به راستی چه سِری در کلام شهدا نهفته است؟!
آنها چه می دیدند؟!
به کجا رسیده اند؟!
متن زیر وصیت نامه یک شهید است که فرازهای عجیب و تکان دهنه ای دارد.
شهیـــد حاج رحیــم جبــاری سال 47 در قزوین به دنیا آمد
و مرداد ماه سال 67 و در آخرین روز دفاع مقدس به شهادت رسید ...
20 ساله بود که از زمین پرواز کرد ...
-----------------------------------
"اعوذ بالله من الشیطان الرجیم"
"بـســـم الله الرحمـــن الرحیـــم"
وَقُل رَّبِّ أَنزِلْنِی مُنزَلًا مُّبَارَكًا وَأَنتَ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ (مومنون/29)
و بگو پروردگارا! مرا به منزل مبارک و جایگاه خیر و برکت خود فرود آر که تو بهترین فرود آورندگانی.
الحمدلله الذی بابه مفتوح للطالبین و رحمة واسع العالمین و مغفره شفاء للمذنبین.
اللهم الجعل غنای فی نفسی و الیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی.
هر که حرفی ز کتاب دل ما گوش کند
هرچه از هر که شنیدست فراموش کند
تا ابد از دو جهان بی خبر افتد مدهوش
هر که یک جرعه می از، ساغر ما نوش کند ...
الهی!
راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشـــوارتر ...
خدایا!
اکنون گنه کاری دروازه قلبش را به رویت باز می کند و مشت چرکین و خروارها رسوایی را به امیدی بر تو ارزانی می دارد ...
بارالها!
روسیاهی از اندرون گرداب معصیت فریادیاد بلندی سازد و اعماق زشتی ها و پلیدی ها به تو مسدلت می نماید...
ای خدا!
تو شاهدی که فراوانی گناهانم و کثرت عصیانم و شدت طغیانم
مرا چنان شرمنده ساخته که خویش را شایسته آن نمی بینم که با تو سخن بگویم ...
پروردگارا!
تو خود گواهی که شرمسارم و پس از این همه گناه، دوباره درِ خانه ات را به صدا در اورده ام ...
خدایا!
از همه چیز و همه کس شرمنده تر ... منم
خدایا!
از آفتاب
از ماه
از ستارگان
از انس و جن و حتی شیطان!
شرمنده ترم ...
که همه در کار خود استوارند و به آنچه برایش آفریده شده اند عمل میکنند،
ولی این سست عهد چه ناپایدار است، په پیمان ها که با تو بستم و شکستم ...
خدایا!
شرمسارم، تو دستم را بگیر.
خدایا!
شیطان در اعماق وجودم رخنه کرده و مرا از یاد تو بازداشته است.
خدایا!
گاه در دریای گناهانم می نگرم، خویش را شقی ترین می یابم و از خودم مایوس میشودم.
آخر خدایا!!!
کدام نماز را از این غافل می پذیری که دل به سوی کعبه داشتن چه سودی می بخشد
آن کس را که دل به سوی خداوند کعبه ندارد؟!
و کدام دعا را از محجوب نفس اجابت می کنی؟
چه عذابی از حجاب سخت تر؟!
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است ....
خدایا!
به حق خودت از جهنـــــم حجابم، برهان، ولیکن
خدایا! خدایــا!
اقیانوس بیکران رحمت تو مرا از نگاه به گناهم باز می دارد، به قول مولا علی علیه السلام،
آن غریب دیار عشق که چه زیبا در مناجات شعبانیه می فرماید:
"الهی! ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمعرفتک"
خدایا!
اگر مرا به گناهان و جرمهایم مواخذه کنی تو را مواخذه می کنم به عفو و مغفرتت...
من نیز خدایا!
تو را به عفو و کرمت می گیرم، به حق خودت مرا از خود مران ...
خدایا!
افسوس که این چند روز به معرفت تو نگذشت و عشق تو در دل جای نگرفت،
اما! به هر حال امیدوارم که تا آخر از در زدن خانه ی تو خسته نشوم و این خسران را به خواندن رحمانیتت جبران کنم.
