• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1030)
چهارشنبه 18/5/1391 - 2:36 -0 تشکر 496963
هنجارشکنى در شعر صائب تبریزی( قسمت اول)

چکیده

نگرش صائب تبریزى به شخصیتى معروف نظیر خضر - علیه‌السلام - دوگانه است.
صائب در برخورد با داستان خضر(ع) و در ساختن تلمیح، گاه موافق سنت ادبى عمل مى‌کند و گاه به خلاف عرف و عادت شاعران گذشته، با خضر(ع) و عناصر داستانى او مخالف‌خوانى مى‌کند. اگر شاعرانى چون خاقانی، سعدى و حافظ با انتقادى ملیح به ماجراى خضر - علیه‌السلام - نگریسته‌اند، صائب در وسعت بخشیدن به این نگرش، تلاشى جدى کرده است. او گاه با شماتت خطاب به حضرت خضر(ع)، خود را بى‌نیاز از عمر جاودان و آب حیات، صاحب ویژگى‌هایى مى‌داند که حتى خضر به آنها دست نیافته است. بدیهى است که صائب براى اثبات نظریات و افکار خویش و نیز براى ترجیح روش سلوک خود حاضر است از خضر(ع) سبق ببرد و او را با وجود همه اعتبارى که در عالم ادب و عرفان دارد، بیرون از دایره علایق و پسندهاى خود بپندارد، این نحوه نگرش، نوعى هنجارشکنى و گریز از سنت ادبى به شمار مى‌رود.
در این مقاله، موضوعاتى دسته‌بندى شده که در آنها صائب تبریزى نگرش انتقادآمیز خود را متوجه ماجراى حضرت خضر(ع) کرده است.

مقدمه

اگر امثال عرفى شیرازی، نظیرى نیشابورى و طالب‌آملى را شاعران دوره شکل‌گیرى سبک هندى (اصفهانی) و شاعرى چون بیدل دهلوى را خاتم این سبک بدانیم، صائب تبریزى حد معادل و میانه این شیوه به شمار مى‌رود. اشعار او از حیث مضامین، زبان،‌ عناصر خیال، موسیقى و محتوا، به گونه‌اى است که باید او را از گویندگان ممتاز این سبک دانست. در شعر صائب، از وقوع‌گویى‌هاى محتشم کاشانى و از خیال‌بافى‌هاى افراطى بیدل خبرى نیست. او در عهد صفوی، سبکى خاص بنیان نهاد که از نظر لفظ و معنا متعادل‌تر از شیوه سایر گویندگان قرن یازدهم است. به همین منظور مى‌توان این سبک را سبک صائب نام نهاد.
صائب، شاعرى بسیار پرکار بوده است و از همین رو، ادبیات سست و مضامین سخیف هم به شعر او راه پیدا کرده و بهانه به دست منتقدان و مخالفان داده است. دکتر ذبیح‌الله صفا معتقد است “از زمانى که نوبت سخن به بنیانگذاران شیوه جدید در نیمه دوم از سده دوازدهم رسید، به جاى آنکه مبالغه‌کاران یا ناتوانان از میان نوآوران عهد اخیر صفوى را نشانه ملامت کنند، به تواناترین آنها یعنى صائب تاختند و همه تقصیرها را برعهده او نهادند و بعضى از بیت‌هاى او را که قابل عیب‌گیرى است، بهانه تخطئه وى ساختند و حال آنکه به واقع صائب در غزل تواناست و با آنکه بسیار گفته، کمتر سخن قابل ایراد دارد.”(صفا 1373:1279)
داستان‌ها و اساطیر در شعر فارسی، با وجود تحولات اجتماعی، سیاسی، دینى و مذهبی، رنگ و جلوه خود را حفظ کرده‌اند. در مسیر تاریخ ایران،‌ گاه اساطیر حماسى و گاه اساطیر دینى رشد کرده‌اند. اقبال همگانى به شعر و ادب، از ویژگى‌هاى محیط اجتماعى عهد صفوى است. شعر از دربار به کوچه و خیابان راه پیداکرد و مردم عادى نیز قریحه خود را در عالم ادب آزمودند. توجه به سنت‌هاى ادبى و صنایع بدیعی، از شروط سخنورى در گذشته بود. شاعران، از درس‌خوانده‌ترین تا کم‌سوادترین‌شان، حداقل اطلاعات ادبى را در شعر و زبان خویش به نمایش مى‌گذاشتند. یکى از رویکردهاى سنتی، توجه به تلمیح بود.
