آنچه در پی میآید، بخشی از پاسخ مبسوط، مستند و منتشر نشده آیتالله طالقانی به اتهامات دادستان محكمه نظامی خویش در دوره پس از دستگیری ۱۳۴۲ است. آنچه در این جزوه آمده است، نه یك پاسخگویی ساده به ادعاهای یك مقام قضایی كه یك دفاعیه تئوریك از دلایل حضور فعال در عرصه اجتماعی و نیز مروری بر ادوار گوناگون تاریخ انبیاء، اسلام و ایران است كه ارائه این دفاعیه را ایجاب میكند. بخشی كه پیش روی دارید تحلیل مستند بزرگی از مقطع شكلگیری مشروطیت تا روی كارآمدن رضاخان را در برمیگیرد.
... تعالیم عالیه قرآن، این عدل الهی، این سنت نبوی و روش خلفا بود كه در اندك زمانی كه از یك ربع قرن تجاوز نمیكرد، ملل مختلف را تسلیم اسلام كرد و تودههای مردم را زیر سایه عدل و قسط خود گرفت. پس از دوره خلفا و در اثر بعضی انحرافها، طبقات ممتازه و واپسزده، با دستهبندی و حیلهگری و ظاهرفریبی، بهتدریج خود را در زیر لباس اسلام پنهان كردند، قدرت جاهلیت اموی در قیافه معاویه ظاهر شد و روش ارتجاعی و عقبزده و شكستخورده از اسلام را به عنوان اسلام برگرداندند، یا مردمی را فریفته و به عقب بردند. خلافت كه همان حاكمیت قانون بود، به سلطنت استبدادی مبدل شد، انوار درخشان تعالیم قرآن و عدل الهی، در زیر ابرهای متراكمی از ظلم و ظلمت استبداد امویان پوشیده شد و همان بساط قیصر و كسری را به لباس اسلام درآوردند. چهره زشت و موحش امتیازات طبقاتی با زرورق و آرایش اسلامی نمایان شد: امتیاز عرب بر ملل، امتیاز قریش بر عرب، امتیاز بنیامیه بر قریش. این استبدادها، این امتیازات، این بیعدالتیها، بنای عدل و قسط اسلامی را متزلزل كرد، چهره واقعی اسلام را پوشاند و ملل ستمزدهای را كه به سبب تعالیم فطری و عدل اسلامی به اسلام میگرایید، متوقف ساخت.
جدایی ایرانیان از خلافت
در این میان ایرانی باهوش، حساب خود و اسلام را بهتدریج از خلافت اسلامنمای عرب و استبداد امویان جدا كرد و به استقلال عقیدهای و ملی خود پرداخت و انقلابهایی را علیه رژیم استبدادی خلفای اموی و پس از آن عباسی آغاز كرد و امثال سیاهپوشان خراسان و ابومسلم خراسانی به پا خاستند. با آنكه خطراتی كه امروز پیرامون ما را گرفته، آن روزها نبود، با دریافت نمونههای عالی تربیت و عدل اسلامی در خاندان پیامبر(ص) و اولاد طاهرین او، حكومت چندین ساله امویان را ریشهكن كردند، سپس با استبداد عباسیان درافتادند تا آنكه مركز خلافت را به ایران منتقل كردند و اداره آن را خود به دست گرفتند. همت و حقشناسی و هوش ایرانی بود كه خلیفه را وادار كرد تا به ولایت محمدی حضرت رضا(ع) تن دهد. پس از آن سلاطین و زعمای اسلام از میان ایرانیان برخاستند و بساط علم و تحقیق گسترش یافت؛ در هر نوع دانشی علمای برجستهای برخاستند و معارف اسلامی را با تحقیق و تدقیق هرچه بیشتر بسط دادند.
تعامل زعما و سلاطین با روحانیت
زعما و سلاطین ایران هرچه كردند و هرچه بودند، از جهت هوش و دركی كه داشتند پیوسته برای علما و بهخصوص طبقه روحانی احترام خاصی داشتند و در این روش همه متفق بودند، زیرا احترام به علم و تقوی، فطری بشر است.
