شاعرانی که زن به شمار آمده اند
(بخش نخست)
تذكره نویسی ظاهرن كاریست كه مایه نمیخواهد، همچنان كه از قرن ها پیش تا كنون عدهای بیمایه دست بدین كار زدهاند و عدهای دیگر نسنجیده به گفته ی آنان اعتماد كرده و استناد جستهاند، ولی اگر بنا باشد كه كسی یك تذكره ی سودمند و درخور اعتماد بنویسد افزون بر اسباب جمع، اطلاعات و معلومات زیادی هم درین زمینه باید كسب كرده باشد.
درباره ی روش كار تذكرهنویسان و ارزیابی اثر هر یك از ایشان آن چه به نظر بنده رسیده است، در دو مجلد «تاریخ تذكرههای فارسی» نوشتهام و درین مختصر اجمالن عرض میكنم این كه پژوهشگران برای آگاهی یافتن از احوال و آثار هر شاعری ناگزیرند دیوان او را از آغاز تا انجام بخوانند.
كسانی كه تذكره ی عمومی نوشتهاند غالبن درباره ی شاعران پیش از خود اطلاعات دقیقی در اختیار ما نگذاشتهاند. هر یك از عبارت های زیر به اصطلاح ترجمه ی حال شاعریست كه صاحب ریاضالشعراء زحمت نگارش آن را به خود داده است:
ناقد هروی دهانش كج بوده.
ملانثاری تونی در ریاضی ریاضت بسیار كشیده.
ناقد گیلانی راست.
مولانا نجمی شاعر بوده.
ندیمی بدخشانی در هند بوده.
مولانا ضیاء نزهتی راست.
و در زیر نام شاعران فخری تخلص نوشته است:
فخری بغدادی راست.
فخری دیگری بوده كه این دو بیت اوراست.
فخری دیگری بوده كه صاحب این رباعی است.
مولانا فخری كاشفی ولد مولانا حسین واعظ سبزواریست.
(این یك نامش علی و لقبش فخرالدین و تخلصش صفی بوده است، بنابراین در حرف صاد بایستی ذكر می شد).
فخری بنارسی از شاعران هندوستان بوده به اقسام سخن قادر.
مولانا فخری از شاعران هندوستان بوده و به اقسام سخن قادر.
مولانا فخری از سخنوران مملكت هندوستان بوده و صاحب دیوانست، غالبن كه همان فخری اولست، (شعرهایی را كه در زیر نام فخری اخیر درج كرده از فخری هروی است).
و در بخش شاعران معاصر خود نیز خالی از حب و بغض نبودهاند، بدین معنی كه اگر با صاحب ترجمه دوستی داشته و با هم معاصر و محشور بودهاند چندان دربارهاش غلو كردهاند كه دریافت حقیقت از خلال الفاظ تملقآمیز ایشان دشوار شده است، و چنان چه از وی كدورت خاطری داشتهاند، در ترجمه ی حال او آن چنان از راه صواب منحرف شدهاند كه نوشته ی آنان باعث گمراهی دیگران شده است.
بد نیست كه برای نمونه بخشی از دو ترجمه به قلم یك تذكرهنویس را بیاورم:
«كامل رشید، فاضل سعید، علامه ی علمای زمان، فهّامه ی فضلای دوران، سر دفتر افاضل كامكار، برگزیده ی اكابر نامدار، افصح فصحای عرصه ی سخندانی، ابلغ بلغای كشور معانی، مولانا حزنی اصفهانی، نام وی تقیالدین محمد است والحق دستور فضلا و شعرا، استاد علما و عرفاست، نهال گلشن كمالات ازرشحات سحاب طبعش چون نخل قد دلبران شاداب و سیراب، سراب بادیه ی دانش و حالات از فیض قطرات فطرتش چون گوهر دیده ی عشاق خوشاب و پرآب، گوهر وجودش در درج ادراك، چون گوهر یتیم یگانه، اختر عروجش در برج افلاك چون تابش خورشید در میانه، دانشمندی متبحر در غایت تنقیح، متتبعی متصرف در نهایت توضیح، غوامض رسوم و عقاید علوم در مرآت خاطرش كه جام گیتینما بود با حسن وجهی جلوهكردی، حل عقده ی ما لاینحل مشكلات علمی و دقت خیالی جز بسرانگشت خامه ی ادراكش كه گرهگشای مدرّس عقل بود در مدرس بیان نگشودی… الخ».
همین تذكرهنویس كه تقیالدین محمد اوحدی مؤلف عرفاتالعاشقین باشد در ترجمه ی حال عتابی تكّلو كه شاعری عالم و عارف و زاهد بوده است چنین مینویسد:
«در طفولیت هر دو چشمش از آبله قصوری بهم رسانیده، اما یكی در اصل بحدقه خشك شده، و وی اشعار بسیار گفته حاصل مزرعه ی طبعش از كشته و ناكشته بسیارست اعم از نارسیده و رسیده و سخنان خوب هم در كلام وی وافی، فرهاد و شیرینی باتمام رسانیده و از هر كتاب چند بیت گفته در پیش داشت، الحق بغایت بیحیا، نادرهگو، متهتّك، همیشه در همه فنی رندانه زیستی… الخ».
