• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
امر به معروف؛نهی از منکر (بازدید: 1465)
سه شنبه 23/12/1390 - 7:37 -0 تشکر 440383
حکایات و لطائف امر به معروف ونهی از منکر

به نام خدا

در این تاپیک سعی دارم حکایتها و داستانها یا داستانکها با مضامین پر محتوا

کوچک و بزرگ در اختیارتون قرار دهم

شما هم کمک بدید

ممنونم 

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

سه شنبه 23/12/1390 - 7:38 - 0 تشکر 440384

مُنکَری روی نیم‌کت!

لابد دکتر تجویز کرده برایش. از دکترهای این زمانه اصلاً بعید نیست سیگار تجویز کنند برای مریض‌هاشان. او طلبه نیست که حرف هرکسی برایش حجیت نداشته باشد و اِن‌قُلت وارد کند که «مگر می‌شود سیگارکشیدن به بدن ضرر نرساند؟» عوام‌الناس هرچه بشنوند باور می‌کنند. لابد دکتر گفته دود برای بدنش لازم است و او هم باورکرده و قید روزه گرفتن را زده.

حالا بماند که تجویز دکتر حلقه درست‌کردن با دود در ملأعام را توجیه نمی‌کند و بماند که قیافه‌ی‌ سرحالش  به آدم‌های مریضِ عاجز از روزه‌گرفتن نمی‌ماند. شیطان است دیگر... اصلاً به من‌چه! چرا بی‌‌هیچ دلیل محکمی تهمت بزنم به جوان مردم. حتماً مسافر است و نمی‌تواند روزه بگیرد.

گوشیش زنگ می‌خورد. آن‌قدر بلند حرف می‌زند توی گوشی که اگر کر بودم و مشغول درس خواندن زیر یک لحاف کلُفت، بازهم صدایش را می‌شنیدم.

«...پوسیدم تو این شهر. بیا یک ماه بریم کنار دریا چادر بزنیم...»

ای‌کاش هوای درس‌خواندن توی پارک نزده بود به سر دلم و مانده بودم توی خانه که مجبور نباشم سیگارکشیدن این آدم را توی ظهر روز پنجم رمضان تماشا کنم و تحمل! ... تحمل!! شاید دارم تند می‌روم. به من چه! به قول استادمان «سلمنا» که «پوسیدنش توی این شهر» مشعر به این باشد که او مسافرنیست و روزه بر گردنش واجب است، اما من را که توی گور او نمی‌خوابانند تا بخواهم خودم را قاطی کنم ...

نگاهم را برمی‌گردانم به جمله‌های شیخ‌انصاری که به مصادیق نهی از منکر و شرائط وجوبش و وظیفه‌ام در قبال منکری که نشسته روی نیم‌کت روبرویی فکرنکنم. شیخ دارد از تجری و مصیب و مخطی حرف می‌زند...

«از ریشوهای این شهر بدم میاد»

شیخ گفته فتامل! حرصم در می‌آید از جمله‌های جوان روزه‌خوار! دلم می‌خواهد بروم روبرویش و هرچه از دهانم در می‌آید نثارش کنم اما به من چه ربطی دارد؟! نهی از منکر باید اثر داشته باشد. این‌که همین‌طوریش دارد آباء و اجداد ریشو جماعت را به هم می‌دوزد چطور ریشویی مثل من می‌تواند اصلاحش کند؟

اصلاً وسط ظهر، پارک به این خلوتی که ملأعام حساب نمی‌شود! اگر می‌شد حتماً می‌رفتم و بابت روزه‌خواریش تذکری، چیزی می‌دادم بهش. حیف که معلوم نیست تذکر من اثرمثبت داشته باشد. تازه ممکن است طرف از این اشراری باشد که با چاقو می‌افتند به جان ناهیان از منکر. حفظ جان یک مومن واجب‌تر است از روزه‌‌گرفتن یک فاسق!

بعید نیست توی کوله‌ی بدقواره‌ای که از دوشش آویزان کرده، انواع و اقسام سلاح‌های سرد پیدا شود. منکر از سر و رویش می‌ریزد. مخصوصا با زخمی که بالای ابرویش جاخوش کرده.

دلم می‌خواهد توان جسمی‌اش را داشتم و می‌توانستم مقابلش بایستم و احکام خدا را حالی‌اش کنم. ولی من که نباید از خدا و احکامش جوگیرترشوم و حالا که وظیفه‌ای ندارم مثل کاسه‌ی داغ‌تر از آش جان خودم را به خطر بیاندازم.