سلاطین و زعما هم دارای این فطرت انسانی بودند و علما و روحانیون را یگانه پایه ثبات و استقلال كشور میدانستند. با همین روش بود كه صفویان با همه انحرافهایی كه داشتند، توانستند ایران را به آن اوج قدرت برسانند و نیروی لایزال ملت و افكار مردم را در مقابل دشمنان متحد سازند.
در همه دورههای گذشته تاریخ اسلام در ایران، شنیده نشد كه نسبت به عالمی اهانت كنند یا به بند و زندانش كشند. فقط خلفای اموی و عباسی بودند كه نسبت به ائمه طاهرین و بعضی از علما آن رفتارها را كردند و لعن و نفرین ابدی را برای خود ذخیره ساختند. اگر در میان زعمای ایرانی، نادرشاه در آن وضع از هم گسیخته پیدا شد و خدماتی كرد، ولی خونخواری و اهانت او به بعضی از علما، پایان كارش را به آنجا رساند و دچار آن سرنوشت شوم شد و تاریخ مرگش «نادر به درك رفت» شد. به هرحال مانند نادر در تاریخ ایران، بسی از اسلام نادر است.
استبداد زعما و سلاطین ایران، پراكندگی، حمله مغول، استعدادهای علمی و اجتماعی مردم این سرزمین را رو به خاموشی برد و بهتدریج دچار یأس بهتمام معنی شدند.
خوی ذلتپذیری، در اثر فشارها، طبیعت ثانوی شد. از یكسو كشورهای اسلامی و ایران كه حامل چراغ معرفت بودند، رو به تضعیف و خاموشی میرفتند و از سوی دیگر، در نتیجه پیشرفت علوم و تحقیقات علمای اسلامی و نظام اسلامی، اروپای تاریك از خواب برمیخاست؛ انقلابات فكری و اجتماعی بهسرعت در آن سرزمین پیش میرفت؛ مصلحان و متفكران و صاحبان نظریه اجتماعی كه همه بر محور حق مردم و جلوگیری از خودسری افراد و طبقات بود، پی در پی آشكار شدند، حقوق اجتماع را بررسی و قراردادهای اجتماعی را به عامه مردم تفهیم كردند.
در نظامات جدید، حق مردم در انشا و نظارت بر حكومت تحقق یافت. آن قسمت از امپراتوری عثمانی كه با رژیم استبدادی اداره میشد، بر حسب نوشته اروپاییان، ننگ اروپا بود. حركت آزادی و علم و صنعت از غرب و فشارهای استبدادی در شرق و كشورهای اسلامی، بهتدریج مردم این سرزمینهای خفته و ذلتزده را از خواب برمیانگیخت. ایران در حركت آزادیطلبی و رهایی از استبداد طبقاتی، از كشورهای شرق محسوب میشود. استعمار هشیار، از این جنبشها نگرانی داشت. آنها خوب متوجه بودند كه اصول اسلام و تعالیم نافذ قرآن، در قلوب مسلمانان قویترین مانع پیشرفت طرحهای استعماری است.
یكی از طراحان معروف نقشههای استعماری، قرآن را به دست گرفت و با اشاره به آن، آن را مانع و سدی قوی در مقابل نقشههای شیطانی خودشان معرفی كرد. آنها به حرف و استنباط اكتفا نمیكنند و عملاً با وسایل و تبلیغاتی كه داشتند، روح قرآن و تعالیم آن را به تدریج از میان مسلمانان بردند. قرآن در میان مسلمانان فقط از نظر تبرك و سوگند و قرائت ظاهر، مورد احترام واقع شده بود. آنها درك میكردند كه حاملان و مفسران قرآن، مانع راه آنها و قدرتهای منبعث از آنها هستند. در فتوای مرحوم آیتالله شیرازی و آن مقاومت منفی كه نقشه آنها را بر هم زد، این مطلب را بهخوبی احساس كردند.
