می كنیم مشاهده تعداد بسیار زیادی از كلاغ در اوضاع و احوال، این گزاره را به اثبات رسانیده است كه تمام كلاغ ها سیاه رنگ هستند. این، استدلالی استقرایی است. اما منطقاً نمی توان تضمین كرد كه كلاغِ غیر سیاهی در آینده مشاهده نشود. بنابر این اگرچه مقدمات استدلال درست است، نتیجه ممكن است نادرست باشد. مثال دیگر به بوقلمون استقرایی گرِ معروف است: بوقلمونی از بامداد نخستین روزی كه به چراگاه وارد شد، مشاهده كرد كه در ساعت  بامداد به او غذا می دهند. ولی به عنوان یك استقرایی گرِ محتاط، در نتیجه گیری عجله ای نداشت. او بارها مشاهده كرد كه در ساعت 9 صبح هر روز به او غذا می دهند. سرانجام به این نتیجه قطعی رسید كه من همیشه در ساعت 9 صبح غذا خواهم خورد. این نتیجه گیری به شیوه ای غیر عادی در صبح یك روز باطل شد و به جای غذا سرش را بریدند (چالمرز، 1373).


این موارد نه تنها روشن می كند كه شواهد ـ هر چقدر هم كه زیاد باشد ـ نمی تواند به یقین چیزی را به اثبات برساند، بلكه نشان می دهد كه اساساً تجربه نقش اثباتی ندارد. برپایه این برداشت، اصل تكرار پذیری نیز مورد تردید است. این كه گفته می شود مشاهده باید متعدد باشد و در اوضاع و احوال متفاوت صورت بگیرد تا برای نتیجه گیری مفید واقع شوند نیز مبهم است. گاهی یك بار تجربه افراد را به نتیجه می رساند (مثل تجربه بمب اتم در جنگ جهانی دوم) و گاهی چندین بار تجربه نیز برای نتیجه گیری كافی نیست (مثل پیشگویی های درست یك طالع بین). این موارد نشان می دهد كه در تعیین این كه چه مقدار تكرار كافی است و یا در بررسی ها چه متغیر هایی باید معنادار و درخور توجه و یا بی اهمیت تلقی شوند، به نظریه های پیش از مشاهده بستگی دارد.


شش: اگر مشاهده و حس، نخستین قدمِ كسب معرفت باشد، حتی از توجیه ادراك مفاهیم نیز باز می مانیم. مثلاً مفهوم «سرخی» را در نظر بگیرید. یك استقرایی می گوید از تجربه مكرر چیزهای سرخ «مفهوم سرخی» به دست می آید. اما این ادعا خود مفهوم سرخ را به عنوان پیش فرض پذیرفته است. سؤال این است كه این مفهوم ابتدا چگونه معنای خود را به دست آورده است؟ پرسش مهم تر این است كه چگونه مشاهده اشیای سرخ كه هر كدام به لحاظ وزن، شكل، حجم، مكان، زمان و... با یك دیگر متفاوت اند و ادراك یكی از آن ها منطقاً نه به ادراك مشابه شی ء بعدی منجر می شود و نه از ادارك اشیای قبلی ناشی شده است ـ چون هر شی ء با ملاحظه تمام ویژگی هایش منحصر به فرد است ـ به یك ادراك كلی به نام «سرخی» می انجامد؟ آیا بدون انتزاع، فعالیت ذهن و یك استعداد پیشین برای ادراك كلیات، چنین امری فقط با تكیه بر مشاهده و حس امكان پذیر است؟ بنابراین، طرفداران اصالت حس حتی از تبیین شكل گیری مفاهیم نیز دچار مشكل می شوند. این نكته به خوبی در یك قاعده فلسفی مطرح شده است

جمعه 20/5/1391 - 11:51 - 0 تشکر 501840

دیدگاه علم شناختی ابزارانگاری



مكتب اثبات گرایی، برای محقق در شناخت واقعیات سهمی قائل نبود و مدعی بود كه مشاهده عریان، «واقع» را آن گونه كه هست به ما می نمایاند. بنابراین، اعتبار مفاهیمِ علمی به انطباق آن ها با مشهودات وابسته بود. ولی ابزار انگاران برای محقق نقش ابداع قائل و معتقدند قوانین و نظریه های علمی «اختراع» می شوند نه اكتشاف؛ و اصرار بر سر این نكته را كه در خارج باید موجوداتی وجود داشته باشند كه مصداق مفاهیم باشند، بیهوده می دانند. مفاهیم علمی الزاماً با جهان خارج مطابقت كامل ندارند. این سؤال كه آیا «الكترون» و یا «انگیزش» وجود دارد، سؤالی غیر مفید است. بلكه بیشتر دغدغه كاركرد مفاهیم علمی را دارند، تا درست و غلط بودن آن ها را؛ یعنی اگر یك مفهوم علمی یا فرضیه یا نظریه راهبردی به مشاهده ای خاص یا انجام یك پیش بینی دقیق باشد، كافی است و لازم نیست كه خودشان به مشاهده تحویل پذیر و یا با مشهودات تناظر داشته باشند. بنابراین در ارزیابی بروندادهای علمی باید به جای درست و غلط بدون آن ها، به مفید یا غیرمفید بودن توجه داشت (باربور، 1362).


