سلام دوستان. از آنجا که قبلا هم دوستان علاقه مندی خودشون رو درباره زنان ره یافته به اسلام با ایجاد تاپیکهایی ابراز کردند این تاپیک رو قرار دادم که این مباحث رو به صورت منسجم در این جا قرار بدیم.
سرگذشت زنی از سرزمین خدایان بت در گفتگو با خانم زهرا شجاع خانی ـ هند
زمانی که اشک در خانه چشمانش لبریز می شود، آشنایی و دوستیمان در دل ریشه می بندد تا زمانی که از او می خواهم، برایم از خودش بگوید. زنی ایرانی الاصل، که در هند متولد شده است و در سرزمین ادیان و خدایان متعدد، از کیش زردتشی، اسلام را انتخاب می کند. آنچه با هم می خوانیم حاصل نشست
دوستانه ماست.
بسم اللّه الرحمن الرحیم. نام اصلی و قبلی من نینا nina است اما از زمانی که اسلام آوردم، نام زهرا را انتخاب کردم و نام کاملم زهرا شجاع خانی است. یعنی در واقع اسم فامیل همسرم را انتخاب کردم. من در کشوری به دنیا آمدم که هزاران خدا داشت. در یک خانواده زردشتی چشم به جهان گشودم. خانواده ام بسیار آزاد و روشنفکر بودند. آنها از ایرانیان مهاجر به هندوستان هستند که تقریبا خانواده مادری 120 سال پیش به هند مهاجرت کرده بود ولی قدمت مهاجرت خانواده پدری به 80 سال هم نمی رسد. دوران کودکی همراه با امکانات و رفاهی که در خانواده داشتم آرامشی به من نمی بخشید. شاید برایتان جالب باشد که من از 6 سالگی سؤالم از مادرم این بود که چرا به دین ما (زردشت) کسی نمی تواند وارد شود. و حتما باید از یک پدر و مادر زردشتی متولد شود.
آن زمان خانه ما در یک مجتمع در شهر بمبئی واقع شده بود که افراد زیادی با دنیاها و ادیان مختلفی را در خود جای داده بود. تغییر و تحولاتی که در پیرامون من وجود داشت روزبه روز بر پیدا کردن جواب سؤالم مرا مصمم می کرد. روزهایی که به معبد می رفتیم، خدای من «اهورامزدا» بود و هیچ کس غیر از ما زردشتیان نمی توانست پا درون معبد بگذارد در حالی که در دور و بر من، معابد هندو که پر از خدایان متعدد بود، آزادانه مردم در رفت و آمد بودند و یا حتی مساجدی که در شهر بود برای رفت و آمد آزاد بود. از طرفی بتهای مختلف که می دیدم و از طرفی اهورامزدا مشکلی برای من شده بود که نمی دانستم خدای واقعی کدام یک از آنهاست. همان زمان تصمیم گرفتم که دو سه ماهی مسیحی شوم و بعد دو سه ماهی هندو و بعد چند ماه مسلمان شوم و همین طور ادیان دیگر. در واقع یعنی با روشهای این ادیان هر دو سه ماه زندگی کنم. جالب است بدانید از آنجا که دختربچه ای آزاد با ایده های روشن و آزاد بودم، این کار را کردم. البته مادرم مشوّق من بود و مرا برای پیدا کردن راه و هدفم تشویق می کرد. زمانی که نوبت به مسلمان شدنم رسید یعنی زندگی کردن با دستورات اسلام، از همسایه مان که مسلمان بود، کتاب نماز را هدیه گرفتم و با وسع کم و سن کمی که داشتم همان زمان اسلام را بهتر از بقیه دیدم.