• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 540)
يکشنبه 11/4/1391 - 15:10 -0 تشکر 467893
فرصت دادن برای شروعی دیگر


 
 
 

اشتباه کردن اشکالی ندارد، به شرطی که دائم آن را به خاطر داشته باشی. ”کنفوسیوس“



 
 
     
 
 

 

 



 

 

 

   
 
     
     
     

این ایده را پسر هشت ساله ام اندرو زمانی که به دردسری جدی افتاده بود، به ذهن من راه داد. او دیوار هال را تبدیل به تابلوی نقاشی کرده بود و برای تنبیه در اتاقش حبس شد. وقتی از اتاقش بیرون آمد، جلوی من ایستاد و شست پایش را دایره وار روی قالی کشید. فهمیدم می خواهد مطمئن شود او را بخشیده ایم و هنوز دوستش داریم. بالاخره سرش را بالا آورد و با لحنی بامزه پرسید: ”مامان می شود از نو شروع کنم؟“ و این کلمات ساده در خانه به صورت سنت در آمد. شاید در خانه شما هم همین طور باشد.

وقتی با مردم هستی، در سر کار یا هر جای دیگر، به هر حال اشتباه رخ می دهد. مردم از کوره در می روند، حرف هائی می زنند که آرزو می کنند نزده بودند، غضبناک می شوند و روزهائی بد در پیش خواهد بود، مگر این که تو کلامی در اختیار داشته باشی که به وسیله آن تضادها را از بین ببری و بحران را پشت سر بگذاری. نتیجه این می شود که مجبور نیستی این بار را به دوش بکشی و به موردی که ماه ها و سال ها پیش اتفاق افتاده است، پایان می دهی. همان طور که دیوید ویسکات نویسنده گفته است: ”در عصبانیت، آسیب است که جا می افتد.“ نارضایتی ها روی هم جمع می شود و جای مهر و محبت و عمل خیر تو را می گیرد و غم و اندوهی ناگفتنی برجا می گذارد.

به ناسازگاری ها خاتمه بده

بنابر انتظارم، فقط یک بار از زندگی عبور می کنم، اگر قرار است لطفی به هم نوعم کنم، بگذار همین الان این کار را کنم، نه این که آن را نادیده بگیرم یا از آن طفره بروم، چرا که دوباره از این مسیر عبور نمی کنم.

”ویلیام پن“

برای حفظ سلامت خود و عزیزانت هم که هست، خود را از شر غصه ها خلاص کن، قبل از این که تو را در تأسف و ندامت دفن کند. کدورت ها را از بین ببر و به مردم فرصت بده از نو شروع کنند.

چند هفته بعد از شیرین کاری اندرو، می بایست صبح زود از مائی به هونولولو می رفتم. بچه ها را صدا کردم تا بگویم دارم می روم، اما جوابی نشنیدم. به حیاط رفتم و دیدم که با سگ همسایه بازی می کنند. بچه ها نمی توانستند با لباس هائی که سرتاسر پوشده از پشم سگ بود، به مدرسه بروند. بنابراین آنان را به داخل خانه بردم تا لباسشان را عوض کنم و دائم مضطربانه به ساعتم نگاه می کردم.

وقتی ماشین را از گاراژ بیرون می آوردم، تا ناله کنان گفت: ”آخ... کوله پشتی ام را فراموش کردم.“ او با عجله رفت تا کیفش را بیاورد. حالا دیگر دیرم شده بود و دیوانه وار رانندگی می کردم چون دلم نمی خواست پرواز را از دست بدهم. بالاخره جلوی مدرسه رسیدم. ترمز گرفتم و در اتومبیل را باز کردم. بچه ها پائین پریدند و من هم با چند ثانیه تأخیر به هواپیما رسیدم.

همان شب موقع بازگشت به خانه، هواپیما با توفانی سهمگین روبه رو شد. ما در آسمان به شدت بالا و پائین می رفتیم و هیچ نمی دانستیم جان سالم به در می بریم یا نه و من در مورد تنها چیزی که فکر کردم این بود که آخرین خاطره پسرانم از من، آدمی نگران و عصبی خواهد بود.

طبق معمول در چنین موقعیت هائی، دچار بینش و درکی ناگهانی شدم؛ درک ناگهانی از ذات یا مفهوم چیزی، و این که با خدا هم پیمان شوم.

بنابراین با خدای خود عهد کردم اگر هواپیما صحیح و سالم، به زمین نشست، هرگز این طور عجولانه از عزیزانم جدا نشوم و به جای این که از صحنه جدائی ام آش شله قلمکار بسازم، خاطره ای پر مهر بر جای بگذارم. خدا را شکر که هواپیما صحیح و سالم به زمین نشست و مسئله مرگ باعث شد خداحافظی های ما شکل گیرد.