ایران در اندیشه عدالتخانه
با توجه به این مقدمات، در حركت آزادیخواهی ایرانیان كه عدالتخانه میخواستند، میكوشیدند مسیر فكری مردم را تغییر دهند، مشروطه باشد در مقابل قدرت دینی و روحانیون و جدا كردن مردم از علمای دین و قوانین موضوعه از اصول اسلام، ولی با هشیاری علماء و مسلمانان و دخالت و زعامت مراجع نجف و ایران امثال مرحومان آیتالله خراسانی، مازندرانی، طهرانی، نائینی، بهبهانی، طباطبایی جلوی نقشه آنها گرفته شد. قانون اساسی و متمم آن زیر نظر علما تنظیم شد. این قانون اساسی كه مهمترین قسمت و مواد اولیه آن حق نظارت كلی را به مراجع دینی میدهد تا مصوبات عرفی، مخالفت با اصول قرآن نداشته باشند و باید حكومت ناشی از آرای ملت باشد، همان سیستم و رژیم اسلامی در شرایط زمان است.
پژوهش علامه نائینی، برهان مشروطیت
كتاب باارزشی كه مرحوم آیتالله بزرگ و علامه محقق نائینی نوشت و علمای بزرگ آیتالله شیخ محمدكاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی بر آن صحه نهادند، برهان همین مطلب است. این كتاب در سال ۱۳۲۷ هجری (۵۶ سال پیش) تألیف شده و چون كمیاب بود، من در تاریخ ۳۴ با مقدمه و توضیحاتی برای بار سوم منتشر كردم. این كتاب سراسر مشتمل بر ادله متقن عقلی و فقهی برای اثبات مشروع بودن مشروطیت و انطباق آن با اصول اسلامی است.
این كتاب از جهت بیان اصول حقوقی و سیاسی اسلامی، مهمترین كتاب است. قانون اساسی، هم از جهت انبعاث حكومت از آرای مسلمین و هم از جهت تحدید قدرت و تقسیم قوا در شرایط موجود، یعنی غیبت امام معصوم و فقد نایب خاص و مبسوطالید نبودن نواب عام، همان نظام حكومت اسلامی است، اگر درست اجرا شود، زیرا حاكم و سلطان فردی از افراد بشر هستند و همان غرایز و عواطف و شهوات كه در همه مردم است در وجود آنها هم میباشد و دارای قدرت نگهبانی عصمت نیستند، همان عصمتی كه لطف الهی فقط در وجود عده محدودی قرار داده و با نبودن عصمت نفسانی در وجود عامه مردم و لزوم هیئت حاكمه برای نظم اجتماع و تحدید قدرت و حفظ از لغزش و انحراف، لاجرم زیان مادی و معنوی انحراف حكام محدود بهحدی نیست و مانند انحراف یك فرد عادی نیست. چاره همین است كه قدرت عامه مردم و گماشتگان از طرف خلق حكام را محدود نگه دارد و از لغزش و انحرافشان باز دارد.
این مطلب بر مبنای عقیده و فقه شیعه است كه حكومت را حق امام معصوم میداند، بنابراین چنانكه گفته شد، رژیم مشروطیت ایران و قانون اساسی آن همان رژیم و تز اسلامی است. آیا باور كردنی است كه فرد مسلمان معتقد به اصول اسلامی، بهخصوص فرد روحانی با این رژیم مخالف باشد و دیگران خود را كاتولیكتر از پاپ بدانند؟! اگر من و امثال من با این رژیم مخالف باشیم، چه رژیمی را میخواهیم جای آن بگذاریم؟ این نسبت نسنجیده و تهمت بررسی نشده را چه باید نامید، جز آنكه اول تصمیم گرفته شده كه برای جامعه مزاحم، با [عنوان] خودكامگی و خودسری پروندهای ساخته و با مادهای تطبیق شود؟
چارهای جز این نیست كه برخلاف معتقدات اسلامی و مرامنامه آنها، باید علیه آنان عنوانی ساخته شود و چه عنوانی به آنها میتواند بجاتر از این باشد؟! البته استعمار و عوامل آنها ابتدا كوشیدند قانون اساسی را مطابق امیال و مطامع خود تنظیم كنند و چون در این جهت توفیق نیافتند، سعی كردند در اجرا هرچه میتوانند آن را منحرف سازند تا مواد قانون اساسی، تنها در كتابها جنبه تاریخی پیدا كند و از مجلس شورا تنها تابلوی عدل مظفر به چشم بیاید، مانند تابلوی ماهیفروشی كه نوشته بود: در این مغازه ماهی به فروش میرسد.
