حقانیت ولایت مولا علی(ع)از دیدگاه شعراى شاخص اهل سنت
اشاره:
انگیزه نوشتن و تنظیم چنین مقالهای، تالیف قلوب و آگاهانیدن همه کسانى است که به نوعى فریب ترفندهاى منحرفان و مغرضان را مىخورند و یا باور ندارند، مشاهیرشان در خصوص مسئلهاى چه دیدگاهى دارند. بدبختانه افرادى درصدد انحراف افکار عمومى مسلمانان هستند تا بدین طریق، چه دانسته و چه نادانسته، آب در جوى دشمنان بریزند و وضعیت فعلى را بشکنند. مافعلا به وحدت، آن هم در سال اتحاد ملى و انسجام اسلامى نیاز داریم و بر عهده همگان است تا به فرمان رهبر انقلاب بر یکپارچگى و وحدت بین همه مسلمانان تاکید ورزند. حقیقت این است که درلابهلاى متون ما حقایقى نهفته است که بسیارى از مردم از آنها بىخبرند واین غفلت، وحدتشکن و مصیبتبار است که به گواه تاریخ، بهاى سنگینى پرداختهایم و متاسفانه مىپردازیم. وظیفه داریم تا با آگاهانیدن مردم، در حد وسع و امکان، مانع سوءاستفاده منافقان و موذیان گردیم. گرچه این نوشته بدیع نیست ولى حامل اطلاعاتى است که خیلىها از آن بىخبرند. این یادداشت، انشاءالله مصدرى شود براى بازنگرى در اندیشهها و باورها تا بیندیشند که افرادى با این والایى مقام ادبى چنین در مقابل شخصیت مولاعلی(ع) خاضع و حقگویند!
حافظ! اگر قدم زنى در ره خاندان عشق
بدرقه رهت کنم، همت شحنه نجف
از صدر اسلام و با مبعوث شدن حضرت ختمى مرتبت(ص) جمعى درصدد برآمدند براى اطفاى فروغ تابناک ساحت پاکش که سائقهآفرینش هستى بود به هر شکل ممکن کمر بربندند و در این راه و براى رسیدن به مقصود شوم خویش از بزرگترین حربهاى که در اختیار داشتند و آن بىخبرى عامه مردم بوده است به نحو زیرکانه سود جویند. تلاشهاى مذبوحانهاى داشتند تا دامان پاک حضرت ختمى مرتبت(ص) را به خیال خود از راه سوءاستفاده از جهل مردم تیره نشان دهند که درخشندگى وجود شریف آن حضرت و حسن سلوک و منش عالى ایشان در قبل از بعثت، خود سلاحى جانگداز، علیه نابکارانى بود که تا دیروز در مقابل عظمت شخصیتش مهر تائید مىزدند ولى حال که اوضاع را به نفع خود نمىبینند و وجاهت کاذب خود را در معرض خطر مىدیدند در برابرش صفآرایى کردند. عجبا! دشمن خود امینش لقب داد و البته هم کمترین انگشت ایراد بر اخلاقش نگذاشته بود، حال چه شده که با چرخش 180 درجهاى پشت به آن مفخر عالم نموده است؟ صبر نکردند تا وجود نازنین آن نور الهى تغسیل و تکفین و تدفین گردد، بعد به سراغ تعیین تکلیف خلافت براساس وصیت آن حضرت باشند و خودسرانه تا قبل از متوجه شدن مردم که در عزاى رحلت پیامبرشان گردآمده بودند با تشکیل جلسهاى اضطرارى بىحضور علی(ع) یعنى یاورترین یاوران و نزدیکترین نزدیکان و مطمئنترین افراد موثق به آن مقام شریف، به انتصاب روى آوردند! در حالى که همگان مىدانستند مولاعلی(ع) از طرف نبى گرامى و مکرم اسلام(ص) به چنین مسئولیتى گماشته شده بود!