قدما در کتاب‌هاى بلاغت، مسئله بهره‌مند شدن شاعر را از اساطیر در باب ویژه‌اى با عنوان تلمیح آورده‌اند و در تعریف آن مى‌گویند: تلمیح این است که شاعر در خلال شعر خویش، به داستان یا شعرى یا مثلى اشارت کند و به گونه رمز و نشانه‌اى آن را بیاورد. (شفیعى کدکنی1366 :243) جلوه‌گاه اساطیرملى و اساطیر دینى در شعر، همین صنعت تلمیح بوده است.
شعر دوره صفوی، سرشار از تلمیحات مربوط به اساطیر اسلامى و سامى است و در این میانه، داستان‌هاى کسانى که به نوعى در کتاب‌هاى تفاسیر یا آیات قرآن کریم از آنها یادى رفته است، بیشتر به چشم مى‌خورد. صائب در تلمیح‌پردازی، توجه ویژه‌اى به اساطیر دینى و شخصیت‌هاى قرآنى داشته است. در غزل او، نام کسانى چون حضرت خضر، حضرت موسی، حضرت یوسف - علیه‌السلام - و گروهى دیگر از پیامبران و شخصیت‌هاى معروف قرآنى دیده مى‌شود. صائب با داستان‌هاى این شخصیت‌ها مضامین متعددى ساخته و در این مضمون‌سازى به دو شیوه عمده توجه کرده است:
الف - توجه به تلمیحات همانند متقدمان و پیروى از سنت ادبى در تلمیح‌پردازی، توجه ویژه‌اى به اساطیر دینى و شخصیت‌هاى قرآنى داشته است. در غزل او، نام کسانى چون حضرت خضر، حضرت موسی، حضرت یوسف - علیه‌السلام - و گروهى دیگر از پیامبران و شخصیت‌هاى معروف قرآنى دیده مى‌شود. صائب با داستان‌هاى این شخصیت‌ها مضامین متعددى ساخته و در این مضمون‌سازى به دو شیوه عمده توجه کرده است:
الف - توجه به تلمیحات همانند متقدمان و پیروى از سنت ادبى در تلمیح‌پردازی(موافق‌خوانی)، ب - هنجارشکنى در تلمیح‌پردازى (مخالف‌خوانی.)
دربخش “الف”، صائب همانند شاعران و نویسندگان متقدم، عناصر داستانى مختلفى را به کار گرفته است. او در تلمیح‌‌پردازی، سنت ادبى را در نظر داشته و در چهارچوب داستان‌ها و اساطیر دخالت نکرده است. این نوع موافق‌خوانى و حرکت در مسیر عرف ادبی، نه فقط خاص صائب که خاص همه شاعران بوده است. اینکه با نام یوسف - علیه‌السلام - داستان‌ دورى یعقوب(ع) از فرزند و ماجراى برادران حق‌ناشناس و عشق زلیخا و بوى پیراهن و ... به زبان شعر روایت شود، امرى کاملا طبیعى و مطابق با هنجارهاى ادبى است.
در بخش “ب” صائب، داستان، موضوع یا مضمون را از زاویه غیرمتعارف مى‌نگرد و به خلاف آمد عادت در مورد آن داورى مى‌کند براى مثال، در سنت ادبى ما حضرت عیسی(ع) نماد زندگى‌بخشى و درمان بیماران است. اما در شعر صائب، ابیاتى وجود دارد که در آنها با این ویژگى عیسی(ع) با طعن و کنایه برخورد شده است.
به درد من نتوان برد ره که دست مسیح
هزار مرتبه نبض مرا گرفت و گذشت
(دیوان صائب 10/1826)
این موضوع در ارتباط با شخصیت‌هاى قرآنى نظیر خضر، سلیمان، یعقوب، یوسف، عیسى و یونس - علیهم السلام - یا شخصیت‌هاى اساطیرى و افسانه‌اى مثل اسکندر، رستم و جمشید، بسیار پررنگ است.