ناگفته نماند كه چنان چه از پارهای غقلت های مؤلف عرفات بگذریم تذكره ی عظیم او از تذكرههای عمومی خوب به شمار می رود.
برخی از تذكرهنویسان بیمایه كه از جُنگ ها و بیاضها بیش تر استفاده كردهاند و از منابع عمده و اصیل كم تر، اگر به نام هایی از قبیل: حجابی، همدمی، عصمت، و مانند این ها برخوردهاند، در نتیجه ی بیاطلاعی و كم تتبعی آنان را زن پنداشتهاند و در عالم خیال حسن و جمال و غنج و دلال هم به ایشان ارزانی داشتهاند.
بدبختانه این غلطكاری ها در طی قرون و اعصار از تذكرهای به تذكره ی دیگر راه یافته است و اصلاح شدنی هم نیست.
اکنون شاعرانی را كه تذكرهنویسان به مناسبت تخلصشان زن پنداشتهاند با ذكر مأخذ معرفی میكنم:
[1][[1]1[1]]:
حجابی گلپایگانی
در تذكره ی روز روشن (برگ ۱٦۷) آمده است كه: «حجابی جربادقانی از زمره ی اناث بود و در حسن صورت و موزونی طبیعت شهره ی آفاق.
حفظ ناموس تو شد مانع رسوایی من / ورنه مجنون تو رسواتر ازین میبایست
* * *
به عمر خویش كسی كز تو یك سخن نشنود / اگر كند گلهای از تو، شرمسار تو نیست» (۲)
در تذكره ی اختر تابان (برگ ۱۳) آمده است كه:
«حجابی جربادقانیه شعر به آب و تاب می گفت، تو گویی گوهر میسفت، قولها… الخ».
محمد حسنخان اعتمادالسطنه در تذكره ی "خیرات حسان" كه ترجمه ی كتاب "مشاهیرالنساء" تألیف محمد ذهنی افندی است و اضافاتی هم از خود وی دارد (ج ۱ برگ ۹۹) می نویسد:
«حجابی از نسوان گلپایگان و شاعرهای صبیحالمنظر بوده… الخ».
در تذكرهالخواتین كه به خود نسبت دادن خیرات حسان است به تردستی میرزامحمد ملكالكتاب شیرازی، ذكر حجابی با همان عبارت در (برگ ۸۸) آمده است.
مرحوم مشیر سلیمی در تذكره ی زنان سخنور (ج ۱ برگ ۱٦۸) و آقای كشاورز صدر در كتاب از رابعه تا پروین (یرگ ۱۰۹) نیز نام حجابی را در شمار زنان سخنور آورده و با تردید تذكار دادهاند كه: مؤلف عرفاتالعاشقین او را در شمار مردان دانسته است و مولانا حجابی نوشته است.
ماگه ی رحمانی افغانی در تذكره ی "پردهنشینان سخن گوی" (برگ ۸۷) ذیل نام حجابی از شاعرات مجهولالزمان می نویسد:
«این شاعره از گلپایگان است و در سرودن اشعار مهارت به سزا داشت، دو بیت ذیل را در تذكرهها به نام او آوردهاند…الخ».
آقای شیخ ذبیح محلاتی نیز در كتاب "ریاحین الشریعه" (ج ۴ برگ های ۱۴۰-۱۴۱) عبارت خیرات حسان را نقل كرده است.
تقیالدین اوحدی صاحب تذكره ی "عرفاتالعاشقین" (تالیف شده در ۱۰۲۲-۱۰۲۴ هـ .ق) از حجابی اطلاع زیادی در دست نداشته، چنان كه نوشته است:
«محرم پرده ی بیحجابی مولانا حجابی مولد و منشاء وی جربادقانست، خوش طبیعت خوش كلام و دو سه حجابی دیگر بوده و هستند و این شعر اوراست….الخ» (۳)
تنها تذكرهنویسی كه با این شاعر معاصر بوده و ترجمه ی حال دقیقی از وی به قلم آورده است، تقیالدین محمد ذكری كاشانی صاحب خلاصهالشعار و زبدهالافكار است كه در خاتمه ی آن كتاب كه مخصوص معاصرانست، ضمن پیوست دوم از اصل دهم چنین نوشته است:
«مولانا حجابی – اصل وی از قصبه ی جرفادقان است و از جمله شاعران نورسیده ی این زمان، در اوایل حال كه به حسن صورت و صفای طلعت آراسته بود، و دل های اهل ذوق را به خود رام ساخته، اقوال و افعالش مقبول می نمود، و در آن اثناء به واسطه ی موزونیت به شعر گفتن میپرداخت، و با وجود حالت معشوقی ابیات عاشقانه از بحر خاطر به ساحل ظهور میانداخت چنانچه بیتی چند مستعدان از منظومات وی در سفاین خود ثبت نمودند.
