• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 1335)
پنج شنبه 13/11/1390 - 10:5 -0 تشکر 424946
كی میتونه....

سلام بچه ها من باید یه متن اماده كنم كه در این متن 21 ضرب المثل باشه البته اگه دو سوم این ضرب المثل ها هم باشه كافیه

 این تكلیفیه كه استادمون داده حالا من این 21 ضرب المثل رو میگم شما بهم كمك كنید 

البته فرقی نمیكنه كه این متن در چه قالبی باشه 

میتونه ادبی طنز یا .... باشه

 لطفا كمكم كنید

  1- ایینه اش را گم كرده              عیب خود را در دیگران دیدن

2- اهن سرد كوبیدن                    كار بیهوده انجام دادن

3- اه نداره با ناله سودا كنه             درمانده

4- اهای اهای خبر دار این مهمونه یا سمسار       به مهمونی گفته میشه كه چشم و حواسش به سر و وضع  صاحب خونه باشه

5- اواز دهل شنیدن از دور خوش است            شنیدن وصف وشی هایی كه واقعیت نداره

6- اینه دق                ادم اخمو

7- ایه یاس خوندن                حرفای نا امید كننده

8- اثاث خونه به صاحب خونه                 سر و وضع اثاث خونه نشون دهنده سلیقه و روحیه صاحب خونست

9- اجاره نشین خوش نشین               دلبستگی نداشتن

10-اجاق كور بهتر از بچه بی نور          نداشتن فرزند بهتر از فرزند ناخلف داشتن

11- اجل دور سرش میچرخه

12- احمد نباش ای یار من   ا... بسازه كار من      اگر كسی كمكم نكنه خدا یاریم میكنه

13- ارث دست كسی سپردن             توقع بیجا از كسی داشتن

14- اره بده تیشه بگیر                بگو مگو كردن   یا كل كل كردنو درگیری

15- اره و اوره  شمسی كوره            جمع بی تربیت و شلوغ

16- از اب كره گرفتن           خساست و حسابگری داشتن

17- از اب گلالود ماهی گرفتن         

18- از اسمان به زمین میباره   نه از زمین به اسمون       كار برعكس

19- از ابرو سركه میریزه          ادم اخمو

20- از اسب افتاده   از اصل كه نیفتده         هستی و سر مایه اش رو از دست داده شخصیت و اصالت رو كه از دست نداده

21- از اون ماست   كل عباس؟            چشم دید و دل خواست یا زدست و دیده و دل هر دو فریاد كه هر چه دیده بیند دل كند یاد

 

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 13/11/1390 - 10:46 - 0 تشکر 424947

سلام
البته بصورت داستان هم باشه ایرادی نداره

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 13/11/1390 - 12:4 - 0 تشکر 424971

متوجه نشدم
متن باید علت به وجود آمدن ضرب المثل باشه یا مثلا داستانی بنویسی که این مثلها توش بکار رفته باشه؟

پنج شنبه 13/11/1390 - 12:24 - 0 تشکر 424976

سلام
بله یه داستانی باشه كه این ضرب المثل ها ازش استفاده بشه

هر كس كه با زندگي ميسازد ميبازد. بازندگي نساز زندگي را بساز.
پنج شنبه 13/11/1390 - 12:43 - 0 تشکر 424986

استاد ادبیاتت ازت خواسته زهرا جون؟؟؟؟؟
چه دل خجسته ای داره

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 13/11/1390 - 13:49 - 0 تشکر 425008

سلام
عجب تکلیف جالبی، از اون سرگرمی هاییه که من دوست دارما
هستیم در خدمتتون
یا علی

پنج شنبه 13/11/1390 - 14:14 - 0 تشکر 425042

سلام
فقط اومدم بگم که روی من حساب نکنید.