پیرمردی می‌آید و می‌نشیند روی نیم‌کتی که او نشسته. درست کنار او. ریش‌های بلندش مثل موهای کوتاهش سفید است. جوان تلفنش را خلاصه می‌کند و گوشی را قطع می‌کند. سیگار دیگری از توی جیبش می‌آورد بیرون. به پیرمرد تعارف می‌کند. پیرمرد می‌خندد. سیگار را می‌گیرد و آرام توی گوش جوان چیزی می‌گوید. آن‌قدر دور هستم ازشان که نتوانم صحبت درگوشی‌شان را بشنوم. جوان بلند می‌خندد و بادست می‌زند روی بازوی پیرمرد. پیرمرد سیگار را می‌گذارد توی جیب کوچک تی‌شرت مشکی جوان و شروع می‌کند به حرف‌ زدن.

پیرمرد با ریش‌های بلندش لابد از همان‌ ریشوهایی‌ست که حال جوان را به هم می‌زنند. نمی‌دانم اگر به سرش زد و چاقویش را برای حمله به پیرمرد درآورد بر من واجب است خودم را قاطی ماجرا کنم یا نه؟ من که می‌دانم جانم به خطر می‌افتد وظیفه‌ام چیست؟ یادم باشد بعدها نگاهی به باب تزاحم رسائل بیندازم. پیرمرد می‌ایستد. جوان دست می‌برد سمت کوله‌پشتی‌اش اما دست درازشده‌ی پیرمرد را که می‌بیند او هم می‌ایستد و دست می‌دهد. پیرمرد هنوز دارد می‌خندد. آرام چیزی می‌گوید و بعد با جوان خداحافظی می‌کند و دور می‌شود. جوان طوری که پیرمرد صدایش را بشنود می‌گوید:

«بهش فکر می‌کنم»

دست می‌برد سمت کوله‌پشتی‌اش. لابد می‌خواهد از پشت با چاقو حمله کند به پیرمرد. فندکش را از توی کوله و نخ سیگار را از جیب تی‌شرتش بیرون می‌آورد. سیگار را روشن می‌کند. دلم برای پیرمرد می‌سوزد که وقتش را گذاشته برای اصلاح این موجود سرتاپا منکر!

جوان نخ سیگار را می‌گذارد بین لب‌ها و تن بی‌جانش را تکان می‌دهد و بعد مثل آدامس جویده‌شده‌ای با دست از دهان جدایش می‌کند و پرتش می‌کند توی جوب کنار نیم‌کت.

به نوشته‌های شیخ توی کتاب نگاه می‌کنم. هنوز از فتامل جلوتر نرفته‌ام.

«شریفی»

برگرفته از مطالب حوزه علمیه تبیان 

   

مدیر انجمن حوزه علمیه 

تماس بامن:

forum:www.mahdiyavar.mihanbb.com

e-mail:ya_lasaratelhosain@yahoo.com


 

دوشنبه 4/2/1391 - 17:33 - 0 تشکر 448039

سوء ظن هم خودش منکر است 



مسئول جزیره مینو گفت:امشب به علت کمی نیرو هر نفر ۲ کشیک خواهد داشت یکی جلوی مقر و یکی در خط(کنارشط).


برادران همگی پذیرفتند، در نتیجه یک نوبت نگهبانی از ساعت ۲ تا ۱۲ جلوی مقر گذاشتند که به اتفاق یک برادر بسیجی نگهبانی بدهیم.


تاریکی مطلق باعث می شد که ۲ نفر فقط سیاهی یکدیگر راببینیم و چهره ها به هیچ وجه مشخص نبود. پس از کلام ابتدایی دیگر حرفی بینمان رد و بدل نشد.


او یک طرف من هم یک طرف، مدّتی این چنین گذشت و جز صدای جیرجیرک و گاهی شلیک گلوله صدایی نمی آمد.پس از مدت زمانی برادر بسیجی حرکتی کرد برخاست و پرسید آب نمی خورید؟


گفتم: متشکرم، خیر . پرسیدیخ چی؟ با تعجب جواب دادم متشکرم نه.


عجب، یخ خوردن مال بچه هاست.و گاهی من هم در زمان بچگی می خوردم ولی الآن ....


صدای باز شدن درب کلمن را شنیدم و دست داخل آن کرد و پس از چرخی یک تکه یخ بیرون آورد و درب کلمن را بست و شروع به جویدن کرد، از رفتار بی ادبانه و بچگانه و غیربهداشتی اش خوشم نیامد ولی تحمّل کردم تا یخ را تماماً جوید،مثل بچه ها. حدود۱۰ دقیقه ای که باز هم پس از سکوت گذشت دوباره رفت عمل اولیّه اش را تکرار کرد با خود گفتم از ادب بویی نبرده ولی بازهم تحمّل کردم و گفتم از آب کلمن نمی خورم بگذار هرکار می خواهد بکند.پس از این که یخ را کاملاً جوید و سکوت دوباره حاکم شد. پرسیدم: اهل کجایی؟گفت: آبادان.