مسئله وجوب نصب امام معصوم(ع) که همه اعمالش به دور از هر نوع خطایى باشد براى امت بعد از نبىاکرم(ص) امرى است بدیهی. به قول بوعلى سینا “چگونه باور کنیم خداى حکیمى که از مژه چشم و گودى کف پا غفلت نکرده، از رهبرى امام غافل شده باشد!!؟”
علی(ع) به خاطر فضایل فوقالعادهاش، هم در عبادت و هم در خدمت و توجه به مردم و حکومتدارى و هم در حماسهآفرینىهاى رزمی، مبغوض انسانهاى کمظرفیت، بىبندوبار، حسود، آزمند و جاهطلب بود. مرحوم احمدبن حنبل مىگویند: “علی(ع) دشمن زیاد داشت؛ دشمنانش سخت در تفتیش و جستجوى یافتن چیزى بودند که بدان وسیله بر او عیب گیرند، اما نیافتند لذا پیش مردى که با او جنگ نموده بود آمده او را بسیار ستودند واین نقشهاى بود که مىخواستند علی(ع) را آزار دهند.” (صواعق ابنحجر، به نقل از رهبرى امام علی، ص 273.) سیدمحمد تیجانى سماوى مىنویسند: “یک گناه یاسیئه را از علی(ع) در کتابهاى دو گروه سنى و شیعه نمىیابیم، در صورتى که براى دیگران بدیها و تبهکارىهاى زیادى در صحاح سراغ داریم.” (آنگاه که هدایت شدم، ص 238)
طرح بیان فضایل و سجایاى اخلاقى مولاعلی(ع) از دید بسیارى از بزرگان اهل سنت مخفى نمانده است، کتبى چون ریاض النظره طبری، ج 2، ص82، صواعق ابنحجر صص 72 و 118، مستدرک حاکم ج3، ص 107، مناقب خوارزمى صص 3 و 19، تاریخ خلفاى سیوطى ص 168 و غیره مملو از این مسئله است. به گفته این افراد ابوبکر در حکومتش از علی(ع) کمک مىگرفت و مىگفت: خدا مرا براى مشکلى نگه ندارد که ابوالحسن علی(ع) مرا در نیابد و به دادم نرسد. به اذعان عمر، در حکومتش این علی(ع) بود که هفده بار او را از مهلکه نجات داد. مولاعلی(ع) لهلک العمر.
وجدانهاى بیدار از اهل سنت در بیان حقانیت علی(ع) و ولایت او کم نیستند؛ ابوبکر حافظ خطیب بغدادى مىنویسد: “اگر ولایت را به علی(ع) مىدادند، هم على هدایتگر بود و هم حکومت در خط هدایت.” (تاریخ بغداد، ج1، ص 74)
حکیم سنایى متوفى به سال 545 هـ.ق شاعر صوفى مسلک صاحب آثارى ارزشمند مانند حدیقه الحقیقه و سیرالعباد لى المعاد و طریق التحقیق و دیوان وغیره که خود اهل سنت است، در مدح ابوبکر مىگوید: “او ماه خلافت و خواجه اخلاص، مونس و یار پیامبر(ص) در سراى سرور و نفردوم در غار هجرت و صادق اللسان و مشفق بسان نبىاکرم(ص) که تمام همتش را در خدمت به پیامبر(ص) به کار گرفته است تا آنجا که مىگوید:
هرچه حق بر دل محمد خواند
برد در باغ جان او بنشاند
مشورت را وزیر پیغمبر
روز خلوت مشیر پیغمبر
انس با وى گرفته روح رسول
زانکه بد فارغ از طریق فضول...”
(ص 227حدیقه الحقیقه)
و درباره عمر مىگوید: “عدل عمر از صدق ابوبکر نشات مىگرفت. کان اسلام و زینت ایمان بود. دین به وسیله او، عزت و کمال یافت. عشق به حق او را به سوى پیامبر(ص) کشانده. روحش در خواب، شاهد حق بود. سخن او، سخن خدا بود و بعد ادامه مىدهد؛
زده عدلش در این سراى مجاز
آتش اندرسراى پرده راز
دست شسته زحضرتش تلبیس
کوچ کرده زکوى اوابلیس...”
(ص236 حدیقه الحقیقه)
و درباره عثمان مىگوید:
آنکه برجاى مصطفى بنشست
بر لبش شرم، راه خطبه ببست
آن زلکنت نبود، بود از شرم
زانکه دانست جانش را آزرم
چه عجب دارى ارفکند، سپر
شرم عثمان، زرعب پیغمبر
(ص 240 حدیقه الحقیقه)
اما وقتى به مدح مولاى متقیان علی(ع) مىرسد، کلامى دیگر که جدا هم براعتش به صراحت مشهود است دارد، علمدار رسول بود و اسرافیل سرفراز از علمش، در دین تاج بود و تاراج گر کفروکین.
