• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1768)
شنبه 14/5/1391 - 20:56 -0 تشکر 491269
داستان راستان 1 (شهید مطهری) خواندنی و بسیار آموزنده

رسول اكرم و دو حلقه جمعیت


رسول اكرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدینه )شد ، چشمش به دو
اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكیل شده بود ، و هر دسته‏ای حلقه‏ای تشكیل‏
داده سر گرم كاری بودند : یك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته دیگر به‏
تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر
گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد . به كسانی كه همراهش بودند رو
كرد و فرمود : " این هر دو دسته كار نیك می‏كنند و بر خیر و سعادتمند " . آنگاه جمله‏ ای اضافه كرد : " لكن من برای تعلیم و
داناكردن فرستاده شده‏ام " ، پس خودش به طرف همان دسته كه به كار
تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها نشست

شنبه 14/5/1391 - 20:57 - 0 تشکر 491270

مردی كه كمك خواست

به گذشته پرمشقت خویش می‏اندیشید ، به یادش می‏افتاد كه چه روزهای تلخ‏
و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهایی كه حتی قادر نبود قوت روزانه‏
زن و كودكان معصومش را فراهم نماید . با خود فكر می‏كرد كه چگونه یك‏
جمله كوتاه - فقط یك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به‏
روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض كرد ، و او و خانواده‏اش را از
فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد .
او یكی از صحابه رسول اكرم بود . فقر و تنگدستی براو چیره شده بود . در
یك روز كه حس كرد دیگر كارد به استخوانش رسیده ، با مشورت و پیشنهاد
زنش تصمیم گرفت برود ، و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالی كند .
با همین نیت رفت ، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگوید این جمله از
زبان رسول اكرم به گوشش خورد : " هركس از ما كمكی بخواهد ما به او
كمك می‏كنیم ، ولی اگر كسی بی‏نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز
نكند ، خداوند او را بی‏نیاز می‏كند " . آن روز چیزی نگفت ، و به خانه‏
خویش برگشت . باز با هیولای مهیب فقر كه همچنان بر خانه‏اش سایه افكنده‏
بود روبرو شد ، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اكرم حاضر شد
، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنید : " هركس از ما كمكی‏
بخواهد ما به او كمك می‏كنیم ، ولی اگر كسی بی نیازی بورزد خداوند او را
بی‏نیاز می‏كند " . این دفعه نیز بدون اینكه حاجت خود را بگوید ، به خانه‏
خویش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و
ناتوان می‏دید ، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اكرم رفت ،
باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد ، و با همان آهنگ - كه به دل قوت و به روح اطمینان‏
می‏بخشید - همان جمله را تكرار كرد .
این بار كه آن جمله را شنید ، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس كرد .
حس كرد كه كلید مشكل خویش را در همین جمله یافته است . وقتی كه خارج‏
شد با قدمهای مطمئنتری راه می‏رفت . با خود فكر می‏كرد كه دیگر هرگز به‏
دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تكیه می‏كنم و از نیرو
و استعدادی كه در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می‏كنم ، واز او
می‏خواهم كه مرا در كاری كه پیش می‏گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد .
با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است ؟ به نظرش رسید عجالة
این قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هیزمی جمع كند و بیاورد و
بفروشد . رفت و تیشه‏ای عاریه كرد و به صحرا رفت ، هیزمی جمع كرد و
فروخت . لذت حاصل دسترنج خویش را چشید . روزهای دیگر به اینكار ادامه‏
داد ، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم كار را بخرد .
باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد .
روزی رسول اكرم به او رسید و تبسم كنان فرمود : " نگفتم ، هركس از ما
كمكی بخواهد ما به او كمك می‏دهیم ، ولی اگر بی‏نیازی بورزد خداوند او را
بی‏نیاز می‏كند "

شنبه 14/5/1391 - 21:1 - 0 تشکر 491271

خواهش دعا


شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق " ع " آمد و گفت :
" درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، كه‏
خیلی فقیر و تنگدستم " .
امام : " هرگز دعا نمی‏كنم " .
- " چرا دعا نمی‏كنید ؟ ! "
" برای اینكه خداوند راهی برای اینكار معین كرده است ، خداوند امر
كرده كه روزی را پی‏جویی كنید ، و طلب نمایید . اما تو می‏خواهی در خانه‏
خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بكشانی ! "