فریــــــــاد خواهم زد؛ خدایـــــــــا!
من اولی بنده ی تـــو نیستــــــم که عفو کنی و چه بسیار گناهکارانی را که بخشوده ای ...
خدایا!
چه کنم که فقیرم و تو غنی؟
از درگاهت کـــــم نمی شود اگر مرا لایق عفو و رحمت بگردانی.
ای عزیز!
این بار گناه را به کجا بکشم و این کوس رسوایی را بر کجا بزنم و این قصه،
که غصه را با که گویم، که من یک وجود حقیر و کثیف بودم.
وجودم حضور گناه بود
و هویتم... هویت عصیان، شیطان مرا به پستی کشانده بود و در حضور تو معصیت ها می کردم،
ولی ... ولی هرچه از تو به من می رسید، محبت و لطف و کرامت بود.
و دریاقت این بنده از تو محبت بود و از من روی برگرداندن،
از تو کرامت بود و از بنده ات طغیــان و چمـــوشی ...
ای خالق من!
ای اقیانوس بیکران عفــو و کــرم!
تو در اوج بزرگی و عظمت ملکوتی ات به ضیافتها خواندی ام و من در حضیض ذلت به تو دشمنی کردم.
آری، گویی این جمله دعای افتتاح، شرح احوال من است که؛
خدایا!
تو دعوتــم می کنی و من روی برمی گردانم و تو محبتــم می ورزی و من دشمنـــی می کنم.
خدایا!
از ان لحظه که تو را شناختم عاشقت شدم و از هنگامی که طعم محبتت را چشیدم
دیــوانه ات ...
الهی وقتی که رحمتت را عیان دیدم، شیــفتــه ات شدم ...
ای مهربان!
ای عطوف!
وجود حقیرم تحمل این همه خوبی و بزرگی تو را ندارد.
تو چقدر خوبی که مرا در عین کوچکی و پستی که به تو پشت کرده بودم، فراموش نساختی
و در بلندای جبروتی ات به انتظار این آلوده دامان نشستی ...
ای معبود من!
اگر در آن حال، مشیت تو بر مرگ من قرار می گرفت و ندا می آمد که رَخت دیار دگر بند
و ملک الموت از در اتاقم وارد می شد،
آه خدایا!
چه حالی بود مرا؟
ای خدای بخشنده!
مرا به بزرگی ات بپذیر و به گناهانم مَـنـِگر و به پشیمانی قلبم نگاه کن.
معبودا!
این بنده را از خویش مران. با او به فضل و رحمت خود رفتار کن.
الهی!
در این چند صباح عمر، عملی خالص و پربار نمی یابم، اکنون خود را غریقی یافته ام که امیدش به توست ...
خدایا!
تو مرا در دنیا کمک نمودی
بارالها!
در آخرت در وقت حساب پرونده اعمال، به کمک تو محتاجم، مرا در ان لحظات قهر مگیر ...
الهی!
ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ای
ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ای
اینک من بیچاره ای هستم بی پنـــاه ...
با انبوهی از گناه، ولی با قلبی شکسته که با دعوت خودت دیگر بار به سوی درگاهت کشیده می شوم که؛
"قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ"
ای رسول ما، به آن بندگانم که بر نفس خودشان اسراف کردند بگو:
هرگز ار رحمت خدا نا امید مباشید، البته خدا همه گناهان را خواهد بخشید و او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است (الزمر/53)
خدایا!
از ان لحظه که تو را شناختم عاشقت شدم
و از هنگامی که طعم محبت را چشیدم دیوانه ات،
الهی!
وقتی که رحمتت را عیان دیدم، شیفته ات گشتم
یارب!
ای که چشم امیدم تنها به درگاه توست، به خویش که می پردازم جز پوچی نمی یابم و به تو که می رسم همه چیز را می بنم.
ای همه چیز!
ای بالاتر از همه چیز!