آخرالامر به واسطه ی وقوف در عمل دیوان، به مصاحبت و ملازمت سلاطین تركمان افتاد، و نزد عمدهالامراء ابوالمعصوم سلطان كه یكی از خویشان نزدیك پادشاه جمجاه ابوالمؤید سلطان محمد پادشاه بود (۴) راه تقرّب یافته وزیر سلطان مشارالیه گردید، چون الكای جرفادقان به تیول وی مقرر بود، رتق و فتق مهمات دیوان و تصدی محصولات و مستغلات سركار نواب سلطانی باو مفوّض و مرجوع شد.
القصه مولانا به واسطه ی جمع مال و حرص اموال، دل رعایا و تركانی را كه در آن نواحی ساكنند از خود رنجانید، و در اندك زمانی مضرّت بسیار به ایشان رسانید، مجملن چون به اندك چیزی قناعت نمی كرد و طلب مرتبه ی زیاد از حد می نمود، آن جماعت تاب تسلط وی نیاوردند، و به امر یكی از اكابر طغائیه او را به زخم تیغ جانستان از پای درآورده همراه پیك اجل ساختند، و كان ذلك فی شهور سنه ثمان و ثمانین و تسعمائه (988 هـ ).
شعر :
جهان سرای غرورست، نه سرای سرور / طمع مدار سرور اندرین سرای غرور
به عاقبت به حسام هوان شود مجروح / دلی كه آن به حطام جهان شود مسرور
اما اشعار غزل وی آنچه به فقیر فرستاده بود، همین است كه انتخاب نموده درین اوراق ثبت گردید، والحق در شاعری سلیقهاش بد نبود، و اگر ثبات قدم می نمود در طریق شاعری گوی سبقت از اقران خود میربود، لیكن چون بخت مساعدت نكرد، در آن وادی نیز چندان كاری نساخت».
انتخاب غزلیاته:
جانب او نتوان دید، ز بیم نگهش / الحذر الحذر از فتنه ی چشم سیهش
كشدم بیگنه آن شوخ و ازین خوشحالم / ز آنكه طفلست و مكافات ندارد گنهش
* * *
ز اعجاز محبت در دلش جاكردهام نوعی / كه یكدل گشته با من با وجود بد گمانی ها
* * *
حفظ ناموس تو شد باعث رسوایی من / ورنه مجنون تو رسواتر ازین می بایست
* * *
پر زور بود ساغر عشق تو در دلم / مستانه ساغری زد و خود را دگر نیافت
به عمر خویش كسی كز تو روی لطف ندید / اگر كند گلهای از تو، شرمسار تو نیست (۵)
* * *
با هر نگاه بلهوس از راه میروی / هرگز ندیده كس ز تو عاشق ندیدهتر
* * *
تو دشمن دوست دایم داشتی قصد هلاكمن / دل خود را ز كینم عاقبت پرداختی، رفتی
* * *
غ / هر دشمنی كه بود خبردار كرده بود
امروز چون رسید به من منفعل گذشت / از بس كه شب حمایت اغیار كرده بود
شب زان هجوم مدعیان، بی كسی خود / شد روشنم كه در دل او كار كرده بود
رنجیده بود یار حجابی ز شكوهات / كز دست تو شكایت بسیار كرده بود
* * *
دل داشت شب به یاد تو آسایشی، ولی / آسایشی كه باعث صد اضطراب بود
شب كز فراق او به لبم میرسد جان / بلخی روز مرگ، كجا در حساب بود
* * *
گر بخواهند از تو چون از عهده میآیی برون / روز محشر انتقام آنچه با ما كردهای
* * *
گر رشك قرب غیر، هلاكمكند رواست / تا خود ترا به غیر، چرا آشنا كنم
* * *
باز دوش انجمن آرای حریفان بودی / صبر غارتكن دل های پریشان بودی
صبر كنم، مدت هجران تو بیاندازه / كاشكی صبر، به اندازه ی هجران بودی
* * *
نكرد یاد من ار یار، من بدین خود را / دهم فریب، كه بر قاصد اعتماد نكرد (٦)
* * *
فریبم میدهد هر لحظه یا راز وعده یدیگر / كمال سادگی های مرا فهمیده پنداری
* * *
هرگز نظر به حال حجابی نمیكنی / دانستهای كه از تو شكایت نمیكند
* * *
عاشقكشی از نرگس فتان تو سر زد / هر فتنه كه دیدم،زچشمان تو سرزد
گفتی كه تو كی پرده ی ناموس دریدی / آن روز كه عصمت ز گریبان تو سر زد
* * *
خاكم به سر كه گذشت یقین این زمان مرا / كز اختلاط ناخوشم آزار می كشد
* * *
ز مزرع دل ما جز گیاه نمیروید / گیاه خرمی از خاك ما نمیروید
شهید گشت حجابی و بر سرخاكش / به غیر لاله ی حسرت گیاه نمیروید»
[i][[i]1[i]]: - در روزگار ما نیز یكی از كانونهای بانوان دفتری نشر داد و در آن دفتر عدهای از شاعران سرشناس معاصر را در شمار شاعران زن آورد، چون آن افراد بحمدالله از نعمت حیات و تن درستی برخوردارند درین مبحث متعرض نام آنان نمی شوم.
