رد پای سردار شهید هاشمی بر آبهای هور/ وقتی مجاهدین عراقی برای قرارگاه نصرت پارو زدند
هور همانقدر كه برای فرماندهان دوران دفاع مقدس ناشناخته بود، برای نسل جوان امروز هم اسرارآمیز است. اروند، كارون، پنج ضلعی و كانال ماهی كربلای پنج، ساختمانهای دوكوهه و جاده اهواز خرمشهر كلماتی هستند كه چندان در میان صفحات كتابها و یا فریم های فیلمهای دفاع مقدسی غریب نمانده اند اما هور قضیه اش فرق می كند. درباره این جغرافیای خاص خیلی صحبت نشده است و همین باعث می شود خیلی از جوانان ندانند در انجا چه خبر بوده است.
شاید وقتی پیكر شهید علی هاشمی بعد از 22 سال خودش را نشان داد و «سردار هور» نقل مجالس شد، تازه خیلی ها فهمیدند كه هوری هم بوده است و سرداری داشته. حالا همه اینها را كه بگذارید كنار هم می توانید بفهمید كه چرا كتاب «بستر آرام هور» خواندن دارد.
«بستر آرام هور» نه آنقدر خاطره است كه نتوان ردی از خیال را در آن پیدا كرد و نه آنقدر داستان است كه نتوان به روایتهایش اعتماد داشت. پایبندی نویسنده به واقعیت های نظامی و جنگی رخ داده در هور و ماجراهایش او را مجبور نكرده كه روایتی خشك و بدون احساس را رائه كند و از سویی او قلمش را آزاد نگذاشته تا ماجرایی خیالی را در جغرافیایی حقیقی جای دهد؛ و كسانی كه دستی در كار داشته باشند می دانند كه جمع كردن این دو چقدر سخت است. نویسنده برای اینكه كمیت داستانش در مواجهه با واقعیت لنگ نزند حتی منتظر می شود تا اسرای در چنگ عراق آزاد شوند و او نقاط مبهم را با شنیدن خاطرات آنها روشن كند.
«نصرت الله محمودزاده» این سختی را به جان خریده است تا حالا مخاطب با خیال راحت بنشیند پای كتابش و با آن همراه شود. داستان وقتی شروع می شود كه كلاف عملیات والفجر مقدماتی بدجور گره خورده است. عملیات در زمینهای رملی كار را سخت كرده است و نیروها زمینگیر شده اند. فرماندهان جمع می شوند تا فكری به حال عملیات كنند و در همین جلسه است كه فكر عملیات در هور از دهان شهید هاشمی بیرون می آید و بر دل و ذهن فرمانده سپاه می نشیند. علی هاشمی از اینجا مسئول شناسایی هور می شود و در این راه اتنفاقاتی می افتد كه خواندنش هیبت هور را دو چندان میكند و البته این هیبت را در برابر عظمت اراده هاشمی و نیروهایش به حقارت می رساند.
یارگیری هاشمی از بین نیروهای مجاهد عراقی و سرك كشیدن او و نیروهایش به میان روستاهای عراق كمك می كند تا خواننده تصویری هم از از آنسوی خاكریزها بدست آورد. البته استفاده از عبارت سرك كشیدن در بعضی موارد خیلی مناسب نیست و نمی تواند حق مطلب را ادا كند، مثل وقتی كه هاشمی دست كلی از فرماندهان را می گیرد و درلباس مبدل آنها را به زیارت امام حسین(ع) در كربلا می برد! زیارت كربلا در زمان جنگ؟!
كتابی كه با عملیات والفجر مقدماتی شروع شده بود با اعلام رمز عملیات خیبر پایان می یابد، وقتی كه بستر آرام هور، می شود بستر آتش هور. داستان اگرچه حول و حوش هور و شناسایی آن می چرخد اما شاید خیلی بیراه نباشد اگر بستر آرام هور را یكی از بهترین (و حتی شاید بهترین) منبع برای شناخت شهید علی هاشمی بدانیم. راستی در پایان این كتاب یادداشت آخری در دو صفحه وجود دارد كه لطف خواندنش كمتر از خواندن خود كتاب نیست.
یادداشت اول كتاب:
بستر آرام هور، داستانی است واقعی، با همة فراز و نشیبهایش، با همة شخصیتهایش. اگر چه بسیاری از آنان به شهادت رسیدند... و تعدادی هم هنوز زندهاند.
همة فرازهای این داستان، واقعی است، از مأموریت به شهرهای القرنه، العماره، بصره، بغداد و حتی کربلا، تا زیارت بارگاه امام حسین (ع) در دوران اختناق حزب بعث در پوشش قرارگاه سری نصرت.
از همه مهمتر، سند حضور شهید علی هاشمی، در قلب مردم هور است؛ تا جایی که پس از پایان جنگ، دریایی به وسعت بستر آرام هور، برای همیشه مزار روح بلند این شهید به حساب آمد.
محمودزاده حتی صبر کرد تا اسرای در چنگ حزب بعث آزاد شوند و از آنان نیز یاری گیرد و حتی فرماندهان جنگ نیز به صبر، سفرة بستر آرام هور را رنگین از واقعیت کردند.
خواندن گزیده متنی از كتاب حتما می تواند فضای كلی جاری در كتاب را دستتان بدهد:
ركنالدین سر صاحب را از سینهی خود جدا كرد و گفت: «مرد كه گریه نمیكند.» - اگر گریه نكنیم چه كنیم. بعد از شهادت پدرم آواره شدیم. شب تو هور میخوابیم و روز دنبال یك لقمه نانیم. اوضاع آشفتهی زندگی ما را كه خودت میدانی. بغض گلویش را گرفته بود و نمیدانست چگونه خود را خلاص كند. ترجیح داد سالم را نزد سالمی كه صد متری از آنها فاصله داشت ببرد. نگاهی به پشت سر خود انداخت و گفت: «برایت مهمان آوردم. یك ایرانی» - صاحب متعجب و شگفتزده گفت: «ایرانی؟ اینجا؟ مگر از جانش سیر شده؟»...
اتومبیلها به اتوبوسی كه سالمی و سیدنور نشسته بودند نزدیك شد. اتومبیل روباز سیاه رنگ از دور خودنمایی میكرد. مردی با جثهی تقریبا چاق كه سنش به پنجاه میرسید, در صندلی عقب نشسته بود. قد نسبتا كوتاهی داشت و نیمی از موی سرش ریخته بود. لبخند ساختگی لحظهای از چهرهاش محو نمیشد و در عین حال دزدكی اطراف را زیر نظر داشت. حالا سالمی بهخوبی او را میدید. سیدنور آهسته گفت:«طاها یاسین رمضان, معاون صدام.» سالمی همچنانكه طاها یاسین رمضان را نگاه میكرد, دست به دو نارنجك و اسلحه كمریاش كشید و با لمس آنها فكری به سرش زد...
فكر نمیكنم لازم باشد گفته شود، یعنی كسی كه با خواندن این چند خط ترغیب نشده است تا كتاب 204 صفحه ای «بستر آرام هور» را بخواند آیا با خواندن این یك جمله ترغیب خواهد شد؟! هرچه باداباد: « بستر آرام هور در پنجمین جشنواره كتاب سال دفاع مقدس تقدیر شده است.»
این كتاب توسط نشر عماد فردا و با قیمت5200 تومان منتشر شده است. برای تهیه كتاب می توانید با شماره 85570 , 7839401-0251 تماس بگیرید تا كتاب برایتان ارسال شود.