• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1463)
جمعه 20/5/1391 - 5:35 -0 تشکر 501523
شعرهایی با مفاهیم عرفانی ، فلسفی و بدیع

سفر مغان :
" تی اس الیوت"
سرمایی می آمد كه از آن بی نصیب نماندیم
درست در بد ترین وقت سال
در سفری و چنین سفری دراز:
جاده ها پر ورطه و هوا گزنده بود
وسط چله زمستان.
و شتران آزرده ، با پاهای زخمین ، سركش
در برف و آب زانو می زدند.
روزگارانی را پشت سر گذاشته بودیم كه بدان افسوس میخوردیم
كاخهای تابستانی  بر دامنه ها ، ایوانها
و كنیزكان ابریشمین قبا كه شربت می آوردند.
سپس شتربانان لعن و طعن می كردند و گلایه آغازیدند.
می گریختند و شراب و زنان خود را  می طلبیدند
آتش شبانه در حال خاموشی بود و سر پناهی نداشتیم
شهر هادژ آیین و ولایات دشمنانه بودند
دهستان ها پلشت  و مخارج گزاف بود
چه روزگار دشواری داشتیم
به فرجام ، بهتر  آن دیدیم همه طول شب را سفر كنیم
و جسته و گریخته ، چرتی زنیم
با آوایی كه در گوشمان ندا در می داد كه
همه اینها احمقانه است.
سپس در سپیده دمان به دره یی معتدل فرود آمدیم
نمناك، فرود ، سطح برف ، عطر   دار و درخت می داد.
با نهر آبی شتابان و آسیایی آبی كه در تاریكی  می چرخید
و سه درخت  زیر آسمانی نزدیك
و اسب پیر سفیدی كه تاخت زنان در چمنزار  دور شد
سپس به می كده یی فراز آمدیم كه بر سر در آن برگهای تاك آویزان بود.
شش دست در آستانه دری باز  برای سكه های نقره  طاس  می ریختند
و پاها بر مشك های تهی شراب  لگد می زدند
اما در آنجا خبری نبود  و لذا به سفر خود ادامه دادیم
و در آغاز شب  رسیدیم ، و نه حتی یك لحظه بیشتر
جای را یافته بودیم و این  ( می توان گفت ) رضایت بخش بود.
همه اینها ، زمانها پیش بود، به یاد می آورم
و دوباره چنین  می كنم، اما این را تو بگو
تو بگو این را ، آیا ما همه آن راه را
برای میلاد بود كه كوبیده بودیم یا ممات؟
محققا" میلادی بود
ما شواهدی داشتیم و شكی در میانه نبود
من تولد و مرگ را دیده بودم
اما می اندیشیدم كه بین آن ها تفاوت است.
این میلاد برای ما عذابی سخت  و تلخ بود، مثل ممات ، مرگ ما.
به سرزمین خود  باز گشتیم، این اقالیم
اما دیگر در  اینجا در آسایش نبودیم، در این نظم و نظامات كهن
با مردمی بیگانه  كه به خدایان  خود متشبث بودند
از مرگی دیگر  شادمان خواهم بود.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:37 - 0 تشکر 501524

  میلاد آن که عاشقانه بر خاک مرد  ๑۩۞۩๑


نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می‌گستَرَد
آن که نهال ِ نازک ِ دستان‌اش
از عشق
خداست
و پیش ِ عصیان‌اش
بالای جهنم
پست است.
آن‌کو به یکی «آری» می‌میرد
نه به زخم ِ صد خنجر،
و مرگ‌اش در نمی‌رسد
مگر آن که از تب ِ وهن
دق کند.
قلعه‌یی عظیم
که طلسم ِ دروازه‌اش
کلام ِ کوچک ِ دوستی‌ست.

انکار ِ عشق را
چنین که به سرسختی پا سفت کرده‌ای
دشنه‌یی مگر
به آستین‌اندر
نهان کرده باشی.
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.

نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه ِ نجابت به خاک می‌شکند
رخساره‌یی که توفان‌اش
مسخ نیارست کرد.
چه فروتنانه بر آستانه‌ی تو به خاک می‌افتد
آن که در کمرگاه ِ دریا
دست حلقه توانست کرد.
نگاه کن
چه بزرگ‌وارانه در پای تو سر نهاد
آن که مرگ‌اش میلاد ِ پُرهیاهای هزار شه‌زاده بود.
نگاه کن!

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:37 - 0 تشکر 501525

๑۩۞۩๑  ما نیز...  ๑۩۞۩๑


ما نیز روزگاری
لحظه‌یی سالی قرنی هزاره‌یی ازاین‌پیش‌تَرَک
هم در این‌جای ایستاده بودیم،
بر این سیّاره بر این خاک
در مجالی تنگ ــ هم‌ازاین‌دست
در حریر ِ ظلمات، در کتان ِ آفتاب
در ایوان ِ گسترده‌ی مهتاب
در تارهای باران
در شادَرْوان ِ بوران
در حجله‌ی شادی
در حصار ِ اندوه

تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ.