این رویكرد اگرچه در میان برخی از فیلسوفان علم رایج است با سؤال های بی جواب بسیاری روبه روست. نِیگل در انتقاد از ابزار انگاری می گوید:


یك نظریه فقط وقتی وسیله مؤثر پژوهش است كه اشیا و حوادث را چنان به یكدیگر ربط داده باشد كه نتایجی كه به مدد آن نظریه از داده های تجربی می گیریم با سایر متعلقات واقعیت مشهود و فاق داشته باشد... بسیاری از دانشمندان گزاره های نظریه ها را مقدمه هایی می پندارند كه احتمال كذب آن ها وجود دارد؛ چرا كه عباراتی راجع به امور واقع مشهود هستند كه ممكن است سرانجام معلوم شود باطل یا كاذب اند (باربور، 1362، ص201).


بنابراین اگر گفته شود كه نظریه ای معین غیر مفید است، یا نمی تواند به صورت قاعده ای برای نتیجه گیری و یا به عنوان راهنمای پژوهش به كار رود، برابر با این گفته است كه بگوییم نادرست یا كاذب است. به همین جهت نمی توان از مفید بودن یا مفید نبودن نظریه ای سخن به میان آورد ولی از صدق و كذب آن بحث نكرد.


سؤال اساسی دیگر این است كه اگر دو نظریه متناقض هر دو مفید باشند، چه باید كرد. در این موضع نیز ابزار انگار توان پاسخگویی ندارد و نیز نمی تواند توجیه كند كه چرا بسیاری از كشفیات جدید حاصل كوشش هایی است كه برای حل آراء متعارض به عمل آمده است

جمعه 20/5/1391 - 11:52 - 0 تشکر 501842

دیدگاه علم شناختی ذهن گرایی



در این رویكرد نقش عالِم فراتر از نقشی است كه ابزار انگاری در نظر می گیرد. در اثبات گرایی، واقعیات جهان خارج بر اثر مشاهده در نزد عالِم، حضور می یابد. در ابزار انگاری نظریه و واقعیت از هم جدا می شود و مفاهیم نظری ساخته های ذهنی عالِم هستند كه در راهیابی های پژوهشگر، به كار او می آیند. ولی در ذهن گرایی، جز مفاهیم خود ساخته نظری به چیز دیگری دسترسی نداریم. ذهن گرایان به این نكته اعتقاد دارند كه صورت و ساخت نظریه ها همانا نتیجه عمل ذهن بر ماده بی شكلِ داده های حسی است. به عبارت دیگر محسوساتْ جدا از فعالیت ذهن، ساخت و ماهیت قابل فهمی ندارند. واضعان این رویكرد تا آن جا پیش رفته اند كه مدعی شده اند همه قوانین بنیادیِ فیزیك و ثابت های طبیعت را می توان از ملاحظات پیشین (ما قبل تجربی) بدون استفاده از هیچگونه نتایج تجربی اخذ كرد. یعنی همه آن ها نتیجه قالب های مفهومی خودماست كه مشاهدات با جایگیر شدن در آن ها معنادار می شوند. بنابراین چون فقط با قالب های مفهومی سروكار داریم و این قالب ها دستخوش تحول و تغییر می شوند، پس همراه تغییرِ مفاهیم، واقعیت نیز تغییر می یابد(باربور، 1362).


این رویكرد با مسائلی مواجه است:


1) اگر ما فقط با ساخته های ذهنی مواجهیم، پس چرا مشاهدات تجربی با بعضی از آن مفاهیم سازگارند و با بعضی ناسازگار؟ به عبارت دیگر چرا مشاهدات ما می تواند برای مفاهیم نظری نقش ابطالی داشته باشد؟


2) چرا مفاهیم نظریه ها تغییر می یابند اما واقعیات خالص یا بی شكل ثابت می مانند؟

جمعه 20/5/1391 - 11:54 - 0 تشکر 501845

دیدگاه علم شناختی واقع گرایی



این رویكرد برخلاف اثبات گرایی معتقد است كه آنچه «واقعی» است، مشاهده پذیر نیست و معرفت از تجربه های حسیِ پراكنده و ناپیوسته نشأت نمی گیرد و برخلاف ذهن گرایی معتقد است كه مفاهیم، باز نمایاننده واقعیات درجهان هستند و آنچه در تكوین دانشِ ما سهم تعیین كننده دارد، عین معلوم است لذا علم، كشف و اكتشاف است و نه تماماً جعل و اختراع. در مقوله اكتشاف نیز اثبات گرایان به این فرضیه معتقد نیستند كه فقط محسوسات تعیین كننده اند و برخلاف ابزار انگارها طرفدار این رأی اند كه مفاهیم معتبر، همان قدر كه مفیدند، صادق و حقیقی هم هستند.


