• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 846)
يکشنبه 15/5/1391 - 1:33 -0 تشکر 491789
راز نوشتن داستان های کوتاه‌

مارگارت لوک

برگردان: اسو حیدری

راز نوشتن داستان های کوتاه‌

«یکی بود، یکی نبود...» عجب عبارت جادویی؟ دعوتی که تاب مقاومت را می‌گیرد: «بشین و گوش کن، می‌خوام برات یه قصه بگم.» کم تر سرگرمی‌هایی به اندازه ی شنیدن داستان، خوشایند هستند- به استثنای لذت نوشتن داستان. داستان گویی، باید از همان زمانی آغاز شده باشد که اصواتی که بشر تولید می‌کرد تبدیل به زبان شد. داستان‌هایی پیدا شده‌اند که در زمان مصر‌ باستان روی درخت پاپیروس نقش شده‌اند. این داستان‌ها اسناد پراکنده‌ای بودند که بعدها گرد‌آوری شدند. احتمال دارد طرح‌هایی که روی دیوارهای دود اندود غارها کشیده شده‌اند قصه‌هایی از شکار باشد، که در هنگام آشپزی و نشستن دور آتش تعریف می‌شدند. تمدن‌های سراسر جهان کوشیده اند از راه داستان، قهرمان‌های خود را جاودان کنند و ماجرای هوس بازی‌های خدایانشان را تعریف کنند.

امروزه، انگیزه ی داستان‌گویی کم تر نشده است. نویسندگان به دو دلیل می‌نویسند. دلیل اول این است که چیزی برای گفتن دارند. دلیل دوم که به همان اندازه قوی است این است که می‌خواهند چیزی کشف کنند. نوشتن نوعی کشف است. ما از راه داستان‌نویسی ایده‌ها، نگرش‌ها و تجارب شخصی‌مان را کشف می‌کنیم و با آن‌ها کنار می‌آییم. طی فرایند داستان‌نویسی، تا حدی درک به تری از دنیا، دوستان، اطرافیان و خودمان پیدا می‌کنیم. هنگامی که کسی نوشته ی ما را می‌خواند، در بخشی از دنیای ما و ادراک ما از این دنیا سهیم می‌شود. در ضمن، داستان‌نویسی تجربه ی بسیار شیرینی است. پس مداد خود را بتراشید، یا کامپیوترتان را روشن کنید تا با هم آغاز کنیم.

داستان کوتاه چیست؟

با دو تعریف، از دو واؤه نامه ی گوناگون آغاز می‌کنیم. اولی داستان را این گونه توصیف می‌کند: «تعریف یک حادثه یا مجموعه‌ای از حادثه‌های مرتبط.» تعریف دیگر داستان این است: «روایتی است... که به منظور جذب، سرگرم کردن و یا آگاهی دادن به شنونده یا خواننده طرح شده است.»

این‌ها ابتدایی‌ترین تعریف‌ها از کل تعریف هایی است که پس از این در این کتاب ذکر خواهند شد. هر کدام از تعریف ها در جای خود سودمندند. البته هیچ کدام نمی‌تواند به طور کامل اساس داستان کوتاه را در بر بگیرد. اما وقتی همه این تعریف ها در کنار یکدیگر گذاشته می‌شوند، درک شما را از داستان کوتاه بیش تر می‌کند و کمک می‌کند تا بفهمید چرا برخی از داستان‌ها بیش تر از بقیه لذت بخش هستند.

ما روی داستان کلاسیک تمرکز می‌کنیم: آن نوع از داستان که با شخصیت‌ها و طرحش نیرو می‌گیرد وآغاز، وسط و پایان دارد. البته همه ی داستان های کوتاه‌ این ویژگی ها را ندارند. یکی از امتیازهای داستان کوتاه این است که کوتاه بودنش این فرصت را در اختیار نویسنده قرار می‌دهد که تنوع‌های گوناگونی را بیازماید، تجربه‌هایی که آزمودنشان در رمان، به دلیل طولانی بودنش دشوار است. نویسنده ی داستان کوتاه می‌تواند روی طراحی یک شخصیت، ارایه ی برشی از زندگی، بازی‌زبانی یا برانگیختن یک حس تمرکز کند. بسیاری از داستان‌های بزرگی که نوشته و چاپ شده‌اند، اثر بخشی خود را از راه ترکیبی از ایماژهای به هم پیوسته و یا قطعه‌های بریده بریده‌ از تجربیات به دست آورده‌اند بدون این که حکایت خاصی نقل کنند. 

اما داستان کلاسیک این امتیاز را دارد که می‌توان هنر داستان‌نویسی را از لابـه‌لای آن استخراج کرد. به ترین راه یادگیری داستان کوتاه، به عنوان یک نوع ادبی، خواندن خود داستان‌هاست. خواننده بسیار مشتاقی باشید و انواع گوناگون ادبی را مطالعه کنید. از هر کتابی گلچین کنید و زیاد کتاب بخوانید. داستان‌هایی از انواع ادبی گوناگون بخوانید: جنایی، علمی- تخیلی، تخیلی، ترسناک، عاشقانه. آثار کلاسیک بزرگان ادبیات را بخوانید اما از داستان‌های معاصری که شهرت نویسنده‌اش هنوز کامل شکل نگرفته است هم غفلت نکنید. داستان‌های کلاسیک و مدرن بخوانید. به این ترتیب به یک حس شهودی دست خواهید یافت که چه‌کار کنید که داستان تاثیر‌گذاری بنویسید. سپس این سه کار را انجام دهید که گام‌های پایه‌ای نویسنده شدن هستند:

۱- بنویسید.

۲- باز هم بنویسید.

۳- به نوشتن ادامه دهید.

داستان در برابر واقعیت

هنگامی که داستانی می‌نویسید، مواد خام را از ذهنتان، تجربه‌هایتان و مشاهداتتان از زندگی می‌گیرید. مشاهداتی که به شما می‌فهماند چه گونه زندگی پیش می‌رود که دنیای کوچک، اما کامل و جامعی می‌سازد. به عنوان نویسنده، به نوعی، جهانی موازی پدید می‌آورید که شبیه دنیای واقعی است، اما از لحاظ برخی ویژگی‌ها با آن متفاوت است. جهانی که می‌سازید ممکن است آن‌چنان آیینه‌وار دنیای واقعی را با دقت به تصویر بکشد که ما خواننده‌ها فکر کنیم این همان دنیایی است که ما هر روز در آن راه می‌رویم. یا ممکن است جهان ساخته دست شما کاملن متفاوت باشد. به ویژه اگر داستان تخیلی یا علمی-تخیلی بنویسید. کار شما، به عنوان نویسنده این است که دنیای چنان زنده و واضحی بسازید که خواننده آن را باور کند، فرقی نمی‌کند که، در مقایسه با واقعیت، چه اندازه غیر طبیعی باشد.

دو مساله داستان را از واقعیت متمایز می‌کند: در دنیای واقعی حوادث بر حسب تصادف اتفاق می‌افتند، در حالی که در ادبیات‌داستانی حوادث به ظاهر اتفاقی، هدف خاصی دنبال می‌کنند. به همین علت، داستان کوتاه ما را در حالت تعلیق، در حالتی که ندانیم که سرانجام چه اتفاقی می‌افتد، رها نمی‌کند. اما زندگی این کار را با ما می‌کند. در داستان ما حس رضایتی پیدا می‌کنیم که از سرانجام داستان و نوعی پایان، نشات می‌گیرد.

