• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1426)
يکشنبه 1/5/1391 - 22:43 -0 تشکر 476934
سحر و جلوه های آن در شعر

سحر هنگامه راز و نیاز است 
سحر میخانه دلدار باز است

سحر جود و كرم بسیار دارد
سحر بوی خوش دلدار دارد

سحر مهمانی خاص الهی است
سحر وقت گذار از روسیاهی است

سحر آمد دلم فریاد دارد
كریمی كو كه ما را یاد آرد

كریمی كو كه دست ما بگیرد
گدا را با همه جرمش پذیرد

كریمی كو كه گردد میزبانم
كه من مرغ شب بی آشیانم

كریمی غیر تو یا رب نباشد
به جز نام توأم بر لب نباشد

بزرگی كن كرم بنما به حالم
ببین افسرده و بشكسته بالم

بیا جانی بده بر قلب خسته
بنه مرهم بر این بال شكسته

مرا آماده پرواز بنما
مرا با دلبرم همراز بنما

كرم بر مضطری كن یا الهی
بیا و دلبری كن یا الهی

پناهی بر گدا جز این حرم نیست
تو كه رسمت به جز لطف و كرم نیست

مرا امشب دگر كن میهمانت
مرا ساكن نما در آستانت

مرا دیگر زغیر خود جدا كن
خدایا دیر شد ما را صدا كن

يکشنبه 1/5/1391 - 22:45 - 0 تشکر 476935




سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چه​ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من کمال دولت و دین بوالوفا کرد


يکشنبه 1/5/1391 - 22:49 - 0 تشکر 476938








رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
می​خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
جانا کدام سنگ​دل بی​کفایتیست کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبان بریده حافظ در انجمن با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد

يکشنبه 1/5/1391 - 22:49 - 0 تشکر 476940





دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی​قرار من سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

يکشنبه 1/5/1391 - 22:50 - 0 تشکر 476941







دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی​مهری یار طالع بی​شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام می​ام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

دوشنبه 2/5/1391 - 17:30 - 0 تشکر 477801



صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می​آورد دل شوریده ما را به بو در کار می​آورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می​آورد
فروغ ماه می​دیدم ز بام قصر او روشن که رو از شرم آن خورشید در دیوار می​آورد
ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم ولی می​ریخت خون و ره بدان هنجار می​آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی​گه کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می​آورد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود اگر تسبیح می​فرمود اگر زنار می​آورد
عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می​آورد
عجب می​داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه ولی منعش نمی​کردم که صوفی وار می​آورد

دوشنبه 2/5/1391 - 17:32 - 0 تشکر 477803



سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خنده خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر دل​های یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند آرم زره مویی که مژگانش ره خنجرگزاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور که جود بی​دریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد زمانه ساغر شادی به یاد میگساران زد
ز شمشیر سرافشانش ظفر آن روز بدرخشید که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد

دوشنبه 2/5/1391 - 17:34 - 0 تشکر 477811



زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می​شکست باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچه​ای می​گذشت راه زن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

سه شنبه 3/5/1391 - 17:0 - 0 تشکر 478771


مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود به امید دوا بازآمد
چشم من در ره این قافله راه بماند تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد

سه شنبه 3/5/1391 - 17:1 - 0 تشکر 478772


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و این​ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می​ریزد اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند

سه شنبه 3/5/1391 - 17:4 - 0 تشکر 478773


یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی می​خواستم لیکن طلاق افتاده بود
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
ای معبر مژده​ای فرما که دوشم آفتاب در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
نقش می​بستم که گیرم گوشه​ای زان چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می​نوشت طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.