آیا کسی را می شناختی که خیلی به هم نزدیک بودید و یک دفعه از هم جدا شدید؟ آیا سوگند خورده ای هرگز از او عذرخواهی نکنی چون او مقصر بود؟ آیا غرور احمقانه باعث شد دوباره به سراغ او نروی؟ آیا شده با تردید گوشی تلفن را برداری تا به او زنگ بزنی و یک دفعه پشیمان شده و گوشی را سرجایش گذاشته ای، چون او را بابت رفتار ظالمانه و حرف های ناپسندش نبخشیده ای؟

از کینه توزی دست بردار

غرور پیشرو و تباهی است و خودخواهی پیشرو سقوط.

صادق باش. هنوز جائی در قلبت هست که فکر کنی ممکن است روزی جبران چیزی را کنی؟ اگر این فرصت را از دست بدهی، چه؟ اگر در این اثنا، برای تو یا آن فرد اتفاقی افتاد، چه؟ زمانی که تو دیگر فرصت جبران نداشته باشی.

ساموئل باتلر می گوید: ”همیشه سعی کن دوستی ات را مرمت کنی.“ فلسفه این است که برای ارتباطاتت ارزش قائل باش و برای مرمت آنچه فرو پاشیده، پیشقدم شو و منتظر فردا نباش. به آینده امید نبند که بیاید و شما را به هم پیوند دهد. آخرین جمله ای که هنری دیوید بر زبان آورد، این بود: ”بدون پشیمانی و تأسف این دنیا را ترک می کنم.“ آیا تو هم می توانی همین را بگوئی؟ اگر برداشتی غلط باعث جدائی شده، گذشته ها را ول کن و به دنبال چاره باش.

همان طور باش که دلت می خواهد باشی

اگر مشکلی هست، متعلق به خودت است. اگر خیال می کنی ممکن است روزی کسی بابت آن کاری کند، یاد باشد، آن کس خودت هستی.

”فلسفه ذن“

داری فکر می کنی: ”اما او بود که اول شروع کرد؟“ از خودت بپرس دوست داری دوستی یا آبروی خود را حفظ کنی؟ مارتین لوترکینگ گفته است: ”قانون قدیمی چشم در برابر چشم باعث می شود همه کور شوند.“ نخوت و غرورت را زیر پا بگذار. بدخلقی ات مردم را به دردسر می اندازد. غرورت هم همین طور.

آن فرانک اعتقاد دارد: ”شکل گرفتن خصائل نهائی فرد در اختیار خود اوست.“ بهتر است سعی کنی به جای این که کینه توز باشی، منطق پیشه کنی و معنوی باشی. بگو: ”بهتر است حتی وارد جزئیات نشوی که چه شد و چرا. من صرفاً می خواهم خواهر (برادر یا دوست) باشیم. می شود از نو شروع کنیم؟“

در یکی از جلسات، شرکت کننده ای به من گفت که چطور این ایده کمکش کرد تا دو خواهرش که مدت ده سال بود با هم حرف نمی زند، آشتی کنند. این ماجرائی آشناست.

پدر و مادر ما وصیت نامه ای بر جا نگذاشتند. دو خواهر بزرگ ترم بنای دعوا را گذاشتند که می خواهند خانه پدری ام را بفروشند. دلم نمی آمد این کار را بکنند، چون پدر و مادرم مدت چهل سال در آن جا زندگی کردند. بالاخره وکیل گرفتم تا از منافعم حمایت کند. دو سال ناگوار گذشت تا املاک تقسیم شد و ما فقط از طریق وکلا با هم تماس داشتیم.“

او ادامه داد: ”وقتی تعریف کردی که چطور در هواپیما نشسته بودی و ناامید از این که آیا باز هم بچه هایت را می بینی یا نه، من به خودم آمدم و فکر کردم هر سه ما داریم خطر می کنیم. شاید همین مسئله در مورد اتومبیل هم پیش بیاید و ما همچنان با هم قهر باشیم. متوجه شدم این مسئله پیش پا افتاده تر از آن است که این همه مدت، کش بیاید. همان شب بعد از جلسه تو، به خواهرانم زنگ زدم و یادم آید که فقط می گفتم گوشی را نگذارند. بعد از آنان خواستم که گذشته را فراموش کنند و دوباره به شکل خانواده دور هم جمع شویم. از صدقه سر حرف های تو، ما پیوندی را که سال ها بود قطع کرده بودیم، دوباره جفت و جور کردیم.“

هیچ رابطه ای را با دریغ و افسوس حفظ نکن

دریغ و افسوس بابت کارهائی که در گذشته انجام داده ایم، ممکن است به مرور زمان مرتفع شود، اما دریغ و افسوس بابت کارهائی که نکرده ایم، تسکین ناپذیر است.

