«
• احساس میكنید باید به حمام بروید. شیر آب را باز میكنید تا گرم شود، سپس دنبال كارهایتان میروید. یك ساعت بعد دوباره به حمام سر میزنید. آب گرم شده، ولی حال دوش گرفتن را ندارید. شیر آب را میبندید و ترجیح میدهید كه بخوابید.
• سوار اتومبیلتان میشوید تا با همسر و فرزندانتان به گردش بروید. متوجه میشوید كه باید بنزین بزنید. در صف طولانی جایگاه عرضه سوخت منتظر میمانید و باقیمانده بنزین داخل باك را هم میسوزانید. بعد از سوختگیری، الكی در خیابانها بالا و پایین میروید. ساندویچ زاپاتا میخورید، دوباره بنزین میزنید و به خانه برمیگردید.
• قرار است خواهر همسرتان با دامادهایش به خانهتان حمله كنند. یك عالمه شام درست میكنید. اما او فقط با شوهرش میآید و یك عالمه غذا را تا چند روز بعد در یخچال نگهداری میكنید و هر روز به خورد شوهر بچههایتان میدهید. آخرش آنها هم خسته میشوند و یك روز كه در خانه نیستید، غذاها را دور میریزید و الكی به شما میگویند كه آن را خوردهاند تا بالاخره از غذای یخچالی راحت بشوند.
• به پسرتان اجازه میدهید تا از اتومبیلتان استفاده كند و با دوستهایش به گردش برود. یك روز وقتی از محل كارتان به خانه برمیگردید، همسرتان میگوید كه اتومبیلتان از وسط نصف شده است. شما كه این پولها برایتان چیز مهمی نیست، دستی روی سر فرزندتان میكشید و از او میخواهید تا سعی كند زودتر گواهینامه بگیرد.
• برای این كه به فامیلهایتان اثبات كنید كه میراثدار خسیسی نیستید، میهمانهای مجلس ختم آن مرحوم را به یك رستوران گران میبرید و گارسونها برایشان دو قاشق برنج، چهار بند انگشت گوشت كبابی، مقداری جعفری، یك حلقه پیاز با ضخامت نیم سانتیمتر، یك قاچ لیمو و یك عدد زیتون میآورند. چند دقیقه بعد، مبلغی معادل قیمت یك سمند سورن با رنگ سفارشی را به صندوق رستوران پرداخت میكنید.
• یك پول خوب دستتان میآید. تصمیم میگیرید آن را برای نامزدتان خرج كنید. دو ساعت در خیابان وزرا بالا و پایین میروید و جستوجو میكنید تا عطر مورد علاقه او را پیدا كنید و بخرید. آخرش هم آن را گیر نمیآورید و تصمیم میگیرید یك انگشتر قشنگ برایش بخرید. اما نظرتان عوض میشود و یك روز كه اتومبیل او را قرض گرفتهاید، آن را به خیابان سورنا میبرید و رویش یك سیستم صوتی درست و حسابی میبندید. وقتی همان شب به خانه نامزدتان میروید، او میگوید كه چون به پول نیاز داشته، اتومبیلش را یك ساعت قبل به پسرخالهاش فروخته است.
• از وقتی مدل جدید موبایل مورد علاقهتان را پشت ویترین یك فروشگاه دیدهاید، شبها خوابتان نمیبرد. چند روز بعد وقتی حقوق خود را دریافت كردید، بلافاصله به خیابان جمهوری میروید و آن گوشی را میخرید. شب وقتی به یك میهمانی میروید، عاشق گوشی یكی از میهمانها میشوید. روز بعد به خیابان جمهوری میروید و آن گوشی را میخرید و گوشی قبلیتان را هم توی كشوی میزتان میگذارید.
• یك پول قلمبه دستتان میآید. به همسرتان میگویید كه این پول مال هر دو نفر شما است، اما او خودش میتواند تصمیم بگیرد با آن در یك تور خارجی ثبتنام كنید یا برای تجهیز خانه خرج كنید. همسرتان چند روز فكر میكند و آخرش میگوید كه میخواهد مبلمان را عوض كند. از آن خسته شده است. روز بعد مبلمان جدید را سه میلیون تومان میخرید و مبلی كه سال قبل دو میلیون خریده بودید و آخ هم نگفته و سالم است را از شما 300 هزار تومان میخرند. مجبور هستید. میفهمید؟ مجبور هستید