پنج شنبه 13/11/1390 - 14:58 - 0 تشکر 425062

سلام
من یه شنگول منگولی گفتم فکر کنم واسه مسخره کردن سوژه ی خوبی بشه:))

اسم داستان
پسرک فاضل!!
چند وقت پیش تو خونه داشتیم گذران اوقات میکردیم که تلفن خونه زنگ خورد...دوست مادرم بود...گفت این جمعه همه دوستای دبیرستانی جمع میشیم به یاد خاطرات قدیم...مادرم هم سر از پا نمیشناخت صبح تا شب جلوی آینه بود تا این که روز موعود رسید و مادرم گفت بچه تو تنهایی بیا تو خونه نمون خطرناکه...منم که کوچیک بودم چیزی نداشتم بگم...لباس و دستکشو کفش و کلاهمو پوشید و رفتیم...که کاش نمیرفتیم!!!111:))
سر کوچه منتظر موندیم تا دوست مادرم بیاد با ماشینش با هم بریم.رسید مادرم رفت نشست جلو ولی من جا نداشتم بشینم پشت...اره و اوره و شمسی کوره همه بچه های فک و فامیلشو با خودش آورده بود...به زور نشستم کنارشون...5 تا غول بابونی که تا نشستم ساکت شدن خیره شدن به من همچین از ابروهاشون سرکه میچکید...انگاری من لواشک به ارث رسیدشونو خوردم
آب دهنمو قورت دادم و ساکت نشستم همونجا دیدم حرفای دوتا زن شروع شد...اولا از خوبی های همدیگه میگفتن و خاطرات بعد شروع شد به انتقاد پنهانی(غیبت) از هم دیگه...انگاری خودشون آیینشونو گم کرده بودن
من دیگه دست سمت چپم داشت میشکست از دست این چندتا نخاله گفتم: "میشه یکم اونورتر برین دستم درد گرفت"دیدم یهو زدن زیر گریه که چی؟ماماااااان این منو دعوا کرد !!! مادرشونم روشو برگردوند گفت بچه تو ادب یاد نگرفتی؟
بعد به مادرم گفت :یکم برای بچت وقت بزار...اجاق کور بهتر از بچه بی نوره
من دیدم اعتراض به وضع موجود آهن سرد کوبیدنه...دستمو نداشته فرض کردم و ساکت نشستم
رسیدیم به خونه ی موعود...مادرشون گفت بچه ها ما میخواییم با هم حرف بزنیم شما برین تو یه گوشه با هم بازی کنید...بعد هم شیرینی و میوه آورد به بچه هاش گفت به دوستتون,یعنی من, هم بدن...چی بگم والا؟ارث دست این عجوج مجوبا سپرد...حالا این بچه غولا خودشون با هم اره میدادن تیشه میگرفتن حتی نزدیک بود یه جا با چاقو کورم کنن که به خیر گذشت و من سعی کردم کانال رو عوض کنم ببینم جمع خانما چی به هم میگن...
دیدم خانما خیلی با هم خوش بودن و میگفتن ومیخندیدن و ازون دور یکیشون اشاره کرد به این هفت کوتوله ی دوت مادرم و به دوست مادرم گفت "خدارو شکر کن این همه بچه های گل و پر انرژی داری "من تو دلم گفتم صدای دهل از دور خوش است...حالا این بچه ها هم تا دیدن ازشون تعریف شده با قیافه مظلوم در حد سومالی ها درخواست شیرینی مضاعف کردن و اومدن از آب گل آلود ماهی بگیرن...
بعد از تعارف و تعریف از همدیگه دیدم یکیشون تغییر مسیر داد از تعریف بقیه اومد از وسایل و پرده ها تعریف میکنه و قیمت میپرسه...یکی نیست بگه بابا تو دیگه چرا دلبسته این تیر و تخته ای تو که اجل دور سرت میچرخه هم چسبیدی به اینا؟(ایشوه هم همکلاسی دبیرستان بود ولی محض تقویت پایه درسی هر سال رو دو بار خونده واسه همین از همشون بزرگتر بود...خیلی بزرگتر)صاحب خونه بنده خدا ساکت نگاه میکرد و تو دلش دمادم زمزمه میکرد :اهای اهای خبر دار این مهمونه یا سمسار ؟؟؟
