• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 757)
جمعه 21/11/1390 - 12:53 -0 تشکر 429401
مادر ژا پنی در گفتگو با صبح صادق :محمد در یک دستش اسلحه بود ودر دست دیگرش کتاب

«کونیکو یامامورا» استاد دانشگاه، معلم، هادی سیاسی و مادر شهید است. ایرانی ها او را به نام خانم بابایی می شناسند ولی همسر مرحومش او را «سبا»که نام یکی از سوره های قرآن است صدا می زد. متولد شهر«آشیا»ی کشور ژاپن (غرب توکیو) است. در سن ۲۱ سالگی با آقای «اسداله بابایی» که آن زمان تاجر منسوجات و ظروف بود، ازدواج می کند و ثمره این ازدواج دو پسر و یک دختر به نام های سلمان، بلقیس و محمد می باشد. ۵۲ سال پیش که پسرش سلمان ۱۰ ماهه بود به ایران می آید و از آن زمان تاکنون در تهران زندگی می کند و اکنون به مسلمان بودن، شیعه بودن، ایرانی بودن و مادرشهید بودن خود افتخار می کند. پایگاه بصیرت گفت وگویی خواندنی با این مادر شهید ژاپنی ۷۳ ساله انجام داده است .گفت وگو را در ادامه می خوانید:


¤ خانم بابایی به عنوان اولین سوال بفرمایید که چگونه با اسلام آشنا شدید؟

آن زمان کتابی در ژاپن درباره اسلام وجود نداشت. فقط من می دانستم که مسلمانان نباید شراب و گوشت خوک بخورند. من از طریق شوهرم با دین مبین اسلام آشنا شدم. ایشان کم کم با اعمالش مرا با مذهب شیعه آشنا کرد. مثلاً در ژاپن که بودیم هنگامی که شروع به نماز خواندن می کرد، از این کارش همه تعجب می کردند فکر می کردند که او یک کار غیرعادی انجام می دهد. ایشان همیشه پارچه ای همراه داشت و هر جا که وقت نماز می شد آن را می انداخت و نمازش را می خواند و برای من هم راجع به این رفتارها توضیح می داد که خدا وجود دارد و معنی نماز را به من یاد می داد. اوایل که نماز می خواندیم من نمی توانستم تلفظ عربی کلمات را ادا کنم، همسرم می گفت همین که پشت سر من بایستی و هر حرکتی که من انجام می دهم را انجام بدهی، کافی است و من به این صورت نماز می خواندم و کم کم یاد گرفتم که چگونه باید خدا را عبادت کرد. ایشان درباره شیعه و سنی صحبت نکرد تا سال ها بعد که من به ایران آمدم و با شرکت در جلسات و کارها و صحبت هایی که در جامعه انجام می شد با دین اسلام بیشتر آشنا شدم. ولی جالب اینجا بود من زمانی که بچه بودم و مدرسه می رفتم یک لغتنامه ژاپنی داشتم که اولین بار در آن دیدم که نوشته بود واقعه کربلا، من متوجه نشدم که منظور چه بود، فقط معنی آن را دیدم که نوشته شده بود در سرزمین عراق جایی به نام کربلاست که در آنجا یک جنایتی انجام شده که خیلی واقعه تلخی بود. بیشتر از این توضیح نداشت و نمی دانستم که این اسلام است. من این را فراموش کردم، تا اینکه چندین سال بعد وقتی که به ایران آمدم ماه محرم که شد دسته های عزاداری را دیدم که به خیابان ها می آمدند. برایم خیلی جالب بود و تعجب می کردم چه چیزی باعث شده که این جمعیت زیاد با هم به خیابان ها می آیند و با هم حرکت می کنند و باهم می خوانند. آن زمان هنوز امام حسین(ع) را نمی شناختم. بعد که به مدرسه پسرم رفتم، در کلاس هایی که برای مادرها هر پنجشنبه برگزار می شد، به ما کتاب هایی دادند که یکی از این کتاب ها درباره امام حسین(ع) بود که بعد از مطالعه فهمیدم امام حسین(ع) کیست.