۲- چون این دو بیت را تذكرهنویسان دیگر هم عینن نقل كردهاند، از تكرار آن خودداری میكنم.
۳- استاد سعید نفیسی عقیده داشته كه عرفاتالعاشقین تلخیص و تقلیدی از تذكره ی خلاصهالشعار است (رك: تاریخ نظم و نثر در ایران، برگ ۳۷۹ و سال نامه ی پارس، سال ۱۳۲۸ برگ های ۳۳-۳۴ با عنوان: تاریخچه ی مختصر ادبیات ایران) و حال آن كه مندرجات این دو تذكره به هیچ روی مشابهتی با یكدیگر ندارد.
۴- سلطان محمد خدابنده ی صفوی (۹۸۵-۹۹٦هـ ).
۵- مصراع اول این بیت با نقل روز روشن و سایر تذكرهها اختلاف دارد، ولی باید توجه داشت كه تقیالدین كاشی می گوید: اشعار غزل وی آن چه به فقیر فرستاده بود همینست…،
٦- صاحب خلاصهالاشعار این بیت را اشتباهن به نام جعفری تبریزی هم ثبت كرده است.
از: مجله ی هنر و مردم، شماره ی ۱٦۸ مهر ماه ۱۳۵۵
دنباله:
عصمت بخارایی
خواجه عصمتالله بن خواجه مسعود بخارایی، از شاعران مشهور نیمه ی اول سده ی نهم هجری است كه در قصیده «نصیری» تخلص میكرد و در غزل «عصمت» و اختیار تخلص نصیری به مناسبت انتساب وی به دربار سلطان نصیرالدین خلیل بن میرانشاه بن تیمور گوركان بوده است كه پس از مرگ تیمور (از ۸۰۷ تا ۸۱۲ هجری) در ماوراءالنهر سلطنت داشت.
عصمت در دربار سلطان خلیل بسیار معزّز و محترم بود و به وی علاقه ی زایدالوصفی داشت، و چون سلطان خلیل بر اثر عصیان اركان دولتش به بهانه ی این كه اختیار ملك را به دست محبوبه ی خود شادملكآغا سپرده بود به زندان افتاد، عصمت از این واقعه سخت دلتنگ شد و به یاد ایام صحبت غزلی سرود كه برخی از بیت های آن اینست:
كاش فرمودی به شمشیر جدایی كشتنم / تا به خواری در چنین روزی ندیدی دشمنم
باغبان گو در ته دیوار گلزارم بكش / بیوجودش گر كشد خاطر به سرو و سوسنم
شهسوارم كی خرامد باز، تا دیوانهوار / خاك و خون آلوده خود را بر سر راه افگنم
تازه عصمت كی شود آثار دوران خلیل / كاین بتانی را كه ناحق میپرستم بشكنم
بخش بزرگ تر عمر عصمت به ستایشگری فرزندان و نوادگان تیمور و امیران و صدور زمان ایشان گذشته است. ولی در آخر كتاب دست از مداحی ارباب دولت كشیده و دامن خاندان عصمت را گرفته و به مدح و ستایش آنان پرداخته است.
وی شیعه ی پاك نهاد و نیك اعتقادی بود و چون در میان مردمی حنفیمذهب به سر می برد، مدت ها تقیه می كرد و مذهب خود را پنهان می داشت، ولی سرانجام كاسه ی صبرش لبریز شد و تشیع خود را آشكار كرد، چنان كه در این باب گفته است:
دست در فتراك آل مصطفی باید زدن / هر دو عالم را به همت پشتپا باید زدن
این سرا و آن سرا جای فریبست و هوی / كوس مهر خواجه ی هر دو سرا باید زدن
تا به كی طبل ارادت میزنی زیر گلیم / بعد از این كوس محبت برملا باید زدن
عصمت از حّب علی چون مست گشتی، دمبدم / تا قیامت گرد این گلشن نوا باید زدن
مرگ عصمت در سال ۸۴۰ هجری روی داده و سند آن گفته ی مورخ نام دار خواندمیر است در نقل ماده ی تاریخ زیر :
تاریخ وفات خواجه عصمت- هر كس كه شنید، گفت : تمّت .
برای اطلاع از نسخههای خطی دیوان عصمت نگاه کنید به فهرست نسخههای خطی فارسی (ج ۳ برگ های ۲۴۴۴-۲۴۴۵).