پرسیدم چند وقت است جبهه ای؟ گفت درست نمی دانم. با اصرار گفتم حدوداً؟ گفت حدود دو سال و نیم.


تعجّب کردم با این سابقه طولانی چطور این کارها را انجام می دهد.


گفتم عجب، عملیات هم بوده ای؟ گفت تقریباً در همۀ عملیات های جنوب. می خواستم کم کم نهی از منکر را با صحبت به او حالی کنم..گفتم: خاطره ای داری؟گفت جبهه همه اش خاطره است و باز سکوت.


احساس کردم نمی خواهد ادامه بدهد. پرسیدم: زخمی هم شده ای؟گفت: بله. گفتم ظاهراً که الحمدلله سالم هستید.


سرش را بلند کرد و گفت: دعا کنید خداوند به همه رزمندگان سلامتی دهد.


اصرار کردم ادامه دهد.ساکت بود.


کجایتان؟ شکمم.


گوشم با شماست. با اصرار من ادامه داد.


با ترکش دیافراگم شکمم پاره شد، الان هم پاره است. در ایران قابل معالجه نیست و می گویند باید برم خارج ولی الآن زمان جنگ است و خرج از بیت المال مسئولیت بیشتری دارد.


گفتم: حالا که الحمدلله مشکلی ندارید؟ گفت نه زیاد فقط همین پارگی باعث شده که در معده ام سوزش شدیدی احساس کنم طاقتم که تمام می شود یک تکه یخ می جوم شاید آرام گیرد.


آن شب از آب کلمن خود را سیراب کردم به این نیّت که دلم شفا یابد از آب مطهری که او به یخ هایش دست زده بود.روحش شاد...


علی سلیم زاده




به امید ظهوراقا

دوشنبه 4/2/1391 - 17:34 - 0 تشکر 448040

لزوم شناخت منکر 




شخصی نزد قاضی بصره رفت و از او پرسید: اگر کسی خرما خورد اشکال دارد؟


گفت: نه. پرسید بعد از خرما قدری آب روی آن خورد چطور؟


گفت: نه اشکالی ندارد. پرسید چرا همین آب و خرما را وقتی در آفتاب گذارند(و شراب شود) و بعد خورند اشکال دارد؟


ایاس گفت: اگر قدری آب بر تو ریزند به تو صدمه ای می زند؟


گفت:نه.


گفت: اگر بعدش قدری خاک بر تو ریزند چطور؟


گفت:نه.


ایاس گفت: اگر خاک و آب را به هم آمیزند و سپس خشک سازند و سپس بر سرت زنند چه شود؟


گفت: سرم بشکند و صدمه وارد آید. قاضی گفت: همچنان که ترکیب آن دو چیز سر تو را بشکند ترکیب آن دو چیز هم قانون شرع را بشکند.


به امید ظهوراقا

دوشنبه 4/2/1391 - 17:34 - 0 تشکر 448041

نهی از منکر صبر می خواهد 



در زمان فتح علی شاه قاجار در یزد عالمی بود به نام «ملاحسن یزدی» که مورد احترام مردم بود. فرماندار شهر یزد به مردم ظلم و بدی می کرد.


ملا حسن ایشان را به کردار ناپسندش تذکّر داد ولی سودی نبخشید. شکایت او را برای فتح علی شاه نوشت باز فایده ای نداشت.


چون در امر به معروف و نهی از منکر ساعی بود، مردم یزد را جمع کرد و همگی فرماندار را به دستور او از شهر بیرون کردند.


جریان را به فتح علی شاه گزارش دادند. بسیار ناراحت شد و دستور داد ملا حسن یزدی را به تهران احضار کردند.


شاه به آخوند گفت: حادثه یزد چه بوده است؟


گفت: فرماندار تو در یزد حاکم ستمگری بود، خواستم با اخراج او شرّ او را از سر مردم رفع کنم.


شاه عصبانی شد و دستور داد چوب و فلک بیاورند و پاهای آخوند را به فلک ببندند و همین کار را کردند.


امین الدوله به شاه گفت: ایشان تقصیری ندارد و اخراج فرماندار بدون اجازه او توسط مردم انجام شد.


آخوند با اینکه پاهایش به چوب و فلک بسته بود، گفت: چرا دروغ بگویم، فرماندار را من به خاطر ظلم از یزد اخراج نمودم.


سرانجام به اشاره شاه، امین الدوله وساطت کرد و پای آخوند را از بند فلک باز کردند.


شب شاه در عالم خواب پیامبر(ص) را دید که دو انگشت پای مبارکش بسته شده است . پرسید: چرا پای شما بسته شده است؟


فرمود : تو پای مرا بسته ای.


