در روزگاری كه ما در آن سر میكنیم گویی تعبیرات و الفاظی هست كه انسان باید در خدمت آن باشد و اگر نباشد مرتجع است و باید توی سرش زد، مهم نیست كه انسان و انسانیت چه میشود و چه بر سرش میآید، اهمیت ندارد كه تكلیف علم و اندیشه و عالم و اندیشمند چه خواهد شد؛ فلان شعار و بهمان برنامه سیاسی یا ایدئولوژی باید پیش برده شود و این یا آن گروه و فرقه و حزب و دسته باید قدرت سیاسی را به دست گیرد و نجات ملت یعنی همین. درست یا نادرست و حق و باطل، ملاكی جز عادات فكری این گروهها ندارد، زیرا حق، قدرت خودشان است و هر چه در طریق احراز این قدرت باشد مطلوب یا مباح است و هر چه غیر از این باشد، وجهی ندارد. اما اگر بیوجه بودنش را نتوان اثبات كرد، آن را با دشنام و ناسزا باید از میدان به در كرد. و اینجا قدرت اندیشه ملت خود را نشان خواهد داد.
تفكر بیداری است؛ و به همین دلیل نمیتوان نسبت به تحولات بیاعتنا بود. وقتی چیزی میرود و چیز دیگری میآید، اهل نظر و بصیرت و متفكران همه چشم و گوش و جان میشوند تا دریابند كه چه میرود و چه میآید و چگونه این رفتن و آمدن واقع میشود وای بسا كه در وجودشان این رفتن و آمدن وقوع مییابد.
مردمیكه اهل تفكرند، متفكرانشان مظهر جان بیدار آنهاست. هنگامیكه مردم به زندگی روزمره مشغولند و حرف و سخنهای عادی دارند و سخن خلاف عادت به گوششان فرو نمیرود، ای بسا كه اهل اندیشه به كنار میرود و شاید كه مجال ظهور تفكر و اندیشه نو هم نباشد. اگر تفكر نباشد فرهنگ نیست و در جایی كه فرهنگ نباشد سیاست جدی وجود ندارد.