این شما و این
هم آقا مجتبی، صاحب تاکسی شکلاتی:
- لطفاً خودتون
رو معرفی کنید.
من مجتبی
میرخوند چگینی هستم و 39 سال سن دارم. ازدواج کردم و دو فرزند به نام های الهه
ناز 2 ساله و غزاله راز 7 ساله دارم. ( آخرای مصاحبه بود که متوجه شدیم آقا
مجتبی یه دو قلو هم تو راه دارن!)
- تحصیلاتتون در
چه سطحیه؟
راستش من
تحصیلاتم زیر دیپلمه. با اینکه هوش خوبی داشتم اما به دلیل فوت پدرم و افتادن خرج
خانواده رو دوش من، که پسر بزرگ خانواده بودم، نتونستم به تحصیلاتم ادامه بدم.
- تاکسی شکلاتی
چه جوری به وجود اومد؟
من مغازه داشتم
و لاستیک می فروختم اما ورشکست شدم و تاکسی گرفتم. هفته های اول برام خیلی سخت
بود، داشتم عذاب می کشیدم. از راننده های تاکسی گرفته تا مسافرا، همه عصبی و
ناراحت بودن و با موج منفی اونا منم تا شب عصبی بودم و خسته برمی گشتم خونه. تصمیم
گرفتم تو دنیای کوچیک خودم متفاوت باشم. این بود که یه جعبه شکلات گذاشتم تو ماشین
و هر مسافری که سوار میشد بهش تعارف می کردم. دیدم جواب میده. مسافرا اولش اخماشون
تو همه اما بعد از اینکه شکلات برمی دارن و باهم صحبت می کنیم روحیشون عوض میشه.
از اینجا بود که تاکسی شکلاتی به وجود اومد و من الان 12 ساله که مشغول این کارم.
یه ویژگی دیگه این تاکسی هم اینه که برعکس همه ماشینا بوق نداره.
- چی شد که اسمش
رو گذاشتید تاکسی شکلاتی؟
چند روزی میشد
که این کارو شروع کردم که یه روز دختر دانشجویی مسافرم شد و ازم دلیل کارم
رو پرسید. منم ماجرا رو براش تعریف کردم. بعد از اینکه داستان رو شنید بهم پیشنهاد
کرد که اسم این تاکسی رو بذارم تاکسی شکلاتی. گفت یه روز میاد که این اسم فقط مختص
خودت میشه و همه جا این تاکسی شناخته میشه.
- هدف اصلیتون
از این کار چیه؟
تنها هدف من
اینه که بتونم برای چند لحظه ام شده لبخند رو به لبای مردم بیارم. دلم می خواد
مردم متفاوت بودن رو یاد بگیرن. یاد بگیرن که تو هر صنفی که هستن می تونن این کار
رو به نوعی انجام بدن. اینطوری هر کسی اگه بخواد باهاشون حرف بزنه و مشکلی رو در
میون بذاره، بدون هیچ ترسی اینکار رو انجام بدن و حرفشون رو بزنن. من همیشه می گم
اگه میم مشکلات رو برداریم میشه شکلات.
- راجع به
دفترچه های شکلاتیتون برامون بگید.
همون روز وقتی
اون خانم این پیشنهاد رو داد، با خودم فکر کردم چقدر خوب میشه اگه من یه دفترچه
بذارم تو ماشین و از مسافرا بخوام تا نظراتشون رو برام بنویسن. هر مسافری که وارد
ماشین میشد بهش شکلات تعارف می کردم و می گفتم به تاکسی شکلاتی خوش اومدید. بعد
بین راه ازشون می خواستم تا هرچی دوست دارن برام بنویسن. خودمم شب که بر می گردم
خونه تو یه دفترچه دیگه تمام خاطرات اون روز رو می نویسم.
- در این 11 سال
چند تا دفترچه پر شده؟
تا الآن 115114 نفر برام خاطره
نوشتن که نزدیک به 260 تا دفتر شده. دفترچه های خودمم تا الان1300 تا شده.
- ما شنیدیم تو
تاکسی شکلاتی، فقط شکلاتِ خالی نیست! درسته؟
بله، بعد از یکی دو ماه
آبمیوه رو هم بهش اضافه کردم. البته اوایل خیلی اعتماد نمی کردن. خب حقم داشتن،
نباید به همه اعتماد کرد اما میشه برای احترام برداشت و نخورد... بعد از اون
صبحانه و نهارم اضافه شد.