آنها ۳ نفرند؛ كنار پیادهرو مینشینند و پول درمیآورند. كارشان را دیوانهوار دوست دارند.
در كنار كار، دوست دارند پول هم در بیاورند، اما نه دوست دارند این طرفی باشند و نه آن طرفی؛ نه دوست دارند فقط برای پول كار كنند و نه دوست دارند بیخیال آن شوند.
تیریپشان، خیلی هنری و خاص است؛ جوری كه شاید بیرون از این پیادهرو آنها را ببینید، فكر كنید كه بچه مایهدار هستند.
البته این كار را هم با تعصب خاصی دنبال میكنند و از سر استیصال به آن روی نیاوردهاند.
البته بدشان هم نمیآید كه پول خوبی دربیاورند؛ پولسازی هم، یكی از هدفهای آنهاست.
یك رفیق باحال هم توی این راسته دارند؛ یك فلوتزن میانسال كه با آنها رفیق است. میگویند زمانی كاسب بوده و ورشكست شده و طی این ۴ سال، مدام او را میبینند و دایی صدایش میكنند. دایی، راسته پیادهروهای گیشا را گز میكند و بالا و پایین میرود. آنها به ما میگویند كه خلاقیت، لازمه پولسازی است و به ما میگویند كه در پیادهروهای گیشا، چه خبر است. راستی، آنها جلوی یك آژانس هم كار میكنند؛ جایی كه صاحبان آژانس، حسابی هوایشان را دارند و به قول بچهها، یكجورهایی اسپانسرهایشان هستند.