سلسله مراتب نیازها
نیازهاى تنكردشناختى: نیازهایى كه معمولاً براى نظریه انگیزشى نقطه آغاز تلقّى مىشوند، در اصطلاح، «نیازهاى تنكردشناختى» نامیده مىشوند. اگر نیازهایى از قبیل گرسنگى یا تشنگى به قدر كافى براورده نشده باشند، نیازهاى مافوق آنها در سلسله مراتب، بر حسب رفتار تنظیم شده به زمینه و حاشیه رانده مىشوند، فرد در موقعیت اضطرارى قرار مىگیرد و تمام وجودش زیر سلطه نیاز قرار مىگیرد. براى مثال، براى شخصى كه در حدّ افراط و به طور خطرناكى گرسنه است، هیچ دلبستگى جز غذا وجود ندارد. او دایم به غذا فكر مىكند، خواب غذا را مىبیند و درباره غذا صحبت مىكند.
مزلو اعتقاد داشت كه نیازهاى تنكردشناختى براى بیشتر افراد در جامعه ما به اندازه كافى براورده مىشوند. زمانى كه این نیازها ارضا شوند، بىدرنگ نیاز بعدى بر روى سلسله مراتب به عنوان یك نیروى مسلّط در رفتار مهار شده و جهت یافته پدیدار مىشود و بر اندام حكمفرما مىگردد.
نیازهاى ایمنى: این نیازها معرّف نیاز براى ایمنى یا امنیت در جامعه ما مىباشند. همانند نیازهاى تنكردشناختى، نیازهاى ایمنى در وهله اول، در موقعیتهاى اضطرارى به راه مىافتند. زمانىكه زندگى شخصى در معرض خطر است، نیازهاى بالاتر كم اهمیت مىشوند و رفتار ما تلاشهاى ما را براى ایمن ماندن منعكس مىكند. نمونهاى كه براى این مطلب اخیرا اتفاق افتاد، زمانى بود كه باقىمانده تند باد منجر به طوفان وسیعى در مجاورت ما شد؛ تعدادى از همسایگان ما متحمّل خسارت هزاران دلارى خانهشان شدند؛ در زمان طوفان، ضرر مادى آنها برایشان كم اهمیت بود؛ زیرا فرار از طوفان تمام آن چیزى بود كه براى آنها اهمیت داشت. بنابراین، در وهله نخست در زمانهاى اضطرارى، نیازهاى ایمنى بر رفتار ما سلطه دارند. با وجود این، مزلو معتقد بود كه
تجلّى نیازهاى ایمنى در تمایل افراد براى داشتن شغل مطمئن و دایمى در محیطهاى آشنا، علاقه به داشتن حساب پسانداز و بیمه نیز مشاهده مىشود. نیازهاى ایمنى بیش از همه در كودكان آشكار هستند؛ همانگونه كه وقتى نوزادى به طور ناگهانى بیفتد، داد و فریاد برمىآورد و گریه مىكند، یا با ورود فرد غریبهاى به اتاق خود از جاى خود مىپرد و مىترسد.
مزلو اعتقاد داشت كه نیازهاى ایمنى در جامعه ما براى بیشتر بزرگسالان به قدر كافى براورده شدهاند. از اینرو، این نیازها به طور طبیعى بر رفتار تسلّطى ندارند. با وجود این، طبق گفته مزلو، برخى از انواع روان رنجورى، همانند عدم ارضاى این نیازها، مىتواند فهمیده شود. در حالت عدم ارضا، فرد طورى واكنش نشان مىدهد كه گویا او همواره در یك موقعیت تهدیدآمیز قرار دارد. مزلو مطرح كرد كه روان رنجورىهاى وسواسى ـ بىاختیار، رفتارى را نشان مىدهند كه به واسطه عدم ارضاى نیازهاى ایمنى به وجود آمدهاند.
نیازهاى مربوط به عشق یا تعلّق: زمانىكه نیازهاى ایمنى به قدر كافى ارضا شده باشند، آنها در جهت رفتار بىاهمیت مىشوند و نیازهاى مربوط به عشق یا تعلّق ظاهر مىشوند. این نیازها اشتیاق به ارتباطات محبتآمیز، نیاز به احساس بخشى از گروه بودن، یا احساس تعلّق داشتن به فردى را در برمىگیرند. نیازهاى عشق به معناى نیازهاى جنسى (كه صرفا یك نیاز تنكردشناختى مىباشد) نیستند، گرچه رابطه و صمیمیت جنسى مىتواند به ارضاى نیاز به تعلّق فرد خدمت كند. نیازهاى عشق شامل دوست داشتن و دوست داشته شدن مىشوند.
ممكن است شخص احساس تعلّق را به شیوههاى متفاوتى به دست آورد. ازدواج، شغل یا پذیرش در گروه خاصى همچون انجمن برادرى، انجمن زنان و دختران، گروه شهرى و محلّى مىتواند به این نیاز خدمت كند. طبق گفته مزلو، عقیم گذاشتن نیازهاى مربوط به عشق منجر به ناسازگارى رفتارى و آسیبهاى شدید روانى مىشود و اصلىترین علت مشكلات رفتارى جامعه ما مىباشد.
نیازهاى مربوط به احترام و عزّت نفس: اگر نیازهاى مربوط به عشق به قدر كافى براورده شده باشند، آنها نیز به داخل زمینه در ارتباط با رفتار راهنمایى شده، رها مىگردند و نیازهاى مربوط به احترام و عزّت نفس پدیدار مىشوند. همه افراد جامعه به یك ارزشیابى مثبت و معمولاً عالى از خودشان علاقه دارند. مىتوان این ارزشیابى را به دو زیر طبقه تقسیم كرد:
1. نیاز به احترام به خود و عزّت نفس؛
2. احترام گرفتن از افراد دیگر.
نیاز به احترام به خود و عزّت نفس موجب تمایل به پیشرفت، قدرت، اعتماد و اطمینان، استقلال و آزادى مىشود. به نظر مىرسد نیاز به عزّت نفس، هسته اصلىاش علاقه به احساس ارزشمند بودن باشد و شباهت زیادى به مفهوم توجه و احترام مثبت راجرز دارد. نیاز مرتبط با احترام گرفتن از سوى افراد دیگر شامل علاقه به شهرت، اعتبار و موقعیت و آوازه و معروفیت، قدردانى از توانایىهاى فرد از جانب دیگران و احساس با اهمیت بودن مىشود.
موقعى كه نیازهاى مربوط به احترام به خود و عزّت نفس براورده شوند، احساساتى همانند اعتماد به نفس و خود ارزشمندى در فرد به وجود مىآیند و فرد خود را داراى هدف در این جهان مىبیند. و زمانى كه به این نیازها بىاعتنایى شود، ناسازگارىهایى از قبیل احساس حقارت، ضعف و درماندگى اتقاق مىافتند. فقدان عزّت نفس منجر به احساس دلسردى و كم اهمیتى در فرد مىشود و این نیز به نوبه خود در فرد احساس خود كمارزشى را به وجود مىآورد. یكى از حدسهایى كه مزلو براى شروع افسردگى مطرح مىكند، ارضاى ناكافى نیازهاى مربوط به عزّت نفس مىباشد.