در مترو
دختر خانم! لطف کنید و روسریتون رو درست کنید.
مادرش بهم گفت: به تو چه ربطی داره؟
گفتم: یعنی آدم نباید به دیگران تذکر بده؟
گفت: نه
گفتم: پس چرا خودت داری به من تذکر می دی؟!!!
این که به دیگران بگی: توی کار بقیه دخالت نکنند هم خودش یک تذکره.
باباش شروع کرد باهام بحث کردن.گفتم:من رو که دارم واجب شرعی (نهی از منکر) رو انجام می دم، نهی می کنی و از او که داره کار حرام می کنه دفاع؟
مادرش گفت: خوب نهی از منکرت رو کردی و تموم شد.(یعنی بسه دیگه)
گفتم: من وظیفه ام رو انجام دادم. اون چرا وظیفه اش رو انجام نداد و روسری اش رو درست نکرد؟ کی گفته با یک بار گفتن درست می شه؟ باید این قدر بگم و تکرار کنم تا اثر کنه. همه باید بگویند…
باباش که مثل مادرش ظاهر الصلاح بود و از چهره اش معلوم بود که می دونه حق کاملا با منه و کم کم داشت احساس خجالت می کرد گفت:خیلی خوب. بسه دیگه.
ادامه ندادم
آخرش هم روسری رو درست نکرد. اما منطقم جو را تسخیر کرد. همین خودش تاثیر خوبی بود. الحمدلله
این خاطره نقل به مضمون بود با کمی اضافات
با تشکر از “یک طلبه” که تجربه شان را ارسال فرمودند.
برگرفته