• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2457)
شنبه 19/1/1391 - 21:47 -0 تشکر 444861
توجه و ارادت امام خمینی و امام خامنه ای به شهدا

پرده اول/ امام خمینی: عکس شهیدتان را ندارید؟ می خواهم ببینم!

 

«عموعلی» تکنسین آزمایشگاه بود در بیمارستان قلب جماران، زمان امام. الکی هم بگذار بزرگ نمایی نکنم. از اعضای معالج امام در سال ۶۸ نبود، اما از آنجا که سپاهی بود و پزشکی خوانده بود، هم از محافظین بیت امام بود و هم در بیمارستان قلب جماران می پلکید. هیچ وقت هم مرا پیش امام نبرد، با اینکه می دانستم می توانست. هر وقت اصرار می کردم به عموعلی که مرا ببر امام را از نزدیک ببینم، می گفت، یعنی این را می گفت و اعصابم را خرد می کرد: «ما این همه فرزند شهید داریم، اگر امام بخواهد به همه این فرزندان شهدا وقت دیدار بدهد، پس کی به رهبری جامعه برسد؟!» سنم کمتر از آن بود که حرف عموعلی را بفهمم! من فقط یک چیز می فهمیدم و آن اینکه بتوانم امام را از نزدیک ببینم که عموعلی، آخرش هم این دیدار را جور نکرد!

عموعلی اما به سبب کارش بارها و بارها امام را از نزدیک، نزدیکِ نزدیکِ نزدیک، دیده بود. به دلایلی، هیچ کس هم در محیط کار عموعلی، یعنی بیت/ دفتر امام، حسینیه جماران، و بیمارستان قلب، نمی دانست که عموعلی، برادر شهید است. خوش داشت پنهان بماند این موضوع. در محیط کار عموعلی، سال ۶۷ اما عاقبت، یک نفر فهمید که عموعلی، برادر شهید است. آنهم جز امام، کسی نبود! القصه؛ جور شده بود که تعدادی از بر و بچه های بیت امام، بروند و به مناسبت فلان عید، ایام را به امام تبریک بگویند و «اسعدالله ایامکم» بگویند و دست بوسی و از این حرف ها. محل این دیدار، دقیقا حیاط خانه امام بود. گویی امام در بالکن نشسته بود و اهل دیدار، می رفتند و ثانیه هایی، بلکه یکی دو دقیقه با امام خلوت می کردند.

نوبت که به عموعلی رسید، دست امام را بوسید و به امام گفت: من برادر شهیدم. اگر می شود، دوست دارم نائب امام زمان، در حق برادر شهیدم، دعایی کند. امام از عموعلی پرسید: برادر شما کجا شهید شد؟ عموعلی گفت: عملیات «الی بیت المقدس». امام گفت: چند سال شان بود؟ عموعلی گفت: ۲۹ سال. امام گفت: بسیجی بود؟ عموعلی گفت: بله. امام گفت: پدر و مادرشان در قید حیات هستند؟ عموعلی گفت: بله. امام گفت: خیلی به ایشان سلام برسانید. شهید ازدواج هم کرده بود؟ عموعلی گفت: بله. امام گفت: بچه هم داشت؟ عموعلی گفت: ۲ تا. امام خندید و گفت: حتما به خانواده شان سلام گرم مرا برسانید. مراقب شان که هستید حالا؟ عموعلی گفت: بله. امام گفت: مرتب سر بزنید بهشان. عکس شهید را دارید؟ عموعلی گفت: بله، و یک قطعه از عکس ۳ در ۴ بابااکبر را که همراه یک کپی از وصیت نامه پدرم، همیشه، مثل همین حالا، در جیبش داشت، به امام نشان داد. امام، عکس بابااکبر را از عموعلی گرفت و نگاه کرد و گفت: این شهدا هستند که باید امثال مرا دعا کنند. شما پاسدارها باید این پدر پیرتان را دعا کنید. کار ما در برابر خون شهدا کوچک بوده. کار ما در برابر صبر خانواده شهدا کوچک بوده. پروردگار عالمیان، شهید شما را با سیدالشهدا محشور کند. اسم شهیدتان چه بود؟ عموعلی که اشک در چشمانش گرم شده بود، گفت: اکبر. امام گفت: خیلی سلام برسانید خانواده را. عموعلی دوباره دست امام را بوسید و از امام خداحافظی کرد. عموعلی داشت می رفت که امام گفت: من عکس شهدا را می دهم نگه می دارند اینجا. دوست دارم داشته باشم.

-------------------------------------------

پرده دوم/ امام خامنه ای: کرامتی اگر هست، از طرف شهداست، نه ما!

 

از عمر روزنامه نگاری ام در مطبوعات، تقریبا ۵ سالی می گذشت. بگی نگی، اسمی هم در کرده بودیم. روزی از «بیت رهبری» به من زنگ زدند که؛ «برای کتابت جلسات نیمه رسمی دوشنبه «آقا» هر ماه یک خبرنگار/ نویسنده می آید و متن جلسات را همراه با حاشیه، به ذوق قلم خودش می نویسد. شما می توانید ماه بعد خبرنگار این جلسه باشید؟!» قصه مال حدود ۶ سال پیش است. دروغ نگویم، با سر رفتم توی دیوار! و گفتم: معلوم است که می توانم! از شانس بدم اما، اولین دوشنبه ماه، اصلا جلسه ای تشکیل نشد! این طور به من گفتند! شاید هم جلسه، مهم تر از آن بود که چون منی، خبرنگارش باشم! دومین دوشنبه ماه، اما روزگار بر وفق مراد چرخید و «حضرت ماه» را از نزدیکِ نزدیکِ نزدیک، زیارت کردم. گروه های مختلفی آمده بودند دیدار «آقا». شاید نزدیک ۱۰ گروه جداگانه، از مسئولین و مردم و حتی فلان عالم اهل مغرب! یکی از این گروه ها، خانواده شهید برونسی بود.

