• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1066)
دوشنبه 1/3/1391 - 10:24 -0 تشکر 455398
خاطرات یک خلبان از آزاد سازی خرمشهر

روز سوم خرداد بود ... شهر تهران حسابی درتب و تاب جنگ بود .. در هر كوی و برزن ، از بلندگو ها صدای مارش نظامی به گوش می رسید ... مردم در حین انجام كار های روزمره ، حواسشون به بلند گو ها بود تا اگر آژیر وضعیت قرمز به صدا اومد ، فوری به نزدیك ترین جان پناه ها ، كه همه جا تعبیه شده بود ، پناه ببرند . من شب قبلش پرواز بودم .... و اون روز هم ، استراحتم بود . برای انجام كاری از پایگاه بیرون اومدم ... هنوز به میدان آزادی نرسیده بودم كه ناگهان رادیو ماشین برنامه ی عادی اش رو قطع كرد و خبر از حمله بزرگی داد ..

طبق معمول ، با شنیدن خبر حمله رزمندگان ، تصمیم گرفتم به پایگاه برم . یه حسی به من می گفت این یكی باید خیلی مهم باشه ... همیشه یك دست لباس پرواز و ماسك اكسیژن و ... كه از ملزومات پروازی است ، تو ماشین داشتم . وارد میدان آزادی كه شدم ، با راه بندان طولانی برخورد نمودم .. كه بیشتر به خاطر تردد آمبولانس های حامل مجروحین جنگی از فرودگاه بود .. با مشاهده آمبولانس ها دیگه صد در صد مطمئن شدم مربوط به همین حمله ای است كه رادیو اعلام كرد .

دیدم اگه صبر كنم ، حالا حالا ها راه باز نمیشه .. به ناچار به گشت راهنمایی و رانندگی كه در ضلع جنوبی میدان ایستاده بود مراجعه كردم و به افسری كه اونجا بود ، خودم رو معرفی نموده ، خواهش كردم یه جوری منو از این مهلكه نجات بده تا به پایگاه برسم . افسر جوان كه هنوز هم اسمش رو به خاطر دارم .. سروان عالی نسب ( نام آدم های خوب هیچ گاه از ذهنم پاك نمیشه ) ، با كمال میل موافقت كرده و همانند اسكورد تشریفات ( نمردیم و یه بار مثل از ما بهترون اسكورت شدیم !!) راه رو برام باز كرد ...

جنب و جوش عجیبی تو خط پرواز سی -۱۳۰ به چشم می خورد ... معمولآ هر وقت حمله ای صورت می گرفت ، این جا همه چیز بهم می ریخت .. همه عجله داشتند .. سرشیفت اون روز رضا مسیبی بود . با وجودی كه ذاتآ آدم خونسردی است ، ولی به خاطر فراوانی پرواز های جنگی و كمبود نفرات شیفت ، حسابی آشفته و عصبی بود . با دیدن من ، چشمانش برقی زد و با خوشحالی پرسید : بهروز اومدی بری پرواز ؟‌؟ من هم كه با او شوخی داشتم گفتم .... نه رضا جون ، اومدم یه قل دو قل بازی كنم .... و متعاقب آن به سوی اولین هواپیمایی كه قرار بود اعزام بشه رفتم ..

فرودگاه اهواز واقعآ اون ایام به بیمارستان صحرایی تبدیل شده بود ، حسابی شلوغ بود ... گروه امداد گران و ستاد تخلیه با نظم خاصی مجروحین را از هلی كوپتر های هوانیروز ( دوست ندارم بگم بالگرد ... مگه زوره ؟!!) كه از خط مقدم می آوردند ، تخلیه كرده و بعد از مداوای اولیه ، تفكیك گردیده و هر یك از زخمی ها با پرونده ای بر روی سینه ، به درون سی -۱۳۰ ها انتقال می یافتند . حالا مجسم كنید گرمای طاقت فرسای اهواز ... آوای ناله مجروحین .... صدای غرش موتور هواپیما ها ( كه من یكی ، هنوز هم عاشق این اصوات هستم !) ، فریاد امداد گران كه خستگی و عرق از چهره شان نمایان بود .. چه وضعی رو به وجود آورده بود .