هرگاه کسى به آفاق و انفس نگاه تازه‌اى داشته باشد، به ناچار براى انتقال صور نوین ذهنى خود - ما فى‌الضمیر خاص خود - باید از زبان جدیدى استفاده کند و اصطلاحات و نحو و ترکیب نوینى به کار برد، به ناچار اسم و اصطلاح وضع خواهد کرد یا به لغات بار معنایى تازه‌اى مى‌دهد. (شمیسا 15 :1375)
صائب تبریزى به خاطر داشتن همین نگاه تازه، در رویارویى با شخصیت‌هاى داستانى دریچه‌اى نو گشوده و با نظرى متفاوت به داستان زندگى و تاریخ حیات آنها نگریسته است. این نگرش، با رنگ انتقادى خاص خود، حقایق موسوم و متداول داستان‌هاى معروف قرآنى و اساطیرى را تامل‌پذیرتر از گذشته کرده است. گاه صائب خط قرمزى را که در شرع و عرف براى این شخصیت‌ها تعریف شده است، مى‌شکند و پا را حتى از دایره انتقاد فراتر مى‌نهد و کار را به شماتت و سرزنش مى‌کشاند:
    پیش من خوش‌تر بود از منت آب حیات
تشنه‌ لب خود را به دریاى سراب انداختن
(دیوان صائب 8/6015)
نگاه موافق و متداول ادبى به شخصیت‌هایى که نامشان رفت، در شعر صائب به کرات دیده مى‌شود صائب حق آرایه تلمیح را همانند گذشتگان به نیکى به جاى آورده؛ ولى تعداد ابیاتى که در آنها از زاویه مخالف به اشخاص معروف نگریسته، آن قدر زیاد است که مى‌توان آن را یک ویژگى سبکى به حساب آورد. در تاریخ شعر فارسی، شاعران زیادى بوده‌اند که نگاهى انتقادآمیز به شخصیت‌هاى معروف داشته‌اند؛ اما چون بسامد این موضوع در شعرشان فراوان نبوده است، نمى‌توان مخالف‌خوانى را ویژگى‌ سبکى آنان دانست. براى مثال، به ابیات زیر توجه کنید:
   گر بر این چاه زنخدان تو ره بردى خضر
بى‌نیاز آمدى از چشمه حیوان دیدن
(سعدى 1383:547 )
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه‌کش حوض کوثرم
(حافظ 1367:329)
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیى دون مکن درویش
(همان: 290)
پس مخالف خوانى را مى‌توان شکستن هنجارهاى پیشین در تلمیح‌پردازى یا انحراف از نرم (هنجار) ادبى (سنت‌ ادبی) دانست. به این شیوه در صنایع معنوى و سایر علوم ادبى توجه نشده است. تنها در کتب بلاغت قدیم، از صنعتى به نام«تغایر» نام برده‌اند؛ که در تعریف آن گفته‌اند:
آن است که متکلم بر وجه لطیفى مدح کند آنچه را نزد عموم نکوهیده است یا قبح کند آنچه را نزد دیگران ستوده است. بعضى این صنعت را دو قسم کرده‌اند: “تحسین مالایستقبح” و “تقبیح مالایستحسن.” (شمس‌العلماى گرکانى 1377 :154)
در مخالف‌خوانى‌هاى صائب، آنچه بیش از همه دیده مى‌شود، نگاه منتقدانه صائب به برخى شخصیت‌هاى معروف نظیر حضرت خضر - علیه‌السلام - است. تقریبا یک سوم کل ابیاتى که واژه خضر یا عناصر داستان او مثل آب حیات، آب حیوان، چشمه حیوان، ظلمات، اسکندر و عمر جاوید و ... در آنها وجود دارد، در بردارنده مخالف‌خوانى است. این امر درخصوص شخصیت‌هاى دیگر نظیر موسی، عیسى و سلیمان - علیهم‌السلام - ملایم‌تر و با تعداد ابیات مخالف کمتر است.
در این تحقیق،‌ هنجارشکنى (انحراف از نرم) در تلمیحات مربوط به خضر - علیه‌السلام - بررسى شده است که خود به عنوان نمونه‌اى از شیوه صائب در مخالف‌خوانى به شمار مى‌رود.

