سخنی درباره ی شعر (فارسی)
شعر بخشی است از ادبیات، و ادبیات، اگر نه مهم ترین، بیشک یکی از مهمترین رشتههای هنر است.
دراساطیر یونانی الاهههای نه گانه یا هفتگانه ی هنر، دختران زئوس (یا ژوپیتر) خدای خدایانند. به روایت دیگر، آنها ثمره ی پیوند و زناشوئی زمین و آسمانند. این رمزی است حاکی از آن که یونانیان هنر را موهبتی الاهی و آسمانی بر زمین میدانستند و برای آن مقامی والا قایل بودند.
در میان این ایزدان یا "موزها" (از همین جا واژه ی موزیک)، "اراتو" (Erato) الاههٔ شعر غنائی و "کالیوپ" (Calliope) الاهه ی شعر حماسی بود و الاهه ی شعر حماسی جای نخست را در میان خواهران خود احراز میکرد. به ویژه بدین سبب که داستانهای حماسی هرکول (هراکلس) و تزه و آشیل و ئولیس جای خاصی در دلها داشت و حماسههای منظوم هومر و هزیود اوج هنر یونان شمرده میشد.
بحث فلسفی درباره ی شعر دیرتر آغاز شد. در زمان افلاطون و ارسطو ، مطلب به شکل مقوله ی منطقی و فلسفی مورد بررسی قرار گرفت. ارسطو کتابی دارد بنام (Poëtica) که در عربی بوطیقا یا بوطیقیا ترجمه شده. واژه ی "پوئهتیک" (در انگلیسی Poetics) امروز عنوان عام مباحث ادبشناسی است. کتاب ارسطو را به پارسی نیز برگرداندهاند.
در فرهنگ اسلامی به مسئله شعر پرداخته اند. ابوالفرج قدامه کاتب بغدادی، کتابهای نقد الشعر و نقدالنثر را نگاشته و عبدالقاهر جرجانی ایرانی عربی نویسی، علوم بلاغی را پایه گذاری کرده و به اصطلاح رابطه ی کلام و مقام، رابطه ی سخن با زمان و مکان ادای آن سخن را مورد پژوهش قرار داده است. از جمله کتب او "دلایل الاعجاز و اسرارالبلاغه" معروف است. بعدها شمس قیس رازی کتاب "المعجم فی معائیر اشعار العجم" را به پارسی تالیف کرده که از کتب بنیادی ما ایرانیان است و از این قبیل باز هم میتوان در فنون مختلف شعر نام برد.
قدمای ما برای شعر چند خصیصه قایل بودند: "موزون بودن"، "مقفی بودن" و "خیال انگیزبودن". ولی تکیه به ویژه روی "کلام مخیل" بودن شعر است و این را خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب " اساس الاقتباس " تصریح میکند و میگوید که قافیه و وزن برای شعر امور اعتباری و فرعی است.
لذا فرق بین "شعر" و "نظم" از همان ایام قدیم مطرح بود. اگر سخن مقفی و موزون بود ولی قوت خیال شاعرانه (به اصطلاح حافظ "قوهٔ شاعره") در آن تجلی نداشت، نظم خوانده میشد. در باختر نیز این بحث به قوت جریان داشت. مثلن در زبان انگلیسی واژه Rhymer و در فرانسه Versificateur به همین معنای "ناظم" و "نظمنگار" است. برای تنوع و تغییر ذائقه، یک فاکت تاریخی را در این زمینه نقل میکنم:
می گویند هنگامی که طامس مر صدراعظم هنری هشتم پادشاه انگلستان بود، روزی مردی که دعوی فضل و ادب داشت، نوشتهای به نزد صدراعظم آورد. وی نظری به نوشته انداخت و گفت: «لطفن بروید و این نوشته را مقفی کنید و بیاورید». آن شخص نوشته خود را منظوم ساخت و باز آورد. طامسمر این بار گفت: «خوب حالا این شد حسابی! لااقل قافیهای دارد والا در نسخه ی اول نه عقلی بود و نه قافیهای (Neither rhyme, nor reason!)» . به قول ملکالشعراء بهار:
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نبافت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
چرا در تمدن بشری هنری بنام شعر و پیشهای فرهنگی و ابداعی (آفرینگر) بنام شاعر پدید شد؟ مسلمن ضرب و وزن (ریتم) در کار و رقص (که نوعی تدارک روحی کار و جنگ بود به سخن و از آن جمله به عرایم و اوراد مقدس سرایت کرد و کلام مقدس یا "منترا" (ریشه ی کلمه فارسی "منتر") را موزون و مقفی ساخت. با کسب این خصیصه ی موزونیت، سخن مقدس قدرت گیرایی بیش تری کسب میکرد و کاهنان و شمنان نوعی شاعران اولیهاند.