¤آیا خاطره ای از زمان انقلاب ۵۷ مردم ایران دارید؟

بله آن زمان آقای بابایی در بازار تهران حجره ای داشت. در سال ۱۳۵۷ منزل ما خیابان پیروزی بود. پسرهایم سلمان و محمد دبستان عربی درس می خواندند. در منزل مان هیئت مذهبی برگزار می کردیم. آقایان «شجونی»، «امامی کاشانی» و «لاهوتی» برای سخنرانی به هیئت ما تشریف می آوردند. ساواکی ها که متوجه برنامه های هیئت ما شدند، به ما خیلی گیر می دادند و ما مجبور شدیم، دوباره منزل مان را عوض کنیم. منزل مان را به خیابان پنجم نیروی هوایی نزدیک مسجد انصارالحسین منتقل کردیم. قبل از پیروزی انقلاب در راه پیمایی های زیادی شرکت می کردیم و چون شرایط خیلی خطرناک بود در کف دست مان آدرس منزل مان را می نوشتیم و به راه پیمایی می رفتیم که اگر زخمی شدیم ما را به منزل ببرند.

روز ۲۱ و۲۲ بهمن۵۷ سراسر خیابان پنجم نیروی هوایی محل استقرار نیروهای ارتش و تانک های شان بود. ساعت ۹ شب که می شد، تهران خاموش می شد و ما به پشت بام می رفتیم و شعار می دادیم. در همسایگی ما یک ساواکی زندگی می کرد و گزارش داده بود که خانواده ما علیه رژیم شاه شعار می دهد. یک روز صبح زنگ خانه به صدا درآمد، باز کردم، سربازها به خانه ما ریختند و همین طور با کفش داخل آمدند و همه منزل ما را زیر و رو کردند. به دنبال اعلامیه امام بودند ما همیشه اعلامیه های امام را در اتاقی که در پشت بام داشتیم می بردیم، اما در کتابخانه قرآن و تفسیر زیاد داشتیم. آنها به ما گفتند که شما چرا اینقدر قرآن دارید. من گفتم شما چرا اینقدر مردم بی گناه را تیر می زنید و…


¤ خانم بابایی اکنون با این سن و سال مشغول چه نوع فعالیت های اجتماعی هستید؟

بعد از پیروزی انقلاب مدتی در وزارت امور خارجه و مدتی هم معلم مدرسه بودم. الان بیشتر وقتم را صرف جانبازان شیمیایی می کنم. من عضو انجمن حمایت از جانبازان شیمیایی هستم و با انجمن هیروشیما که انجمن حمایت از مجروحان بمب اتم است، رابطه ای در زمینه پزشکی و فرهنگی برقرار کرده ام و الان هشت سال است که فعالانه در این زمینه با انجمن حمایت از جانبازان شیمیایی همکاری دارم. همچنین با دانشگاه بین المللی «جامعه المصطفی» قم که طلاب خارجی در آنجا تحصیل می کنند، همکاری دارم. در آنجا رساله های مختلفی را ترجمه می کنم. دانشگاه مجازی جامعه المصطفی یک برنامه ای به نام «نورالاحکام» دارد که توضیح المسائل تصویری است و من برای استفاده طلاب خارجی احکام را به زبان ژاپنی ترجمه می کنم. با دفتر تلویزیونی ژاپن در ایران در تولید مستند، فیلم، گفت وگو، ترجمه و… نیز همکاری دارم.

¤با توجه به اینکه عضو انجمن حمایت از جانبازان شیمیایی هم هستید، در این باره هم توضیح دهید.

در ژاپن بمب اتمی که در هیروشیما منفجر شد، یک ساعت بعد همه متوجه شدند و کمک های مردمی زیادی به آنجا رسید. همه می دانند که به کارگیری سلاح اتمی کاری غیر انسانی است و سازمان ملل هم استفاده از سلاح های اتمی را ممنوع کرده است، اما چطور شده که در جنگ ایران و عراق، دشمن بسیاری از این نوع سلاح های ممنوعه را استفاده کرد و خیلی از نیروهای نظامی و غیرنظامی ایران دچار مصدومیت شیمیایی شدند. این سلاح های شیمیایی خیلی بدتر از نوع اتمی است و کسی که شیمیایی بشود حتی نفس کشیدن هم برایش سخت است. باید تشکل های مختلف مردمی بسیج شوند و تولیدکنندگان سلاح های شیمیایی را به دادگاه های بین المللی معرفی کنند. من برای رساندن صدای این جانبازان شیمیایی به گوش دنیا هر کاری که از دستم بر بیاید انجام می دهم. اعضای انجمن شیمیایی ژاپن هر ساله در سالگرد بمباران هیروشیما به ایران می آیند و از مناطق شیمیایی شده ایران بازدید می کنند و من هم هر ساله در روز بمباران اتمی هیروشیما تعدادی از افراد را به هیروشیما می برم و در آن جا جنایت آمریکایی ها را برای آنها تشریح می کنم و از طرفی بین پزشکان متخصص شیمیایی در ایران و دانشگاه هیروشیما ارتباط مطالعاتی برقرار شده و هر دو طرف باهم در این رابطه تبادل نظر می کنند.