صائب و خضر(ع)

آیه 65 از سوره مبارکه کهف، بى‌آنکه به صراحت از خضر(ع) نامى ببرد، او را بنده‌اى از بندگان خداوند دانسته است:
“فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما”
در تفاسیر مختلف منظور از “عبد” را خضر(ع) دانسته‌اند. خضر، “نام یکى از پیغمبران یا اولیاست...، این نام در قرآن کریم نیامده است و تنها چیزى که هست، وصف او به عبودیت و حصول علم لدنى است مطابق اکثریت روایات اسلامی، نام او را خضر و کنیتش ابوالعباس است و بعضى نام او را الیسع گفته‌اند و درباره شهرت وى به خضر مى‌گویند که او به هر جا مى‌گذرد و یا هرجا نماز مى‌گذارد، زمین در زیر پا یا در اطراف او سبز و خرم مى‌شود و بعضى گفته‌اند که نامش ایلیا و مادرش رومى و پدرش از پارس بوده است.” (شمیسا247 :1371)
خضر(ع) در ادب عرفانی، دلیل، راهنما، پیر و مرشد صوفیان است و در ادبیات عامیانه هم جایگاه خاصى دارد، به طورى که زیارتگاه‌ها، قدمگاه‌ها، چشمه‌ها و کوه‌هاى زیادى به نام او در سرزمین ما وجود دارد داستان‌هایى که در خصوص خضر(ع) وجود د ارد، از دو سرچشمه قرآن کریم و فرهنگ عامه به ادبیات فارسى راه پیدا کرده است؛ اما به طور کلى از زمانى که شعر و ادب رنگ علمى و مذهبى به خود گرفت (حدودا از اواخر قرن پنجم هجری) و از همان زمان که به موازات جریان‌هاى علمى و اعتقادی، گرایش‌هاى صوفیانه هم به شعر راه یافت، چهره خضر(ع) در شعر فارسى پررنگ‌تر جلوه کرد.
   شعیت فاطمیان یافته‌اند آب حیات
خضر دوران شده استند که هرگز نمرند
(ناصر خسرو 1368:68 )
در قدح ریزآب خضر از جام جم
باز نتوان گشت از این در بى‌فتوح
(عطار 1374 :115)
بودم در اینکه خضر درآمد ز راه و گفت
عید است و نور هان شده ملک سکندرش
(خاقانى 1373 :224)
اولین نمونه‌هاى هنجارشکنى در باب خضر(ع) با ملایمت و محافظه‌کارى از حدود قرن ششم به چشم مى‌خورد:
   گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنه جام جهان آراى افزاى توست
(عطار 1374:31)
سعدى و حافظ این محافظه‌کارى را با کنایات آمیختند و خضر(ع) را مورد نقد ملیح خود قرار دادند اما هیچ‌گاه کار را به ترک ادب شرعى نکشانیدند.
لب‌هاى تو خضر اگر بدیدی
گفتى لب چشمه حیات است
(سعدى 1383:368)
فرق است از آب خضر که ظلمات جاى اوست
تا آب ما که منبعش الله‌اکبر است
(حافظ 1367 :29)
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست
روشن است اینکه خضر بهره سرابى دارد
(همان: 124)
واضح است که در نمونه‌هاى ذکر شده، مقصود شاعران، تفضیل امورى خاص بر داستان خضر(ع) است. به طورى که اهمیت آن امور را برسانند، نه اینکه قدر و قیمت اسطوره دینى خضر را کم کنند. آنها سعى دارند از طریق قیاس، اهمیت موضوعى را که در سر دارند اثبات کنند.
عدول از هنجار در شعر صائب درخصوص خضر(ع) را مى‌توان به موضوع‌هاى زیر تقسیم کرد:
1- تفضیل بر خضر(ع) یا عناصر داستانى او، 2-‌نپذیرفتن منت آب حیات، 3- بى‌حاصل بودن عمر جاویدان، 4- تنها خورى خضر(ع)، 5- ناتوانى خضر(ع)، 6- شرمندگى خضر(ع)، 7- پرهیز از آب حیات، 8- گرانجانى خضر(ع)، 9- حیرت از خضر(ع)، 10- خودخواهى خضر(ع)، 11- ننگ آب حیات، 12- ملامت خضر (اى خضر(ع)... )، 13- عمر جاودان ارزانى خضر(ع)، 14- سیر شدن خضر(ع) از حیات، 15- پایان پذیرفتن عمر ابد، 16- یاران خضر(ع)، 17- گمراه کنندگى خضر(ع)، 18- پشیمانى خضر(ع)، 19- امساک خضر(ع) و 20- افسانه بودن ماجراى خضر(ع.)
