معصوم تر از آنچه که در واژه جاری است
در گوشه ای نشسته و آرام می گریست
کوچکتر از تحمل این قدر غصه بود
آغازِ راه بود و به فرجام می گریست
***
در آرزوی گرمیِ آغوش مادرش
زانوی غم بغل گرفته و غمگین نشسته بود
از ابرها و پچ پچ شان، رو شد این خبر :
«قلبِ تمام ملائک شکسته بود»
***
غرید آسمان و نم نم باران روانه شد
باران برای لمس تنش بی قرار بود
بنشست قطره ای و سپس قطره های بعد
دست خدا برای نوازش به کار بود
***
تا می چکید قطرۀ اشکی به گونه ای
از آسمان دو قطره بر آن گونه می نشست
باران بهانه بود، خدا پاک می نمود
از گونه های کوچک او اشک را به دست
***
تعبیرِ سهمگینِ سکوت زمین چه بود؟!
گویا نشانِ شرم زمین است از خدا
وقتی رسیده هق هق کودک به آسمان
انسان چرا نشِنیده است این صدا؟!
***
من باشم، آسمان بشود غمخور یتیم؟
باشیم ما و قطرۀ باران بشوید اشک؟
من هستم و تو هستی و اوهست، پس چرا
باید به روی گونۀ گلها، بروید اشک؟
***
(شاهین فرخندی شاعر تبیانی)
میبینید دوستان گاهی ذهن های ما داستان های زیادی برای گفتن داره. میشه از هر موهبت و توانایی که خدا بهمون داده تو راه خیر استفاده کنیم.
این یه نمونه از توانایی هایی است که همه بارها دیدیم. شما چی؟ به درون خودتون رجوع کردین ؟ محبت های خداوند رو دیدید؟
تو این تاپیک میخوام از همه دوستان که یک نمونه از محبت هایی که خداوند در وجودتون قرار داده و می تونید اون رو هدیه کنند به هر نحوی برامون بگن. نه دوستان فقط جهت یاد آوریه.
یا علی