هدف داستان

در دو تعریف واژه نامه ای که پیش از این از داستان ارایه دادیم، دو واژه ی «مرتب» و «طراحی شده» کلیدی بودند. برخلاف نامه‌ای که برای دوستتان می‌نویسید و اتفاقات را تعریف می‌کنید، در داستان کوتاه حوادث کاملن تصادفی نیستند. نویسنده با طرح و هدف مشخصی که در ذهن دارد، رویدادهای داستان را انتخاب، سازمان دهی و توصیف می‌کند. آن چه که حوادث داستان را به هم مرتبط می‌کند، سهمی است که هر یک در شکل دادن به یک هدف واحد دارند.

داستان می‌تواند هدف های گوناگونی داشته باشد. برای مثال، می‌توانید جنبه ی خاصی از طبیعت بشر را بیازمایید. با این که به خودتان یا خواننده‌تان کمک کنید که بفهمید که اگر تجربه خاصی را بیازماید، به کجا خواهید رسید. یا ممکن است تلاش کنید حالت یا احساس خاصی را در خواننده ی خود برانگیزید..

هدف شما هرچه که باشد، این هدف اصول سازمان دهی، یکپارچگی، انسجام و کامل بودن داستان شما را شکل می‌دهد. تصمیم‌هایی که شما درباره ی داستان‌تان می‌گیرید _شخصیت‌ها چه افرادی هستند؟ چه اتفاقاتی برایشان می‌افتد؟ کجا اتفاق می‌افتد؟ ساختار داستان چه گونه است؟ و از چه زبانی برای داستان استفاده کنید؟- همه و همه به هدف داستان وابسته‌اند. هرچیزی که نامربوط باشد، هر اندازه هم درخشان باشد، شما و خواننده‌تان را از هدف داستان دور می‌کند.

آیا این مساله که باید هدف داشته باشید، به نظرتان دشوار و بعید می‌رسد؟ نگران نباشید! قرار نیست که شما قله ی اورست را فتح کنید. بالا رفتن از یک تپه ی کم‌شیب هم می‌تواند به همان اندازه با ارزش باشد. داستان «روایتی است...برای جذب، سرگرم کردن و آگاهی دادن به خواننده.» برای جذب، سرگرم کردن خواننده و آگاهی دادن به او، بی‌نهایت راه وجود دارد: کوچک و بزرگ.

حتا لازم نیست پیش از این که کار را  آغاز کنید هدف‌تان را تعیین کنید. همان گونه که گفتیم، داستان‌نویسی فرایند کشف است، جست و جویی نه تنها برای یافتن پاسخ‌ها، بلکه برای شناسایی پرسش‌ها. شما  همچنان که به طرح داستان‌تان فکر می‌کنید، و پیش‌نویس‌های اولیه ی آن  را می‌نویسید، تمرکز بیش تری روی هدف‌تان پیدا می‌کنید.

پایان یا نتیجه

امتیازِ داشتن هدف این است که به شما جهت و مقصد می‌دهد. زمانی که به مقصد می‌رسید، حس خوبی به دلیل به نتیجه رسیدن به ما دست می‌دهد که زندگی واقعی دارای آن نیست.  خواننده و حتا خود نویسنده سرانجام می‌فهمند به کجا رسیدند و این یعنی، پیش از این که به کلمه ی «پایان» برسیم، همه ی پرسش‌ها پاسخ داده شده‌اند. این گفته به این معنا نیست که هیچ جای ابهامی وجود ندارد، یا خواننده به طور قطع می‌داند که آیا شخصیت پس از آن تا ابد خوشبخت می‌شود، یا خیر. اما داستان به نوعی کامل می‌شود. رویدادهای مرتبط داستان به نتیجه ی منطقی رسیده‌اند و هر چیز دیگری که قرار است روی بدهد، داستان دیگری خواهد بود.

کلامی در رابطه با درونمایه

ممکن است کسی از شما بپرسد، درونمایه ی داستان‌تان چیست و احتمال دارد نتوانید پاسخی برای این پرسش بیابید. شاید آن فرد اصرار کند که «زود باش بگو، هر داستانی یه درونمایه‌ای داره.» خوب، شاید. درست است که بیش تر داستان‌های بزرگ جزییات کوچک و خاص شخصیت‌ها، زمان و مکان، و حوادثی که اتفاق می‌افتد در راستای به تصویر کشیدن یک مفهوم انتزاعی یا بزرگ است: ذات عدل، برای مثال، یا عواقب سوءاستفاده از طبیعت و یا تفاوت عشق والدین و عشق‌رمانتیک. گاهی یافتن درونمایه ممکن است ایده ی اولیه ی شما را تعیین کند، هدف داستان شما باشد. اما بارها اتفاق می‌افتد که شما چندین پیش‌نویس از داستانتان بنویسید و تازه تشخیص بدهید چه درونمایه‌ای دارد. در حقیقت، ممکن است داستانی بنویسید که برای خواننده‌ها تاثیرگذار، ترغیب کننده و بصیرت‌بخش باشد، بدون این‌که آگاهانه تشخیص بدهند چه درونمایه‌ای داشته است. هنگامی که به دیگر جزییات هنر و صنعت نوشته‌تان فکر می‌کنید، درون مایه ی نوشته ی شما هم پدیدار می‌شود.

تا چه قدر بلند، کوتاه است؟

از دیدگاه ایده‌آل، داستان کوتاه باید تا هرجا که داستان می‌طلبد طول بکشد، نه کوتاه‌تر، نه بلندتر. به عبارت دیگر، از همان تعداد واژه‌ای استفاده کنید که می‌توانید داستان‌تان را به موثرترین روش ممکن بیان کنید. با این‌حال، قراردادهایی وجود دارند. زمانی که به ۲۰۰۰۰ کلمه رسیدید، دارید از مرز داستان کوتاه رد می‌شوید و به محدوده ی داستان بلند وارد می‌شوید. بیش تر مجله ها و گلچین‌های ادبی داستان‌های ۵۰۰۰ کلمه‌ یا کم تر را ترجیح می‌دهند. برخی از انتشاراتی‌ها داستان های کوتاه‌ کوتاه می‌خواهند. منظور ناشران از این اصطلاح متفاوت است. اما غالبن منظور داستان‌هایی است که از ۲۰۰۰ کلمه تجاوز نکند. رمان هم معمولن بین ۷۵۰۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰۰ کلمه است. البته تعداد رمان‌های بلندتر کم نیست. در این رمان‌ها مجال دارید که پرسه بزنید، جاده‌‌های خاکی و را‌ه‌های فرعی را بیازمایید، خاطره های خاصی را به یاد بیاورید، حتا از موضوع پرت شوید و گاهی به تحلیل‌های فیلسوفانه بپردازید. رمان می‌تواند دهه‌ها، یا سده‌ها طول بکشد. در رمان می‌توانید دنیا را دور بزنید.

يکشنبه 15/5/1391 - 1:36 - 0 تشکر 491792

اما داستان های کوتاه‌ چون کوتاه هستند تمرکز بیش تری دارند. روشنایی که داستان کوتاه ارایه می‌دهد، شبیه لامپ بالای سر نیست، بلکه به اندازه روشنایی چراغ قوه است. تاریخ زندگی شخصیت را ارایه نمی‌دهد. بلکه روی یک رابطه خاص، یک حادثه با معنی، یا یک لحظه متحول کننده تاکید می‌کند.