مصطفى چشم روشن از رویش
شاد زهرا، چو گشت وى شویش
شرف چرخ تیزگرد، او بود
در حدیث وحدید، مرد، او بود
هرگز از خشم هیچ سر نبرید
جز به فرمان، حسام برنکشید
هرگز از بهره بدره و برده
خلق را خصم خویش ناکرده
نامش از نام یار مشتق بود
هرکجا رفت همرهش حق بود
کرشده گوش فتنه از کوسش
کرده فتح و ظفر زمین بوسش
آمد از سدره، جبرئیل امین
لافتى کرده مر او را تلقین
ذوالفقارى که از بهشت، خدای
بفرستاده بود، شرک زدای
آوریدش به نزد پیغمبر
گفت: “کاین هست بابت حیدر”
مرنبى را وصى و هم داماد
جان پیغمبر از جمالش شاد
کس ندیده به رزم در، پشتش
منهزم، شرک، از یک انگشتش
نایب مصطفى به روز غدیر
کرده در شرع مر او را به امیر
(حدیقه الحقیقه)
سنایى در ادامه براى نشان دادن مصداق کامل خشوع و حضور قلب مولا(ع) در نماز به ذکر حادثهاى مىپردازد که ذکرش خالى از لطف نیست. مولا(ع) در جنگ احد زخمى مىشود. پزشک قادر به درآوردن تیر از پایش نمىباشد، زیراآن جناب خیلى بى تابى مىنماید، عاقبت به توصیه پسرش در نماز بیرون آورده مىشود و؛
چون برون آمد از نماز علی
آن مر اورا، خداى خوانده ولی
گفت کمتر شد، آن الم، چون است؟
وزچه جاى نماز پرخون است
گفت بااو، جمال عصر حسین
آن بر اولاد مصطفى شده زین
گفت چون در نماز رفتى تو
بر ایزد، فراز رفتى تو
کرد پیکان بروز زتوحجام
باز نا داده از نماز سلام
گفت حیدر: به خالق الاکبر
که مرازین الم نبود خبر
اما والاترین مدح سنایى از مولا(ع) در دیوانش آمده است. او شجاعانه آن هم با لحن حماسی، استوار و هوشمندانه حقایقى را در خصوص حضرت علی(ع) بیان مىدارد که جدا جاى ژرفاندیشى دارد. سلطان سنجر از او درباره چند چیز مىپرسد، از جمله آنها درباره شخصیت علی(ع) است. و او جوابى بسیار مستدل مىدهد؛
من سلامت خانه نوح نبى بنمایمت
تا توانى خویشتن را ایمن از شر داشتن
شو مدینه علم را در جوى و پس دروى خرام
تا کى آخر خویشتن چون حلقه بر در داشتن
چون همى دانى شهر علم را حیدر در است
خوب نبود جز که حیدر، میر و مهتر داشتن
کى روا باشد به ناموس و حیل در راه دین
دیو را بر مسند قاضى اکبر داشتن؟
من چه گویم چون تو دانى مختصر عقلى بود
قدر خاک، افزونتر از گوگرد احمر داشتن
گر همى خواهى که چون مهرت بود، مهرت قبول
مهر حیدر بایدت با جان برابر داشتن
چون درخت دین به باغ شرع هم حیدر نشاند
باغبانى زشت باشد جز که حیدر داشتن
اما محکمترین ارائه دیدگاه آن هم با صراحت تمام درباره حقانیتش براى خلافت نبىاکرم(ص) در پى مىآید که چه کسى بعد از او لایق تکیه زدن بر مسند اوست؛
از گذشت مصطفاى مجتبى جز مرتضی
عالم دین را نیارد کس معمر داشتن
از پس سلطان دین پس چون روا دارى همی
جز على و عترتش محراب و منبر داشتن