شنبه 14/5/1391 - 21:2 - 0 تشکر 491272

بستن زانوی شتر

قافله چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگی در سواران و در مركبها
پدید گشته بود . همینكه به منزلی رسیدند كه آنجا آبی بود ، قافله فرود
آمد . رسول اكرم نیز كه همراه قافله بود ، شتر خویش را خوابانید و پیاده‏
شد . قبل از همه چیز ، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و
مقدمات نماز را فراهم كنند .
رسول اكرم بعد از آنكه پیاده شد ، به آن سو كه آب بود روان شد ، ولی‏
بعد از آنكه مقداری رفت ، بدون آنكه با احدی سخنی بگوید ، به طرف مركب‏
خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب باخود می‏گفتند آیا اینجا را
برای فرود آمدن نپسندیده است و می‏خواهد فرمان حركت بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت‏
هنگامی زیاد شد كه دیدند همینكه به شتر خویش رسید ، زانوبند را برداشت‏
و زانوهای شتر را بست ، و دو مرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد .
فریادها از اطراف بلند شد : " ای رسول خدا ! چرا مارا فرمان ندادی كه‏
این كار را برایت بكنیم ، و به خودت زحمت دادی و برگشتی ؟ ما كه با
كمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم " .
در جواب آنها فرمود : " هرگز از دیگران در كارهای خود كمك نخواهید ،
و بدیگران اتكا نكنید ، ولو برای یك قطعه چوب مسواك باشد "

شنبه 14/5/1391 - 21:4 - 0 تشکر 491273

همسفر حج

مردی از سفر حج برگشته ، سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای‏
امام صادق تعریف می‏كرد ، مخصوصا یكی از همسفران خویش را بسیار می‏ستود
كه ، چه مرد بزرگواری بود ، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم .
یكسره مشغول طاعت و عبادت بود ، همینكه در منزلی فرود می‏آمدیم او فورا
به گوشه‏ای می‏رفت ، و سجاده خویش را پهن می‏كرد ، و به طاعت و عبادت‏
خویش مشغول می‏شد .
امام : " پس چه كسی كارهای او را انجام می‏داد ؟ و كه حیوان او را
تیمار می‏كرد ؟ "
- البته افتخار این كارها با ما بود . او فقط به كارهای مقدس خویش‏
مشغول بود و كاری به این كارها نداشت .
- " بنابر این همه شما از او برتر بوده‏اید "

شنبه 14/5/1391 - 21:5 - 0 تشکر 491274


غذای دسته جمعی 


همینكه رسول اكرم و اصحاب و یاران از مركبها فرود آمدند ، و بارها را
بر زمین نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و
آماده كنند .
یكی از اصحاب گفت : " سر بریدن گوسفند با من " .
دیگری : " كندن پوست آن بامن " .
سومی : " پختن گوشت آن بامن " .
چهارمی : . . .
رسول اكرم : " جمع كردن هیزم از صحرا بامن " .
جمعیت : " یا رسول الله شما زحمت نكشید و راحت بنشینید ، ما خودمان‏
با كمال افتخار همه اینكارها را می‏كنیم " .
رسول اكرم : " می‏دانم كه شما می‏كنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد
بنده‏اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه ، برای خود نسبت به‏
دیگران امتیازی قائل شده باشد " سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و
آورد

شنبه 14/5/1391 - 21:6 - 0 تشکر 491275

قافله‏ای كه به حج می‏رفت

قافله‏ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت ، همینكه به مدینه رسید چند

روزی توقف و استراحت كرد ، و بعد از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد .
در بین راه مكه و مدینه ، در یكی از منازل ، اهل قافله با مردی مصادف‏
شدند كه با آنها آشنا بود . آن مرد در ضمن صحبت با آنها ، متوجه شخصی‏
درمیان آنها شد كه سیمای صالحین داشت ، و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و
رسیدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود ، در لحظه اول او را شناخت . با
كمال تعجب از اهل قافله پرسید : این شخصی را كه مشغول خدمت و انجام‏
كارهای شماست می‏شناسید ؟ . - نه ، او را نمی‏شناسیم ، این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد . مردی‏
صالح و متقی و پرهیزگار است . ما از او تقاضا نكرده‏ایم كه برای ما كاری‏
انجام دهد ، ولی او خودش مایل است كه در كارهای دیگران شركت كند و به‏
آنها كمك بدهد .
- " معلوم است كه نمی‏شناسید ، اگر می‏شناختید این طور گستاخ نبودید ،
هرگز حاضر نمی‏شدید مانند یك خادم به كارهای شما رسیدگی كند " .
- " مگر این شخص كیست ؟ "
- " این ، علی بن الحسین زین العابدین است " .
جمعیت آشفته به پاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را
ببوسند . آنگاه به عنوان گله گفتند : " این چه كاری بود كه شما با ما
كردید ؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنیم ، و
مرتكب گناهی بزرگ بشویم " .
امام : " من عمدا شمارا كه مرا نمی‏شناختید برای همسفری انتخاب كردم ، زیرا گاهی با كسانی كه مرا می‏شناسند مسافرت‏
می‏كنم ، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می‏كنند ،
نمی‏گذارند كه من عهده‏دار كار و خدمتی بشوم ، از اینرو مایلم همسفرانی‏
انتخاب كنم كه مرا نمی‏شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می‏كنم تا
بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم "

شنبه 14/5/1391 - 21:9 - 0 تشکر 491276

مسلمان و كتابی

در آن ایام ، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامی بود . در تمام قلمرو كشور
وسیع اسلامی آن روز ، به استثناء قسمت شامات ، چشمها به آن شهر دوخته‏
بود كه ، چه فرمانی صادر می‏كند و چه تصمیمی می‏گیرد .
در خارج این شهر دو نفر ، یكی مسلمان و دیگری كتابی ( یهودی یا مسیحی‏
یا زردشتی ) روزی در راه به هم برخورد كردند . مقصد یكدیگر را پرسیدند .
معلوم شد كه مسلمان به كوفه می‏رود ، و آن مرد كتابی درهمان نزدیكی ، جای‏
دیگری را در نظر دارد كه برود . توافق كردند كه چون در مقداری از مسافرت‏
راهشان یكی است باهم باشند و بایكدیگر مصاحبت كنند . راه مشترك ، با صمیمیت ، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طی شد . به‏
سر دو راهی رسیدند ، مرد كتابی با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفیق‏
مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت ، و از این طرف كه او می‏رفت‏
آمد .
پرسید : " مگر تو نگفتی من می‏خواهم به كوفه بروم ؟ " .
- " چرا " .
- " پس چرا از این طرف می‏آئی ؟ راه كوفه كه آن یكی است " .
- " می‏دانم ، می‏خواهم مقداری تورا مشایعت كنم . پیغمبر ما فرمود "
هرگاه دو نفر در یك راه بایكدیگر مصاحبت كنند ، حقی بریكدیگر پیدا
می‏كنند " . اكنون تو حقی بر من پیدا كردی . من به خاطر این حق كه به‏
گردن من داری می‏خواهم چند قدمی تو را مشایعت كنم . و البته بعد به راه‏
خودم خواهم رفت " .
- " اوه ، پیغمبر شما كه این چنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا كرد
، و باین سرعت دینش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همین اخلاق كریمه‏اش بوده " .
تعجب و تحسین مرد كتابی در این هنگام به منتها درجه رسید ، كه برایش‏
معلوم شد ، این رفیق مسلمانش ، خلیفه وقت علی ابن ابیطالب " ع "
بوده . طولی نكشید كه همین مرد مسلمان شد ، و در شمار افراد مؤمن و
فداكار اصحاب علی - علیه‏السلام - قرار گرفت "

شنبه 14/5/1391 - 21:10 - 0 تشکر 491277

در ركاب خلیفه

علی - علیه‏السلام - هنگامی كه به سوی كوفه می‏آمد ، وارد شهر انبار شد كه‏
مردمش ایرانی بودند .
كدخدایان و كشاورزان ایرانی خرسند بودند كه خلیفه محبوبشان از شهر آنها
عبور می‏كند ، به استقبالش شتافتند ، هنگامی كه مركب علی به راه افتاد ،
آنها در جلو مركب علی ( ع ) شروع كردند به دویدن . علی آنها را طلبید و
پرسید : " چرا می‏دوید ، این چه كاری است كه می‏كنید ؟ ! " .
- این یك نوعی احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام‏
خود می‏كنیم . این سنت و یك نوع ادبی است كه در میان ما معمول‏ بوده است " .
- " اینكار شمارا در دنیا به رنج می‏اندازد ، و در آخرت به شقاوت‏
می‏كشاند . همیشه از این گونه كارها كه شما را پست و خوار می‏كند خودداری‏
كنید . بعلاوه این كارها چه فایده‏ای به حال آن افراد دارد ؟ "