اکنون ببینیم كه تذكرهنویسان چه بر سر او آوردهاند:
در تذكره ی اختر تابان (برگ ۳۴) و تذكرهالخواتین (برگ ۱۵۳) و از رابعه تا پروین (برگ ۱۷۵) زیر نام «عصمتی سمرقندیه» و در تذكره ی زنان سخنور (ج ۱ برگ ۱۷٦) زیر نام «حیاتی بیبیعصمتی» و نیز در همان تذكره «ج ۱ برگ ۳۲۸) زیر نام «عصمت سمرقندیه» این مطلع ذكر شده است:
تا فگنده است مرا بخت بد از یار جدا / غم جدا میكُشدم، چرخ ستمكار جدا
بقیه ی بیت های غزل اینست و از خواجه عصمت بخارایی است:
آنچه این بار كشیدم ز جفاهای فراق / گر كشندم نشوم از تو دگر بار جدا
بی تو هر قطره ی خونی كه فتاد از نظرم / پارهای بود كه گشت از دل افگار جدا
یارم از هجر به درد و غم ایام افگند / او جدا كرد ستم، چرخ ستمكار جدا
عصمت از بخت بدو طالع سرگشته به خویش / گشت از یار و كام دل اغیار جدا
صاحب تذكره ی زنان سخنور در زیر نام «عصمت بخارایی» (ج ۱ برگ ۳۲٦) نوشته است:
«بیت های زیر در خیرات حسان از زنی به نام عصمت بخارایی گرد آمده بدون آنكه در مقام معرفی وی برآمده باشد كه كی و از كجا و چه زمانیست (كذا) به هر گونه از سرودههای او به خوبی نمایانست كه سخنسرای توانا و با ذوقی بوده است».
و هشت بیت از غزلیات خواجه عصمت را درج كرده است در صورتی كه مؤلف خیرات حسان مطلقن عصمت بخارایی را در شمار نسوان نیاورده و گفته ی زنان سخنور دروغ محض است.
سپس افزوده است: چامه ی زیبا و دلنشین زیر از این بانوی سخنور در سال دوازدهم مجله ی ارمغان به چاپ رسیده است:
سرخوش از كوی خرابات گذر كردم دوش / به طلبكاری ترسا بچه ی باده فروش
پیشم آمد به سر كوچه پری رخساری / كافری، عشوهگری، زلف چو زنّار بدوش
گفتم این كوی چه كویست و ترا خانه كجاست / ای مه نو خم ابروی ترا حلقه به گوش
گفت تسبیح به خاك افكن و زنّار ببند / سنگ در شیشه ی تقوی زن و پیمانه بنوش
بعد از آن پیش من آ، تا به تو گویم سخنی / راه اینست اگر بر سخنم داری گوش
دل ز كف داده و مدهوش دویدم در پیش / تا رسیدم به مقامی كه نه دین ماند و نه هوش
دیدم از دور گروهی همه دیوانه و مست / و ز تف باده ی عشق آمده در جوش و خروش
بیدف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماع / بی می و جام و صراحی همه در نوشانوش
چون سر رشته ی ناموس برفت از دستم / خواستم تا سخنی پرسم ازو، گفت خموش
این نه كعبه است كه بی پا و سر آیی به طواف / وین نه مسجد كه درو بی ادب آیی به خروش
این خرابات مغانست و درو مستانند / از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش
گر ترا هست درین شیوه سر یك رنگی / دین و دنیا به یكی جرعه چو عصمت بفروش
و توجه نكرده است كه اگر گوینده از نسوان میبود در مجله ی ارمغان مذكور میشد.
و نیز وی در همان تذكره (ج ۱ برگ ۳۲۸) زیر نام (عصمت سمرقندی) نوشته است:
«خیرات حسان شعرهای زیر را از بانوی سخنوری به نام عصمت سمرقندی نمونهآورده بدون آن كه از چه گونگی سرگذشت او چیزی نوشته باشد ولی از شیوه ی سخن و مایه ی توانایی او در سخنوری پیداست كه سخنسرای با ذوق و مایهداری بوده است:
آنكه دایم هوس سوختن ما میكرد / كاش میآمد و از دور تماشا میكرد
سخت دلتنگ شدم، خانه ی صیاد خراب / كاش روی قفسم جانب صحرا میكرد
این همان وادی عشق است كه هر لحظه فلك / بهر مجنون ستمی تازه مهیا میكرد
خویشتن را به سر كوی شهادت می دید / عصمت آن روز كه وصل تو تمنا میكرد
گذشته از آن كه این چهار بیت در خیرات حسان آمده ا نیست، هر بیت آن هم به شرحی كه گفته می شود از یك شاعر است:
۱- بیت اول به ضبط تذكره ی نصرآبادی (برگ ۲۹٦) از ملاطاهری نایینی است و شأن نزولی دارد كه اینست:
«مسموع شد كه به یكی از خانهزادهای شاه عباس ماضی تعشقی به هم رسانیده او را به حجره برد، این معنی به سمع مبارك شاه رسید او را طلب داشت به هنگامی كه به كنار بخاری نشسته بود بعد از پرسش و جواب های نامسموع، آتشكش سرخ شده را بر لب و دهان او گذاشته بسوخت و به این ترتیب اعضای او را سوخت، به التماس یكی از خواص او را بخشید، غزلی كه مطلعش اینست ازوست كه در این باب گفته:
آنكه دایم هوس سوختن ما میكرد / كاش میآمد و از دور تماشا میكرد»
۲- بیت دوم به ضبط آتشكده در زیر اصفهان از میرزا هادی حسینی خلف میرزا شاه تقی شیخالاسلام مشهد است و صحیح آن چنین است:
بس گرفته است دلم، خانه ی صیاد خراب / …. الخ
۳- بیت آخر از خواجه عصمت بخارایی است و بیت سوم را ندانستم از كیست.
