شعر زیبای حمید مصدق
تو به من خندیدی/ و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغیبان از پی من تند دوید/سیب را دست تو دید/غضب آلود به من کرد نگاه/سیب دندان زده از
دست تو افتاد به خاک/و تو رفتی/و هنوز سالهاست در گوش من آرام آرام/خش خش گام تو
تکرار کنان می دهد آزارم/ و من اندیشه کنان غرق در این پندارم/
که چرا با غچه ی کوچک ما سیب نداشت....
پاسخ زیبای فروغ فرخزاد به وی
من به تو خندیدم/چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید/و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه پدر پیر من است/من به تو خندیدم
تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم/بغض چشمان تو لیک/لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک/دل من گفت برو.../چون نمی خواست به خاطر
بسپارد گریه ی تلخ تو را/و من رفتم/و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام/حیرت و بغض
تو تکرار کنان می دهد آزارم/و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت...