• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
بهداشت و سلامت (بازدید: 431)
يکشنبه 15/5/1391 - 0:23 -0 تشکر 491683
مرد فیلی با قلبی کوچک

اکنون عجیب ترین و خارق العاده ترین داستان حقیقی زندگی یک مرد را خواهید خواند که دکتر«فردریک توریوز» آن را بازگو کرده است.
مرد فیلی که«جان مریک» نام داشت، زندگیش بسیار کوتاه بود. او در طول زندگی بیست و هفت ساله اش باعث ترس و وحشت دیگران بود. بیماری که او به آن مبتلا بود،«نوروفیبروماتوسیس» نام دارد. به عبارت ساده تر، غده هایی در اطراف اعصاب زیر پوست و بر روی استخوان هایش رشد کرده و چهره ی او را بسیار کریه و چندش آور کرده بود. بدنش آنچنان عجیب و وحشتناک بود که جرأت نمی کرد به خیابان برود. او با شومن ها از شهری به شهری و از کشوری به کشوری مسافرت می کرد و آنها با سنگدلی تمام او را به نمایش می گذاشتند. در سال 1884، مریک با آقای فردریک تریوز آشنا شد. تریوز یکی از برجسته ترین پزشکان متخصص آن زمان و پزشک مخصوص خانواده ی سلطنتی بود. فردریک تریوز پزشک مخصوص مریک شد و او پنج سال آخر زندگیش را در شادی گذراند. مدتها پس از مرگ مریک، تریوز داستان زندگی او را در کتابی به رشته ی تحریر در آورد.
در جاده ی مایل، مقابل بیمارستان لندن، چندین مغازه ی کوچک وجود داشت. در بین آنها یک مغازه ی خالی بود که برای اجاره واگذار شده بود. تمام قسمت جلوی مغازه به اضافه ی درهای آن، با نوعی پارچه پوشانده شده بود که بر روی آن آگهی نمایش مرد فیلی در مقابل پرداخت مبلغ دو پنی جلب توجه می کرد. تصویر، مردی را نشان می داد که دارای خصوصیات یک فیل بود. او بیش از اینکه یک جانور باشد، یک انسان بود. با وجود این، واقعیت وجودی او زننده و حقارت آمیز بود.
هنگامی که من اولین بار از حقیقت وجودی این پدیده آگاهی یافتم، نمایش متوقف شده بود و من با پرداخت یک شلینگ، بطور خصوصی از او وقت گرفتم. آن روز یکی از روزهای نوامبر 1884 بود. در انتهای مغازه ی سرد و نمناک، پرده ای کشیده شده بود. پرده بالا کشیده شد و هیکل مچاله شده ای که خود را با پتو پوشانده بود، در مقابل چشمان حیرت زده ام نمایان شد. او هیچ حركتی نداشت. این گوژ پشت عجیب، موجود تنهایی بود. شومن به گونه ای با او سخن می گفت که انگار با یک سگ صحبت می کند.«بلندشو!» موجود عجیب به آهستگی بلند شد و پتویی را که به خود پیچیده بود، به زمین انداخت. ناگهان نادرترین و عجیب ترین نمونه ی بشر در مقابل من ظاهر شد. چهره ی او اسفناک ترین و چندش آور ترین قیافه ای بود که تا کنون به یاد دارم.

سر تغییر شکل یافته ی او

از تصاویری که در خیابان از او کشیده شده بودند، چنین بر می آمد که مرد فیلی هیکل بزرگی داشته باشد، ولی بر خلاف تصور، جثه ی کوچکی داشت و خمیدگی کمرش او را کوتاه تر از حد معمول نشان می داد. عجیب ترین قسمت بدنش، سر تغییر شکل یافته ی او بود. از ابروهایش توده ای استخوانی به شکل مخروط بیرون آمده بود، در حالی که از پشت سرش یک توده ی اسفنجی آویزان بود که سطحی قهوه ای رنگ داشت، سرش چند تار مو بیشتر نداشت. دور سرش کمتر از دور کمر یک مرد نبود. از آرواره ی بالایی اش توده ای استخوانی رویده بود. از دهانش زائده ی قرمز رنگی بیرون آمده و موجب می شد که لی فوقانیش به بیرون برگردد. این زائده در عکس های او بسیار بزرگتر از اندازه ی واقعی نشان داده شده بود، بطوری که به صورت شاخ در آمده بود. دماغش یک توده ی گوشتی بود. صورتش هیچ گونه احساسی را به بیننده القا نمی کرد.