ما نیز گذشته‌ایم
چون تو بر این سیاره بر این خاک
در مجال ِ تنگ ِ سالی چند
هم از این‌جا که تو ایستاده‌ای اکنون
فروتن یا فرومایه
خندان یا غمین
سبک‌پای یا گران‌بار
آزاد یا گرفتار.



ما نیز
روزگاری
آری.

آری
ما نیز
روزگاری...

درود بر شما

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:38 - 0 تشکر 501526

غمی غمناک
شب سردی است، و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من، لیک غمی غمناک است  

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:38 - 0 تشکر 501527

با مرغ پنهان

حرف ها دارم
با تو ای مرغی كه می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی !
چه ترا دردی است
كز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از كف من می ربایی؟

در كجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یك مرداب
یا كه می شویی كنار چشمه ادارك بال و پر ؟
هر كجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی كوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه دیگر می كنی پروا؟

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:38 - 0 تشکر 501528

در قیر شب
دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند

لیك پاهایم در قیر شب است

رخنه ای نیست در این تاریكی

در و دیوار بهم پیوسته

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است

روزگاری است در این گوشة پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد

می كنم هر چه تلاش،

او به من می خندد

نقش هایی كه كشیدم در روز

شب ز راه آمد و با دود اندود

رح هایی كه فكندم در شب

روز پیدا شد و با پنبه زدود

دیرگاهی است كه چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است

نبشی نیست در این خاموشی
دست ها، پاها در قیر شب است

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:38 - 0 تشکر 501529

" خراب "

فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر كه :زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.

دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود،
پایان شام شكوه ام.
صبح عتاب بود.

چشمم نخورد آب از این عمر پر شكست:
این خانه را تمامی پی روی آب بود.

پایم خلیده خار بیابان .
جز با گلوی خشك نكوبیده ام به راه.
لیكن كسی ، ز راه مددكاری،
دستم اگر گرفت، فریب سراب بود.

خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید:
كندی نهفته داشت شب رنج من به دل،
اما به كار روز نشاطم شتاب بود.

آبادی ام ملول شد از صحبت زوال .
بانگ سرور در دلم افسرد، كز نخست
تصویر جغد زیب تن این خراب بود

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:39 - 0 تشکر 501530

"جان گرفته "

از هجوم نغمه ای بشكافت گور مغز من امشب:
مرده ای را جان به رگ ها ریخت،
پا شد از جا در میان سایه و روشن،
بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده
و به خاك روزهای رفته بسپرده؟
لیك پندار تو بیهوده است:
پیكر من مرگ را از خویش می راند.
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است.
من به هر فرصت كه یابم بر تو می تازم.
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم.
با خیالت می دهم پیوند تصویری
كه قرارت را كند در رنگ خود نابود.
درد را با لذت آمیزد،
در تپش هایت فرو ریزد.
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود.

مرده لب بربسته بود.
چشم می لغزید بر یك طرح شوم.
می تراوید از تن من درد.
نغمه می آورد بر مغزم هجوم.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:39 - 0 تشکر 501531

دنگ...

دنگ...، دنگ ....
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فكر كه این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیك چون باید این دم گذرد،
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.

دنگ...، دنگ ....
لحظه ها می گذرد.
آنچه بگذشت ، نمی آید باز.
قصه ای هست كه هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
مثل این است كه یك پرسش بی پاسخ
بر لب سر زمان ماسیده است.
تند برمی خیزم
تا به دیوار همین لحظه كه در آن همه چیز
رنگ لذت دارد ، آویزم،
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیكر او می ماند:
نقش انگشتانم.

دنگ...
فرصتی از كف رفت.
قصه ای گشت تمام.
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا كه جان گیرد در فكر دوام،
این دوامی كه درون رگ من ریخته زهر،
وا رهاینده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فكر زوال.

پرده ای می گذرد،
پرده ای می آید:
می رود نقش پی نقش دگر،
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ :
دنگ...، دنگ ....
دنگ ...

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:39 - 0 تشکر 501532

دره خاموش

سكوت ، بند گسسته است.
كنار دره، درخت شكوه پیكر بیدی.
در آسمان شفق رنگ
عبور ابر سپیدی.

نسیم در رگ هر برگ می دود خاموش.
نشسته در پس هر صخره وحشتی به كمین.
كشیده از پس یك سنگ سوسماری سر.
ز خوف دره خاموش
نهفته جنبش پیكر.
به راه می نگرد سرد، خشك ، تلخ، غمین.

چو مار روی تن كوه می خزد راهی ،
به راه، رهگذری.
خیال دره و تنهایی
دوانده در رگ او ترس.
كشیده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم:
ز هر شكاف تن كوه
خزیده بیرون ماری.
به خشم از پس هر سنگ
كشیده خنجر خاری.

غروب پر زده از كوه.
به چشم گم شده تصویر راه و راهگذر.
غمی بزرگ ، پر از وهم
به صخره سار نشسته است.
درون دره تاریك
سكوت بند گسسته است .

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
جمعه 20/5/1391 - 5:39 - 0 تشکر 501533


اگر عمری گنه كردی مشو  نومید از رحمت 
تو توبه  نامه را بنویس امضا كردنش با من

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.