باران به ستون های چهل ستون می زند، به پنجره های مشبک هشت بهشت هم. باد میان چوبی های مشبک می پیچد، از شیشه های کوچک رنگارنگی که با حوصله بریده شده بودند تا مشبک ها را پر کنند خبری نیست. چندین متر شیشه، از همان ها که ما به قامت ساختمانهای بی روحمان نصب می کنیم به دیوار تکیه داده شده، شیشه ها هم خاک خورده اند، مثل همه اتاق ها، مثل تالار اصلی کاخ هشت بهشت.
تازه مرمت شده اند، مرمت بدی نیست،ولی باز هم به پوسیدن نزدیک است، دود و غبار هوای آلوده اصفهان رویشان می نشیند و می ماند تا تهدید مرگشان باشد؛ تهدید هر چه زنده است به مرگ! اتاقی که زمانی اندرون شاهی بوده، هیچ حریمی نسبت به بیرون ندارد، این معماری با اتاق های گوشواره ای و دالان هایی که اتاق ها را از سقف به هم مرتبط می کند، همه چیز را از زندگی سده های گذشته می گوید.
سالهاست نقش های ۳۰۰ ساله ای که تاریخی هزاران ساله را بیان می کنند سردشان است، رنگ ها می ریزد، خنده ها محو می شود، انگار این آدم ها از عمر طولانی که در تنهایی نصیبشان شده خسته اند، از چشم های نقاشی ها خجالت می کشم، مگر چنین میراثی را در معرض باد و باران قرار می دهند؟
ما برخلاف بقیه بازدیدکنندگان راهنما داریم، راهنمایی که تاکید می کند فقط نقاط منفی را نبینید، می توان اصفهان را به گونه ای دیگر دید، با راهنما! موجودی که در بناهای تاریخی به خودی خود یافت نمی شود. برخلاف بقیه ای که اندکند، بازدیدکنندگانی که اندکند، انگشت شماری ایرانی و معدودی خارجی، پیش از ژانویه فصل سفر نیست، نه! درباره کشوری که هیچ گاه تبلیغات گردشگری ندارد، اینگونه نباید اندیشید، یک راه دیگر هم هست: «صحبت بیهوده از تشویق و تنبیهی که عینیتی ندارند نکنیم، شاید بهتر بود اگر این آثار تاریخی را با این بازدیدهای گاه و بیگاه آزارشان نمی دادیم.»