رندی كه با او رقابت داشت، برای آنكه تابلو را محو كند، گفت: در این مغازهاش زاید است، چون كسی تصورش را هم نمیكند كه در مغازه دیگری ماهی به فروش برسد و استفاده از این عنوان ادبی درست نیست. بیچاره جمله «در این مغازه را» محو كرد. دیگری آمد و گفت: به فروش میرسد معنا ندارد. مگر كسی تصور میكند كه در این مغازه ماهی خریداری میشود؟ آن را هم محو كرد و فقط كلمه ماهی ماند كه قشری را متحیر میكرد. دید موجب زحمت است، ماهی را هم محو كرد و از شر تابلو راحت شد!
مشروطه بیسر و دم و اشكم!
این مشروطه بیسر و دم و اشكم كه نه اصول قانون اساسیاش اجرا میشود و نه دولت منبعث از آن است، نه جایی برای مصوبات آن باقی مانده، نه نظارت مراجع اسلامی رعایت میشود و نه منتخبان ملت به آنجا راه دارند، باز این ما هستیم كه با رژیم مشروطیت مخالفیم؟ مخالف با رژیم مشروطه آنهایی هستند كه رژیم را نفی میكنند و سر شاخه نشستهاند و بیخبر، انتهای آن را میبرند. اگر این مشروطه است، پس شما استبداد را تعریف كنید. مگر مستبدان، عدهای را برای انجام نظریات شخصی خود انتخاب نمیكردند؟ مگر با صدراعظمها و وزرا مشورت نداشتند؟
این آقای سیدفخرالدین مدرسی كه خود را از خانواده روحانی و مردی تحصیلكرده میشناسد و اكنون همخوان تیمسار دادستان شده، كار را از مبدا، كوتاه شروع كرده، مانند كسی كه بخواهد رشته متصل و مرتبط چند هزار متری را اندازهگیری كند و همین كه چند سانت اول را آن هم بدون دقت اندازه گرفت، گمان كند اندازه و ارتباط همه را به دست آورده است. آری ما نمیتوانیم فكر و اندیشه و كار خود را از جریان طولانی و عمومی تاریخ و قانون علل و معلول منفك بدانیم. اكنون بهطور اجمال، باید آن سر رشته را در نظر گیریم و خود را حلقه كوچكی برای اتصال تاریخ گذشته و آینده ببینیم و همچنین نمیتوانیم خود را از جریانهایی كه در دنیا میگذرد، جدا بدانیم و اطراف خود را نپاییم، در میان پوسته خیالات و اوهام فردی خود به سر بریم و همه قضایا را از دید محدود بنگریم.
ظهور رضاخان
در ایران، پراكندگیها و عقبماندگیهایی كه معلول حوادث گذشتهاند و فشار و استبداد احكام و دسایس بیگانگان افزایش مییافت و بزرگترین سرمایه ملی و شخصیتهای بزرگ در شهرها و در گوشه و كنار، به كنار میرفتند كه مردم، آهسته آهسته هوشیار شدند و به حقوق خود پی بردند و به اصول قوانین و مشروطیت و انتخاب حكومت از طریق مجلس آشنا شدند.
دلیل این مطلب همان چند دوره اول مجلس است. رضاشاه به هر طریقی بود قدرت را به دست گرفت و آن استبداد و فشار و كنار گذاشتن مردم از سرنوشت خود و از میان بردن شخصیتهای ملی و سیاسی، ضربه شدیدی به سرمایههای اجتماعی و ملی و استعدادها و شخصیتها وارد آورد.
