[افلاطون با عجله به سمت گوشی تلفن می رود گوشی را برمی دارد وشماره را می گیرد]
_الو...الو...صدای منو داری؟؟
_الو...بله..صداتون قطع و وصل میشه...ای بابا این گوشی لامصب هم که هیچ وقت آنتن نمیده
_صدای منو دارید جناب سقراط؟
_بله افلاطون جان بفرما عزیزم کاری داشتی؟
_ببینم مگه قرار نبود ساعت یازده خونه ی ما باشی؟بچه ها همه جمع ان ومنتظر توئن
_وااای افلاطون جان اصلا یادم نبود...بخشید شرمنده...ببینم ارسطو هم اومده؟
_بله جناب سقراط...ارسطو،کانت،هگل،نیچه،فیخته،شیلنگ،کلنگ همه جمع ان سریع خودتو برسون
_باشه الان میام ...بای
_بای سریع بیا منتظریم
_آقا دربست چهار راه مُثُل
_بفرمایید سوار شید
_ببخشید داداش کرایه اش چقد میشه؟
_1500لوگوس
_چه خبره مگه خیلی گرون حساب می کنی..داداش فیلسوفی حساب کن
_به جان خودم..به جان ما تقصیر ما نیست از وقتی یارانه ها رو برداشتن کرایه ها سه برابر شده
_باشه بریم چاره ای نیست..کاش موتور افلاطون رو می گفتم اینقدر تو مضیقه نباشم
_[راننده نگاهش با حالت تعجب به سمت سقراط می رود]داداش ببخشید می تونم یه سوال ازتون بپرسم؟
_بله بفرمایید
_شما شغلتون چیه؟
_باتشکر از راننده ی عزیز...من فیلسوف هستم
_فیلسوف بودن شغله؟
_په نه په دسته بیله!!
_آهااان فکر کردم شوخی می کنی!
_مگه من با تو شوخی دارم مرتیکه؟یک فیلسوف هیچ وقت با دیگران شوخی نمی کند..یک فیلسوف همیشه جدی است..اینو همیشه یادت باشه
_سعی می کنم یادم بمونه
_بی زحمت نگه دار من اینجا پیاده میشم...بفرمایید این هم کرایه تون
_قابل نداره آقای فیلسوف
_بیابگیر بابا الکی تعارف نکن...خداحافظ
_خداحافظ به سلامت
[سقراط از ماشین پیاده می شود و قدم زنان به سمت خانه ی افلاطون می رود]
_تَق...تَق...تَق..
_کیه؟کیه داره درمی زنه؟
_باز کن منم
_اِاِاِ سقراط تویی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_په نه په خواننده پاپ برتر کشور اومده اینجا کنسرت بده!!!!!!!!
_بچه ها سقراطه سقراط خودمون...
[کانت]سلام سقراط کجا بودی؟
[نیچه]معلوم هست تو کجای پسر؟
[هگل]سلام سقراط چه خبرا؟خیلی وقته پیدات نیست...نامرد حداقل یه تکی یه اس ام اسی یه بوووووقی چیزی می زدی...بچه ها من می خوام به افتخار ورود سقراط یه آهنگ بخونم از شما میخوام با دستاتون منو همراهی کنید«من یه فیلسوفم آرزو دارم که مشهور باشم من یه بی پولِ بی کَس وکارم خیلی دوست دارم که پولدار بشم اگه بی پولم اگه بی کَسم اگه ندارم کانتو دوست دارم هگلو دوست دارم افیو دوست دارم.....
_تَق...تَق تَق....
[هگل]صدای در میاد..یعنی کی می تونه باشه مهمون دیگه هم داشتیم؟
[افلاطون]نه من کَس دیگه ای رو دعوت نکرده بودم
[سقرا]خوب برو باز کن ببین کیه دیگه
[هگل]این دفعه نوبت کانتِ بره درو باز کنه
[کانت]باشه میرم منو از چی می ترسونید به من میگن کانت خطر!!!
[کانت با حالتی بین ترس و کنجکاوی به سمت در میرود]کیستی ای استعلایی پشت در؟
_سلام کانت باز کن منم شهاب الدین از دیار شرق آمده ام...خیلی خسته ام آمده ام سقراط را ببینم
_کدام شهاب؟؟سهروردی؟؟؟؟؟؟
_په نه په شهاب حسینی!!!حالا درو باز می کنی یانه؟
_بله بفرماییدجناب شهاب الدین سهروردی عزیز..خوش آمدید
سلام چطوری کانت؟سقراط کجاست؟
_بچه ها داخل هستند تا شما وسایلتان را بیاورید من بروم به ایشان خبر دهم که شما آمده اید
[کانت با عجله به سمت اتاق می رود تا خبر آمدن شهاب الدین را به سقراط دهد ومژدگانی دریافت کندو...]
ادامه دارد............