راننده خاور
روزى به تهیه ى رطب خواهم رفت
این راه به روز یا به شب خواهم رفت
آن یار عزیز اگر بخواهد تا، بم
با خاور خود دنده عقب خواهم رفت
پیك موتورى
بى عشق تو جز هیچ ندانم خود را
با سر عقب تو مى دوانم خود را
هر وقت دلت گرفت،زنگى بزنى
در اسرع وقت مى رسانم خود را
راننده تاكسى
هر روز تو را به سینما خواهم برد
هر عصر تو را به پاركها خواهم برد
تو یك درِ باز اگر نشانم بدهى
در بست تو را به هر كجا خواهم برد
سوپرى
هر چیز كه خواستى دو دستى بدهم
تا هستم و تا تو نیز هستى بدهم
تو نقد كن آن چیز كه من مى خواهم
یك عمر به تو نسیه و دستى بدهم
معلّم
در دادن امتحان تجارب دارى
زیبایى و ناز و دلبرى؛ خُب، دارى!
با اینكه همیشه سخت گیرم در كار
تنها تو اجازه ى تقلّب دارى
قصّاب
سطحى نه،ز عمق جان تورا مى خواهم
اندازه ى گردِ ران تو را مى خواهم
چون چربى و استخوان دلم را زده است
بى چربى و استخوان تو را مى خواهم
كارگر شهردارى
دیوانه ى تو همیشه آنجاست، بیا
آن قدر مشخّص است،پیداست، بیا
هر چند كه من ساعت نُه مى آیم
تو ساعت هفت هم دلت خواست، بیا
رئیس مجلس
ضیق است اگرچه وقت ما، در همه حال
در تقسیمش نیز، نشاید اهمال
معشوق منى و بنده هم مسئولم!
یك ربع اضافهاش ندارد اشكال
رئیسجمهورى
چون مثل تو نیست در جهان دلدارى
هم نیست شبیه بنده چون غمخوارى
یارانه ى تو كمى تفاوت دارد!
هر وقت دلت خواست بَرَش مى دارى
طنز روزنامه تهران امروز . ناصر فیض/ بازانتشار : ایسنا