حالا هرچقدر که صاحب خونه ی روشن فکر اجاره نشین خوش نشین که دلش با این چیزا نبود از کمالات اخلاقی دوستان و خاطرات میگفت باز همه برمیگشتن به بحث دلخواهشونو گپ و گفت تیر و تخته و اسباب خونه...حالا بماند هیچکدومشون آه ندارن با ناله سودا کنن و از قوه مخیلشون استفاده میکردن و به جای مهمونی و گفتن خاطرات به این صاحب خونه بند خدا گیر دادن و از ورشکستگی شوهرش و از صفر شروع کردنش گفتن و وسایل خونش که انگاری اثاث خونه به صاحب خونست و کل نظریات فلسفی در مورد بشر رو در عرض دقیقه ای نقض کردن...بابا بنده خدا از اسب افتاده...از اصل نیفتاده که با زاغه نشینا یکیش میکنید...البته تو این گیرو و دار هر از چند گاهی یه مشتی لگدی چیزی به سرم میخوردا...خدا خیرشون لحظه ای از من غافل نمیشدن یسره دست نوازششون خواسته وناخواسته پس کلّم بود...
حالا اینجا همه شیرینیا رو خوردن هرچی هم جا نداشتن تو جیبشون گذاشتن و طی نقشه ای با اون نگاه مظلومشون که دلم ریش ریش میشد بهم گفتن برم براشون شیرینی بیارم!!!!!!! خدایا از زمین به آسمون میباره؟پنج تا غول هستن به من 30 کیلیویی میگن برو شیرینی بیار!!!!
میگفتم نمیشه که بابا من نمیتونم.خجالت میکشم زشته...تا اینو گفتم بزگشون گفت اهههههه چقدر آیه یاس میخونی...خودمون میریم...این معلوم بود ازیونایی بود که از آب کره میگرفت...چون جدای اینکه سه تا شیرینی تو جیبشه چشم به اون یکی که مونده بود داشت که اونم تور کنه...عجب پسر اقتصادی ای بود...
یکی دیگشون گفت اذیتش نکنید بچه هست گناه داره من خودم پشتتم...منم تو دلم گفتم:
احمد نباش ای یار من ا... بسازه كار من ... تا الان جلوم بودی اینطوری میزدی به پس کلم...بری پشتم چی میشه
خلاصه گذشت...خاطره ای شد برامون...بعد از سالها(چون هر ساعتش یک سال گذشت برام) دیدم دارن مراسم خداحافظی انجام میدن که حداقل یک ساعتی طول کشید...تو این بین یکی ازون رفیقای تازه آشنام رو دیدم که به تابلوی آب نبات خیره شده و شدید هوس کرد و اومد با تیم خودش موضوع خرید آب نبات رو مطرح کرد...
هیییی....ازون ماست کل عباس؟
خدارو شکر وقتی خودمو دم در خونه دیدم و نور خورشید به صورتم خورد دیدم در کمال نا امیدی بسی امید است و پایان شب سیه سپید است...یعنی اگر خدا نبود شک ندارم یا یه چشمم رو نداشتم یا باید بیخیال ستون فقراتم میشدم از بس میپریدن پشتم...یعنی هیچ کسی به دادم نمیرسید تا این اوضاع تموم شد...

نصیحت اخلاقی...اگر دیدین یه روز بیکارین تو خونه بترسین!!!1111111111 

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

پنج شنبه 13/11/1390 - 15:9 - 0 تشکر 425068

سلام
وای جناب سلطان عالی بود....محشر کبریایی بود برا خودش....خیلی خوب از همش استفاه کردین!!!!!!

چقدرم خنده دار بود:)...خدا براهیش کی نیاره که این اتفاقا براش بیفته!!!:))

پنج شنبه 13/11/1390 - 15:15 - 0 تشکر 425074

سلام
خیلی جالب بود و خنده دار.

پنج شنبه 13/11/1390 - 15:26 - 0 تشکر 425087

دیگه چیزی واسه گفتن نمونده که، خانوم مطلبی اگه به جی.کی.رولینگ سفارش می دادین، عمرا همچین چیزی تحویلتون می داد، من یکی که حظ وافر بردم، این قدر شیرینه که استاد یادش می ره ضرب المثلارو چک کنه.
یه هزاراحسنت سفارشی و ویژه تقدیم نویسندۀ خوش قلم این داستان، لذت بردم جوون.
یا علی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.