شنبه 14/5/1391 - 21:11 - 0 تشکر 491278

امام باقر و مرد مسیحی

امام باقر ، محمد بن علی بن الحسین " ع " ، لقبش " باقر " است .
باقر یعنی شكافنده . به آن حضرت " باقر العلوم " می‏گفتند ، یعنی‏
شكافنده دانشها .
مردی مسیحی ، به صورت سخریه و استهزاء ، كلمه " باقر " را تصحیف‏
كرد به كلمه " بقر " - یعنی گاو - به آن حضرت گفت : " انت بقر "
یعنی تو گاوی
امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت كند ، با
كمال سادگی گفت : " نه ، من بقر نیستم من باقرم " .
مسیحی : " تو پسر زنی هستی كه آشپز بود " .
- " شغلش این بود ، عار و ننگی محسوب نمی‏شود " .
- " مادرت سیاه و بی‏شرم و بد زبان بود " .
- " اگر این نسبتها كه به مادرم می‏دهی راست است ، خداوند او را
بیامرزد و از گناهش بگذرد . و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ‏
و افترا بستی " .
مشاهده این همه حلم ، از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك‏
مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد ، كافی بود كه انقلابی در روحیه مرد
مسیحی ایجاد نماید ، و او را به سوی اسلام بكشاند .
مرد مسیحی بعدا مسلمان شد

شنبه 14/5/1391 - 21:12 - 0 تشکر 491279

اعرابی و رسول اكرم

عربی بیابانی و وحشی ، وارد مدینه شد و یكسره به مسجد آمد ، تا مگر از
رسول خدا سیم و زری بگیرد . هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در میان انبوه‏
اصحاب و یاران خود بود . حاجت خویش را اظهار كرد و عطائی خواست .
رسول اكرم چیزی به او داد ، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد ، بعلاوه سخن‏
درشت و ناهمواری بر زبان آورد ، و نسبت به رسول خدا جسارت كرد .
اصحاب و یاران سخت در خشم شدند ، و چیزی نمانده بود كه آزاری به او
برسانند ، ولی رسول خدا مانع شد .
رسول اكرم بعدا اعرابی را با خود به خانه برد ، و مقداری دیگر به او
كمك كرد ، ضمنا اعرابی از نزدیك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حكامی كه‏
تاكنون دیده شباهت ندارد ، و زر و خواسته‏ای در آنجا جمع نشده .
اعرابی اظهار رضایت كرد و كلمه‏ای تشكر آمیز بر زبان راند . در این‏
وقت رسول اكرم به او فرمود : " تو دیروز سخن درشت و ناهمواری برزبان‏
راندی كه ، موجب خشم اصحاب و یاران من شد . من می‏ترسم از ناحیه آنها به‏
تو گزندی برسد ، ولی اكنون در حضور من این جمله تشكر آمیز را گفتی ، آیا
ممكن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی كه آنان‏
نسبت به تو دارند ، از بین برود ؟ " اعرابی گفت : " مانعی ندارد " .
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد ، در حالی كه همه جمع بودند ، رسول اكرم‏
رو به جمعیت كرد و فرمود : " این مرد اظهار می‏دارد كه از ما راضی شده‏
آیا چنین است ؟ " اعرابی گفت : " چنین است " و همان جمله تشكر آمیز
كه در خلوت گفته بود تكرار كرد . اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند .
در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت كرد ، و فرمود : " مثل من و این‏
گونه افراد ، مثل همان مردی است كه شترش رمیده بود و فرار می‏كرد ، مردم‏
به خیال اینكه به صاحب شتر كمك بدهند فریاد كردند ، و به دنبال شتر
دویدند . آن شتر بیشتر رم كرد و فراری‏تر شد . صاحب شتر مردم را بانگ زد
و گفت ، خواهش می‏كنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد ، من خودم بهتر
می‏دانم كه از چه راه شتر خویش را رام كنم .
" همینكه مردم را از تعقیب بازداشت ، رفت و یك مشت علف برداشت‏
و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد ، بدون آنكه نعره‏ای بزند و فریادی بكشد
و بدود ، تدریجا در حالی كه علف را نشان می‏داد جلو آمد . بعد باكمال‏
سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد .
" اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم ، حتما این اعرابی بدبخت به‏
دست شما كشته شده بود - و در چه حال بدی كشته شده بود ، در حال‏ كفر و بت پرستی - ولی مانع دخالت شما شدم ، و خودم با نرمی و ملایمت او
را رام كردم "

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.