سلام
چند ماه پیش را یادتان هست، وقتی بانك مركزی اعلام كرد سكه به نرخ دولتی توزیع میكند. شاید گمان كنید محض خنده و «ادخال سرور فی قلب مؤمن» اینها را مینویسم، ولی باور كنید در مشهد، جماعتی در آن شبهای سرد زمستان، با لحاف و تشك آمده بودند جلوی بانك ملی و سور و ساتی راه انداخته و آتشی و چایی و... نوبت گرفته بودند تا اول صبح زودتر چند سكه به قیمت دولتی بگیرند و چند هزار تومانی با فروش در بازار آزاد به جیب بزنند. غیر این هم نبود. چون سكه كه نان شب و آب شرب و سوخت زمستان و حتی مرغ گوشتی كه نیست تا آن حد كسی نیازمندش باشد كه در سرمای زیر صفر و گاه تا منفی ۱۰درجه در خیابان بخوابد كه روز بعد نفر اول باشد. اما جالبتر از صف، حواشی و مشتقات آن است.
مثلاً بلافاصله كسانی پیدا میشوند كه جا و نوبت خود را میفروشند. كسانی بیآنكه به آن كالا نیازمند باشند در صف میایستند و چون كمی ارزانتر بوده فقط آن را خریداری میكنند و به خانه میبرند. كسانی ساعتها در صف میایستند كالا را به قیمت دولتی و تعاونی میخرند و همان بغل بساطی پهن میكنند و آن را با چند درصد سود برای فروش عرضه میكنند. باز عدهای این وسط دلال عرضه و تقاضا میشوند، مثلاً طرف در صف مرغ ۱۰ تا مرغ خودش با برو بچ! گرفته، هشتتایش را میخواهد آب كند. یكی هم هست و هشت تا مرغ لازم دارد. پول اضافی هم دارد اما حوصله صف ندارد.
یك بابایی و بهتر است بگویم در همه این موارد، باباهایی پیدا میشوند و خریدار و فروشنده را به هم میرسانند و مبلغی از طرفین میگیرند و این جوری درآمدی به جیب میزنند. خلاصه این صفها به نوبه خود كارآفرین نمونهاند و باید از تك تكشان تقدیر شود. اینهایی را كه گفتم مشخصاً در همین روزها برای صف مرغ دیدهام. لابد شما هم عجیبترهایش را دیدهاید.
باری در آغاز گرانی مرغ، تلویزیون و برخی رسانهها آموزش غذاهای بدون گوشت میدادند و چند مسئول هی تذكر دادند كه چند روزی مرغ نخوریم مگر آسمان به زمین میآید. اول لجم در آمده بود و فكر میكردم نفس آقایان از جای گرم در میآید. البته هنوز در آن فكرم تجدید نظری نكردهام، اما دقت كه میكنم میبینم، بیراه هم نمیگویند. به راستی اگر مردم اراده میكردند و دو هفته كسی مرغ نمیخرید و حتی در صف نوع ارزانش هم ساعتها وقت هدر نمیدادند، چه اتفاقی میافتاد؟ چرا یك بار هم كه شده چنین نمیكنیم؟