¤شما با سن و سالی که دارید، هم در ژاپن زندگی کرده اید و هم در ایران، در ژاپن جنگ جهانی دوم رخ داد و در ایران شاهد جنگ تحمیلی هشت ساله بودید، چه تحلیل و برداشتی از این دوجنگ دارید؟

در کل جنگ حادثه خوبی نیست، اما در مورد ایران مسئله دفاع بوده است، نه جنگ. در حالی که جنگ جهانی دوم برای توسعه طلبی و قدرت طلبی اتفاق افتاد. ژاپن یک جزیره کوچکی است که دورتا دور آن را آب فراگرفته است و از لحاظ موقعیت جغرافیایی حدوداً یک پنجم ایران است، ژاپن برای گسترش کشورش جنگ کرد. البته تا مدتی پیشرفت زیادی داشت، اما به خاطر از دست دادن نیرو و کمبود سلاح کم کم تضعیف شد، به طوری که اواخر جنگ باید خلبانان با هواپیما خود را به کشتی های آمریکایی می زدند و غیر از آن راهی برای از بین بردن کشتی ها نداشتند و به نوعی خودکشی می کردند. زیرا از خودشان اختیاری نداشتند و این یک دستور بود که باید اجباراً انجام می شد. از طرف دیگر خانم ها و دخترها را برای کار در کارخانه اسلحه سازی و تولید لباس می بردند. منتها اواخر جنگ که آمریکایی ها به جنوبی ترین نقطه منطقه یعنی «اوکیناوا»ی ژاپن وارد شدند، آنجا دختران زیادی حضور داشتند، ارتش ژاپن می خواست که آنها به دست آمریکایی ها نیفتند، اما آنها را نجات یا فراری ندادند، بلکه آنها را در غاری جمع کردند و دستور دادند که با نارنجک خودکشی کنند و اکنون در آنجا یادمانی به نام «هیمه یورینوتو» بر پا شده است. ژاپنی ها این طور حقوق بشر را نادیده می گرفتند و خودکشی را تحمیل می کردند که این وقایع اصلاً با جنگ ایران قابل قیاس نیست. جنگ جهانی دوم شش سال بود و جنگ ایران هشت سال. در ایران وقتی جنگ شد جنگی تحمیلی بود و ایرانی ها مجبور به دفاع بودند تا آرمان ها و ارزش های انقلاب از بین نرود. بچه های ایران خودشان داوطلبانه به جنگ می رفتند نه به خاطر خاک و کشورگشایی، بلکه به خاطر حفظ ارزش های دین شان. در ایران همین استقلال و آزادی خیلی ارزش دارد که در ژاپن از لحاظ سیاسی، فرهنگی و نظامی چنین آزادی نیست و خودشان نمی توانند تصمیم بگیرند و مستقل هم نیستند. ایران هر حرف حقی را بیان می کند و از هیچ دولتی هراسی ندارد ولی ژاپن چون تحت سلطه کشور دیگر بود نمی توانست هیچ انتقادی را بیان کند.


¤ خانم بابایی کمی از ویژگی ها و خصلت های اخلاقی فرزند شهیدتان محمد بگویید؟

هر دو پسرم سلمان و محمد روزها مدرسه و شب ها در مسجد انصارالحسین عضو بسیج بودند. چند روز پیش، مسئول بسیج این مسجد درباره شهید محمد می گفت: «محمد که گشت می داد یک دستش اسلحه بود و در دست دیگرش کتاب و درس می خواند، برای اینکه در کنکور شرکت کند. فرمانده اش به او گفته بود، شما نباید کتاب در دست داشته باشی باید همه حواست به اسلحه باشد، محمد هم در جواب گفته بود که امام فرمودند یک دست تان قرآن باشد و دست دیگر هم اسلحه.» بچه خیلی شوخی بود و همه تعریفش را می کردند. محمد چهار سال از برادرش کوچک تر بود. آن زمان قبل از اینکه کنکور شروع بشود، به جبهه رفت و در عملیات «مسلم بن عقیل» شرکت کرد و بعد آمد در کنکور همان سال شرکت کرد و دوباره به جبهه برگشت. همیشه می گفت امام فرمودند: هم سنگر مسجد را حفظ کنید، هم جبهه را خالی نگذارید. بعد از شهادتش بود که اعلام کردند، دانشگاه علم و صنعت تهران در رشته مهندسی قبول شده است. از خصوصیاتش این بود که خیلی سادگی را دوست داشت و در زندگی ساده زیست بود و در پوشش و لباس، همیشه لباس های ساده را انتخاب می کرد.

