روزگاری کهن تر از میلاد
سالها دورتر ز عهد جدید
بر فرازِ خلیج روشنِ فارس!
نام «شاخاب پارس» گشت پدید
بعد از آن، لحظه لحظه، روز به روز
نام این آب، آبدیده شده
حال بعد از گذشت این همه سال
بهر این آب، خواب دیده شده
آب و خواب؟ این دو کِی انیسِ همند؟
سمبل بودن و نماد عدم؟!
سهم ما آب و سهم دشمن خواب
در چه بیراهه ای نهاده قدم!
وطنم با هزار لاله ی سرخ
میرِ این شطّ آب بوده و بس!
کاش دشمن به آب دل بزند
تا ببیند که خواب بوده و بس!
کودک خام و طفل نوپا نیست
کشورم عهد باستان دیده
رنگِ نفت است صفحه در صفحه!
بس که انواعِ داستان دیده
این کهنسال، از خلیج خودش
نوش جان کرده است آبِ حیات
پیش ایران و رستمانِ دلش
دشمنان را کجاست تابِ حیات؟