این رویكرد، واقعی بودنِ یك چیز را مشاهده پذیر بودنِ آن نمی داند و بر شاخص «فهم پذیری» در ارزیابی مفاهیم علمی تأكید دارد و معتقد است تجریدها (مفاهیم علمیِ منتزع از واقعیات و روابط بین آن ها) و واقعیات را نباید با یكدیگر اشتباه كرد كه در غیر این صورت همان «عینیت زدگی» است. بنابراین علم، محصول تعامل بین عالِم و معلوم است. نقش عالم به این است كه ماده خامِ تجربه با یك همكنشیِ متقابل درك می شود و فقط با تجزیه و تحلیل می توانیم داده های حسی را از كلِّ یكپارچه ای كه ادراك كرده ایم، انتزاع كنیم (باربور، 1362).

جمعه 20/5/1391 - 11:56 - 0 تشکر 501851

دیدگاه واقع گرایی انتقادی



یك: این رویكرد معتقد است كه هیچ گاه داده های حسی آن گونه كه هستند در ما انعكاس نمی یابند، بلكه همیشه هر چیز مشاهده شده ای بی درنگ از ویژگی های خاص خود مجزا می شود و آن گاه در ظرف شناخت ما قرار می گیرد. بنابر این ما هرگز مشاهده محض و مستقیم نداریم. در این باره یكی از فلاسفه علم معاصر می گوید:


هر بیان و توصیف... كلیات را به كار می برد. هر بیان خصلت یك نظریه و یك فرضیه را دارد درستی بیان «این جا یك لیوان آب است» را نمی توان (به صورت كامل) با هیچ آزمایش حسی به اثبات رسانید. بدان جهت كه كلمات كلی (كلیات) را كه در آن وجود دارد، نمی توانیم به هیچ آزمایش حسی خاصی وابسته كنیم (یك آزمایش مستقیم تنها یك بار مستقیماً معلوم است و با ملاحظه تمام ویژگی های خود منحصر به فرد است) مثلاً از كلمه لیوان اجسام فیزیكی را در نظر داریم كه رفتار قانون مانند معینی را نمایش می دهند و همین مطلب در مورد كلمه «آب» نیز صدق می كند (پوپر، 1368، ص 146).


نتیجه این است كه چون زبان بدون كلیات نمی تواند كار كند، پس تمیز بین اصطلاحاتِ مشاهده ای و اصطلاحات نظری اشتباه است. همه اصطلاحات نظری هستند، ولی درجه نظری بودنشان با یكدیگر فرق می كند.


دو: مشاهده در این رویكرد، اگرچه نقشی قاطع در ابطال نظریه ها می تواند داشته باشد، نسبت به فرضیه نقش ثانوی دارد:


... مشاهده فرآیندی است كه ما در آن نقش فعالی داریم. یك مشاهده عبارت از یك ادراك و دریافت است، ولی دریافتی كه طرح ریزی و آماده شده است. یك مشاهده نداریم،بلكه یك مشاهده را می سازیم و انجام می دهیم... بر مشاهده همیشه یك علاقه خاص سبقت دارد، یا یك پرسش، یا یك مسأله یا به صورت خلاصه چیزی نظری در مقابل حسی. سرانجام می توانیم هر پرسش را به صورت یك فرضیه یا یك حدس در آوریم و بر آن چنین بیفزاییم: «آیا چنین است؟ آری یا نه؟» بنابراین می توانیم بگوییم كه بر مشاهده یك مسأله یا یك فرضیه (یا هر نام دیگری كه به آن بدهیم) تقدّم دارد. به هر صورت چیزی بر آن تقدّم دارد كه علاقه ما را برانگیخته، چیزی كه جنبه نظری و پژوهشی دارد. به همین جهت است كه مشاهده ها همیشه گزینشی است و چیزی شبیه به اصل گزینش بر آن تقدم دارد (پوپر، 1374، ص381).