”سیدنی هریس“

تازگی ها با یکی از اقوام با دوستان صمیمی ات حرف زده ای؟ یا شاید به قدری سرتان شلوغ بوده که وقت نکرده اید سری به هم بزنید و یا ناهار و شامی با هم بخورید.

وقتی این فصل را می نوشتم، پدرم فوت کرد.

یکی دو هفته قبل از این که نگارش این فصل را شروع کنم، خانواده ما در کالیفرنیا تجدید دیدار داشت. پس از سال ها، تمام بچه ها و نوه های پدرم دور هم جمع شدند تا کریسمس را جشن بگیرند. تصویری بسیار روشن از پدرم در ذهن دارم. او روی زمین نشسته بود و همه دور و برش بودند. او شاد و خوشحال نقش بابانوئل را بازی می کرد و یکی یکی هدیه همه را می داد. آن چند روز با هم بودن به راستی موهبتی الهی بود. ما قایق سواری و اسب سواری کردیم، با هم قدم زدیم. پدرم از بودن با عزیزانش بسیار لذت برد.

وقتی با هاوائی برگشتیم، با خودم عهد کردم یادداشتی برای پدرم بفرستم و به او بگویم چه اوقات خوشی داشتیم. می خواستم به او اطمینان بدهم چقدر سپاسگزارم که آن چند روز را برای ما لذت بخش کرد. چندین بار این مسئله به فکرم رسید و هر بار کاری پیش آمد که فراموشم شد، و آن نامه تشکرآمیز هرگز نوشته نشد.

و آن وقت بود که تلفنی خبر مرگ پدرم را شنیدم. با یاد او مدتی طولانی تک و تنها در کنار دریا راه رفتم، خاطراتم را با او دوره کردم، تمام کارهائی را که برایم انجام داده بود، گرامی داشتم و به طور ذهنی برای او نامه ای نوشتم، که چقدر هم برایم پر معنا بود.

در زندگی تو چه کسی سزاوار تقدیر است؟ آیا لازم است رابطه بین تو و کسی ترمیم شود؟ اسکات پک گفته است: ”صلح و آشتی نهایتاً باید از عمق شروع شود و از خود شما.“

مسامحه نکن. فقط پنج دقیقه وقت صرف کن، گوشی را بردار و دوباره با دوستت ارتباط برقرار کنم. یا بنشین و نامه ای تشکرآمیز را که دیرکرد هم دارد، بنویس. از این کار پشیمان نمی شوی. ولی اگر انجامش ندهی، افسوس می خوری.

رهنمود فرصت دادن برای شروعی دوباره

صمیمی ترین دوستت دارد اسباب کشی می کند و از تو می خواهد اجازه دهی از وانت تو استفاده کند. تو موافقت می کنی و آن را در اختیارش می گذاری تا وسایلش را با آن ببرد. او فراموش می کند در وانت را قفل کند و آن را می دزدند. ماشین بیمه است، اما چند هفته ای طول می کشد تا گزارش پلیس و بیمه تکمیل شود و خسارت تو را جبران کنند. چطور از عهده این مشکل برمی آئی؟

▪ آن چه نباید بگوئی:

حسابی از کوره در می روی و احساست را بروز می دهی.

”باورم نمی شود این قدر حواس پرت باشی. چطور توانستی این قدر خنگ باشی که در را قفل نکنی؟“

فکر و ذکرت متوجه اشتباه بخشش ناپذیر است ودردسرهای بعدی.

”بهتر است خودت به شرکت بیمه زنگ بزنی چون تو باعث و بانی اش بودی. من که نباید تاوان حواس پرتی تو را بدهم.“

عذرخواهی او را نمی پذیری.

”معذرت به چه درد من می خورد؟ فردا چطوری سر کار بروم. ای کاش آن را بهت قرض نداده بودم.“

آن چه باید بگوئی

مراقبی عصبانی نشوی و نسنجیده حرف نزنی تا بعداً پشیمان نشوی.

”چطوری اتفاق افتاد“؟

متوجه می شوی او بابت این موضوع شرمنده است و می خواهد حتی الامکان جبران کند.

”باید چه کار کرد تا موضوع حل شود؟ من نگران کارهای اداری اش هستم و این که باید پول بیشتری بابت بیمه بپردازم.“

درک می کنی که اگر چه باعث ناراحتی شده، اشتباهی بی منظور بوده.

”اگر خودت به کارهایش رسیدگی کنی، می توانیم قضیه را فراموش کنیم. دوستی ما مهم تر از یک ماشین است.“

 

   
   
 
 
 
         

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.