روباه: میدونی
ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده؟
شیر : اوه. من
میتونم به راحتی برات درستش کنم!
روباه : اوه. ولی
پنجههای بزرگ تو فقط اونو خرابتر میکنه!
شیر : اوه. نه. بده
برات تعمیرش میکنم!
روباه : مسخره است.
هر احمقی میدونه که یک شیر تنبل با چنگالهای بزرگ نمیتونه یه ساعت مچی پیچیده رو
تعمیر کنه.
شیر : البته که
میتونه. اونو بده تا برات تعمیرش کنم.
شیر داخل
لانهاش شد و بعد از مدتی با ساعتی که به خوبی کار میکرد بازگشت. روباه شگفت زده
شد و شیر دوباره زیر آفتاب دراز کشید و رضایتمندانه به خود میبالید.بعد از مدت کمی
گرگی رسید و به شیر لمیده در زیر آفتاب نگاهی کرد.
گرگ : میتونم امشب
بیام و با تو تلویزیون نگاه کنم؟ چون تلویزیونم خرابه.
شیر : اوه. من
میتونم به راحتی برات درستش کنم!
گرگ: از من توقع
نداری که این چرند رو باور کنم. امکان نداره که یک شیر تنبل با چنگالهای بزرگ
بتونه یک تلویزیون پیچیده رو درست کنه.
شیر : مهم نیست.
میخواهی امتحان کنی؟
شیر داخل لانهاش
شد و بعد از مدتی با تلویزیون تعمیر شده برگشت!
گرگ شگفت زده و با
خوشحالی دور شد.
********
حال ببینیم در لانه
شیر چه خبره؟
در یک طرف شش خرگوش
باهوش و کوچک مشغول کارهای بسیار پیچیده بوسیله ابزارهای مخصوص هستند و در طرف دیگر
شیر بزرگ مفتخرانه لمیده است!
نتیجه : اگر میخواهید بدانید چرا یک مدیر مشهور است به کار زیردستانش توجه
کنید. اگر میخواهید مدیر موفق و مؤثری باشید از هوشمندی و
ارتقاء کارکنانتان نهراسید بلکه به آنها فرصت رشد بدهید. این مسأله چیزی از
توانمندیهای شما نمیکاهد.
به قول بیل گیتس:
مدیران موفق افراد باهوشتر از خود را استخدام
میکنند.