یك روز همة گروهان جمع شده بودیم كه برویم برای تمرین و تاكتیك. از جلو نظام داده شد، همه فرمان را انجام دادیم. چند دقیقهای گذشت، دستهایمان داشت خسته میشد كه فرمان آزادباش داده شد. فرماندة شهید، محمد تورجیزاده با حالتی قاطعانه گفت: چرا از جلو نظام كرده بودید؟ چه كسی فرمان داده بود؟
همه فهمیدیم شوخی احمد بوده است. دو تا از بچههای ایثارگر از صف بیرون آمدند. شهید تورجی هم آن دو را تنبیه نظامی كرد و گفت: اسلحه روی دوش، نشسته بروید تا سرویسهای بهداشتی و برگردید.
فاصله حدوداً 100 متر بود. یك مرتبه خود برادر احمد آمد بیرون و گفت: برادر! من بودم.
فرمانده كه بیست سال بیشتر نداشت و احترام خاصی به رزمندگان؛ مخصوصاً ما چهار نفر كه بزرگتر از خودش بودیم، میگذاشت بدون آنكه به او نگاه كند، گفت: خیلی خُب! شما هم همین كار را بكنید.
گروهان ایستاده بود تا تنبیه تمام شود، اما یك مرتبه دیدیم، همین كه بچهها به سرویسها رسیدند، برادر احمد اسلحهاش را به آن دو نفر داد و رفت دستشویی. همة گروهان؛ حتی فرمانده زدند زیر خنده. بهخاطر همین، فرمانده دستور داد كه تنبیه قطع شده و سریع برگردند.