• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
بهداشت و سلامت (بازدید: 1584)
سه شنبه 2/12/1390 - 15:49 -0 تشکر 434239
خاطرات پزشکی

سلام

 

به نظرم انجمن بهداشت کمی از تکاپو خارج شده وبرای اینکه انجمن از یک نواختی خارج بشه به نظرم اومد یه مبحثی را با عنوان خاطرات پزشکی ایجاد کنم تا دوستانی که خاطره ای از حرفه پزشکی دارند یا خاطرات اشتباهاتشون دردوران دانشجویی خود را اینجا بنویسند تا کمی انجمن از رسمی بودن خارج شود.

سه شنبه 2/12/1390 - 16:13 - 0 تشکر 434241

اولین خاطره را خودم می نویسم: سعی می کنم کمتر از واژه های پزشکی استفاده کنم تا همه دوستان دررشته های دیگه هم متوجه شوند.دوران تحصیل واحدی به اسم ccuداشتیم استاد مهربانی داشتیم که بسیار خوب نوارخوانی قلب را به ما یاد می دادکه از آنجا به بخش ccuعلاقه مند شدم ولی یه روز دربخش ccuهمراه با استاد بیماری داشتیم که دچار ارست قلبی شده وامیدی به زنده ماندنش نبود تا جایی که با دستگاه نفس می کشید وبه کما رفته بود تصمیم بر این شد که بیمار را از دستگاه جدا کنند وبیمار را فوت شده اعلام کنند ولی من مخالفت می کردم ومی گفتم ما به معجزه وخدا ایمان داریم نباید بیمار را از دستگاه جدا کرد.وباگریه والتماس از استاد که این کار را نکنید .استاد با قاطعیت گفت اگر ادامه داده ودرمورد بیماران دیگر بخواهی گریه کنی بهت نمره نمی دم.این مطلب مقدمه ای بود برای خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم.سرنوشت باعث شد که دربخش ccuشروع به کار کنم.درماههای اول طرحم پیرزنی دچارارست قلبی شده بودوبه دستگاه متصل بود .عفونت وارد خونش شده و5/1 ماه بستری بود وچند بار مجددا ارست کرده واحیا شده بود.تا اینکه به تشخیص پزشک nocode(اگر دچار حمله شد دیگر کد احیا برای احیا کردن نیاید)شد.شیفت عصر من بود و تازه کاربودم ومعنی nocodeرا نمی دانستم تا اینکه درهمان شیفت مجددا ارست کرد همکارم رفته بود نماز بخواند ومن کد احیا را با خبر کرده وعملیات احیا انجام شد.همکارم که آمد گفت چرا کد احیا را با خبر کردی بیمارnocodeاست ومی بایست از دستگاه جدا یش می کردی تا فوت کرده .همه اقوام بیمار از قضیه no codeبودن با خبر بوده ومنتظر مرگ بیمار بودند.ولی اون اتفاق آخرین ارست بیماربود واز فردا وضعیت بیمار روبه بهبودی رفت تا اینکه کاملا بهبود یافته از بیمارستان مرخص شد اون بیمار عمه دوست پدرم بود ووقتی احوال عمه اش را جویا می شوم می گوید از قبل هم بهتره وخودش کارهای خودش را انجام می ده وحتی به خرید می ره.ومی گه عمه ام مدیون شماست.واقعا عمردست خداست اگر من معنی nocode را می دانستم اون پیرزن حالا زیر خروارها خاک خوابیده بود. وهنوز هم به معجزه معتقدم هرچند این مساله خارج از حرفه پرستاری هست وعلم پزشکی اونو رد می کنه.

سه شنبه 2/12/1390 - 18:13 - 0 تشکر 434278

واییی میدونید با خوندن این خاطرتون چی فک کردم؟
من کسیمو نمیذارم بره سی سی یو
:(
همینطوری از دسگاه جداش کنن:(

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
سه شنبه 2/12/1390 - 18:55 - 0 تشکر 434287