سه: این رویكرد برای مشاهده ارزش ابطالی قائل است نه اثباتی. اثبات گرایان مدعی بودند كه اگر برای یك فرضیه (مثلاً همه كلاغ ها سیاه هستند) شواهد مثبتی فراهم شود، این مدعا ثابت می شود. بنابراین برای مشاهده ارزش «اثبات كننده» قائل بودند. اما واقع گرایان انتقادی می گویند كه ما هیچ امر یقینی و ثابتی در علم نداریم و علم مجموعه ای از حدس ها و فرض هاست. چون تنها در صورتی فرضیه فوق كاملاً ثابت می شود كه هیچ كلاغِ غیرسیاهی در گذشته و حال و آینده پیدا نشود. بنابراین با گردآوری شواهد مثبت نمی توان بر صحت قضیه ای پی برد. مشاهده در علم فقط می تواند ارزش ابطالی داشته باشد، یعنی یك نظریه تا زمانی معتبر است كه مورد خلافی برای آن مشاهده نشود و یا از آزمون های سخت سربلند بیرون آید (چالمرز، 1373).


پس ابطال پذیری شاخص تمیز علم از غیر علم است. مثلاً گزاره «چهار شنبه ها هرگز باران نمی بارد،» ابطال پذیر و علمی است، چون كافی است كه یك چهار شنبه باران ببارد. در این جا این گزاره نسبت به مشاه دات و تغییر حوادث در بیرون حساس است و به همین دلیل علمی است. اما این جمله شرطی كه «اگر موقع ازدواج شما فرا برسد، ازدواج خواهید كرد» چون با هیچ مشاهده ای نمی توان آن را بالقوّه یا بالفعل ابطال كرد، غیرعلمی است، اما ممكن است كاملاً درست باشد. پس مطابق این رویكرد بین علمی و درست، و یا بین غیرعلمی و نادرست معادله برقرار نیست. امر علمی ممكن است درست یا نادرست و امر غیر علمی نیز ممكن است صادق یا كاذب باشد.


در مجموع از آموزه های واقع گراییِ انتقادی می توان به این دریافت رسید كه نظریه علمی نه تلخیص مشاهدات است (اثبات گرایی) و نه صرفاً ابزار راهنمای پژوهشگر (ابزارانگاری)؛ و نه الزاما حاصل انتزاع از مشاهدات است (واقع گرایی) و نه كاملاً مساوی با حقیقت (ذهن گرایی)، بلكه یك حدس خلّاق است كه اكتشاف به راهنمایی آن صورت می پذیرد. هیچ مشاهده ای بدون وجود یك نظریه تحقق نمی پذیرد. بنابراین هر اكتشافی برای آزمونِ یك نظریه بوده است. هم چنین نظریه، شرایط تازه ای را برای انجام دادن آزمون های تازه به وجود می آورد.

جمعه 20/5/1391 - 11:59 - 0 تشکر 501859

دیدگاه علم شناختی «علم هنجار»



این دیدگاه برداشتی جامعه شناسانه از علم ارائه می دهد. در هر دوره ای یك برداشت یا نظریه و یا یك نمونه در جامعه علمی حاكم است كه فعالیت های رسمی در قلمرو علمی را زیر تسلط خود دارد و كار اهل علم را هماهنگ و راهنمایی می كند. مسائلی مورد پژوهش قرار می گیرد و پرسش هایی طرح می شود كه از آن چارچوبِ پذیرفته شده برمی خیزد. اگر معمایی حل نشود، نه برای علم شكست محسوب می شود و نه برای آن برداشت حاكم. محققی كه در چار چوب یك علم هنجار و متعارف فعالیت می كند، نباید موضعی انتقادآمیز در برابر نمونه ای كه در آن كار می كند داشته باشد (كوهن، 1369).


این، تبیینِ اجمالیِ علم متعارف و هنجاری است. هم چنین می دانیم كه همه دانشمندان و محققان با برداشت رایج همرنگ نمی شوند و مسائلی را طرح می كنند كه از پارادایم حاكم بر نمی خیزد و یا موضع گیری هایی دارند كه با قواعد علمیِ رایج و پذیرفته شده همخوانی ندارد. حال اگر این مخالفت ها و مواضع رقیب به اوج خود برسد و الگوی حاكم و رایج نیز نتواند آن را در خود هضم كند، این بحران تدریجاً به انقلاب علمی تبدیل می شود كه طی آن پژوهشگران جدید با مواضعی نو صدر نشین جامعه علمی می شوند و حوزه و چارچوب فعالیت های علمی را مشخص می سازند و به این ترتیب علمِ هنجاریِ جدیدی پا به عرصه وجود می گذارد. چنان كه ملاحظه می شود، بر اساس این رویكرد، مدعیات علمی هیچ گاه با روش علمی و یا منطق خاصی ارزیابی قرار نمی شود، بلكه ملاك پذیرش یا رد یك نظریه همانا همخوانی با علم متعارف و پذیرش جامعه علمی خاص محسوب می شود. در غیر این صورت یك نظریه اگرچه توان پیش بینی و تبیین پدیده ها را داشته باشد، مورد بی مِهری قرار می گیرد و به آن، اجازه طرح داده نمی شود و یا به هر شیوه ای به انتقاد از نظریه و واضع آن می پردازند تا در بین اعضای جامعه علمیِ خود، عمومیت و رواج نیابد.