بعدها به تدریج پیشه ی شاعرانه از حرفه ی کاهن فاصله گرفت.
پس از رواج مالکیت خصوصی قشرهای ممتاز بر افزار تولید، از همان ایام بردگی، شاعری در زیر سرپرستی این قشر ممتاز قرار گرفت و آنان کوشیدند تا شاعران را به زواید مجالس سلطانی و اشرافی بدل کنند. بعدها شاعر به تدریج برای کسب شخصیت ویژه و خود بوده ی اجتماعی خویش کامیابیهای بیش تری یافت بدین مساله باز خواهیم گشت.
از آن جا که بین شعر و تفکر، شعر و زبان، شعر و آفرینش خیال پیوند نزدیکی است، لذا شاعر بزرگ یا مبرز بودن، یعنی در گسترههای فکر و سخندانی و آفرنیش هنری به مقام والا رسیدن، و این نیز نصیبه ی هر کس نیست و به نبوع و پویه ی حیاتی و پرورش و تلاش فردی خاصی نیاز دارد و به عبث نیست که شاعران بزرگ و برجسته، مورد احترام و اعجاب جامعه اند. شعر چون این شاعرانی، علارغم گذشت زمان، تکان دهنده، دل آویز، شگفتی را و رخنهگر است. لذا شاعر در تربیت عاطفی ـ عقلی جامعه و سمت دهی به آن نقش بازی میکند و اگر در جنبشهای بزرگ تاریخی ابراز شخصیت کند، چهره ی همه خلقی و ملی کسب مینماید، شکل زیبا و جذاب و قصار مانند (آفوریستیک) کلام شاعرانه، آن را از اشکال دیگری که معرفت آموز و شور انگیزند، دل پذیرتر و یادپذیرتر میکند.
در عصر ما یک روند ساده شدن و مردمی شدن تکنیک شعر سرایی (دموکراتیزاسیون) و گسترش جهانی آثار شعری و ارتباط بین المللی و تشکل جهانی شاعران در حال بسط و رشد است. به کلی کیفیتها و وظایف نوینی زائیده میشود و انقلاب علمی و فنی ـ که بیشک در دنباله ی سده بیستم و سده ی بعد ادامه خواهد یافت - تکنیک معاصر را با هنر بیش از پیش پیوند میدهد. این دیالکتیک بغرنج فن و هنر همیشه در تاریخ بوده و در عصر ما ابعاد شگرفی کسب میکند.
بدون آن که ذیحق باشیم در یک بررسی مسائل حاد شعر میهن مان به چون این سفرهای دور و درازی در سر زمین آینده برویم، باید بگوییم که آیا امروز چه محتوایی سزنده ی هنر است. البته، به قول چرنیشوسکی، آن چه که برای انسان جالب و رغبتانگیز است، میتواند موضوع هنر قرار گیرد. یا به بیان دیگر آن چه که بر تجربه ی عقلی و عاطفی انسانها میافزاید و انسان را به "ماهیت نوعیش" آشناتر میسازد (یعنی آن چه را که "دریافت و ادراک هنری واقعیت" نام دارد، غنیتر میکند) در طیف محتوای هنری وارد میشود. ولی شاعر به عنوان عضو جامعه، عضو فعال و موثر در عرصه ی تاریخ دوران خود، نمیتواند به قول گورکی، تنها خدمتکار و دایه ی عواطف شخصی خود باشد. بلکه باید بتواند پژواک تاریخ و بانگ جامعه، حتا در بیان صمیمیترین شورها، در بیان عشق و اندوه و دلهره ی خود قرار گیرد.