پسرم همیشه حرف شهادت را می زد. آن زمان حال دیگری داشتم و احساس می کردم که شهید بشود. دوستش درب منزل مان آمده بود به بهانه دادن کتابی به من ولی من از بغضی که کرده بود فهمیدم که می خواهد چیزی بگوید، اما خودش نتوانست و رفت. همان شب از طرف مسجد خبر شهادتش را به ما دادند.یک هفته بعد از شهادتش، وقتی وسایلش را گرفتم، آن موقع نتوانستم خودم را نگه دارم، فقط احساس کردم درون بدنم قلبم در حال انفجار است. گریه نمی کردم، فقط مرتب با دست به سینه ام می زدم. آنجا فهمیدم که فلسفه سینه زدن برای امام حسین(ع)این آرامشی است که انسان پیدا می کند.


یک بار در ماه رمضان چند سال پیش خواب دیدم که زنگ خانه ما را زدند. وقتی در را باز کردم، دیدم جمعیت زیادی پشت در هستند. پیش خودم گفتم من که برای افطار میهمانی دعوت نکردم. دیدم یک نفر که دختر کوچکی در بغل دارد، داخل آمد. من نشناختم چه کسی بود. فقط به من گفت این دختر محمد آقاست.گفتم محمد من که مجرد بود الان خودش کجاست؟ آن فرد به بالای کوهی اشاره کرد که خیلی سرسبز بود و کاخ سفیدرنگی هم پیدا بود. گفت محمد آنجاست. بعد از چند سال که قرآن می خواندم آیه ای را خواندم که پروردگار مربی ما است و ملائک را می فرستد و شما در گذشته و آینده غمگین نباشید که خداوند بهشت را وعده داده است. من واقعاً در آنجا بهشت را دیدم و این خیلی زیبا بود.گاهی که جایی برای صحبت می روم بعضی از دخترها به من می گویند که شما که بهشت و جهنم را ندیده اید، چطور ایمان آورده اید و قبول کرده اید؟ من گفتم که بهشت را دیده و یقین حاصل کرده ام وقتی شما خدا را قبول ندارید کافرید و گرنه حتماً نباید خدا را دید، بلکه باید با توجه به نشانه هایی که وجود دارد ایمان بیاورید.

 

¤ سخن آخر؟

برای یک مادر، از دست دادن فرزند واقعاً دردآور است، اما اگر بیشتر فکر کنیم و عمیق شویم، خدا بچه ها را به ما امانت داده است. وقتی خوب تربیت شوند و بگوییم خدایا هر وقت که می خواهی اینها را از ما بگیر، دیگر نباید اعتراض کنیم. همه نعمت هایی که خدا به ما عطا کرده، امانت است و ما نباید به آنها دلبستگی داشته باشیم. اگر فرزندمان را در راه خدا و شهادت بدهیم اصلاً ناراحتی ندارد.


منبع : صبح صادق

جمعه 21/11/1390 - 13:45 - 0 تشکر 429423

سلام

ممنون این مطلب و زدی.

منم یکی بهم گفته بود بزنم اینو ولی تنبلیم میگرفت نمیتونستم بزنمD:

          کربلای جبهه ها یادش به خیر       سرزمین نینوا یادش به خیر               

 

       "شادی روح امام و شهدا صلوات"          

 

                                               

 
 
دوشنبه 24/11/1390 - 18:36 - 0 تشکر 430903

سلام

مصاحبه ی جالبی بود... ممنون.. من نمیشناختمشون:)

راستی نسیم، خیلی وقت بود که نبودی ها... همیشه موفق و پویا باشی:)

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 25/11/1390 - 10:13 - 0 تشکر 431137

سلام دهکده جان ....شما هم نبودید نبودم چند دلیل داشت که یکیش افتضاح بودن سرعت اینترنت بود بقیه اش هم بماند . راستی مگه قرار است شما همه را بشناسید؟؟؟؟ :D

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.