جمعه 20/5/1391 - 12:0 - 0 تشکر 501865

دیدگاه علم شناختی «ضد روش»


فایرابند46 (1375) رویكردی جدید و بسیار جنجالی را در علم شناسی مطرح كرده است. مدعای محوری فایرابند این است: «همه چیز ممكن است و یا همه چیز خوب است». اثبات گرا می گفت: چه در مقام مشاهده و چه ارزشیابی و داوری، درباره چیزهایی كه گردآوری شده است، باید ملتزم به روش بود. به عبارت دیگر هر دو حیطه روش مند است. واقع گرای انتقادی با قائل شدن به تقدم نظریه یا فرضیه بر مشاهده، فقط قائل به روش مندی در مقام داوری (= آزمودن) شد و ادعا كرد در مقام گردآوری47 و یا طرح فرضیه یا نظریه سازی هیچ روشی وجود ندارد. فرد ممكن است فرضیه خود را از هر منبع و مأخذی (دینی، فلسفی و ...) و حتی از رؤیا به دست آورد ولی پذیرش آن در چارچوب علم، مستلزم به كارگیری روش ها و منطقی خاص است. فایرابند از این فراتر رفت و ادعا كرد اصل تفكیك بین این دو مقام بیهوده است و واقعیتِ روند كارهای علمی نشان می دهد كه هیچ روش معینی وجود ندارد:


استدلال فایرابند این است كه... در اشتغالات علمی روش خاصی وجود ندارد و اصولاً تمایز میان آن ها امری نادرست است... علاوه بر آن، هیچ نظریه علمی انقلابی و جدید هرگز به نحوی صورت بندی نمی شود كه به ما امكان دهد تحت چه شرایطی باید آن را نظریه ای در معرض خطر بدانیم. هم چنین بسیاری از نظریه های انقلابی ابطال پذیر نیستند (فایرابند، 1375، ص10).


به نظر می رسد كه سادگی آزمون فرضیه و ابطال آن در مقابل شواهد مخالف در نظریه واقع گرایی انتقادی با واقعیت هایی كه در فرآیند فعالیت های علمی مشاهده می شود، سازگار نیست. واقعیات نشان می دهد كه محقق با حضور یك شاهد مخالف، دست از فرضیه خود برنمی دارد و با تغییراتی دوباره همان فرضیه را مطرح می كند. متن زیرنمونه ای است از آن.


پژوهش های انجام شده نشان داده اند كه افراد دارای انگیزه پیشرفت زیاد در انجام كارها و از جمله یادگیری بر افرادی كه از این انگیزه بی بهره اند پیشی می گیرند. برای نمونه مك كللند (1961) دو گروهِ آزمودنی را كه از لحاظ انگیزه پیشرفت با هم متفاوت بودند به انجام تكلیف واحدی وا داشت. تكلیف این بود كه آزمودنی ها حروف مخلوط شده ای را كه به آنها داده می شد به كلمات معنا دار تبدیل كنند. در آغاز كار، هر دو گروه دارای عملكرد مشابه بودند، اما با پیشرفت آزمایش، گروه دارای انگیزش پیشرفت زیاد از گروه دارای انگیزش پیشرفت كم جلو افتاد.


البته همه پژوهش های انجام شده دراین باره نتایج قاطع پژوهش بالا را به دست نداده اند. در پاره ای مواقع عملكرد افرادِ دارای انگیزه پیشرفتِ زیاد، در حد افراد دارای انگیزه پیشرفت كم و حتی پایین تر از آنان بوده است. تجدید نظرهای انجام شده در نظریه های اولیه مك كللند ... مطالب ناهمخوان بالا را چنین توجیه كرده است كه شخصِ دارای انگیزه پیشرفت زیاد علاقه چندانی به انجام تكالیف خیلی ساده و معمولی ندارد و لذا عملكردش در این گونه تكالیف، علی رغم بالا بودن سطح انگیزه، پیشرفت او به طور كلی، در سطح پایین خواهد بود. هم چنین انجام تكالیفِ بسیار دشوار، مورد علاقه افراد دارای انگیزه پیشرفت سطح بالا قرار نمی گیرد. علت این امر آن است كه انجام تكالیف خیلی ساده، افتخاری نصیب فرد نمی كند و تكالیف بسیار دشوار معمولاً به شكست منجر می شوند (سیف 1368، ص 7ـ346).


