قبل از آغاز عملیات، فرماندهان برخی لشکرها تصمیم گرفتند سری به منطقهای بزنند که قرار بود چند روز بعد آنجا عملیات شود. طبق روال همیشه، برای اینکه دشمن از ترددهای زیاد و بیجا پی به عملیات نبرد، منطقه را بسته و قفل اعلام کرده بودند و هیچکس بدون مجوز فرماندهان لشکرها حق تردد نداشت. آقا "مهدی باکری"، فرمانده لشکر عاشورا، پشت فرمان نشسته بود و حاج همت و دیگران هم در ماشین بودند. وقتی به دژبانی لشکر عاشورا رسیدند که مسئولیت حفظ منطقه را برعهده داشت، بسیجیای که آنجا بود، مانع ورود آنها شد. وقتی باکری گفت که زنجیر را بیندازد تا آنها رد شوند، بسیجی گفت: بدون مجوز آقا مهدی باکری نمیتونید وارد منطقه بشید.
مهدی باکری کاغذی از جیبش درآورد و با خودکار بر روی آن نوشت که این برادران میتوانند وارد منطقهی عملیاتی شوند. وقتی نامه را به بسیجی داد، او خندید و گفت: آهان، فکر کردی من خرم؟ خودت مینویسی، خودتم امضا میکنی؟ نه، نمیشه. باید خود آقا مهدی دستور بده.
هر چی باکری گفت، بسیجی نپذیرفت که سرانجام باکری عصبانی شد، از ماشین بیرون رفت و به دنبال مسئول کل دژبانی، نام او را فریاد زد. بچهبسیجی لشکر عاشورا خندیده بود و گفته بود: بیا بابا ... بیا ... فهمیدم خود باکری هستی. بیا برو.
حاج همت و بقیه، از خنده رودهبر شده بودند. خود مهدی باکری هم زده بوده زیر خنده.
ستار امینی دوشنبه 6 بهمن 1365 در عملیات کربلای 5 در سه راه مرگ شلمچه به شهادت رسید.