پیدا کردن داستانی برای نوشتن

برای آغاز نوشتن به ایده نیاز دارید. همین مساله ی ساده گاهی نویسنده‌های خیلی بزرگ را متوقف می‌کند.

«ایده این داستان را از کجا گرفتید؟» این پرسش مشهوری است که همیشه از نویسنده‌ها می‌کنند و برخی ‌ها هم از شنیدن مکرر این پرسش خسته‌اند. نویسنده‌ای با اوقات تلخی می‌گفت: «انگار مردم توقع دارن یه کاتالوگ بهشون معرفی کنم، از توش سوژه‌هایی سفارش بدن­- ضمانت هم داشته باشه که یه داستان عالی می‌شه اگه نه پولشونو پس بده.»

اما این پرسش ارزش تامل کردن دارد. هرچه بیش تر، به تر. چرا که هیچ پاسخ ثابتی‌ندارد. ایده، آن جرقه‌ای که فرایند خلاقیت را آغاز می‌کند، یکی از عجیب‌ترین و جالب‌ترین حالت‌های بشر است.

نویسنده‌های باتجربه همیشه ایده‌ای برای نوشتن دارند. به‌همین دلیل است که این پرسش برایشان تکراری و خسته کننده ‌است. ایده داشتن آسان است، مساله این است که زمان و جایی برای نوشتن پیدا کنی. واقعیت این است که همه جا پر از ایده است. یکی از فوت و فن‌های داستان‌نویسی این است که آن‌ها را تشخیص بدهی و هنگامی که از کنارت رد می‌شوند، شکارشان کنی.

ایده برای نویسنده...

به نظر من ‌مساله این است که مردم رابطه ی ایده و داستان را درست نفهمیده‌اند. ایده هر چیزی است که محرکی برای تخیل شما است. محرکی قدرتمند که شما را به جلو می‌راند که فرایند آفرینش داستان را آغاز کنید. هرچیزی که ذهن شما را مدتی طولانی مشغول کند که به خودتان بگویید: «ام... فکر کنم پشت این یه داستانه.»

ایده‌ی داستان فقط همین است. چیزی که مانع راه برخی از نویسندگان تازه نفس است، این است که از ایده‌ی اولیه‌شان توقع زیادی دارند. فکر می‌کنند کار زیادی برایشان انجام می‌دهد. این دسته از نویسند‌گان فکر می‌کنند این قیاس‌ درست است: «ایده برای داستان‌نویس مثل بذر است برای باغبان.»

به عبارت دیگر فکر می‌کنند به محض این‌که نویسنده ایده‌اش را پیدا کرد، داستان خود‌به‌خود رشد می‌کند. قیاس باغبانی به این معنی است که ایده، همچون بذر، هسته ی داستان است که ماهیت شخصیت‌ها، طرح و جایگاه آن ها را تعیین می‌کند. درست همان‌گونه که دانه ی گل‌ لاله همان گل را پدید می‌آورد. یا بذر درخت بلوط، درخت بلوط پدید می‌آورد. دانه را در زمین بکار و کمی آب بده، داستان خودبه‌خود جوانه می‌زند و رشد می‌کند. این تعبیر نادرست است. قیاس بعدی نسبتن معقول‌تر است:  «ایده برای نویسنده مثل آرد است برای نانوا.»

ایده بیش تر شبیه همان آردی است که برای پختن نان یا شیرینی از آن استفاده می‌کنیم. ماده ی اولیه است و کاملن ضروری است. اما باید مواد دیگری هم داشته باشید، همه را با هم مخلوط کنید و کاملن بپزید، پیش از این که آماده ی مصرف شود.

داستان ترکیبی از ایده‌های گوناگون است، کوچک و بزرگ. هر ایده، درست مانند مواد لازم برای تهیه ی غذا، بر نتیجه نهایی اثر می‌گذارد و آن را تغییر می‌دهد. هنگام نوشتن داستان، درست مانند لحظه ی پختن غذا، اتفاقی شبیه فرایندی شیمیایی رخ می‌دهد. محصول نهایی چیزی بیش از ترکیب صرف مواد است و چیز کاملن جدیدی است که اجزایش دیگر تفکیک‌پذیر نیستند.

الهام اولیه ی شما، ممکن است به هر داستانی ختم شود. موادی که به آردتان اضافه می‌کنید، تعیین می‌کند که بالاخره کیک شکلاتی درست می‌کنید یا کیک سیب یا خامه‌ای.

منبع ایده‌ها

خمیر‌مایه ی داستان شما می‌تواند هر چیزی باشد: یک شخصیت، یک موقعیت یا یک حادثه، یک مکان خاص، یا درونمایه‌ای که می‌خواهید افشا کنید. این ایده‌‌ها هر از گاهی به ذهن شما خطور می‌کنند و این‌ها همه هدیه ی ناخودآگاه ماست. هر کدام از ما بیش تر از آن چه که فکرش را بکنیم ایده داریم. آن ها معمولن زمانی به ذهن خطور می‌کنند که داریم به چیز کاملن متفاوتی فکر می‌کنیم یا اصلن به هیچ چیز فکر نمی‌کنیم. من وقتی با آب در تماسم ایده‌ها به ذهنم می‌رسند، وقتی دارم شنا می‌کنم یا دوش می‌گیرم. این بازی‌ست که ناخودآگاه ِ من به سرم می‌آورد. ایده‌ها زمانی به سراغم می‌آیند که کاغذ و قلمی برای یادداشت کردنشان در دست ندارم.

خمیر ایده‌ی داستان کوتاهم، «بحران هویت»، همین طوری سراغم آمد: «یک گفت و گوی یک خطی. توی گوش ذهنم شنیدم که زن جوانی از دوستش پرسید: «به نظر تو، من شبیه جسدم؟» کاری که باید می‌کردم این بود که باید می‌فهمیدم آن دو زن که بودند و چه چیزی باعث شد آن پرسش بین‌شان مطرح شود و چه پاسخی به پرسش می‌دهند.» کریس راجرز نویسنده، یک شب وقتی داشت سرش را روی بالش می‌گذاشت، بین خواب و بیداری شبحی داخل یک جگوار براق دید که در یک پارکینگ قدیمی پر از خرت و پرت بود. کریس از خودش پرسید: «این این جا چی کار می‌کنه؟» و فرایند آفرینش داستان آغاز شد.

اما شما مجبور نیستید همیشه منتظر ضمیر ناخودآگاه بمانید. آگاهانه به دنبال ایده بگردید. زندگی روزمره‌تان پر از ایده است. می‌توانید آن‌ها را میان آدم‌هایی پیدا کنید که هر روز می‌بینید، جاهایی که می‌روید، اتفاقاتی که برایتان می‌افتند یا شاهدشان هستید، و یا چیزهایی که می‌خوانید. ایده‌ی داستان شما می‌تواند از جر و بحثی که با همکارتان دارید آغاز شود، لحظه‌ای که خیلی دستپاچه شده بودید، خاطرات مادرتان درباره عموی عجیبش، مکالمه‌ای که کاملن اتفاقی می‌شنوید. زمانی که در کافه نشسته‌اید، مقاله‌ای که در مجله‌ای می‌خوانید و باعث می‌شود از خودتان بپرسید «چرا آدم‌ها این طور رفتار می‌کنن؟»

همه‌ی ما نویسنده نیستیم، اما بیش ترمان قصه‌گوهای خوبی هستیم. دایم داریم قصه می‌گوییم: اتفاق های خنده‌داری که در دانشگاه رخ داد، زمانی که رفته بودیم کوه و بین دره‌ها گم شدیم. به داستان‌های خودتان گوش دهید که ماجراهایی را مرتب تکرار می‌کنید. ممکن است یکی از دوست‌هایتان بگوید: «وای نه. باز می‌خوای اینو تعریف کنی؟» اگر ماجرایی برایتان این قدر جالب بوده که برای همه ی آشناهایتان تعریف کرده‌اید، ممکن است داستان خوبی بشود.