كوكب خراسانی
مؤلف تذكره ی زنان سخنور در (ج ۲ برگ ۱۰۷) وی را چنین معرفی كرده است:
«این بانوی با ذوق و پرمایه كه درجه ی دانش و توانایی او در جهان سخنوری از نمونه ی شعرهای او كه در زیر نوشته می شود به خوبی نمایانست از مردم خراسان بوده……الخ»
و این بیت ها را به او نسبت داده است:
گل صبحدم از شاخ برآشفت و بریخت / با باد صبا حكایتی گفت و بریخت
بد عهدی عمر بین كه یكهفته ز شاخ / گل سر زد و غنچه كرد و بشگفت و بریخت
* * *
چشم بد روزگار دیدی كه چه كرد / بیمهری آن نگار دیدی كه چه كرد
از حرف رقیب عاقبت خونم ریخت / دیدی كه چه كرد یار، دیدی كه چه كرد
* * *
اگر كه یار بكشتن نكرد یاری ما / امیدها بود از زخم های كاری ما
* * *
چه نالم از جفای قاتل خویش / كه دیدم آنچه دیدم از دل خویش
* * *
به من چشم عنایت دارد آن ماه / اگر بر هم گذارد آسمان چشم
رباعی اول (گل صبحدم) از مجیرالدین بیلقانی شاعر مشهور سده ی ششم هجری است. (ر ك : آتشكده و دیوان شاعر)
رباعی دوم از دو رباعی زیر تشکیل شده است :
۱- میرسیدعلی مشتاق اصفهانی درگذشته در ۱۱۷۱ هجری:
گردون ستیزه كار دیدیكه چه كرد / ناسازگاری روزگار دیدی كه چه كرد
از حرف رقیب عاقبت خونم ریخت / دیدی كه چه كرد یار، دیدی كه چه كرد (ر ك : آتشكده و دیوان چاپی شاعر، برگ ۱۹۰)
۲- در تذكره ی اسحق بیگ عذری برادر آذر بیگدلی پیش از رباعی مشتاق آمده و صاحبش معلوم نیست:
ایام فراق یار دیدی كه چه كرد / با ما غم آن نگار دیدی كه چه كرد
یاری كه نشسته بود با ما شب و روز / چشم بد روزگار دیدی كه چه كرد
بیت پنجم و هفتم از كوكب خراسانی است به ضبط مجمعالفصحا (ج ۲ برگ ۴۲٦) و وی نامش میرزا عبدالعلی و فرزند میرزا حسن خراسانی است كه به استدعای تقیخان یزدی از خراسان به یزد رفته و كوكب در یزد زاده شده و به تحصیل كمالات پرداخته و در دولت فتحعلی شاه قاجار به منصب جلیل صدارت سربلند شده است.
بیت ششم (چه نالم از جفای) معلوم نشد از كیست.
حكیم پرتوی شیرازی
حكیم پرتوی شیرازی درگذشته در ۹۴۱ هجری در غالب تذكرهها ذكرش آمده و در تذكره ی میخانه (برگ های ۱۲۴-۱۴۰) ترجمه ی حالش به تفصیل بیش تر آمده است. ساقینامهاش به قیده ی مؤلف عرفاتالعاشقین و صاحب میخانه به ترین ساقینامههاست، غزل های نغز و پرمغزی هم دارد كه برخی از آن ها را نگارنده در حواشی میخانه آورده است. از جمله مطلع و غزل زیر:
آتشی افكنده عشقم دردل از هر آرزو / آرزو سوزستعشق ومنسراسرآرزو
* * *
منم ز نیك و بد دهر دم فرو برده / سر وجود به جیب عدم فرو برده
چه صورتم ز بد و نیك روزگار خموش [i][i] / گشاده چشم تماشا و دم فرو برده
بنفشهوار ز هر سو سیاهبختی چند / به گرد كوی تو سرها به هم فرو برده
صفاست پرتوی از اشك خاكساران را / كه بیغبار بود خاك نم فرو برده
سلطان محمد فخری هروی مؤلف تذكره ی جواهرالعجایب از مطلع حكیم پرتوی شاعر زنی ساخته است به نام (بیبی آرزوی سمرقندی) و نوشتهاست كه:
«مسماه بیبی آرزو سمرقندی از خوشگویان سلیم طبع این طایفه در آن دیار بود، اگر چه كم گفته است اما اشعار او دیده شد نیك بود، این مطلع او گفته است:
مانده داغ عشق او بر جانم از هر آرزو / آرزو سوزست عشق و من سراسر آرزو
رك: جواهرالعجایب چاپ لكهنو (برگ ۱۹) و چاپ كراچی (برگ ۱۳۷) و چندین تذكره ی نسوان كه از نیمه ی دوم سده ی دهم هجری تا روزگار ما تألیف شده است.
تقیالدین اوحدی مؤلف تذكره ی عرفاتالعاشقین غزل حكیمانه ی پرتوی را از زنی دانسته و نوشته است:
«پرتوی طلاكش زنی بوده در غایت فهم، لها: منم ز نیك و بد دهر…...الخ». (نسخه ی خدابخش پتنه، برگ ۱۴٦)
و این زن رفتهرفته (بیبی پرتوی) شده و سرانجام غزل مزبور نصیب شاعره ی ساختگی دیگری به نام (پرتوی تبریزی) شده است.