براى جلوگیرى از به درازا کشیدن کلام، به چند مورد از موضوعات ذکر شده مى‌پردازیم:
1- تفضیل بر خضر(ع) یا عناصر داستان او:
سبزه خوابیده ما مى‌زند پهلو به چرخ
سرو کوتاهى است عمر خضر از بستان ما
(دیوان صائب: 8/290)
به کام خضر آب زندگى را تلخ مى‌سازم
به رغبت بس که مى‌بوسم لب پیمانه خود را
(همان: 6/362)
نعمت آن است که چشمى نبود در پى آن
چشمه خضر تو را ، دیده گریان ما را
(همان: 6/486)
تا قطره‌اى ز آب سبک روح تیغ هست
آب بقا مخور که گرانجان کند تو را
(همان: 3/688)
گرچه صائب آب حیوان مى‌دهد عمر ابد
حفظ آبروى خود آب بقاى دیگر است
(همان: 16/994)
چون سکندر خضر اینجا خاک مى‌بوسد ز دور
چشمه آن لب چو آب زندگى لب خورده نیست
(همان: 6/1312)
خضر را مى‌کند از چشمه حیوان دلسرد
از دم تیغ شهادت دم آبى که مراست
(همان: 10/1427)
توضیح: ابیاتى که از صائب نقل مى‌شود، از دیوان شش جلدى او به کوشش استاد محمد قهرمان انتخاب شده است. شماره سمت چپ، شماره غزل و شماره سمت راست، شماره بیت است.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 2:37 - 0 تشکر 496964

نویسنده:دکتر محمد حکیم آذر
2- صائب معتقد است تاآنجا که مقدور است باید از عمر جاوید و آب حیات حذر کرد و نباید منت خضر(ع) یا آب زندگانى را کشید، چون غایت زندگى و هدف از حیات فقط زیستن نیست. این مضمون مکرر به شکلى غالبا آمیخته با سرزنش و همراه با نوعى ستیزه‌گرى در برابر عناصر داستان خضر(ع) در غزل صائب خودنمایى مى‌کند. صائب در پى آن است که بى‌مقدار بودن عمر (حتى به صورت جاودانش) را به مخاطب خود یادآورى کند:
بس کز آب زندگانى چین ابرو دیده‌ام
بى‌محابا مى‌کشم چون زخم در بر تیغ را
(همان:25‌/90)
منت خشک و جبین تلخ آب زندگی
بر سکندر آب حیوان مى‌کند آئینه را
(همان:12‌/237)
ما زخاطر آرزوى آب حیوان شسته‌ایم
زنگ ظلمت نیست بر آئینه اقبال ما
(همان:4‌/258)
حریف خضر و رشک آب حیوان نیستم صائب
زآب تیغ او پر مى‌کنم پیمانه خود را
(همان: 9/362)
معنى توفیق غیر از همت مردانه چیست؟
انتظار خضر بردن اى دل فرزانه چیست؟
(همان:1‌/1243)
3- مضمون دیگرى که صائب از آن دستمایه هنجارشکنى در تلمیحات مربوط به خضر(ع)‌ را فراهم کرده، تفضیل اندیشه‌ها و عناصر خیال خود بر عناصر داستان خضر(ع) است. او براى اثبات مضمونى که در سر دارد، آن را با روشى قیاسى در برابر خضر(ع) یا چارچوب داستان او قرار مى‌دهد و سرانجام برترى مافى‌الضمیر خود را بر ماجراى خضر(ع) یا بخشى از آن به اثبات مى‌رساند. او در پى اثبات این موضوع است که خضر(ع) هم از زندگى جاوید به تنگ‌آمده است. در این مخالف‌خوانى‌ها، آنچه موج مى‌زند، این مضمون است که حاصلى از عمر جاوید به دست نخواهد آمد؛ یا اینکه عمر ابد هم کوتاه است و انسان جستجو گرد نباید در سراچه ترکیب تخته‌بند تن باشد.