گورکی میگفت که فرهنگ پروران باید بنگرند و دریابند که در کنار کدام نیروی تاریخی ایستادهاند، در کنار نیروهایی که راه را به پیش میگشایند یا نیروهای واپس گرا، محافظه کار و ترمزکننده؟ زیرا برای هنرمند، که انسانی پرورده ی جامعه است، محلی برای لاقیدی نیست. هنرمند نباید ناتوانی، اشتباه یا سرکشیها و هوسهای "روان هنرمندانه ی" خود را با هنر خویش توجیه کند و آن را به یاری افزار شعر، به دیگری سرایت دهد. به جای اکسیر شفا بخش، تریاق مخدر یا زهر شهد آلود بسازد، زیرا در این صورت دچار نوعی تبه کاری شده است، زیرا هنرمندان در روان پروری اجتماعی دخالت موثر دارند.
به گفته ی توماس مان "سیاسی و اجتماعی اندیشیدن" یعنی انسانی و دموکراتیک اندیشیدن. انحراف سیاست گریزی در هنرمند، برای تمدن و فرهنگ جامعه ویرانگر است. جستجوی شعر ناب، شعر پوچ، شعر عمیقن درونگرا و خود محور، تهی از مسایل تپنده ی اجتماعی، در جاده ی هنر به راه دوری نمیرود. ئوژن یونسکو درام نویس معاصر فرانسوی (از منشا رومانی) و آورنده ی تآتر پوچی میگوید: «آسمان، مرا میترساند» ولی آسمان نباید انسان را بترساند. انسان به مانند حامی خود پرومتهایست که بیپروا از خشم ژوپیتر به یاری فرهنگ برخاسته و "آتش" اعجازآور آن را افروخته است.
مسلم است که رابطه ی ما بین فرهنگ و سیاست، هنر و سیاست رابطه ایست بغرنج و با واسطه و آن را نمیتوان و نباید ساده کرد، ولی نفی این رابطه نیز در حکم نفی واقعیت همپیوندی عرصهها و گسترههای مختلف عمل و خلاقیت اجتماعی است. هنرمند و سیاست مدار به قول گرامشی (اندیشهور و انقلابی ایتالیائی) دو تیپ همانند نیستند، ولی در کنار این جدایی، باید وحدت هنر مردمی و انقلابی و سیاست مردمی و انقلابی را نیز دید. هنرمند طراز نو، که در عصر بزرگ چرخش انقلابی پدید شده (عصری که از سده ی نوزدهم آغاز گردیده و ما اینک در بحبوحه ی جوش و خروش آن به سر میبریم)، هنرمند طراز نو که کارش، اثرش، به یاری رسانهها و تشکل جامعه در میلیونها مردم رنجدیده ی روی صحنه عمل تاریخی اثر میگذارد، نمیتواند هنرمندی سیاست گریز و مردم گریز و پرورده ی در درون برج عاج شورها و تخیلات خود باشد. اگر این "تجمل هنری" در دورانهای سیر خاموش و به ظاهر مسالمتآمیز تاریخ ممکن بود، اکنون دیگر شدنی نیست. این خود مبحث بزرگی است که میتوان بدان جداگانه پرداخت.
به مساله ی دموکراتیزه شدن شعر و رهایی آن از قیود ادبی سنتی آن باز گردیم. آزاد شدن شعر از وزن و قافیه و حتا زبان خاص ادبی و موازین و قرارهای مستقر و موکد، نه تنها در کشور ما، بلکه در مقیاس شعر جهان، مشکلاتی نیز ایجاد کرده است. البته در کنار تسهیلات و مزایای عدیدهای که به وجود آورده است:
در همه ی انسانها، تا حدی جوش عاطفی درک زیبایی، نکتهیابی وجود دارد. به ویژه در دوران نوجوانی و جوانی که دوران اوجگیری هیجانات روح است. حال که شعر میتواند حتا به صورت سطوری نثروار در زیر هم یا حتا در کنار هم نوشته شود، هر کس به اتکا شور و زیبابینی و نکتهیابی خود، میتواند، به عقیده ی خویش، شعر بسراید. و حال آن که فروگسستن رنجبرهای وزن و قافیه، تنها به سود بالا رفتن مضمون فکری و بیان استعاری ـ تصویری قوی میتواند جبران شود. یعنی به زبان ساده تر، شعر رها از قیود سنتی، باید شاعرانهتر از شعر مقید باشد تا در واقع شعر باشد والا به قول طنزآمیز و طیبتآمیز شادروان محمد علی افراشته «نثری است که با مداد نوشتهاند و وسطش را با مداد پاک کن پاک کردهاند!».