هشت بستان را کجا هرگز توانى یافتن
جز به حب حیدر و شبیر و شبر داشتن
(دیوان ص 467)
شیخ عطار متوفى به سال 627 هـ.ق عارف و مرشد بزرگ و شاعر سنى مذهب ابوبکر را صدر دین، صدیق اکبر، قطب و سابق بر همگان مىداند. وحى بعد از نزول بر سینه پیامبر(ص) بر سینه او نزول مىیافت و؛
چون دو عالم را به یک دم در کشید
لب ببست از سنگ و خوش دم درکشید
سر فرو بردى همه شب تا به روز
نیم شب هویى بر آوردى به سوز
هوى او تا چین برفتی، مشکبار
مشک کردى خون آهوى تتار
زین سبب گفت آفتاب شرع و دین
علم باید جست زینجا تا به چین
(منطق الطیر ص 24)
و درباره عمر مىگوید: خواجه شرع و سایه حق است، عدل بر او ختم و سوره طاها بر او نازل شده است؛
آنک دارد بر صراط اول گذر
هست او از قول پیغمبر، عمر
کار دین از عدل او، انجام یافت
نیل جنبش، زلزله آرام یافت
چون نبى دیدش که او مىسوخت زار
گفت: شمع جنت است این نامدار
(منطق الطیر ص24)
و درباره عثمان مىگوید:خواجه سنت است و داماد پیامبر(ص) و غرق در قدس و عرفان؛
یوسف ثانى به قول مصطفی
بحر تقوا و حیا، کان وفا
کارذى القربى به جان پرداخته
جان خود در کار ایشان باخته
سر بریدندش تا بنشستهای
از چه پیوسته رحم پیوستهای
سید سادات، گفتى بر فلک
شرم دارد دائم از عثمان، ملک
(منطق الطیر ص 25)
طبق روال معمول سخن سنجان، آنگاه به وصف مولا(ع) مىپردازد؛
خواجه حق، پیشواى راستین
کوه حلم و باب علم و قطب دین
ساقى کوثر،امام رهنمای
ابن عم مصطفی، شیر خدای
مرتضاى مجتبی، جفت بتول
خواجه معصوم، داماد رسول
مقتدا، بىشک به استحقاق اوست
مفتى مطلق، على الاطلاق اوست
چون على از غیبهاى حق یکى است
عقل را در بینش او، کى شکى است؟
هم ز اقضیکم، على جان آگه است
هم على ممسوس، فى ذاتالله است
از دم عیسى کسى گرزنده خاست
او به دم، دست بریده کرد راست
گشته اندر کعبه آن صاحب قبول
بت شکن، بر پشتى دوش رسول
گاه در جوش آمدى از کار خویش
گه فروگفتى به چه اسرار خویش
در همه آفاق همدم مىنیافت
در درون مىگشت و محرم مى نیافت
(منطق الطیر ص 26)
سعدی، متوفى مابین سالها 691 تا 694هـ.ق، از بزرگان و نوابغ شعر که تاریخ ادب این ملک و بوم، بدو مىنازد هم سخنانى دارد این چنین؛
... چه نعت پسندیده گویم تو را
علیک السلام اى نبى الورا
درود ملک، بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد
نخستین، ابوبکر، پیر مرید
عمر، پنجه بر پیچ دیو مرید
خردمند، عثمان شب زندهدار
چهارم علی، شاه دلدل سوار
(بوستان ص 4)
و در قصیده خود درباره این چهار تن به ترتیب چنین مىسراید، ابتدا درباره ابوبکر؛
تریاق در دهان رسول آفریده حق
صدیق را چه غم بود از زهر جان گزا
اى یار غار سید و صدیق نامور!
