مسئله دیگر پرده برداری از واقعیات است. روزگاری ماه و ستاره و خورشید برای انسان این قدر شناخته نبودند. این نقطهها و صفحههای نورانی آن قدر زیبا و مرموز بودند كه بشر به نیایش آنها میپرداخت و همین موجب تخیل میشد. امروز كجای این كرات خاكی و پر از سنگ و خالی از آب و هوا ستودنی است ؟
دنیای امروز با سر و صدای منظم ابزار و ماشینها و ترنها و كارخانهها، بشر را از هر گونه نظمی بیزار كرده است.
قافیه و وزن نظمی است كه انسان دیروز در برابر آزادی و بینظمی صداهای طبیعت، مشتاق شنیدن آن بود و انسان امروز در برابر نظم یكنواخت دنیای ماشین از آن میگریزد.
به این ترتیب میبینید كه وزن و قافیه كه از عناصر شعر كلاسیك بودند جای خود را به خشونت و واقعیتهای دنیای ماشین سپردهاند. دیگر شعر، آغوش بازی برای پذیرفتن این گونه عناصر ندارد و اگر داشته باشد از نوعی دیگر است، با زبانی تازهتر .
شعر كلاسیك باید خیلی حرف برای گفتن و خیلی زیبایی برای عرضه كردن داشته باشد تا در پسند این خلق بیحوصله آشفته حال واقع شود.