رك: سفینه ی فرخ چاپ اول (برگ ۴۴۸) و چاپ دوم (ج ۲ برگ ٦۲) و تذكره ی زنان سخنور (ج ۱ برگ ۷۴) و از رابعه تا پروین (برگ ٦٦).
بد نیست كه پرتوی تبریزی را هم بشناسیم:
سلطان محمد فخری هروی در تذكره ی جواهرالعجایب كه به سال ۹٦۳ هجری تألیف كرده نوشته است كه:
«مسماه پرتوی- از خطه ی پاك تبریز است كیفیت حالتش معلوم نشد، اما به لطافت طبع از مشاهیر این طایفه است و این مطلع او شهرت عظیم دارد:
جامه گلگونی درآمد مست در كاشانهام / خیز ای همدم كه افتاد آتشی در خانهام
چاپ لكهنو (برگ ۱۸) و چاپ كراچی (برگ ۱۳٦)
و در تذكره ی عرفاتالعاشقین (تألیف ۱۰۲۲- ۱۰۲۴ ه. ق.) صاحب بیتی كه شهرت عظیم دارد چنین معرفی شده است:
«زوجه ی ملا هلالی= عفیفهای در آن صاحب كمالی، زوجه ی ملا هلالی، به غایت صاحب حسن، خوش طبیعت، عالی فطرت بوده، گویند به وی شاه اسماعیل ماضی مایل شد، و شبی مست و سرخپوش به منزل وی درآمد، او در بر شوهر خود خفته بود، چون نظرش بر شاه افتاد، این بیت را در بدیهه گفته شوهر را بیدار ساخت و به وی خواند، و لها: جامه گلگونی…..الخ».
عرفاتالعاشقین، نسخه ی كتاب خانه ی خدابخش پتنه، برگ ۲۷۵
و نیز همان مطلع در تذكره ی نسوان تألیف محمد صدیق آخوندزاده (به حواله ی پردهنشینان سخن گوی چاپ كابل، برگ ۳۴) و تذكرهالخواتین (برگ ۱۷٦) به همدمی گرگانی (سیده شریفه بانو) نسبت داده شده است!
محمدبن محمود غزنوی
رباعی زیر به ضبط عوفی در لبابالالباب (ج ۱ برگ ۲٦) از امیر ابواحمد محمدبن سلطان محمود غزنوی است كه به سال ۴۰۹ هجری در مرثیت همسر خود سروده است:
ای حال دل خسته مشوش بی تو / عیش خوش من شدهست ناخوش بی تو
تو رفتهای و آمده من بیتو به جان / تو در خاكی و من در آتش بی تو
این رباعی در تذكره ی روز روشن (برگ ۲٦۹) و اختر تابان (برگ ۱۷) و تذكرهالخواتین (برگ ۱۳۹) و زنان سخنور (ج ۱ برگ ۲۱۸) با تحریفی به (زبیده ی بغدادی) زن هارونالرشید نسبت داده شده و نوشتهاند كه در مرگ پسر خود امینعباسی گفته است.
كلوعلی شیرازی
كلوعلی كه برخی از تذكرهنویسان تخلص او را (كلبی) نوشتهاند، در آتشكده ی آذر ذكرش چنین آمده است:
«كلّوعلی- گویند در شیراز به امر سرتراشی اوقات میگذرانیده، این مطلع به اسم او دیده شد، چون دیگری ادعای گفتن این شعر نكرد ناچار به اسم او نوشته شد، والا گویا قابلیت گفتن این شعر نداشته و تصرف جزیی در مصراع اول آن شده:
برسینهات ایكاش نهم سینه ی خودرا / تا دل به تو گوید غم دیرینه ی خود را
و تذكرهنویسان دیگر مطلع كلوعلی را بدون دخل و تصرف و به صورت اصلی ذكر كردهاند كه چنین است:
خواهم كه بر آن سینه نهم سینه خود را…..الخ
از مطلع مزبور در تذكره ی حسینی (برگ ۳۵۴) و شمعانجمن (برگ ۴۵۵) شاعرهای به نام (نهانی قاینی) پدید آمده است.
حاكمی خوافی
صاحب جواهرالعجایب در زیر نام (مسماه بیبی عصمتی) كه این مطلع را بدو منسوب داشته است:
از پا شكستگان طلب كعبه مشكل است / آن كعبهای كه دست دهد كعبه ی دل است
نوشته است كه:
«از ولایت خواف بوده و برادری داشته است كه آن جا چند گاهی حاكم بوده و بدان مناسبت تخلص كرده است و دیوان او در میان مردم هست، این مطلع از اوست كه:
كمان ابروی من فكر من زار بلاكش كن / فكن بر سینهام تیری و پیكانش در آتش كن
چاپ لكهنو (برگ ۱۴) و چاپ كراچی (برگ ۱۳۲)
ابوالقاسم محتشم بهوپالی در تذكره ی اختر تابان كه به سال ۱۲۹۹ ه. ق.، تألیف كرده است حاكمی برادر عصمتی را در ردیف نسوان آورده است كه:
«حاكمی حاكمه ی شهر خواف بود و سخن نغز میفرمود: كمان ابروی من…..الخ».