شاه در گذشته دارای قدرت اراده و عمل بود و عرق ملی داشت. نخست با مردم و روحانیون میجوشید و لزوم آنان را برای تأمین ایمان و اخلاق عمومی و استقلال تشخیص میداد. عدهای از روحانیون معروف تهران بودند كه با تلاوت آیات و اوراد، تاج را بر سر او گزاردند و او پنداشت كه خود رابط با عامه ملت و وسیله تحكیم قدرت ملی خود است. این روش با سیاست استعمار و عمال آنها سازگار نبود.
غرور به قدرت و دسیسه دسیسهكاران بهتدریج فاصله ایجاد كرد و كسانی مانند تیمورتاش پیرامونش را گرفتند و سوءظن و فاصله را بیشتر كردند تا آنجا كه مرحوم آیتالله بروجردی را كه در آن وقت گرچه مرجع كل نبود، ولی مورد احترام همه علما و مردم بود، در بازگشت از عتبات به دستور تیمورتاش در سرحد، تحت نظر گرفتند و در تهران، در زندان ژاندارمری توقیف كردند.
پس از آن شاه كه در جنوب بود، مطلع شد، دستور داد آن مرحوم را آزاد كردند و تا مدتی نمیتوانست از طهران خارج شود و اگر این فاصله، میان شاه و روحانیون ایجاد نشده بود و در نتیجه، شاه از ملت مسلمان فاصله نگرفته بود، هیچ قدرتی نمیتوانست با او آن رفتاری را بكند كه دشمنان و مهاجمان به ایران در سوم شهریور كردند، زیرا قدرتهای خارجی هرچه باشند، با ملتها و خواستهای آنان، آشكارا مخالفت نمیكنند و همین ملت در خانههای خود و با نثار خون خود، دسیسه بیگانگان را خنثی و او را حفظ میكردند.
رضاشاه و موقعیت علما
رضاشاه با هوش فطری خود، موقعیت علما و مراجع را تشخیص میداد و میدانست كه نه صلاح است و نه مقدور كه اساس روحانیت را متزلزل كند، با همه اینها، چون مزاج استبداد با هر قدرتی مخالف است گرچه به صلاح خود و كشورش باشد، خواه ناخواه با علما درافتاد و از قبول هر اظهارنظر و پیشنهاد اصلاحی آنان روی گرداند و كسانی را به خود نزدیك كرد كه با دین دشمنی داشتند و دارای شخصیت و استقلال فكری نبودند. او همچنان كه اساس روحانیت و مرجعیت را با قدرت مطلق خود منافی میدید، قانون اساسی را هم كه اساس و پایه بقای كشور است، مزاحم قدرت مطلقه خود میدانست و تا آنجا را كه میتوانست با قوانین برخورد داشت (مانند كشف حجاب) و همه قوانین را به دستور و اراده شخصی خود اجرا میكرد و حتی در مجلس هم مطرح نمیكرد. به هر حال مجلس و انتخابات، انتصابات بود و مردم از وكیل و نماینده خود و انتخابشدنش خبر نداشتند، ولی تظاهر به مخالفت صریح با قانون اساسی نمیكردند.
از همان اوایل سلطنت رضاشاه، دستجات مبلغان مذاهب مختلف، به ایران سرازیر شدند و در طهران و شهرستانها، مبشران و مبلغان آنها كه بعضی از غرب مأموریت داشتند و بعضی از مذاهب جدیدالولاده كه در هند پیدا شده بودند و همچنین فرقههای ضاله نوظهوری كه در ایران پیدا شدند و استعمار آنها را تقویت میكرد، بهخصوص در میان جوانهای مدارس، دست به فعالیت دامنهداری زدند. هدف همه اینها ایجاد شكوك و شبهات نسبت به اصول و فروع اسلامی بود و اصراری هم نداشتند كه افرادی را به مذهب و داعیه خود برگردانند، بلكه تنها هدفشان متزلزل ساختن پایههای ایمان به مبادی اسلامی بود.