 نوبت به این خانواده که رسید، یکی از اقوام شهید برونسی، شاید برادر ایشان، -الان درست یادم نیست!- خطاب به «آقا» گفت: ما هر وقت قرار است به دیدار شما بیاییم، خواب شهیدمان را می بینیم که خیلی خوشحال است و از ما می خواهد که به شما سلام برسانیم. ما امروز آمده ایم سلام شهید برونسی را به شما برسانیم. «آقا» در جواب، اشارات حکیمانه ای کردند درباره این شهید، و البته گفتند: «این خانواده شهدا اغلب می آیند پیش ما و یک چیزهایی می گویند مثل همین خواب که شما تعریف کردی. این را بدانید که کرامتی اگر هست، مال شهداست، نه ما!» بعد از سخنان «آقا»، یکی دیگر از اعضای خانواده این شهید، خطاب به «آقا» گفت: اتفاقا همین هم نشان دهنده کرامت شماست! به لطف خدا، ۲ دوشنبه دیگر ماه هم رفتم و «حضرت ماه» را دیدم. این روزنامه نگاری، الحق که چه شغل شریف و بابرکتی است.

آخرین دوشنبه، یکی از گروه های ملاقات کننده، خانواده شهیدی بود که زیاد اسم و رسمی نداشت شهیدشان. از این شهدای معروف نبود. نوبت که به ایشان رسید و شروع کردند به سخن، «آقا» مکرر در لا به لای سخنان این خانواده شهید، سئوالاتی می پرسیدند. اینکه شهیدتان کجا و کی شهید شد، کارش چه بود، مادر و پدر شهید آیا در قید حیات هستند یا نه، بچه های دیگرشان چه کار می کنند، کارشان چیست، درس را تا کجا خوانده اند، آیا ازدواج کرده اند، و سئوالاتی از این قبیل. خلاصه، جلسه تمام شد و من از آنجا که می دانستم حالا حالاها نمی توانم «آقا» را از نزدیک زیارت کنم، مثل تمام شرکت کنندگان در جلسه، رفتم گرد «آقا». دور ایشان، خب! شلوغ بود و من از آنجا که کاتب جلسه بودم، می بایست رعایت می کردم چیزهایی را. شورش را درنیاوردم، کمی عقب تر ایستادم، فضا را حتی المقدور درک کردم، اما مترصد فرصت بودم که بروم جلو! «آقا» هم داشتند یواش یواش به طرف در حرکت می کردند که بروند برای نماز ظهر. ترس داشتم که «آقا» آخرین خداحافظی ها را از جمع بکنند و بروند. البته ترس اصلی من از چیز دیگری بود. گیرم رفتی جلو، چه می خواهی بگویی؟! چه داری که بگویی؟! وانگهی! میان ۲ طرف دیدار، باید حداقلی از تناسب باشد یا نه؟! خامنه ای نائب امام زمان است، تو که هستی؟! تو چه هستی؟!… داشت این سئوالات، مثل خوره، روحم را می خورد! بدبختی وقت هم داشت مثل برق و باد می گذشت! هنوز ایستاده بودم به تحیر، به تماشا، که جمع گرد «آقا» نزدیک همان جایی استقرار پیدا کرد که من ایستاده بودم. شاید کمتر از ۳ متر فاصله داشتم با سیدعلی حسینی… آری! حسینیِ خامنه ای! یعنی سیدعلی عاشوراییِ خامنه ای! آنی زدم توی برجک همه آن سئوالات عقل اندیش، رفتم جلو، و فقط یک نفر با رهبر انقلاب اسلامی فاصله داشتم. خیلی زود، خیلی دیر، خیلی دور، خیلی نزدیک، نوبت به من رسید. خودم را معرفی کردم؛ عقل کردم و قبل از اینکه بگویم خبرنگار فلان روزنامه و سردبیر بهمان مجله و کاتب ۳ تا از همین جلسات هستم، گفتم: فرزند شهید اکبر قدیانی هستم. شما سال اول رهبری تان آمده بودید خانه ما. «آقا» گفت: بله! یادمه! «آقا» گفت: خیلی به پدربزرگ و مادربزرگ تان سلام برسانید. حتما به مادر سلام برسانید. حال شان که خوب است؟ «آقا» گفت: «نوشته های تان را در روزنامه ها می خوانم. درود خدا، رحمت خدا بر پدر شما». این بهترین دوشنبه عمرم، هنوز به ظهر شرعی نرسیده بود، که بیرون «بیت»، دیدم همان خانواده شهید، دارند برای نماز وضو می گیرند. باید حواشی دیدار را هم می نوشتم. سوژه دم دست بود. به یکی شان گفتم: «آقا» را دیدی ها! گفت: تا الان فکر می کردم پدرم شهید خیلی مهمی نیست، اما «آقای خامنه ای»(!) یک جوری ما را تحویل گرفت که حال کردم! هیچ مسئولی تا به حال، این همه از پدر ما و خانواده ما سئوال نپرسیده بود که «آقای خامنه ای»(!) پرسید! الان این احساس را دارم که ما خیلی برای رهبر، مهم هستیم! خیلی خیلی خوشحالم… خودت ببین از اشکام دیگه!

-------------------------------------------

با تصرف (و تحریف:دییی)از قطعه 26 ، وبلاگ حسین قدیانی

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.