همکاری: ایده‌ها در کار تیمی

واقعیت این است که به ندرت پیش می‌آید که تنها یک ایده برای نوشتن داستان کافی باشد. فرض کنیم ایده‌ی خوبی سراغ دارید که از آن می‌توان داستانی عالی ساخت: ایده‌ای که دایم در در ذهن شما می‌کوبد و می‌خواهد که نوشته شود. اما چیزی که دارید صرفن چند قطعه است: پیرزنی که سوار قطار شده، یک جمله ی نه چندان بدیع از یک دوست، منظره‌ای از یک خانه‌ی قدیمی که باید تسخیر ارواح شده باشد. خمیر‌مایه‌ی داخل ظرف منتظر است ببیند چه مواد دیگری اضافه می‌کنید.

زمانی که تصمیم گرفتید از چه مواد دیگری استفاده کنید، زمانی است که داستان شکل می‌گیرد و زنده می‌شود. داستان از زمانی آغاز می‌شود که چند ایده با هم همکاری کنند. کارن کوشمن، نویسنده ی تصنیف لوسی ویپل، گفته که ایده‌ی این داستان زمانی به سراغش آمد که در کتاب خانه‌ی موزه‌ای در حوالی کالیفرنیا کتابی می‌خواند. او با آمار عجیبی رو به رو شد که نود درصد مهاجرانی که در دهه ی ۵۰ سده ی ۱۹ به کالیفرنیا مهاجرت کرده بودند، مرد بوده‌اند. این یعنی ده درصد را زن‌ها و کودکان تشکیل می‌دادند. با خودش فکر کرد، « زندگی در چنین شرایط سختی و در این منطقه برای یه دختر چه گونه بوده است؟» خود کوشمن مهاجرت ناخوشایندی را از کشوری به کشور دیگر در سن دوازده سالگی تجربه کرده بود. حالا دو ایده داشت که در هم بیامیزد، اول ایده‌ی دیدگاه بچه‌ای درباره یک لحظه ی هیجانی در تاریخ و نیز تجربه و احساس خودش زمانی که دختر بچه ی دوازده ساله‌ای بود و از محیط آشنا و راحت خانه کنده شد. وقتی این ایده‌ها با هم جفت شدند ، شخصیت لوسی ویپل زاده شد.

مارگارت اتوود در مصاحبه‌ای رادیویی گفت که بسیاری از داستان‌هایش از چند پرسش آغاز شدند. یکی از پرسش‌های او از خودش این بود که «اگر مدیریت آمریکا را در دست داشته باشی چه می‌کنی؟» و پرسش دیگر این بود: «اگر جای زن در خانه نیست، چه گونه می‌توانی زمانی که نمی‌خواهد برود او را به آن‌جا برگردانی؟» هرکدام از این پرسش‌ها این قابلیت را داشت که داستانی پیچیده بسازد. اما هنگامی که اتوود این دو را در هم آمیخت، فرایند داستان‌نویسی با اشتیاق آغاز شد و نتیجه‌اش رمانی شد به نام «قصه ی آن زن خدمتکار».

قصه ساختن: بازی «چه می‌شود اگر...»

نویسنده‌ها بازی قصه‌سازی تمرین می‌کنند. به آدم‌ها، جاها و موقعیت‌های گوناگون نگاه می‌کنند و از خود می‌پرسند که این‌ها چه پتانسیل نمایشی چشمگیری می‌توانند داشته باشند.

ذهن ناخودآگاه مدام به شما اشاره می‌کند که از کجا آغاز کنید. هر وقت چیزی به اندازه‌ی کافی ذهن شما را قلقلک داد که به خودتان بگویید: «این جالبه...» یا «عجیبه...» نشانه ای است که این جا ایده‌ای برای یک داستان وجود دارد که منتظر است کشفش کنید. گام بعدی این است که فکر کنید «چه می‌شود اگر...» این را بازی کنید تا احتمال‌های متعدد را بررسی کنید.

فرض کنید در یک کافه نشسته‌اید. ناگهان متوجه ی خانم جوانی می‌شوید که یک ساعتی است کنار پنجره نشسته است، با کاپوچینویش بازی می‌کند و بی‌صبرانه ساعتش را نگاه می‌کند. موضوع از چه قرار است؟

چه می‌شود اگر منتظر محبوبش باشد؟ چه می‌شود اگر مرخصی ساعتی گرفته باشد و ریسک عصبانیت رییسش را به‌جان خریده باشد؟ چه می‌شود اگر متاهل باشد و دزدکی به ملاقات محبوبی آمده باشد و اتفاقن مادرش در همان حوالی قدم بزند و او را از پنجره‌ی کافه ببیند؟ یا شوهرش او را ببیند؟ چه می‌شود اگر همان‌وقت طرف هم از راه برسد؟ یا اصلن نیاید و زن بخواهد بداند چرا؟

يکشنبه 15/5/1391 - 1:37 - 0 تشکر 491793

یک سناریوی دیگر: چه می‌شود اگر زن فهمیده باشد، شرکتی که برایش کار می‌کند کلاهبردار است؟ چه می‌شود اگر با یک کارآگاه قرار گذاشته باشد که به چنین پرونده‌هایی رسیدگی می‌کند؟ چه می‌شود اگر آن روسری سبز نشانه ای باشد که کارآگاه او را بشناسد و چمدانی که کنار صندلی‌اش گذاشته پر از مدارکی باشد که کلاهبرداری را ثابت کند؟

می‌توانید «چه می‌شود اگر...» را هر جایی بازی کنید. مثلن در فرودگا هنگامی که هواپیما تاخیر  دارد، چند تا از مسافرها را انتخاب کنید: مردی که کت و شلوار پوشیده و روی صندلی‌اش قوز کرده، یا شاید، دختر مو قرمزی که دارد قهوه می‌ نوشد، چرا دارند به این سفر می‌روند؟ چه چیزی در مقصد منتظرشان است؟ تاخیر هواپیما چه تاثیر منفی روی زندگیشان خواهد داشت؟

در صف سوپر‌مارکت به خانمی نگاه کنید که پشت سر شماست و نوزادی را روی چرخ خریدش گذاشته است. کجا زندگی می‌کند؟ چه کسی آن  جا منتظرش است؟ چه می‌شود اگر به خانه برود و ببیند که همسرش در خانه بوده است، در حالی‌که باید سر کار باشد؟ اما وقتی او رسیده رفته است؟ بعد متوجه بشود که یادداشت رمزداری روی میز نهارخوری است؟

هرروز حجم زیادی از ایده‌های داستانی در خانه شما را می‌زنند. مثلن در روزنامه، مقاله‌ی جالبی انتخاب کنید و «چه می‌شود اگر...» را بازی کنید. قرار نیست از ماجرای واقعی داستان بسازید، یا آدم‌های واقعی را به شخصیت داستانی تبدیل کنید. کاری که باید بکنید این است که از موقعیت موجود، ماجرای کاملن متفاوتی بسازید. یا ممکن است بعد از خواندن رئوس مطلب بازی را آغاز کنید.