مجموعه فضایل و گنجینه صفا
مردان، قدم به صحبت یاران نهادهاند
لیکن نه همچنان که تو درکام اژدها
یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند
تا در سبیل دوست به پایان برد وفا
و درباره عمر؛
دیگر عمر، لایق پیغمبرى بدی
گر خواجه رسل نبدى ختم انبیا
سالار خیل خانه دین، صاحب رسول
سر دفتر خداى پرستان بىریا
دیوى که خلق عالمش از دست عاجزند
عاجز در آن که چون شود از دست وى رها
و درباره عثمان گوید؛
دیگر جمال سیرت عثمان که برنکرد
در پیش روى دشمن قاتل، سر از حیا
آن شرط مهربانى و تحقیق دوستى است
کز بهر دوستان برى از دشمنان جفا
اما در ادامه، نابترین مدح را درباره علی(ع) دارد؛
خاصان حق، همیشه بلیت کشیدهاند
هم بیشتر عنایت و هم بیشتر عنا
کس را چه زور و زهره که وصف على کند
جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزماى قلعه خیبر که بند او
در یکدگر شکست به بازوى لافتی
مردى که در مصاف، زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان نهد پشت بر غزا
شیرخداى و صفدر میدان و بحر جود
جانبخش در نماز و جهانسوز دروغا
دیباچه مروت و سلطان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
اما عارفانهترین توصیفات درباره مولا(ع) از آن مولاناست. به صلابت عمر اعتقاد داشت. خداوند در خواب عمر با او ارتباط مىیافت. نجات و هدایت پیرچنگى بدینگونه بود. جان روشن او را ، قصر رفیع مىداند و سینهاش را به سوى درهاى غیب گشاده مىبیند. اما با آمدن به سراغ مولاعلی(ع)آدمى متحیر مىماند. این على وصف شده از زبان مولوى کیست؟چه، چند صفحه آن طرفتر، خصوصیات عمر را به رشته وصف مىکشد، ولى در اینجا از صاحبمقامى سخن مىگوید که انگار با چرخش صد و هشتاد درجهاى از او روى گردانده به سوى محق علىالاطلاق گام اصلاحى بر مىدارد.
تصویر تفکر و بینش علی(ع) در ماجراى جنگ خندق و در مواجهه با عمروبن عبدود از زبان مولوی، حکایت دیگرى مىباشد که هرکسى قدرت ترسیم زوایاى حقیقى آن را ندارد و تنها مىتوان با فضاى عرفان بدان رسید. اخلاص را در آن صحنه مرتبه اول و غایى خصیصه اخلاقى مولا(ع) قرار مىدهد. او را افتخار همه انبیا و اولیا. در غلبه بر عمرو لحظهاى از او دور مىشود و این عمل براى کافر جاى سوال پیش مىآورد. عملى بىمانند وشگفت که برایش غیرقابل درک و فهم است. این تصویرسازى در شعر معروف مولوى به مطلع؛
از على آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
بسیارگیرا و مخلصانه است. اجازه بدهید خود مولوى با آن لسان پرفصحاتش برایمان بسراید که جذابیتش افزونتر باشد؛
در غزا بر پهلوانى دست یافت
زود شمشیرى برآورد و شتافت
اما با به زمین زدنش، بر مىخیزد. چرا؟ چون به قول مولوی، آن پلید نافرهیخته؛
او خدوانداخت بر روى علی
افتخار هر نبى و هر ولی
او خدوانداخت بر رویى که ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
و علی(ع) چه کرد؟
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
و از این اقدامش
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وزنمودن عفو و رحمت بىمحل
سابقه ندارد در جدال مرگ و زندگی، فاتح، خون دشمن خونیش را به هدر ندهد! چون قریب به اتفاق خود کشته مىشود. شگفتا! چرا؟ باید پرسید
گفت بر من تیغ تیزافراشتی
از چه افکندی، مرا بگذاشتی؟
آن چه دیدى بهتر از پیکار من
تا شدستى سست، در اشکار من؟
آن چه دیدى که چنین خشمت نشست
تا چنان برقى نمود و بازجست؟
آن چه دیدى که مر از آن عکس دید
در دل و جان، شعلهاى آمد پدید؟
آن چه دیدى برتر از کون و مکان
که به از جان بود و بخشیدیم جان؟
مىدانم صلابت تورا، کرامت تو را، علىجان!
در شجاعت شیر ربانیستی
در مروت خود که داند کیستی؟
به واقع زبان نه زبان آن کافربدکیش که پرسشهاى عالمانه و عارفانه و عقلسوز شیفته مولا(ع)، مولوى است که جام جانش عطشان یک قطره از شراب پاسخهاى اوست؛
اى علی! که جمله عقل و دیدهای
شمهاى واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگودانم که این اسرار هوست
زانکه بىشمشیر کشتن کار اوست
صانع بىآلت و بىجارحه
واهب این هدیههاى رابحه
صدهزاران مىچشاند هوش را
که خبر نبود دو چشم و گوش را
بازگو! اى بازعرش خوش شکار
تا چه دیدى این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهاى حاضران بر دوخته
رازبگشا اى على مرتضی!
