بسم رب الحسین
سلامی همراه با چاشنی خستگی فراوان تقدیم به دوستان و بزرگواران عزیز
اول
از آقا امام زمان عج مددی گرفتم تا قلمی بزنم بر دل خسته!تا اگه رخصتی
بدهند و اجازکی ،حقیر دستی بر قلم مقدس ببرد و افکار خسته خود را بر روی
صفحات درهم بر هم دل نمایان کنم!
بگذاریم و نیز بگذریم که تا بوده دل
خسته بوده و تا هست همین است!رسم بر این است که تا یار در پرده غیبت است
این دل نباید از خستگی و ملولی و ملالی دربیاید که اگر در آمد دیگر یاری
ندارد و بی یار شده،چون هنوز یار در پرده غیبتست
پس ای دل!به یاد
یار!غمگین و خسته باش!که یار همچنان در پرده غیبتست !و تا پرده ندرد تو از
لاک غمگینی در نخواهی آمد!پس رحیل به سوی غمگینی!رحیل
چقدر دوران شیرین و زیبای دانشجویی زود گذشت،گاهی آرزو میکنم...
گاهی آرزو میکنم کاش کاش کاش یک بار به اون دوران شیرین و
با صفا برمیگشتم!حق و الانصاف صفایی درش بود نا پیدا!جلل خالق که تا چشم بر
هم نهادم این دوران شیرین و با برکت به خط پایان رسید! افسوس که آمد و رفت
و خوشحال که توشه ای از آن دوران نصیب حقیر شد،البته ان شاالله ماشاالله!
یاد
بخیر!سالهای اول دانش گاه با شنیدن حدیثی مسیر زندگیمون عوض شد!حدیث چی
بود!خب دو ثانیه صبر بر جگر مبارک قرار بده تا فرصتی بیابم برای بیان حدیث!
پیامبر(ص)
گروهی را به جنگ با دشمنان فرستاد و چون برگشتند فرمودند:مرحبا به گروهی
که جهاد اصغر را انجام دادند و تکلیف جهاد اکبر همچنان بر دوش آنهاست...
آنان گفتند:یا رسولالله جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس!(بحارالانوار
جلد 75،ص 315)
الحق که حدیثی زیبا و پر نفوذ در اذهانم بود!بعد از
اساتید دیگر شنیدستیم! که میگفتند که بر شما در این دوران تحصیل
واجبستی!فهمیدیم که باید بتحصیلیم!(یعنی تحصیل کنیم!یعنی بر ما واجبه در
این دوران تحصیل کنیم!واجب!)
خب فهمیدیم که واجبه !ولی مگه این نفس وامونده میذاشت!مخصوصا و خصوصا در دوران شیرین دانش جویی که تفریحات از آسمون بر انسان میباره!
خلاصه
با تفکر و پرس و جو!تصمیم بر این شد که جهادی آغاز کنیم!نه اصغر!بلکه
اکبر!یعنی جهادی برتر از جهاد جهادگران در میادین جنگ!یا علی گفتیم و آغاز
کردیم جهاد اکبر را!
صبح ها صبحگاه داشتیم در این جهاد!اول با ذکر شریف
لا حول ولا قوة الا بالله به یاد ذکر شریف حسین بن علی بن ابیطالب علیه
السلام روز را آغاز میکردیم و بعد مددی از 14 نور مقدس میگرفتیم و پیش به
سوی تحصیل علم و جهاد اکبر میرفتیم!
یادش بخیر!چه زود گذشت!و البته شیرین
صبح تا شب یک فکر داشتیم و آن هم جهاد!خود را در میدان جنگ با همه شهدا میدیدیم و حقیقتا می جنگیدیم!مردانه و دلاورانه!
گاهی
بیمار و خسته و تب کرده میشدیم!ولی باز نیز صبری میکردیم و صحنه را خالی
نه!چرا که شنیده بودیم افسانه مردانی که با تب 39 درجه در عملیات فاو
جنگیدند و هیچ گاه هیچ گاه به خاطر بیماری و تب(!) جبهه و ترک نکردند!
تصاویر
شهدا را مقابل خود قرار میدادیم و تحصیل میکردیم !تا یک لحظه از خاطرمان
نرود که این تحصیل نیست!بلکه جهادی است اکبر!و فقط نام آن را تحصیل نهاده
اند که نااهلان وارد این جهاد عظیم نشوند!
دوست عزیز من!بدان!(که
ندانستن دلیل نیست هیچگاه ،بلکه جرم است!) و لمس کن!با تمام وجودت!با تک تک
سلول هایت! که در میدان جنگ هستی!جنگی عظیم تر از بدر و اُحد!جنگی عظیم تر
از فاو و والفجر! پس بجنگ!مردانه و دلیرانه بجنگ!بجنگ و تحصیل کن که
امروزتحصیل کردن حقیقتا همان جهاد دیروز پدران ماست!
پس فراموش نکن لحظه لحظه با وضو باش !تا در این جنگ حمایت شوی
والسلام
یا علی مددی
http://zolfaqar.ir