مثلن فرض کنید روزنامه تیتر زده که «مامور دولت آمریکا به جرم جاسوسی در آمریکا متهم شد.» متن خبر را نخوانید و بگذارید قوه تخیلتان به کار بیافتد. آن فرد کیست؟ چه چیزی باعث شد جاسوس شود. اما چه می‌شود اگر اشتباهن محکوم شده باشد و گناهکار نباشد؟ چه می‌شود اگر اشتباهن به جای فرد دیگری دستگیر شده باشد؟ چه می‌شود اگر رییسش او را وارد این درگیری کرده باشد؟ چه می‌شود اگر در اصل جاسوس دو طرفه باشد، وانمود جاسوس کشوری خارجی است اما در اصل در حال گرد‌آوری اطلاعات برای سی.آی.ای باشد؟ برای این‌که تخیلتان واقعن تقویت شود، کوشش کنید برای هر فرد، مکان یا موقعیت، سه سناریو گوناگون طرح کنید و «چه می‌شود اگر...» را بازی کنید.  

عناصر اصلی داستان

حالا که ایده‌ای برای داستان‌ دارید، بیایید تعریف دوم را مرور کنیم و واژه ی «طرح شده» را بررسی کنیم. تعریف اصلاح شده‌ی ما می‌تواند این باشد: داستان‌ کوتاه "روایت کوتاهی است که در آن نویسنده، عناصر شخصیت، جدل، طرح و جایگاه را هنرمندانه در هم می‌آمیزد تا خواننده را سرگرم، جذب و آگاه کند.»

این چهار عنصر و ترکیب هنرمندانه‌ی آن‌ها اجزای اصلی همه‌ی داستان های کوتاه‌ را تشکیل می‌دهند­- همان شکر، تخم مرغ، وانیل و خامه‌ای است که با هم مخلوط می‌کنید تا نان یا شیرینی خوشمزه و مطبوعی به دست بیاید.

در فصل‌های بعدی، این عناصر را دقیقن خواهیم خواند که ابزار صنعت داستان کوتاه هستند. خواهیم دید که چه گونه هر یک از این عناصر در ساخت داستان تاثیر دارند و چه گونه رابطه ی متقابل آن‌ها در توسعه داستان موثر است.

شخصیت‌ها:

ایده‌ی اولیه‌ی شما هر اندازه هم که جذاب باشد، تا شخصیت‌های تخیلی نیافرینید و ایده را به آن‌ها تحویل ندهید، ایده‌ی شما جان نخواهد گرفت. داستان از راه انگیزه‌ها، رفتار‌‌ها و واکنش‌های شخصیت‌ها شکل می‌گیرد. برای این که داستان واقعن خوبی بنویسید، نه تنها باید از آوردن شخصیت‌های کلیشه‌ای دوری کنید بلکه بگذارید شخصیت‌هایتان نفس بکشند، به اندازه‌ی شما و خواننده‌تان پیچیده و زنده باشند. فصل دوم به شما می‌گوید چه گونه این کار را بکنید.

جدل:

جدل خون‌ داستان شماست که در آن جریان دارد و به آن انرژی می‌بخشد. جدل داستان را به جلو می‌راند و مساله‌ای را مطرح می‌کند که قرار است در طی داستان حل شود. در واقع شخصیت‌ها با واکنشی که در برابر جدل داستان نشان می‌دهند، خود را لو می‌دهند، انگیزه‌ها، نقطه ضعف‌ها و نقطه ی قوت‌ها‌یشان را. فصل سوم به شما خواهد گفت که چه گونه جدل داستان را پیش می‌برد و تعلیق ایجاد می‌کند که خواننده تا صفحه آخر بر جا میخکوب شود.

طرح و ساختار:

ساختار داستان مثل چهارچوب خانه یا استخوان‌بندی بدن است. داستان را سازمان‌بندی می‌کند و به اجزا پراکنده، هماهنگی می‌بخشد.

زمانی که فهمیدید شخصیت‌هایتان کدام‌ها هستند و چه جدلی را تجربه می‌کنند، نوبت آن می‌رسد که تصمیم بگیرید آن‌ها را به چه ترتیبی کنار هم بچینید. آغاز، وسط و پایان داستان را بشناسید. هر چند راه‌های گوناگونی برای آرایش داستان وجود دارند، در فصل چهارم به رویکردی می‌پردازیم که گرچه از زمان‌باستان استفاده می‌شد، هنوز هم چالش عظیم و خوشنودی زیادی برای نویسنده و خواننده ایجاد می‌کند یعنی معماری یک طرح اثر بخش.

جایگاه و فضا:

جایگاه (زمان و مکان) داستان که زمینه‌ای برای شخصیت‌ها و ماجرای داستان فراهم می‌کند، نه تنها زمان و مکان را مشخص می‌کند، بلکه بر شخصیت‌ها و آن چه که برایشان رخ می‌دهد تاثیر می‌گذارد. بر خواننده هم تاثیر می‌گذارد. زمانی که جایگاه واضح باشد و فضای داستان با لحن و حالت داستان همخوانی داشته باشد، خواننده‌تان را درست وسط داستان می‌آورید و درگیری خواننده را با داستانتان بیش تر می‌کنید. فصل پنجم کمک می‌کند تا بتوانید حس «شما هم این‌جا هستید» را به خواننده منتقل کنید.

صدای روایت:

چهار عنصر اول چه کسی، چرا، چه وقت و کجای داستان را تعیین می‌کنند. عنصر پنجم چه گونگی بیان است، یعنی همان روش هنرمندانه‌ای که داستان را نقل می‌کند.

واژه‌ی «صدا» همه‌ی انتخاب‌های داستان را در زمینه ها‌ی زبان و سبک داستان در بر می‌گیرد. همچنین دیدگاه منحصر به فردی که هر نویسنده‌ای در آثارش دارد. اگر پیش می‌آمد که همینگوی و فاکنر یک داستان را می‌گفتند، حاصل دو داستان متفاوت می‌شد چرا که هرکدام صدای خاص خود را دارند.

چه تازه‌کار و چه حرفه‌ای، هر نویسنده‌ای صدای خاص خودش را دارد. حتا اگر این کار را آگاهانه انجام ندهد. نویسنده تازه کار می کوشد صدای دیگری را قرض بگیرد، اما این صدای عاریه‌ای همان ‌اندازه می‌تواند مناسب باشد که کت و شلوار عاریه‌ای. یکی از نشانه های رشد مهارت نویسنده این است که می کوشد «به روش خودم» بنویسد و با دقت و ملاحظه این کار را بکند. فصل ششم کمک خواهد کرد تا مفهوم صدا را تشخیص بدهید و صدای خود را بیابید و گسترش دهید.

نشستن برای نوشتن

بسیار خوب، اکنون که ایده‌هایی برای نوشتن دارید و چند روش هم سراغ دارید که آن‌ها را کنار هم بگذارید. نوبت به مرحله‌ی اصلی می‌رسد، این‌ها را بنویسید. همچنان که قلم به دست نشسته‌اید یا دست‌هایتان روی صفحه کلید است، این چهار نکته مهم را به خاطر داشته باشید.