این هیچ را به لطف خودت پذیرا باش.
مهربانا!
رخصت وصل تو را می طلبم که در دل سنگ، آتش افکنده ای و شرار عشق تو را طالبم
تا خویش را در پای آن بسوزانم و به سوی لقایت پروازها کنم...
خدایا!
هرکی آسودگی می خواهد اما من آتش عشق می طلبم
و هرکی عقل می طلبد اما من دیوانگی ...
دیـــوانه ی تــــوام عــزیز، دیوانه تـــــرم کن ...
خدایا!
هر کی دوا می خوهد، اما من آرزوی درد دارم ...
بگذار لذت ها نصیب بندگان حقیرت شوند.
هر کی آرامش می خواهد، اما من عاشق بی تابی ام ...
خدایا!
تو می دانی که تا کنون چند بار در دعای کمیل فریاد زده ایم؛
"اللهم اجعل قلبی بحبک متیما"
خدایا قلب مرا به حــب و عشــق خودت، بی تــاب فرما ...
ای مقلوب القلوب!
عشقـت مرا آواره ی بیابانــهای جنـوب و غـرب ساخته است و یادت آرام از کـفــم ربوده
محبتت آرامش از خاطرم برده، نامت قلبم را شیدای خود کرده ...
ای منورالنور!
مرا در این حالات مستدام دار.
ای محول الاحوال!
در درونم غوغا به پا کرده ای، وجودم را آتش زده ای
دلم را بی قرار کرده ای، روحم را در طلب لقایت به پرواز کشانده ای
ای قدوس!
این حالم را احسن ساز
ای مجیب الدعوات!
هر لحظه ای به صد خیال به دنبالت می گردم، هردم به صد مسیر به جستوجویت بر می خیزم،
هر شب به آرزوها به خواب می روم و هر سحر به شوق وسالت به دعا می نشینم
ای مهربان!
دعایم را مستجاب کن، خودت را به من بنما که من بی تو کالبدی بیش نیستم
ای حبیب قلوب الصادقین!
به من صداقت در ایمان و اخلاص و عمل عنایت کن و یاد خودت را در قلبم شعله ور ساز.
ای معطی المسئلات!
به من قدرت استقرار بر خویش و پیروزی بر هـــوی و هـــوس عنایت کن
و متاع بی چیز و فریبنده ی دنیا که مرا از تو باز می دارد در دیده ام حقیـــــر ساز.
ای منجی المهلکات!
به آن امید رخ بر خاک درگاهت می سایم که رحمتی از رحمان بی انتهایت بر غضب و قهاریتت پیشی گیرد و از ظلمات پوچی
و تنهایی به نور هدایت و نورانی ات اجابت و حلاوت عبادت بکشاندم ...
یا غیاث المستغیثین!
به دادم برس، مرا از اضطرابها برهان
که همانا دلها به یاد تو آرام می گیرد.
خدایا، خدایـــا!
من عشـــق و شعادت را از تو می خواهم.
من وصـــال می جویم.
من به دنبال تـــــوام!
خدایــــــــا!
کجایــــــــــی؟
مرا پیش خودت ببــر ....
دوری از مهر رخت ای ماه تابان تا کی؟
ریزم از دست غمت، اشک چو باران تا کی؟
نرسد دست به دامان وصالت تا چند؟
آخر ای صبح امید، این شب هجران تا کی؟
خدایا!
من شهادت می خواهم
خدایـــا!
من عاشــــق توام
کلمات و آثارت که اینقــــدر شیرین و دلنشین اند، پس خـــود چگونه ای؟!
اگر بهشت شیرین است، بهشـــت آفرین چگـــونه است؟!
ای خدا!
خوشا آن دم که در تو گـُـمم، فاصله ها از میان رفته اند،
گویی در آغــــوش توام
خدایا!
چقــــــــــــدر فریاد بزنم؟!
مرا از این قفس آزاد کن
من مـــال توام
مرا پیش خودت ببـــر ...
وصیت نامه شهید غریب "حاج رحیم جباری"