اون ایام رسم بود كه روی زمین، به ما نمی گفتند مجروحین را به كدام شهر و دیار ببریم . طفلكی ها حق داشتند كه نگن .. چون بقدری آدم های راحت طلبی چون من ، چونه می زدیم كه این ابو طیاره رو بفرستین تهران ..!! كه اون ها از كار و زندگی می موندن .... برای همین به محض این كه اوج می گرفتیم ، از طریق برج مراقبت پرواز به ما اعلام می شد كه مقصدمون كجاست . و آن بنده خدا های زخمی رو كجا ببریم .. خلاصه این كه.... اون روز فهمیدم حمله با نام بیت المقدس و برای باز پس گیری خرمشهر از چنگال دشمنان بعثی آغاز شده است ..

به ما اغلام شد كه هواپیما آماده است ... مقصد نا معلوم !! همین كه اومدم از پله های هواپیما بالا برم ، دیدم بیچاره مركب آهنین تا خرخره پر از مجروحان جنگی است .. كه به صورت افقی بر روی برانكارد های هواپیما قرار گرفته اند ... همین كه بالا اومدم ... اولین مجروح كه چهره ی آفتاب سوخته ای داشت و معلوم بود از بچه های بومی منطقه خرمشهر است ، با لهجه شیرین جنوبی اش كه مملو از درد گلوله بود ، مچ دستم رو گرفت .... فكر كردم آب می خواهد ... آخه می دونید كسانی كه تیر می خورند ، یا خون ریزی دارن ، بد جوری تشنه می شوند.... . آقایون اطباء هم به ما سفارش كرده بودند مطلقآ آب یا مایعات به اون ها ندیم ...... با حالت زاری كه داشت پرسید : برادر رادیو گوش كردی ..؟ تعجب كردم .. فكر كردم بر اثر خون ریزی هذیون می گه ... ولی باز دلم نیامد سر كارش بذارم .. با مهربونی گفتم : رادیو برای چی ؟؟ گفت : می خوام بدونم خرمشهر بالاخره آزاد شد یا نه ..؟ ( به شرفم قسم الان كه می نویسم ، چشم هام پر از اشگه .. ) ، تازه دوزاری ام افتاد كه او چی می خواد ... گفتم خبر ندارم .. ولی اگه می شد حتمآ ما متوجه می شدیم ..

با همون حالش كه دستم رو محكم گرفته بود ، گفت : یه قول به من می دی ؟؟ گفتم بگو عزیزم .... گفت قول بده كه اگه خرمشهر آزاد شد ، به من خبر بدی .. گفتم حتمآ مطمئن باش.. لبخند كم جونی زد و دستم رو ول كرد ... وقتی اوج اولیه را گرفتیم ، مقصد ما شهر تبریز اعلام شد ... تو هوا به خاطر خواهش اون پسر سیه چرده ، علی رغم این كه كار زیاد داشتم ، ولی مرتب به رادیو گوش می دادم ..... رادیو مرتب از حمله بزرگ حرف می زد ... مارش نظامی و سرود های میهنی .... كم كم شهر تبریز از بالا دیده می شد ... در حال كم كردن ارتفاع بودیم كه در یك لحظه رادیو برنامه هایش را قطع كرد ... گوینده در حالی كه صداش از هیجان می لرزید .... اعلام كرد ..

توجه كنید .... هم میهنان عزیز توجه فرمایید ،هم اكنون به خواست خداوند متعال ... شهر خرمشهر آزاد شد .. خونین شهر آزاد شد و ... خیلی خوشحال شدم ... نمی دانم دقیقآ چقدر از اعلام این خبر گذشته بود كه به شهر تبریز رسیدیم ... فوری پیاده شدم تا این خبر خوش را به آن رزمنده چشم انتظار بدهم ... به محض این كه بالای سرش رسیدم ... دیدم در خواب عمیقی فرو رفته .. چهره اش دیگر خسته و درناك به نظر نمی رسه ... تكانش دادم .... برادر .... برادر ... بهیار پرواز با اندوه گفت : جناب سروان او همین چند دقیقه پیش تمام كرد ...

نمیدونم فهمید كه شهرش آزاد شده یا نه ...؟ ولی مطمئن هستم روح او هم با خرمشهر آزاد شد ....

به امید ظهوراقا

دوشنبه 15/3/1391 - 22:18 - 0 تشکر 459435


سلام دوست عزیز


ضمن تشكر از فعالیت مفید شما در انجمن‏های تخصصی تبیان، به اطلاع شما می‌رسانیم كه مطلب شما به آدرس زیر، در باشگاه کاربران تبیان ثبت شده است. از همراهی شما با سایت تبیان سپاسگزاریم.


باشگاه كاربران تبیان


http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=209434

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.