محققان نیز در پی گیری با فعالیت علمی ـ به ویژه در مقام تولید فرضیه و تنظیم ساختار فرضیه ـ چندان دل مشغول چارچوب های سخت و انعطاف ناپذیر روش شناسی های علمی نیستند و حتی گاهی به علت پیوستگی هویتی با نظام نظریِ خود، سعی در پیچیده تر كردن آن دارند تا نتوان به آسانی آن ها را در معرض آزمون های تعیین كننده قرار داد. گفته تولمن48 كه از محققان شناخت گرا در روان شناسی یادگیری است، مؤید این ادعاست:


... من از این كه ذهنم را به راه های خیلی تحلیلی مشغول سازم خرسند نیستم. از این رو، برای من مأیوس كننده و دشوار بوده است كه نظامم را تسلیم آن گونه ملزومات تحلیل سازم. سوم این كه، من شخصاً با این اندیشه مخالفم كه علم از راه تحلیل آگاهانه و عمیق جایی كه در آن قرار داریم و جایی كه به سوی آن در حركت هستیم، پیشرفت می كند. آشكار است كه چنین تحلیل هایی وظیفه مسلّم فیلسوف علم است و احتمالاً برای بسیاری از دانشمندان با ارزش است. اما خود من وقتی به فكر انتخاب مسیر هایی كه بسیار منطقی و روش شناختی هستند می افتم، وحشت زده و دستپاچه می شوم. چنین به نظر من می رسد كه اغلب بینش های نو و مهمِ علمی زمانی اتفاق افتاده اند كه دانشمند مانند میمون، از قوانین پذیرفته شده علمی، نظیر این كه غذا را تنها باید با كاربرد دست ها به دست آورد، چشم پوشیده و به طور ناگهانی و شاید صرفاً از راه قیاس، قاعده تازه استفاده از یك چوب (یا علامت ـ گشتالت) را كشف كرده است. چهارم این كه، در من یك تمایل قدیمی وجود دارد برای این كه اندیشه هایم را بسیار پیچیده كنم چنان كه قابلیت آزمون تجربی نداشته باشند... (هرگنهان و السون، 1377، ص366).


نكته دیگر از دیدگاه «ضد روش» این است كه مشاهده خالصِ پدیده های بیرونی در تكوین علم نقشی مهم ندارند:


تاریخ علم دقیقاً از پدیده ها و نتایجی كه از آن ها استنتاج می شود، تشكیل نمی شوند. تاریخ علم هم چنین شامل ایده ها، تفاسیر پدیده ها، مسائلی كه از تعارض تفسیرها به وجود می آیند، اشتباهات و مانند آن است...علم به طور كلی «پدیده های عریان» را نمی شناسد، بلكه پدیده هایی را می شناسد كه داخل در معرفت ما هستند و به طریق خاصی نگریسته می شوند. بنابراین، مفاهیم علمی اساسا ایده آلی اند» (فایرابند ،1375، ص42).


به وجود آوردن یك سنت علمیِ مبتنی بر قاعده ها و روش های دقیق، بر اساس این دیدگاه، ممكن است در بعضی ابعاد موفقیت آمیز باشد، ولی سؤال این است كه آیا این سنت علمی باید هر چیز دیگری خارج از این چارچوب را كنار زند؟ به این پرسش، فایرابند با صدای بلند و قاطع پاسخ «نه» می دهد و برای این پاسخ، دو دلیل ذكر می كند:


دلیل اول این است كه دنیایی كه ما می خواهیم آن را كشف كنیم، موجودی ناشناخته است. بنابر این، ما باید آزادی های خودمان را باز نگه داریم... مقررات معرفت شناختی ممكن است آنگاه كه با سایر مقررات معرفت شناختی یا با اصول كلی مقایسه شوند، عالی در نظر آیند، اما كیست كه ضمانت كند این مقررات برای اكتشاف نه فقط چند پدیده مجزّا، بلكه برای اكتشاف اسرار عمیق طبیعت بهترین هستند؟ دلیل دوم این است كه تعلیم و تربیت علمی... (چنانكه در مدارس ما عملی می شود) نمی تواند خودش را با برخورد انسانگرایانه وفق دهد. این نوع تعلیم و تریبت با تربیت فردی ای كه فقط انسانهای خوب رشد یافته را بار می آورد یا می تواند بار آورد در تعارض است (فایرابند، 1375، ص 43).


در ارزیابی این رویكرد گفته اند حتی اگر بپذیریم هیچ شاخصی در انتخاب و ترجیح یك نظریه بر نظریه دیگر وجود ندارد و این امر كاملاً شخصی و ذهنی است، باز هم به آن معنا نیست كه نتوان داوری های شخصی را بررسیِ عقلانی كرد. ترجیحات فردی را نیز می توان بر اساس میزان هماهنگی، همسانیِ درونی و اثر بخشی و ظرفیت عینی نقد و ارزیابی كرد (چالمرز، 1375).