۱. هیچ قانونی وجود ندارد

سامرست موام گفت: «سه قانون برای نگارش رمان وجود دارد که متاسفانه هیچ‌کس نمی‌داند چیست.» این حرف عاقلانه در مورد داستان کوتاه هم صدق می‌کند. آن چه در این کتاب (یا هر جای دیگری) می‌خوانید پیشنهادها، تجربه‌ها و چیزهایی است که ممکن است بصیرتی به شما ببخشد یا نکته‌هایی بگوید که ارزش به خاطر سپردن داشته باشد. همچنان که داستان‌های گوناگونی می‌خوانید، متوجه می‌شوید که داستان‌هایی وجود دارند که نکته‌های کلیدی که من مطرح می‌کنم را رد می‌کنند یا کاملن عکس آن هستند. بخشی از روییدن به عنوان نویسنده این است که شاخک‌هایتان را تیز کنید که خودتان شخصن تشخیص دهید چه چیزهایی داستان‌های بزرگ را می‌سازند و به اعتماد به‌نفس کافی دست پیدا می‌کنید و به انتخاب‌هایتان اعتماد می کنید. داستان‌نویسی فرایندی خطی نیست. نمی‌توانید از مرحله اول به مرحله‌ی دوم بروید و بعد به مرحله‌ی سه. برخلاف آن چه که در قیاس اولیه کتاب ذکر کردیم مثل درست کردن کیک نیست که آغاز و پایان خاصی داشته باشد. عقب و جلو می‌روید، به درون و بیرون می‌خزید، در جاده‌ها و میدان‌ها می‌گردید، درنهایت اگر ادامه دهید، نوشتن یک داستان را به پایان رسانده‌اید.

داستان با یک ایده آغاز می‌شود، یک درخشش، چیزی که ذهن شما را قلقلک می‌دهد که «دنبالم بیا.» بعد شما این‌کار را می‌کنید و نمی‌توانید پپش‌بینی کنید تا کجا شما را دنبال خود می‌برد. برای بسیاری از نویسنده‌ها پیش آمده که وقتی پیش‌نویس آخر را تمام می‌کنند می‌بینند که شباهت بسیار کمی با اولین نسخه دارد. زمانی که نوشتن داستان را آغاز می‌کنید، ممکن است صرفن ایده ی ناروشنی داشته باشد از این که داستان چه گونهپایان می یابد. حتا زمانی که تصمیم می‌گیرید داستان را چه گونه تمام کنید، نمی‌دانید که شما و شخصیت‌تان چه گونه به آن‌جا می‌رسند تا زمانی که واقعن آن راه را بروید، حتا ممکن است در طول مسیر متوجه بشوید که مقصدتان تغییر کرده است.

يکشنبه 15/5/1391 - 1:39 - 0 تشکر 491794

داستان رفته رفته تکامل پیدا می‌کند. نوشتن داستان شبیه مکالمه‌ای بین خودآگاه و ناخودآگاه است. فرایندی پر از تضاد و تعارض است. داستان باید متمرکز و سازمان یافته باشد. با این حال، آفرینش آن، به ویژه در مراحل نخستین، به بی نظمی تمایل دارد. نویسنده باید کنترلش را بر داستان حفظ کند و در همان حال بگذارد داستان جریان پیدا کند. اجازه بدهد عناصر داستان، شخصیت‌ها، جدل، ساختار، جایگاه و صدا با هم ارتباط برقرار کنند، ترکیب شوند، مخلوط شوند و بر هم‌ کنش داشته باشند، و هر گونه که دلشان می‌خواهد در کنار هم قرار بگیرند.

هیچ چیز مطلقی در داستان‌نویسی وجود ندارد. هیچ روش غلط یا درستی وجود ندارد. راه درست شما راهی است که شما را به موثرترین روش ممکن به هدفتان می‌رساند معیار موفقیتتان این است که چه اندازه خودتان و خواننده‌تان جذب داستان می‌شوید و از آن لذت می‌برید.

۲. هیچ فرمول جادویی وجود ندارد.

یک ویراستار انتشاراتی نیویورک -اسمش را می‌گذارم جان ساموئل- درباره‌ی تجربه‌ی یکی از سخن رانی‌هایش در کنفرانس نویسندگی برایم تعریف می‌کرد. موضوع سخن رانی‌اش این بود: «سردبیرها دنبال چه چیزی می‌گردند؟» سالن پر از نویسندگان مشتاقی بود که دوست داشتند آثارشان چاپ شود. نویسندگان هیجان‌زده‌ای که چشم‌هایشان از شادی برق می‌زد. دفتر‌‌هایشان باز بود و آماده ی نوشتن بودند. با این‌حال، وقتی آغاز به صحبت کرد، درباره همان چیزهایی که ما در این کتاب درباره ی آن‌ها صحبت می‌کنیم، مثل آفرینش شخصیت‌های قوی، داشتن طرحی قوی برای داستان، متوجه شد که دارد یکی یکی مخاطبینش را از دست می‌دهد. سرهایشان را به علامت تایید تکان می‌دادند اما حواسشان پرت بود. به نظرش آمد حتا صدای خر و پف یکی را هم از آن پشت شنید. 

نزدیک به نیم ساعت بعد یکی از آقایان دستش را بلند کردو گفت: «آقای ساموئل چرا نمی‌روید سر اصل مطلب. شما قرار بود درباره این صحبت کنید که ویراستارها دنبال چه چیزی هستند. مثلن برای مطلبی که می‌فرستم برای مجله‌، باید چند سانتی‌متر حاشیه بگذارم؟»  

جان خیلی از شنیدن این پرسش شگفت‌زده نشد. معمولن در سخن رانی‌هایش پرسش بی‌ربط می‌شنید. آن‌چه که او را شگفت‌زده و مایوس کرد این بود که دید ناگهان همه‌ی حاضرین حواسشان جمع شد، راست روی صندلی‌هایشان نشستند و قلم‌هایشان را آماده کردند و منتظر نشستند تا فرمول جادویی نویسندگی موفق را از زبان جان بشنوند. «دقیقن این‌قدر میلی‌متر حاشیه بگذارید تا آثارتان چاپ شوند.»

ای کاش واقعن به همین سادگی بود. البته میزان حاشیه‌ای که برای نوشته‌تان می‌گذارید مهم است، چرا که نوشته‌ی مرتبی که به شایستگی آراسته شده، به سردبیر نشان می‌دهد که شما دیدگاه حرفه‌ای دارید و دقیقن می‌دانید که دارید چه می‌کنید. وقتی چنین نوشته‌ای به دست سردبیر می‌رسد او بیش تر با این ذهنیت آن را مطالعه می‌کند که امکان چاپ این مطلب وجود دارد. اگر نوشته شما نامرتب و بی‌دقت نوشته یا تایپ شده باشد، ممکن است سردبیر اصلن آن را نخواند. با این‌حال هزاران نوشته تمیز و آراسته با حاشیه‌ی یک اینچی در سراسر دنیا رد می‌شوند و برای چاپ پذیرفته نمی‌شوند. آن‌چه که برای سردبیر و برای خواننده‌تان مطرح است، هنر و صنعتی است که شما در نوشتن داستانتان به کار می‌برید.

برای کسب هنر و صنعت نویسندگی باید سخت کار کنید. طی این فرایند ممکن است خسته و یا زده شوید. ممکن است اتاق‌تان پر از کوپه‌های کاغذ از متن‌های نوشته شده، مقدمه‌های اشتباه و بن‌بست‌ها باشد. ممکن است حتا از شدت عصبانیت بخواهید ماشین تایپ‌تان را از پنجره پرت کنید و یا مانیتور کامپیوترتان را خرد کنید.