اى پس از سوءالقضا، حسنالقضا!
التماسها براى سیراب شدن روان تشنه پرسنده ادامه دارد و عاقبت مولا(ع) لب به سخن مىگشاید. باز پاسخ مولا(ع) از زبان مولانا چه زیباست؛
گفت من تیغ از پى حق مىزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیت ام در حراب
من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رخت خود را من زره برداشتم
غیرحق را من عدم انگاشتم
سایهاىام، کدخدایم آفتاب
حاجبم من نیستم او را حجاب
من چو تیغم پرگهرهاى وصال
زنده گردانم نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا
باد از جاکى برد میغ مرا؟
که نیم کوهم زحلم و صبر و داد
کوه را کى دررباید تندباد؟
آن که از بادى رود از جا، خسى است
زان که باد نا موافق خود بسى است
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
جز به باد او، نجنبد، میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
مولوى این سنى البته شیعه بىچون و چراى علی(ع) چه خوب از توصیف مولایش برآمد و اداى وظیفه کرد. بیان اخلاص مولا(ع) به از این مىشود؟ آفرین بر روانت اى مولوى که حق ارادت مولایت را نیک ادا کردی!
بىقرارى مولوى در وصف مولا(ع) تمام شدنى نیست. تلاش دارد به شبهات معاندین و جاهلان بىدرد پیشاپیش پاسخ دهد؛
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن على مولانهاد
گفت: هرکاورا منم مولا و دوست
ابن عم من على مولاى اوست
معنى مولا در نگاه برخى ازکملطفان، معنى دلخواهشان دارد،یعنى دوست که در این صورت علی(ع) در کنار دیگران مىنشیند، ولى این نابغه مخلص، دست رد بر سینه آنان مىزند و چه عالی، معنىاش را پیشروى همگان قرار مىدهد؛
کیست مولا آنکه آزادت کند
بند رقیت، زپایت وا کند
(دفتر ششم، ص 128)
شایستگى مولا(ع)براى احراز مقام خلافت، تحت عنوان امامت، برخلاف تصور برخى مردود نظر اهلسنت نیست؛ بلکه آنان نیز به طرق مختلف با طرح خصوصیات مولا(ع) لیاقتش را براى تصدى زعامت امت اسلام به صراحت و قاطعیت تائید کردهاند.
راستى کدام یک از این بزرگان شاعر حقانیت علی(ع)را منکر شدهاند؟ در مدحش بالاترین واژهها و توصیفات را به کار نگرفتهاند؟ دینى بر گردن خود احساس مىکردند و در پوشش به ظاهر غیرشیعه در روشنگرى شایستگى شخصیتش سنگ تمام گذاشتهاند.
اگر انتساب اتصافات علی(ع) را جداگانه احصا کنیم و با طرح امتیازات دیگران قیاس بنماییم بسیار جالب است. به دقت نگریستهاید که هرجا فقط بحث کلى و کلیشهگویى و طرح یک زمان خوب بودن در میان باشد، نکات گذراست و به نوعى چهرههاى مطروح تقریبا در کنار هماند؛ اما وقتى عمل و عملکرد و معاضدت دین خدا و یارى پیامبر(ص) بر زبانشان مىآید، على با کارش، اخلاصش، عبادت و خداجویىاش، اطاعت و تسلیم در برابر حق بودنش، عصمتش، عرفانش، تقوایش، نیابت از نبىاش، شجاعت و صفدر میدان بودن و زهره و زور داشتن و سلحشورى و شیرحق بودنش، لافتایىاش، درایتش، سخاوتش، مروتش، شرافتش، سرمشق براى دیگران بودنش، ساقى کوثر بودنش، روشنگرى و سزاى راهنمایى خلق بودنش، شایسته باغبانى دین بودنش، کرامتش، بت شکنىاش، دردش، قدرت عقلش،حلم و فرو خوردن خشمش، غیب دانستنش، باب علم بودنش، مولابودنش، جانبخش بودنش در نماز، بىریا بودنش، مال نادوستىاش و خلاصه لله بودنش،واقعا تنهاى تنهاست و فقط علی، على است.
منبع: روزنامه رسالت