زیر تیغ ازبس به رغبت جان‌فشانى مى‌کنیم
خضر را از زندگى بیزار مى‌سازیم ما
(همان:13‌/276)
بلاست خواب پریشان دراز چون گردد
چه دلخوشى بود از عمر جاودانه مرا
(همان:4‌/629)
بهار عمر ملاقات دوستداران است
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها
(همان:2‌/671)
مدت عمر ابد یک آب خوردن بیش نیست
خضر خوش‌هنگامه‌اى بر آب حیوان چیده است
(همان:2‌/1167)
اى سکندر تا به یک حسرت خورى برحال خضر
عمر جاویدان او یک آب خوردن بیش نیست
(همان: 5/1281)
4- صائب گاه خضر(ع) را اهل امساک و بخل مى‌داند. مى‌دانیم که خضر(ع) به دستیارى اسکندر به ظلمات راه یافت و تنها کسى بود که فیض نوشیدن آب حیات را کسب کرد (همراهان او محروم از این موهبت بازگشتند.) صائب مى‌گوید که حضرت(ع)‌مى‌توانست به همراهان خود آب حیات بنوشاند؛ ولى از این کار دریغ ورزید. بهره‌‌اى که خضر(ع) از نوشیدن آب حیات برد، عمر طولانی، دیدن داغ عزیزان و گرانجانى دنیوى بود. دنیایى که از منظر عارفان و شاعران،اقامتگاهى موقت است؛ پس خضر(ع) با ماندن در این دنیا، ناخواسته اصرار بر گرانجانى دارد:
چشم دلسوزى مدار از همرهان روز سیاه
کز سکندر خضر مى‌نوشد نهانى آب را
(همان:8‌/16)
حیات جاودان بى‌دوستان مرگى است پابرجا
به تنهایى مخور چون خضر آب زندگانى را
(همان:3‌/446)
مى‌کند همرهى خضر، بیابان مرگت
اگر از درد طلب راهبرى نیست تو را
(همان:4‌/491)
به احتیاط زدست خضر پیاله بگیر
مباد آب حیاتت دهد به جاى شراب
(همان:5‌/905)
بى‌رفیقان آب خوردن مى‌دهد خجلت ثمر
خضر را از دیده‌ها شرمندگى پوشیده است
(همان:9‌/1175)
خضر اگر تیرى به تاریکى فکند از ره مرو
آن‌که مى‌بخشد حیات جاودان پیداست کیست
(همان:12‌/1244)
مدار چشم مروت زهیچ‌کس صائب
که خضر را غم محرومى سکندر نیست
(همان:12‌/1797)
خضر آب زندگى به سکندر نمى‌دهد
در طبع روزگار مروت نمانده است
(همان:10‌/1980)
5- در ادب عرفانی، خضر رهبر راه‌گم‌کردگان است. در ادب عامه هم بسامد این برداشت تقریبا بالاتر از سایر تعابیر پیرامون خضر(ع) است. صائب در ابیات زیر از دریچه‌اى دیگر به این بخش از زندگى خضر(ع)‌نگریسته است. او مدعى است که در تاریکى‌هاى دنیا، خود خضر(ع) هم از جویندگان راه حقیقت است. چگونه مى‌توان از کسى که خود در زندان دنیا چشم‌بسته، اسیر شده است تمناى یاورى و راهبرى داشت:
   از سر تعمیرم اى خضر مروت درگذر
بر نمى‌دارد مرا از خاک این تعمیرها
(همان:9‌/301)
من به این سرگشتگى صائب به منزل چون رسم
در بیابانى که چندین خضر سرگردان شده‌است
(همان:11‌/1147)
تا چه باشد در بیابان طلب احوال ما
خضر اینجا رهنورد رهنما گم کرده‌اى است
(همان:5‌/1185)
چه انتظار خضر مى‌برى قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
(همان:9/1750)
برو خضر که من آن کعبه‌اى که مى‌بینم
دلیل راهش غیر از شکسته‌پایى نیست
(همان:5‌/1820)
خضر را ما سبزه این بوم و بر پنداشتیم
گردبادى هم نشد زین دشت بى‌حاصل بلند
(همان:6‌/2588)
در این وادى که هر سو چون خضر آواره‌اى دارد
نمى‌گردى بیابان‌مرگ اگر از خود جدا گردی
(همان:3‌/6763)
6- در شعر و نثر قبل از قرن یازدهم غالبا امتیازى که براى خضر(ع) قائل بوده‌اند، نوشیدن آب حیات است. شاعران، خضر(ع) را مباهى و مبتهج از نوشیدن آب زندگى مى‌دانند اما شعر قرن یازدهم- بویژه شعر صائب- در بردارنده این مضمون است که خضر(ع)از نوشیدن آب حیات شرمگین است.