اما آن‌چه که از همه مهم‌تر است، لذت فراوانی است که تجربه می‌کنید. لحظاتی خواهید داشت که آن قدر جذب نوشتن دنیای داستانی خلق شده ی خودتان می‌شوید که زمان برایتان متوقف می‌شود. روزهایی هستند که پس از صرف صبحانه پشت میز کامپیوترتان می‌نشینید و وقتی لحظاتی بعد سرتان را بالا می‌کنید، می‌بینید که وقت شام است. پس از تحمل روزهای سختی؛ روزی می‌‌رسد که داستان جریان پیدا می‌کند، شخصیت‌ها دیگر از حرف زدن خودداری نمی‌کنند و داستان زنده می‌شود و نفس می‌کشد. آن‌وقت کسی که تمایلی به گفتن این حرف ندارد به شما می‌گوید: «من داستانت را خواندم. واقعن قشنگ بود.» و شما احساس شادی خاصی را تجربه می‌کنید.

برخی از نویسندگان معتقدند که نویسندگی را نمی‌توان به کسی آموخت. شاید واقعن این‌طور باشد، چرا که هنر نویسندگی زاده‌ی دیدگاه، بصیرت، و عواطفی است که نویسنده وارد داستانش می‌کند. اما صنعت نویسندگی، اگر آموختنی نیست، یادگرفتنی است. یادگیری فرایند تلاش و خطاست. در کلاس‌های گوناگون شرکت کنید، ببینید نویسندگان چه می‌گویند، کتاب‌های زیادی بخوانید، تمرین‌هایی که کتاب‌ها پیشنهاد می‌کنند، انجام دهید. نکته‌ها و تکنیک‌های گوناگون را در نوشته‌ی خودتان آزمایش کنید و ببینید کدام یک برای شما مناسب است.

در می‌یابید که هیچ نسخه‌ی بی‌بدیلی برای نوشتن داستان وجود ندارد. هیچ دستور‌العمل بدون خطا و شکستی وجود ندارد. کسی نمی‌تواند در گوش شما راز موفقیت را بگوید.

فرایند خلاقیت در هر نویسنده‌ای متفاوت است. هر نویسنده‌ای به روش خودش به خلاقیتش تلنگری می‌زند، از ایده‌هایش یادداشت بر می‌دارد و به نوشتنش نظم و نظامی می‌بخشد. برخی از نویسندگان صبح‌ زود به تر می‌نویسند و برخی دیگر نصفه‌شب. در همین عصر تکنولوژی؛ من نویسنده‌ای را می‌شناسم که اکنون که هجدهمین کتابش چاپ شده، هنوز با ماشین‌تحریر و دو انگشتی تایپ می‌کند. نویسنده‌ی دیگری می‌شناسم که هنوز نسخه‌های اولیه‌اش را با خودکار روی کاغذ کاهی می‌نویسد. همه این‌ها کار درستی انجام می‌دهند- درست برای خودشان.

۳. لازم نیست که بار اول همه چیز درست در بیاید.

 زمانی که آغاز به نوشتن داستان می‌کنید، ممکن است که کاملن از همه ی جوانب داستانتان اطمینان نداشته باشید. خیلی چیزها در مورد شخصیت‌هایتان و یا موقعیت‌های داستان هست که هنوز درست نمی‌دانید. حتا اگر همه چیز را دقیق بدانید چه گونه می‌توانید همه را یکجا به درستی روی برگه بیاورید.

نگران نباشد. لازم نیست که بار اول همه چیز درست در بیاید. می‌توانید از ابتکار فوق‌العاده‌ای استفاده کنید که به آن می‌گویند پیش‌نویس دوم.

چیزی که نویسنده‌ را می‌ترساند، ویراستار جهنمی درونی او است: غولی که روی دوش شما می‌نشیند و دایم می‌گوید: «مزخرفه. اینو غلط نوشتی. چرا اینو این طوری می‌گی؟ به اندازه ی کافی اطلاعات نداری. هرچی تا حالا نوشتی آشغاله.» هرچند ممکن است به نظر دشوار بیاید، اما اصلن  به این غول کوچک اعتنا نکنید. به ویژه در آن زمانی که دارید پیش‌نویس اول را می‌نویسید. همین ویراستار درونی، بعدها دوست شما می‌شود، به این شرط که افسار خوبی به او بزنید. اما تا زمانی که دارید نخستین پیش‌نویس داستان را می‌نویسید دشمن شماست. او فقط زمانی آرام می‌نشیند که شما را از نوشتن داستان منصرف کند.

حقه‌ای که باید سوار کنید این است که به نق‌زدن‌هایش گوش نکنید و کارتان را ادامه دهید. به خودتان اجازه بدهید نویسنده‌ی بدی باشید، تا زمانی که پیش‌نویس اول را تمام کنید. اگر تسلیم نق ‌و‌ نوق‌های این غول شوید و بخواهید صفحه ی اول داستان را آن قدر باز‌نویسی کنید تا عالی بشود، در نهایت کشو میزتان پر از داستان‌های نیمه تمام می‌شود. توصیه می‌کنم حداقل سه پیش‌نویس از داستانتان بنویسید که هر کدام نسخه‌ای از کل داستان باشد: از آغاز تا پایان.

پیش‌نویس اول: چه بگویم؟

يکشنبه 15/5/1391 - 1:40 - 0 تشکر 491795

هدف از نوشتن نخستین پیش‌نویس این است که کشف کنید چه داستانی می‌خواهید بگویید. هنگامی که در حال نوشتن هستید با شخصیت‌ها آشنا می‌شوید و ترتیب وقایع را تنظیم می‌کنید‌ و می‌فهمید که کدام چیز معنی‌دار است و کدام نیست. فقط بگذارید داستان بیرون بریزد. اصلن نگران املا و علامت‌گذاری و جملات زیبا و این قبیل مسایل نباشید. قطعن‌ داستان از کیفیت بالایی برخوردار نخواهد بود، اما اشکالی ندارد. هیچ‌کس جز خود شما این صفحات را نخواهد دید. برای مثال ممکن است ناگهان متوجه شوید که شخصیت شما کلارا از ارتفاع می‌ترسد و باید در صفحه‌ی دوم وقتی داشتید معرفی‌اش می‌کردید این نکته را ذکر می‌کردید تا وقتی که در صفحه ی ۱۲ صحنه ی صخره را ذکر می‌کنید ماجرا درست در بیاید. اشکالی ندارد فقط در صفحه‌ی دوم نشانه‌ای بگذارید و ادامه دهید. بعدها وقتی بازنویسی کردید درستش کنید.

پیش نویس دوم: چه گونه بگویم؟

این‌جا زمانی است که ویراستار درونی شما که دشمنتان بود، به دوستتان تبدیل می‌شود. از دیو به فرشته. البته به این شرط که یادتان باشد شما رییس هستید نه او. ویراستار درونی به شما می‌گوید کدام بخش داستان خوب درآمده، کجا را باید درست کرد و چه گونه می‌شود این ایده را درست‌تر بیان کرد. اکنون هنگام این است که اشاره‌ای به ترس کلارا از ارتفاع داشته باشید، تصمیم بگیرید که جر و بحث آلبرت و لین  باید در آشپزخانه ی منزل خودشان اتفاق بیافتد نه در مهمانی.  یا صحنه‌ی مربوط به گربه را حذف کنید هر چند که زیباترین چیزی باشد که تاکنون نوشته‌اید اما این داستان جایی برای گربه ندارد.