شاه گفت هرگز من چنین بی ادبی نکردم.


فرمود: آیا تو فرمان نداده ای که پاهای آخوند ملا حسن یزدی را در بند فلک نمودند؟


شاه وحشت زده از خواب بیدار شد و دستور داد لباس فاخری به او بدهند و با احترام به وطنش بازگرداند. آخوند آن لباس را نپذیرفت و به یزد بازگشت و پس از مدتی به کربلا رفت و تا آخر عمر در کربلا بود.



به امید ظهوراقا

دوشنبه 4/2/1391 - 17:35 - 0 تشکر 448042




نهی از منکر با معرفی الگو



بنی صدر اوّلین رئیس جمهور انقلاب بود و امام نمی خواستند زیاد درباره کارهای او نظر بدهند.


بنی صدر داشت در حضور امام از آقای بهشتی شکایت می کرد که انحصار طلب است و نمی گذارد ما کاری بکنیم و همه کارها را خود به دست گرفته است.


امام با ناراحتی گفتند اینقدر که شما از آقای بهشتی شکایت می کنید وا... وا... وا... آقای بهشتی تا این ساعت حتّی یک کلمه پشت سر شما با من صحبت نکرده است.



به امید ظهوراقا

دوشنبه 4/2/1391 - 17:35 - 0 تشکر 448043

خلاف قانون هم منکر است 



چراغ اوّل رو که رد کرد آقای بهشتی خیلی تحمّل کردند که چیزی نگویند، دوّمین چراغ قرمز بود که صداشون در اومد گفتند: اگر از این هم بگذری دیگه نمیشه پشت سرت نماز خوا.ند با تکرار گناه صغیره که میشه گناه کبیره.


طرف با حالت حق به جانبی گفت اینها قانون طاغوته، باید سرپیچی کرد؛ آقای بهشتی با ناراحتی دست گذاشتند روی داشبورد و محکم گفتند: اینها قوانین انسانیه، عین انسانیّت.


به امید ظهوراقا

دوشنبه 4/2/1391 - 17:36 - 0 تشکر 448045

تذکر : ما عبد هستیم 



روزی حضرت کاظم (ع) از در خانه «بشر حافی» در بغداد می گذشتند که صدای ساز و آوازو رقص را از آن خانه شنیدند.


ناگاه کنیزی از آن خانه بیرون آمد و در دستش خاکروبه بود و بر کنار در خانه ریخت.


امام فرمودند: ای کنیز صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟


عرض کرد: آزاد است.


فرمود: راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می ترسید.


کنیز چون برگشت«بشر حافی» بر سر سفره شراب بود و پرسید: چرا دیر آمدی؟


کنیز جریان ملاقات با امام را نقل کرد.


بشر حافی با پای برهنه بیرون دوید و خدمت آن حضرت رسید و عذر خواست و اظهار شرمندگی نمود و از کار خود توبه کرد.


امر به معروف کردن ستمکاران


گویند روزی مگسی بر صورت منصور خلیفه نشست، آن را از خود دور ساخت ولی دوباره برگشت و بر چهره اش فرود آمد و آنقدر این کار را تکرار کرد که او به تنگ آمد.


در همین موقع امام جعفر صادق(ع) بر او وارد شدند، منصور ایشان را مخاطب ساخته گفت: ابا عبدا... خدای عزّ و جلّ به چه منظور مگس را خلق کرد؟


امام فرمود: برای این که ستمکاران را خوار کند و از کبر و نخوت آنها بکاهد


به امید ظهوراقا

دوشنبه 4/2/1391 - 17:37 - 0 تشکر 448046

تذکر در مورد گناهان به ظاهر کوچک



رسول اکرم (ص) در یکی از مسافرت ها با اصحاب در سرزمین خالی و بی علف فرود آمدند، به هیزم و آتش احتیاج داشتند، فرمودند: هیزم جمع کنید، عرض کردند یا رسول ا... این سرزمین خالی است، هیزمی دیده نمی شود. حضرت فرمودند: در همین حال هرکس هر اندازه می تواند جمع کند.


اصحاب روانه صحرا شدند، با دقّت روی زمین نگاه می کردند و اگر شاخه کوچکی می دیدندبرداشتند. هرکس هر اندازه توانست جمع کرد و با خود آورد، همین که همه افراد هر چه جمع کردند روی هم ریختند مقدار زیادی هیزم شد. در همین حال حضرت ختمی مرتبت فرمودند:« گناهان کوچک هم مثل هیزم های کوچک است». ابتدا به نظر نمی آید ولی وقتی جمع و احصاء می شود، یک روز می بینید از همان گناهان خرد که به چشم نمی آید انبوه عظیمی جمع شده.


به امید ظهوراقا

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.