زائده ی گوشتی به جای دست

آرنج سمت راستش بزرگ و از شکل افتاده بود. پوست آن مثل پوست بدنش اسفنجی و قهوه ای رنگ بود. دستهایش بزرگ و انگشتانش، ظاهری چون تربچه داشت و غیر قابل استفاده بود. آرنج دیگرش درست بر عکس بود. اندازه اش معمولی، رنگش پوستش عادی و دستها و انگشتانی ظریف و زیبا داشت. از سینه اش هم توده ی گوشتی دیگری آویزان بود. این توده ی گوشتی، شبیه غبغب گاو بود.
وجود این همه مصیبت، مرد بد بخت را دچار بیماری افسردگی کرده و موجب فلج شدنش شده بود. به این سبب، بدون عصا قادر به راه رفتن نبود. از شومن هیچ اطلاعاتی نتوانستم بدست بیاورم، جز اینکه یک انگلیسی به نام جان مریک است و بیست و یک سال دارد.

روزهای پایانی زندگی

هنگامی که مرد فیلی را دیدم، در دانشکده ی پزشکی سخنرانی داشتم. بنابراین با شومن ترتیب ملاقات او را در اتاق مخصوص خودم در کالج دادم، ولی متوجه مشکلی شدم. مرد فیلی برای عبور از خیابان ها قادر به پنهان کردن خود نبود. مطمئناً مردم او را احاطه کرده و پلیس دستگیرش می کرد. او یک لباس مبدل داشت که عبارت بود از یک لباس بلند که تا روی زمین کشیده می شد. کلاه بزرگ عجیبی هم بر سرش می گذاشت که لبه های آن روی صورتش را می پوشاند. من ترتیبی دادم که مریک با کالسکه و کارت من به کالج بیاید تا اشکالی برایش پیدا نشود. این کارت نقش مهمی در زندگی مریک داشت. معاینات کامل و زیادی بر روی مریک انجام داده و نتایج بررسی خود را بر روی کاغذ آوردم، ولی در مورد خود او و روحیه اش هنوز اطلاعات مختصری داشتم. او بسیار خجالتی، گیج و ترسو بود. صحبت کردنش نیز غیر مفهوم بود. توده ی استخوانی که از دهانش بیرون آمده بود، صحبت کردنش و تلفظ بعضی از حروف را برایش مشکل و غیر ممکن می ساخت.
او بوسیله ی کالسکه دوباره به محل نمایش رفت. من حدس زدم که این آخرین ملاقات من با اوست، به خصوص که روز بعد، محل نمایش تعطیل شد و پلیس نمایش او را ممنوع کرد. فکر کردم که مریک بطور مادر زاد کودن و ابله است. در حقیقت صورتش عاری از هر گونه احساس بود و از صحبتش چیزی نمی شد فهمید. در جلوی من مردی نشسته بود که اولین روزهای جوانیش را پشت سر می گذاشت و بدنش چنان از شکل افتاده بود که هر کس او را می دید، دچار وحشت می شد، اما مدت زیادی طول نکشید که من به هوش فوق العاده، احساسات عمیق و عجیب تر از همه این حالات، به رمانتیک بودن بیش از حدش پی بردم. فکر می کردم که دیگر او را ملاقات نخواهم کرد، ولی سرنوشت باز هم ما را در برابر هم قرار داد. آن هم دو سال بعد و در شرایطی مریک دیگر ارزشی نداشت، چون منبع درآمدی برای شومن، محسوب نمی شد. اکنون مزاحم بود و شومن می بایست از دستش خلاص می شد. مدتی بعد شومن یک بلیت لندن برای مریک خرید و او را سوار قطار کرد.
این مسافرت را در ذهن خود مجسم کنید. مریک در لباس عجیب خود، همچنان که در جای خود نشسته بود، از انبوه کسانی که برای دیدن او به آنجا هجوم آورده بودند، به ستوه آمده بود. فقط چند شلینگی پول در جیبش بود و در راه چیزی برای خوردن نداشت. یک سگ هم گاهی موجب تحریک دلسوزی و ترحم رهگذران می شود، ولی مریک به آن اندازه هم برای آنها ارزش نداشت.
وقتی به لندن رسید، در این اندیشه بود که چه کند؟ حتی در دنیا یک دوست هم نداشت. هیچ جای لندن را هم نمی شناخت. به کجا پناه ببرد؟ آیا هرگز کسی به او پناه خواهد داد؟ آنچه او می خواست جایی برای پنهان شدن بود و آرزو می کرد از نگاه کنجکاو همنوعانش رهایی یابد. آیا می توانست برای پنهان شدن جایی را بیابد؟
منبع: 7روز زندگی شماره -82

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.