در این نسخه اشتباه ها را درست می‌کنید، سرعت پیشرفت داستان را در جاهای گوناگون هماهنگ می‌کنید، و مطمئن می‌شوید که حالت، ریتم و لحن دلخواهتان را دارید و همه ی عناصر داستان - شخصیت، طرح، جدل، جایگاه و صدا- همه در راستای یک کل واحد هستند.

پیش‌نویس سوم: آرایش و پیرایش

در این مرحله باید اطمینان پیدا کنید که هر واژه ی داستان وزن خود را دارد، نثر روانی دارید و از لحاظ املایی و دستوری نوشته‌ی بی‌نقصی دارید.

شماره ی سه، شماره ی جادویی نیست. هر کدام از این پیش نویس‌ها ممکن است بارها بازنویسی شوند. ممکن است یک صحنه ی خاص را پیش از این که چیزی بشود که مد‌نظر دارید بارها بازنویسی کنید. جایی خواندم که همینگوی فصل آخر وداع با اسلحه را ۱۱۹ بار بازنویسی کرد. هرچند فکر نمی‌کنم که او واقعن نشسته باشد تعداد پیش‌نویس‌هایش را شمرده باشد.

به هر حال، به یاد داشته باشید که هیچ داستانی، هرگز، کامل نمی‌شود. اما زمانی می‌رسد که فکر می‌کنید داستان کامل شده است و باید عرضه‌اش کنید. به صدای آن غول کوچکی که باز هم می‌گوید: «هنوز به اندازه‌ی کافی خوب نیست. هنوز نقص داره. ممکنه یکی نقدش کنه. نذار کسی ببیندش. بیش تر روش کار کن» اعتنا نکنید. این همان ویراستار درونی جهنمی شماست که دوباره دشمنتان شده و می کوشد کار شما را عقیم بگذارد. نگذارید برنده شود.

اگر خودتان داستانتان را ننویسید، داستان نوشته نمی‌شود.

داستان‌نویسی کاری نیست که بتوانید برایش وکیل بگیرید. در فرایند آفرینش ‌داستان، شما درک، تجربه و تخیل خود را وارد داستانتان می‌کنید. هر نوع ادبی که بنویسید، هر سوژه‌ای، هیچ کس نمی‌تواند همان چیزی را بنویسد که شما می‌نویسید. و اگر شما آن را ننویسید، هرگز کسی نمی‌تواند از نوشته ی شما لذت ببرد و یا در دیدگاه شما سهیم شود.

برخی از نویسندگان می‌گویند: «نمی‌خواهم بنویسم. می‌خواهم نوشته شوم.» واقعن چه قدر عالی می‌شد اگر لذت و پاداش نوشته متعلق به ما بود بدون این که زحمت و کار سخت  مال ما بود؟

متاسفانه تا مرحله ی اول را طی نکنیم، به مرحله ی بعدی نخواهیم رسید. هرگز نوشته نمی‌شوید مگر این که گوشه‌ای پیدا کنید و بنشینید و بنویسید.

یکی از اشتباه های رایج علاقه مندان به نویسندگی این است که تکیه می‌دهند و منتظر الهام می‌نشینند. به خاطر داشته باشید که ُنه دهم نویسندگی عرق ریختن است. لری منکین، نویسنده و استاد نویسندگی می‌گوید مهم ترین نصیحتی که می‌توانم به دانش جویانم بکنم این است که «بنشینید و بنویسید.» واقعیت این است که الهام ها زمانی به سراغتان می‌آید که فعالانه در حال نوشتن هستید. شما هم مثل بسیاری از نویسندگان خواهید فهمید که زمانی که غرق نوشتن هستید، ایده‌های جدید و بدیع به سراغتان‌ می‌آید.

پس همچنان که به پیش می‌رویم تا به عناصر اصلی داستان نگاهی بیاندازیم، سه اصل مهم نویسندگی را به یاد داشت باشید:

۱.   بنویسید

۲.   باز هم بنویسید

۳.   به نوشتن ادامه دهید.

تمرین: خلق ایده

۱. کتابی باز کنید. تصادفی یک جمله را انتخاب کنید و کتاب را ببندید. بدون این که به محتوای بخشی که جمله را از آن گرفته‌اید نگاه کنید، آغاز کنید به نوشتن. بگذارید کلمات جریان پیدا کنند. از نوشتن بازنایستید و قلمتان را زمین نگذارید. این تمرین را سه بار انجام دهید. هربار ماجرا را در جهت دیگری پیش ببرید. 

۲. از مجله یا روزنامه عکسی انتخاب کنید. عکسی که مال دو نفر یا بیش تر باشد، به تر است. چه ماجرایی این آدم‌ها را تا این لحظه کشانده است؟ پس از این چه اتفاقی می‌افتد؟ برای گذشته و آینده ی هر کدامشان سه حدس گوناگون بزنید. یکی را انتخاب کنید و صحنه‌ای از آن ماجرا را بنویسید و کل ماجرا را مختصر در آن بگنجانید.

۳. از روزنامه ی امروز سه مقاله انتخاب کنید. برای هر کدام یک جمله بنویسید و موقعیت اصلی را شرح دهید. بدون این که اسمی از افراد و ماجراهای واقعی ببرید «چی می‌شه اگه...» را بازی کنید و از آن موقعیت یک داستان بسازید. یک صحنه از داستانتان را بنویسید.

۴. همچنان که به فعالیت‌های روزانه‌تان می‌پردازید، در رستوران، اتوبوس، کتاب خانه، به قیافه غریبه‌ای که نظرتان را جلب کرده و حدس می‌زنید ممکن است دیگر نبینیدش نگاه ‌کنید. «چی می‌شه اگه...» را بازی کنید و بدون این که با او صحبت کنید، حدس بزنید چرا آن جاست، از کجا آمده، به کجا می‌رود و با چه آدم‌هایی نشست و برخاست دارد. سه حدس گوناگون بزنید و از هر کدام صحنه‌ای بنویسید.

۵. از خودتان پرسش‌های زیر را بکنید و نخستین پاسخی را که به ذهنتان می‌رسد بنویسید:

الف: هیجان انگیزترین چیزی که می‌تواند برایتان اتفاق بیافتد چیست؟ چه چیزی است که اگر اتفاقی بیافتد فوق‌العاده محشر و جالب است؟

ب. خطرناک ترین چیزی که واقعن وسوسه شده‌اید که انجام بدهید چه بوده؟

ج. چه موقع بیش تر از همیشه احساس کرده‌اید که دستپاچه شده‌اید؟

د: چه چیزی واقعن عصبانیتان می‌کند؟ چه چیزی خونتان را به جوش می‌آورد؟

ه: ترسناک‌ترین چیزی که می‌توانید فکرش را بکنید چیست؟ اگر اتفاق بیافتد چه می‌شود؟ مخرب‌ترین تاثیرش روی زندگیتان چه خواهد بود؟

یکی از پاسخ‌ها را انتخاب کنید و یکی از صحنه‌های کلیدی اش را بنویسید. با این‌حال، خودتان یا شخصیت‌های واقعی را در داستانتان نگذارید. شخصیت بیافرینید. برای نوشتن حوادث از «چی می‌شه اگه...» کمک بگیرید.

٦. بنویسید اگر بزرگ ترین آرزوی دوران کودکی تان برآورده می‌شد چه می‌شد. به سه پیش‌آمد مثبت فکر کنید و سه حادثه ی منفی. یکی از این سه احتمال را انتخاب کنید و یک صحنه ی آن را بنویسید.

- - -

از: جن و پری

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.