    بى‌رفیقان آب خوردن مى‌دهد خجلت ثمر
خضر را از دیده‌ها شرمندگى پوشیده است
(همان:9‌/1175)
سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان
هرکه آب زندگى چون خضر تنها مى‌خورد
(همان:2‌/2398)
از این خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پیش مردمان چون سبز مى‌گردد
(همان:9‌/2853)
شود گرد خجالت بر جبین خضر بنشیند
غبارى از سر خاک سکندر چون هوا گیرد
(همان: 5/2971‌)
7- نوشیدن آب زندگی، عواقب ناپسندى در پى دارد:
زآب زندگى آئینه هم زنگار مى‌گیرد
بود ظلمت نصیب از چشمه حیوان سکندر را
(همان:6‌/366)
نظر به چشمه حیوان نمى‌کنم صائب
مرا ز راه برد جلوه سراب کجا
(همان:14‌/574)
توان زآئینه جبهه سکندر دید
سیاه‌کاسگى آب زندگانى را
(همان:5‌/648)
با تشنگى زچشمه حیوان گذشته‌ایم
از خضر انتقام سکندر کشیده‌ایم
(همان:5‌/5882)
8- حیرت از خضر(ع) در تعدادى از ابیات صائب به چشم مى‌خورد. صائب با ابزار پرسشگرى به سراغ خضر(ع) مى‌رود تا نقدى موشکافانه بر داستان حیات او بگذارد:
    چون به عمر جاودان صائب تسلى شد خضر
داشت سیرى عالم امکان ولى ماندان نداشت
(همان:10‌/1342)
ما از این هستى ده روزه به تنگ آمده‌ایم
واى بر خضر که زندانى عمر ابد است
(همان:6‌/1444)
جز دمى آب که صد چشم بود در پى آن
خضر از چشمه حیوان چه تواند دریافت
(همان:9‌/1633)
از این خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پیش مردمان چون سبز مى‌گردد
(همان:9‌/2853)
ما به این ده روزه عمر از زندگانى سیر آمدیم
خضر چون تن داد- حیرانم- به عمر جاودان
(همان:6‌/5985)
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی
خضر حیرانم چه لذت مى‌برد از زندگی
(همان:1‌/6719)
من شدم دلگیر صائب زین حیات پنج روز
خضر چون آورد تا امروز تاب زندگی
(همان: 14/6720)
سبزه زیرسنگ نتوانست قامت راست کرد
چیست حال خضر یا رب زیر بارزندگی
(همان:23‌/6722)
9- صائب، خضر(ع) را مورد خطاب قرار مى‌دهد و از سر انتقاد- که گاه تند و شماتت‌آمیز هم هست- گستاخانه چیزى را از او مى‌پرسد. این ملامت‌گرى در کل غزل‌هاى صائب چندان زیاد نیست؛ اما به هرحال ساختار جملاتى که خضر(ع) در آنها مخاطب است- و شبه‌جمله‌اى با نام او ساخته مى‌شود- از حیث مخالف‌خوانى جالب است:
    برو خضر که من آن کعبه‌اى که مى‌بینم
دلیل راهش غیر از شکسته‌پایى نیست
(همان:5‌/1820)
اى خضر چند تیر به تاریکى افکنی
سرچشمه حیات نهان در دل شب است
(همان:2‌/1867)
اى خضر غیر داغ عزیزان ودوستان
حاصل تو را ز زندگانى جاودانه چیست؟
(همان:4‌/2026)
تو اى خضر از زلال زندگى بردار کام خود
که این لب‌تشنه لعل آبدارى در نظر دارد
(همان:2‌/2921)
در هر گذر سبیل مکن آبروى خویش
اى خضر پاس چشمه حیوان نگاه‌دار
(همان:4‌/4717)
به من تکلیف آب زندگى کردن بود کشتن
تو را اى خضر در قید جهان جاوید مى‌خواهم
(همان:4‌/5608)