اختر تابان (برگ ۱۴)
تذكرهنویسان بعدی نیز از وی تبعیت كردهاند و رفتهرفته حاكمی (خاكی) شده است. و در همان تذكره (برگ های ۳۳- ۳۴) مطلعی كه منسوب به (عصمتی خوافی) خواهر حاكمی است، در زیر نام (عصمت بیگم) دختر سیفالملك تورانی كه كلامش خوش تر از یاقوت رمّانی است ثبت شده است.
* * *
گاهی بیت هایی از شاعران معروف نیز در تذكرهها به نام شاعران زن ضبط شده است، از جمله: علیقلیخان واله داغستانی در تذكره ی ریاضالشعراء ضمن ترجمه ی حال نورالدین محمد جهانگیر پادشاه (۱۰۱۴- ۱۰۳۷ه. ق.) از عشق و علاقه ی وافر او نسبت به همسرش ملكه نورجهان بیگم نیز سخن به میان آورده و در پایان مقال افزوده است:
«هرچند نوشتن شعر نورجهان بیگم درین محل خارج از سیاق كتاب بود، لیكن خاطرم به تفرقه ی آن عاشق و معشوق راضی نشده و در همین جا ذكر كردم، این شعر را نورجهان بیگم به مناسبت وقت بدیهه گفته و به آن پادشاه خوانده است:
ترا نه تكمه ی لعل است بر لباس حریر / شدهست قطره ی خون منت گریبانگیر
آذر بیگدلی صاحب آتشكده نیز در (شرح حالات و مقالات نسوان عفت توأمان) زیر نام نورجهان بیگم نوشته است:
«حرم سلطان جهانگیر پادشاه هندوستانست، بدیهه به سلطان گفته: ترا نه تكمه ی لعل است…..الخ»
بیت مزبور مطلع غزلیست از بنایی هروی شاعر مشهور نیمه ی دوم سده ی نهم و اوایل سده ی دهم هجری كه چندی در دربار سلطان یعقوب آقو قویونلو در تبریز به سر برده و پس از درگذشت او دوباره به هرات بازگشته و از آن جا به ماوراءالنهر رفته است، بنایی در اواخر عمر (حالی) تخلص می كرد، شوخی او با امیرعلیشیر نوایی مشهور و بخشی از آن در لطایفنامه (ترجمه ی فارسی تذكره ی مجالسالنفائس) برگ های ۲۳۲- ۲۳۳ آمده است.
وی در لشكركشی امیرنجم ثانی وزیر شاه اسماعیل اول به ماوراءالنهر و قتلعام بلده ی قارشی كه در سال ۹۱۸ هجری به دستور وی صورت گرفت در آن جا بوده و كشته شده است.
مقداری از شعرهای او را مرحوم فكری سلجوقی هروی به سال ۱۳۳٦ شمسی در هرات چاپ كرده و غزل زیر در (برگ ۴۳) این دیوان مندرجست:
ترا نه تكمه ی لعل است بر لباس حریر / شدهست قطره ی خون منت گریبانگیر
اسیر زلف كند بیگناه ، دل ها را / چنانكه اهل گنه را كشند در زنجیر
نهتیر اوست به خون كرده سرخ پیكان را / كهخون گرفته دلم سر نهاده در پی تیر
ز كوهحسن، ز چشمم قدم دریغ مدار / كه مستحق زكوتند مردمان فقیر
گهی به صومعهام می كشند و گاه به دیر / كسی چه چاره كند با كشاكش تقدیر
بنایی آن شه خوبان مگر ز راه رسید / اهل درد ز هر گوشه میكشند نفیر
* * *
در تذكره ی اختر تابان (برگ ۲۱) دو بیت زیر به زیبالنساء بیگم دختر اورنگزیب عالم گیر پادشاه (۱۰٦۹- ۱۱۱۸ه. ق.) نسبت داده شده است:
بسكه بر سر زدم ز فرقت یار / كارم از دست رفت و دست از كار
* * *
نهال سركش و گل بیوفا و لاله دو رو / درین چمن به چه امید آشیان بندیم
بیت نخستین مطلع قصیدهایست از میر رضی آرتیمانی صاحب ساقینامه ی معروف (درگذشته در ۱۰۳۷ ه. ق.) و در دیوان چاپی او (برگ ۱۲۸) درج شده است.
بیت دوم از یك غزل ابوطالب كلیم همدانی است كه در دیوانش (برگ ۲۷۸) چاپ شده است. مطلع و مقطع غزل كلیم اینست:
ز سوز عشق چه هنگامه ی فغان بندیم / چو شمع كشته ازین ماجری زیان بندیم
* * *
كلیم سایه ی شاه جهان چو بر سر ماست / به پشت چرخ دگر دست كهكشان بندیم
(پایان بخش نخست)
از مجله ی هنر و مردم، دوره پانزدهم، شماره ی ۱۷۲، بهمن ماه ۱۳۵۵