سلام
من هم به معجزه اعتقاد دارم.البته نه اونجوری که تلویزیون نشون میده ،که بیمار Gcs :3 از روی تخت بلند بشه و یکدفعه بشینه.
این خاطره در بخش ای سی یو بیمارستان خودمان اتفاق افتاد ولی من در ان دخیل نبودم.ولی نشون میده چه طوری اگر خدا بخواد یک بیمار نجات پیدا میکنه.
یکی از همکارهای ما دچار مشکل در ناحیه مهرهای کمری است(از عواض شغل ما)چند روزی دنبال نوبت ام ار ای بود.تا اینکه یک روز عصر که شیفت بود همون اول شیفت زنگ زدن بره پایین برای ام ار ای.همزمان یک بچه 3 ساله تو بخشمان بود که باید میرفت سی تی اسکن مغز بشه.این کودک با تشخیص تشنج بستری شده بود.
پس از هماهنگی بچه را با یک اینترن صفر کیلومتر که بلند نبود با امبو کار کنه فرستادیم پایین.20 دقیقه بعد کد 44 پیج شد و فهمیدیم این کودک تو سی تی اسکن اپنه کرده.
همکارمون که لباس پوشیده بود برا ام ار ای تعریف میکرد:دیدم صدای جیغ و داد بلند شد ومن که تو اتاق بغلی بودم با همان لباس مخصوص عکسبرداری اومدم بیرون.دیدم بچه تشنج کرده و پشت سرش اپنه.(همون بیمار بخش خودمون)
همکارمون تعریف میکرد که:اینترن اطفال هم حول کرده بود و نمیدونست چکار کنه.من رفتم جلو و یک ایروی برا بچه گذاشتم و شروع کردم به امبو زدن.تا گروه کد امدن حدود 10 دقیقه شد ومن به بیمار امبو میدادم.و بعد از ان رزیدنتها اون بچه را اینتوبه کرده اوردن بالا تو بخش.
بچه تا فردا صبح زیر دستگاه ونتیلاتور بود و صبح کاملا هوشیار شده بود و گریه میکرد که از دستگاه جداش کردیم و در سلامت کامل مرخص شد.و همه پرسنل از این اتفاق خوشحال بودن.
خدا میخواست که اون روز همکار من تو بخش رادیولوژی باشه و اون بچه نجات پیدا کنه.این معجزه است.

چهارشنبه 3/12/1390 - 0:49 - 0 تشکر 434511

مبحث جالبی میشه. دستتون دردنکنه ملیناز عزیز.
اون خاطره ای که تعریف کردید واقعا نشون میده هیچ کار خدا بی حکمت نیست. همه مانشانه هایی از بزرگی خداوندیم.

 

« معجزه خبر نمی کند، با احتیاط ناامید شوید ! »

 

چهارشنبه 3/12/1390 - 16:59 - 0 تشکر 434725

سلام
چه خاطرات قشنگی بودن
توی زندگی روزمره مون اتفاقاتی میفته كه شاید ما حكمتش رو ندونیم و از اون اتفاق ناراحت هم بشیم اما خداوند خطر و مشكلی رو شاید از زندگیمون دور كرده و یا خوبی رو در پسش برامون قرار داده كه ما گاهی متوجه اش نمیشیم

گاهي به آسمان خيالم عبور کن

شعر مرا نيم نگاهي مرور کن

دل مرده ام،قبول . . .!

تو اما مسيحا باش،

يک جمعه هم زيارت اهل قبور کن.

شنبه 6/12/1390 - 14:33 - 0 تشکر 435559

malinaz گفته است :
[quote=malinaz;428027;434241]

اولین خاطره را خودم می نویسم: سعی می کنم کمتر از واژه های پزشکی استفاده کنم تا همه دوستان دررشته های دیگه هم متوجه شوند.دوران تحصیل واحدی به اسم ccuداشتیم استاد مهربانی داشتیم که بسیار خوب نوارخوانی قلب را به ما یاد می دادکه از آنجا به بخش ccuعلاقه مند شدم ولی یه روز دربخش ccuهمراه با استاد بیماری داشتیم که دچار ارست قلبی شده وامیدی به زنده ماندنش نبود تا جایی که با دستگاه نفس می کشید وبه کما رفته بود تصمیم بر این شد که بیمار را از دستگاه جدا کنند وبیمار را فوت شده اعلام کنند ولی من مخالفت می کردم ومی گفتم ما به معجزه وخدا ایمان داریم نباید بیمار را از دستگاه جدا کرد.وباگریه والتماس از استاد که این کار را نکنید .استاد با قاطعیت گفت اگر ادامه داده ودرمورد بیماران دیگر بخواهی گریه کنی بهت نمره نمی دم.این مطلب مقدمه ای بود برای خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم.سرنوشت باعث شد که دربخش ccuشروع به کار کنم.درماههای اول طرحم پیرزنی دچارارست قلبی شده بودوبه دستگاه متصل بود .عفونت وارد خونش شده و5/1 ماه بستری بود وچند بار مجددا ارست کرده واحیا شده بود.تا اینکه به تشخیص پزشک nocode(اگر دچار حمله شد دیگر کد احیا برای احیا کردن نیاید)شد.شیفت عصر من بود و تازه کاربودم ومعنی nocodeرا نمی دانستم تا اینکه درهمان شیفت مجددا ارست کرد همکارم رفته بود نماز بخواند ومن کد احیا را با خبر کرده وعملیات احیا انجام شد.همکارم که آمد گفت چرا کد احیا را با خبر کردی بیمارnocodeاست ومی بایست از دستگاه جدا یش می کردی تا فوت کرده .همه اقوام بیمار از قضیه no codeبودن با خبر بوده ومنتظر مرگ بیمار بودند.ولی اون اتفاق آخرین ارست بیماربود واز فردا وضعیت بیمار روبه بهبودی رفت تا اینکه کاملا بهبود یافته از بیمارستان مرخص شد اون بیمار عمه دوست پدرم بود ووقتی احوال عمه اش را جویا می شوم می گوید از قبل هم بهتره وخودش کارهای خودش را انجام می ده وحتی به خرید می ره.ومی گه عمه ام مدیون شماست.واقعا عمردست خداست اگر من معنی nocode را می دانستم اون پیرزن حالا زیر خروارها خاک خوابیده بود. وهنوز هم به معجزه معتقدم هرچند این مساله خارج از حرفه پرستاری هست وعلم پزشکی اونو رد می کنه.