جمعه 20/5/1391 - 12:3 - 0 تشکر 501881

با هم نگری و امكان نزول پیشینه قبل ازتجربه به گام های مقدماتیِ فعالیت های علمی



دیدگاهی كه ساده لوحانه تصور می كرد تنها راهنمای عمل و مجرای كسب معرفت، حس است و منشأ تمامی خیزش ها و رشد علمی گشودن ظرف خالی و سفید درون بر روی آن است، از كانون توجه علم شناسان رخت بربسته است. امروزه همگان با نظاره فرآیند رشد علمی به این نتیجه رسیده اند كه محقق با پیش نگاشته هایی كه قبل از تجربه است، جهت گیری های كلانِ موضوعی و روشی و حدود مشاهده خود را تعیین می كند. این پیش نگاشته ها ممكن است نشأت گرفته از علاقه، انگیزه، رؤیا، باور مصرّح و متأثر از ساختار معارف دینی، فلسفی و یا هر چیز دیگری باشد. بنابراین هر گونه تعلق فكری ـ عاطفی، انگیزشی و اعتقادی می تواند و ممكن است محقق را در جهت خاصی برانگیزاند، نگرشی نسبت به پدیده های پیرامون كسب كند و سپس در عرصه و حوزه كار علمی، از آن به عنوان مدلی برای حل مسائل ناگشوده خود استفاده كند و یا با به زیر كشانیدن آن مفاهیمِ بسیار كلّی و انتزاعی و فرو كاستن درجاتی از جنبه های نظری، آن ها را در قالب های تصریح یافته تری می ریزد و با تدوین مسأله و فرضیه به استقبال آزمون های تعیین كننده می رود تا به صحت و سقم «برداشت» خود پی ببرد و در هر صورت با این استقبال از جنبه های «درون ذهنی» به بین الاذهانی كردن آن كشانیده می شود و به این سان چهره ای از واقعیت را به دیگران می نمایاند و خود را در معرض نقد دیگران قرار می دهد.


به نظر من متون علمی مملو از رویدادها و نكاتی است كه مدعای فوق را تأیید می كند و یا می توان گفت شواهد مبطل این ادعا را نمی توان در متون علمی یافت.به چند نكته مؤّید اشاره می كنم:


1. یك دانشمند شیمی دان در «خواب» دیده بود كه «مار»ی دُم خویش را به دندان گرفته است. وقتی بیدار شد به فكرش رسید كه خواص یك ماده شیمیایی به نام بنزن را با قبول ساختمان مولكول حلقوی می توان توجیه كرد. آزمایش های بیشتر صحت این فرضیه را تأیید كرد (باربور، 1362).


وقتی یك رؤیا می تواند به عنوان مدلی به یك دانشمند علوم پایه كمك كند كه گره از یك مسأله شیمیایی باز كند، چگونه می توان باور كرد كه این همه مفروضات دینی ـ فلسفی درباره انسان و جهان ـ آن هم در عرصه علوم انسانی و اجتماعی ـ نتواند در كار پژوهشگر دخالتی داشته باشد و یا پژوهشگر نتواند در تعیین جهت گیری های كلی خود و یا حتی در تدوین برخی فرضیه ها و مسائل از آن ها متأثر شود؟!


2. تحلیل نظریه های روان شناختی كنونی و مراجعه به پیش فرض ها و تعیین كننده های جهت گیریِ پژوهشیِ آن ها نشان می دهد كه آرای فلسفی فلاسفه گذشته به شدّت در ساختار نظری آن ها مؤثر بوده اند: اصول تداعی ارسطو در پایه گذاری مكتب تداعی گرایی، به كارگیری قانون بسامد او درتحقیقات ابینگهوس، تأثیر اندیشه دكارت در باره «انسان نوعی ماشین است» و «ذهن یا محیط فیزیكی می تواند باعث رفتار شود» بر روان شناسیِ محرك و پاسخ، تأثیر اندیشه های هابزراجع به «میل ها و بیزاری ها» و بنتهامدرباره این كه «رفتار انسان تحت كنترل اصل لذت است» بر نظریه فروید و سپس نظریه پردازان تقویت، مخالفت با اندیشه های فطری و طرح لوح سفید توسط جان لاكو تأثیر آن بر رفتار گرایان رادیكال مثل اسكینر، و تأثیر اعتقاد كانت درباره دوازده قوه فطری، مثل وحدت و علّیت بر روان شناسیِ خبرپردازی نوین و علم شناختی، طرح اندیشه تكامل پیوسته حیوان و انسان توسط داروینو تأثیر آن بر نظریه های هال، اسكینر، ثرندایك و پیاژه، و تعمیم یافته ها از حیوانات به آدمیان و... از جمله تأثیرات پیش نگاشته های فلسفی محققان است (هرگنهان و السون، 1377).