10- خضر(ع) فیض دستیابى به آب زندگى رابه مدد دیگران به دست آورد. در حقیقت خضر(ع)‌بر نردبانى پا نهاد که پله‌هاى آن کسانى از قبیل اسکندر بودند. اسکندر ابزارى بود براى دستیابى خضر(ع)‌به سرچشمه آب حیات؛ اگرچه شوکت و جلال پادشاهى داشت، ولى در عین غنا محتاج حیات جاودان بود. همین پارادوکس غنا و فقر است که یکى از گسترده‌ترین مضامین اسطوره‌اى رادر فرهنگ تمامى ملت‌ها ساخته است. حیات جاوید و حسرت دستیابى به آن، بن‌مایه داستان‌ها، افسانه‌ها و اسطوره‌هاى فراوانى است که ماجراى اسکندر، اسطوره کاووس، حماسه اسفندیار، داستان کى‌‌گشتاسب و دیگران در ادبیات فارسی، مشتى از این خروار به شمار مى‌رود. خضر(ع)‌با دستیابى به عمر جاوید و نوشیدن آب حیات، دیگران را در حسد عمر ابد باقى گذاشت. شاید این اتفاق را بتوان ناشى از جبر دانست. ولى صائب آن‌قدر اختیار براى خضر(ع)‌قائل است که مى‌گوید:
     به سکندر ندهد قطره آبى هرچند
خضر سیراب زاقبال سکندر شده است
(همان:3‌/1539)
زاقبال سکندر خضر بر دل داغ‌هادارد
که آب زندگانى جاى چشم تر نمى‌گیرد
(همان:6‌/2992)
سایه ارباب دولت شمع راه ظلمت است
خضر از اقبال سکندر یافت آب زندگی
(همان:9‌/6720)
11- صائب تبریزى در دو بیت، ماجراى خضر را به صراحت افسانه مى‌داند و همانند مضامین ذکر شده در شماره 1، امورى دیگر را بر داستان خضر(ع) برترى مى‌نهد. او چرخ ستمگر را ظالم‌تر از آن مى داند که حتى اجازه دهد قطره آبى خوش از گلوى کسى پایین برود، چه رسد به اینکه کسى زیر این آسمان کبود آب حیات بنوشد:
    خضر و سیر ظلمت و آب حیات افسانه است
تازه شد هرکس شراب کهنه در مهتاب زد
(همان:5‌/2406)
حرفى است اینکه خضر به آب بقا رسید
زین چرخ‌دل سیه دم آبى ندید کس
(همان: 6/4855)
نتیجه‌گیری
شاعران سبک هندى در ادامه مسیر شعر فارسی، تلمیح را به شکلى به کار بردند که بتواند در خلق مضمونى تازه موثر باشد و در این مسیر حتى در تلمیحات دستکارى‌هایى هم کرده‌اند یاگاه شاخه‌هاى فرعى (اپیزود) در داستان‌هاى معروف ساخته‌اند که در کتاب‌هاى تفسیر و دیگر آثار ادبى پیش از خودشان سابقه نداشته است.
نکته قابل توجه این است که هرچه از شعر سبک خراسانى فاصله مى‌گیریم و به سبک هندى نزدیک‌تر مى‌شویم، رنگ ملى تلمیحات و اساطیر کمتر و رنگ دینى و سامى آنها زیادتر مى‌شود به طورى که در دیوان صائب، بسامد تلمیحات ملى و حماسى تقریبا به صفر نزدیک مى‌شود.
دیوان صائب تبریزى با بهره‌گیرى از عنصر تلمیح در سطح گسترده و توجه فراوان به شخصیت‌هاى سامى و اساطیر اسلامی، از لحاظ مطالعه تلمیحات، جایگاه خاصى دارد. بالا بودن بسامد نام‌هایى چون خضر، یوسف، موسی، عیسی، سلیمان، مریم-علیهم‌السلام- و پایین بودن آمار نام‌هاى حماسى اساطیر ملى نشانه‌اى از گرایش‌هاى خاص اجتماعى و سیاسى عهد صفوى است.
صائب در شرایطى این چنین، با رویکردى افراطى به اسطوره‌هاى سامى در دوباره‌‌خوانى داستان‌ها و تلمیحات مربوط به آنها دارد و از همین رهگذر است که مسئله‌اى به نام مخالف‌خوانى یا هنجارشکنى در بستر تلمیح آفریده مى‌شود و در همین مخالف‌خوانى‌هاست که گاه مضامینى به چشم مى‌خورد که در شعر و نثر گذشته اصلا سابقه نداشته است:
    بر نمى‌آید غرور حسن با تمکین عشق
یوسف از کنعان به سوداى زلیخا مى‌رود
(همان:3‌/2645)
عشق مغرور کند خون به دل حسن آخر
یوسف آن نیست که مغلوب زلیخا نشود
(همان:8‌/3606)
چند روزى بود اگر مهر سلیمان معتبر
تا قیامت سجده‌گاه خلق مهر کربلاست
(همان:3590‌)
والسلام
توضیح: ابیاتى که از صائب نقل مى‌شود، ازدیوان شش جلدى او به کوشش استاد محمد قهرمان انتخاب شده است. شماره سمت چپ، شماره غزل و شماره سمت راست شماره بیت است.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.