سلام

برای خودم این متن تودرتو هست برای دوستان مرتبه؟

شنبه 6/12/1390 - 14:55 - 0 تشکر 435595

سلام

یه خاطره دیگه تعریف کنم

شیفت شب اورژانس بو دم مادری دخترحدودا 7ساله خود را به بیمارستان آورد بستری شد.برای ترخیص کارهای بیمارانجام شد درنهایت به مادرگفتیم برایش موز بگیر.

کودک به مادرش نگاه کردو گفت مامان من موز نمی خوام نون خالی هم می خورم.بایه حالت مایوسانه وناراحت کننده ای این جمله را گفت.همه ما تحت تاثیر قرار گرفتیم.

نشون می داد وضع مالی خیلی بدی دارند اسمش فاطمه وسید بود از مادرش سوال کردیم گفت یک ماهی هست پدرش راکشتند وما دربه در هستیم.

با همسرم صحبت کردم وبرای دختر بینوا که وضع مالیشون را درک می کرد موز، لباس ولوازم تحریر گرفتیم.

هنوز نگاه دختر به مادرش را به یاد دارم ووقتی یاد آن شب می افتم دلم می لرزد.

يکشنبه 7/12/1390 - 23:43 - 0 تشکر 436133

سلام

تاپیک خوبیه ممنون:)
---------------------
یعنی همینقدر که این خاطرات یه خرده هیجان انگیز(=ترسناک!) هست شغلتون هم پر از استرسه؟...

خدا قـــــــــــوت!

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

شنبه 13/12/1390 - 17:10 - 0 تشکر 437603

malinaz گفته است :
[quote=malinaz;428027;435595]

سلام

یه خاطره دیگه تعریف کنم

شیفت شب اورژانس بو دم مادری دخترحدودا 7ساله خود را به بیمارستان آورد بستری شد.برای ترخیص کارهای بیمارانجام شد درنهایت به مادرگفتیم برایش موز بگیر.

کودک به مادرش نگاه کردو گفت مامان من موز نمی خوام نون خالی هم می خورم.بایه حالت مایوسانه وناراحت کننده ای این جمله را گفت.همه ما تحت تاثیر قرار گرفتیم.

نشون می داد وضع مالی خیلی بدی دارند اسمش فاطمه وسید بود از مادرش سوال کردیم گفت یک ماهی هست پدرش راکشتند وما دربه در هستیم.

با همسرم صحبت کردم وبرای دختر بینوا که وضع مالیشون را درک می کرد موز، لباس ولوازم تحریر گرفتیم.

هنوز نگاه دختر به مادرش را به یاد دارم ووقتی یاد آن شب می افتم دلم می لرزد.

با سلام. خیلی خاطره ناراحت کننده ای بود. من که هم دلم لرزید و هم اشک ریختم. خیلی خوبه که شما به این خانواده کمک کردید. انشالله همه ما بتونیم از ضعیف تر از خودمون دستگیری کنیم.

ممنون 

خدا در همین نزدیکی است
شنبه 13/12/1390 - 20:39 - 0 تشکر 437657

به نام خدا
سلام
خیلی خوبه مینویسید
تشکر

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.