بنابراین بدیهی به نظر می رسید كه بتوان با كاویدن متون فلسفی یا دینی خود و با جهت گیری نظری، به منظری درباره انسان و یا هر پدیده مورد مطالعه، دست یافت و یا با نزول یا فرو كاستن از ابعاد نظری و... به موضوع یا تحدید مشاهده و یا الگوی كلی در تفسیر یافته ها و ... دست یافت.


3. نگرشی كه محقق راجع به ماهیت انسان دارد، در جهت گیری پژوهشی، تعیین دامنه مطالعاتی و تحدید مشاهده و تفسیر یافته ها نقشی به سزا دارد. در نظریه های رشد، شخصیت و یادگیری این برداشت های آغازین به خوبی مشاهده می شود:


... هر نظریه پرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد كه به تعدادی از سؤال های بنیادی درباره سرشت انسان كه هنوز هم مطرح هستند، مربوط می شود، سؤال هایی كه با ویژگی اصلی انسان ارتباط پیدا می كنند... [این مسائل عبارتند از:]


1. ارده آزاد یا جبر گرایی؟ آیا ما آگاهانه اعمال خود را جهت می دهیم و یا آن ها به وسیله نیروهای دیگری كنترل می شوند؟


2. طبیعت یا پرورش؟ آیا بیشتر تحت تأثیر وراثت (طبیعت) قرار داریم یا تحت تأثیر محیط (پرورش )؟


3. گذشته یا حال؟ آیا شخصیت ما توسط رویدادهای اوایل زندگی شكل می گیرد یا این كه تحت تأثیر تجربه های دوران بزرگسالی ما قرار دارد؟


4. بی همتایی یا جهان شمولی؟ آیا شخصیت هر انسان بی همتاست یا این كه الگوهای كلی شخصیت خاصی وجود دارند كه با شخصیت بسیاری از افراد انطباق دارند؟


5. تعادل جویی یا رشد؟ آیا صرفاً برای حفظ تعادل فیزیولوژیكی یا حالتی از توازن برانگیخته می شویم، یا میل به رشد و نمو رفتار ما را شكل می دهد.


6. خوش بینی یا بدبینی؟ آیا ما اساساً خوب هستیم یا بد؟


... این برداشت ها بی شباهت به نظریه های شخصی نیستند، آن ها چارچوب هایی هستند كه به كمك آن ها نظریه پردازان خودشان و دیگران را ادراك می كنند و بر اساس آن ها نظریه های خود را بنا می نهند، درست همان طوری كه رفتار فرد تحت تأثیر نظریه شخصی درباره ماهیت انسان قرار دارد، سیر روان شناسی نیز از برداشت های روان شناسان درباره ماهیت انسان اثر می پذیرد (شولتز، 1378، ص 37ـ38).


این ها فهرست مسائل كلی است كه نشان می دهد پیشینه های ما قبل تجربی چگونه ممكن است به جهت دهی فعالیت های پژوهشی مدد برسانند. اضافه می كنیم كه در هر نظریه ای می توان به مسائلی دست یافت كه محقق یا واضع آن نظریه قبل از تجربه پاسخ هایی ـ حتی به صورت ضمنی ـ به آن ها داده است. مثلاً در نظریه فروید این مسائل بنیادی مشاهده می شود: آیا «حیاتِ غریزی» بر رفتار انسان مؤثر است یا «حیات عقلی»؟ آیا تعیین كننده های رفتار انسان تنها میل جنسی و پرخاشگری است؟ آیا تمایلی ذاتی به جنگ و نزاع وجود دارد؟ و یا مثلاً در نظریه آدلر، آیا تعالی جویی یا برتری طلبی یك میل فطری در انسان است؟ (مولر، 1367)


بنابراین، آشكار است كسی كه ذوق پژوهشی دارد و توان بالقوه و بالفعلِ خلق مسأله و فرضیه در او مشاهده می شود، و به متون بومی (فلسفی، دینی و...) خود مراجعه می كند، از آن همه مفروضاتی كه ابعاد مختلف انسان و جهان در آن ها وجود دارد، به تناسب توان، حوزه پژوهشی و رغبت خود از آن ها متأثر می شود و بر فعالیت های پژوهشی خود جهت و معنای خاصی می بخشد و البته مسلّم است كه این برداشت ممكن است با توجه به پیشینه ذهنی محقق و توان او، با دیگران متفاوت باشد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.