سلام
یه خاطره دیگه تعریف کنم
شیفت شب اورژانس بو دم مادری دخترحدودا 7ساله خود را به بیمارستان آورد بستری شد.برای ترخیص کارهای بیمارانجام شد درنهایت به مادرگفتیم برایش موز بگیر.
کودک به مادرش نگاه کردو گفت مامان من موز نمی خوام نون خالی هم می خورم.بایه حالت مایوسانه وناراحت کننده ای این جمله را گفت.همه ما تحت تاثیر قرار گرفتیم.
نشون می داد وضع مالی خیلی بدی دارند اسمش فاطمه وسید بود از مادرش سوال کردیم گفت یک ماهی هست پدرش راکشتند وما دربه در هستیم.
با همسرم صحبت کردم وبرای دختر بینوا که وضع مالیشون را درک می کرد موز، لباس ولوازم تحریر گرفتیم.
هنوز نگاه دختر به مادرش را به یاد دارم ووقتی یاد آن شب می افتم دلم می لرزد.