• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2924)
پنج شنبه 1/10/1390 - 2:21 -0 تشکر 404924
طنز و طنز نویسان

گفت و شنید با عبدالقادر بلوچ نویسنده و طنزپرداز
به انگیزه برگزاری «روزی برای بلوچ»، بزرگداشت و معرفی آثار او در ونکوور
نام عبدالقادر بلوچ طنزنویس، چه تاریخی دارد؟
من با نام عبدالقادر بلوچ در کانادا، با اصغرآقا و شهروند آغاز کردم.
از سابقه کاری تان در ایران و سابقه اجرای برنامه رادیویی‌تان بگوئید؟
اولین داستان طنز من به نام «زرشک»  حدوداً در سال هزار و سیصد پنجاه چهار در مجله‏ی کاریکاتور چاپ شد.  دوران دانشجویی در کرمان از طریق بهمن طاهری که گوینده برنامه جوانان رادیو کرمان بود، برنامه نویسی برای رادیو را شروع کردم که مطالبم در برنامه‏های خانه و خانواده و برنامه جوانان پخش می‏شد. بعد پرسشگر موقت تلویزیون شدم.  پرسشنامه‏هایی را که تلویزیون به منظور نظرسنجی و بالابردن کیفیت برنامه‏هایش طراحی کرده بود، از طریق مراجعه به گروه‏های سنی خاص پر می‏کردم.  وقتی فارغ‏التحصیل شدم و به زاهدان برگشتم. در رادیو زاهدان بخش بلوچی پاسخ به نامه‏های شنوندگان را به عهده داشتم که بیشتر و اکثراً نامه‏ها را هم خودم می‏نوشتم. در واقع چنین برنامه‏ای وجود نداشت. طرح آن را به آقای گلستانی که آن زمان تهیه کننده برنامه بلوچی بود دادم و ایشان هم موافقت کرد و من آغاز به کار کردم. این برنامه به خاطر روال طنزی که در پاسخ دادن داشت با استقبال مواجه شد و آهسته آهسته شنوندگان به ارسال نامه اقدام کردند که تا زمان ممنوع‏المیکرفون شدن در اوایل انقلاب، ادامه داشت.
 از همکاری با سبکتکین سالور در آلبرتا – کانادا و تا گاه نوشته‌هایی در اصغرآقا و سپس در شهروند تورنتو بگوئید؟
سال هزار و نهصد هشتادو هفت از طریق ادمنتون وارد کانادا شدم.  زنده یاد سبکتکین سالور در آن شهر بود و نشریه ماهانه‏ای به نام «نامه» با حجم محدود منتشر می‏کرد.  چون شاعری در شهر نبود من در صفحه شعر کارمو شروع کردم و چون احتمال میدهم نسخه‏های زیادی از آنها باقی نمانده باشد، به جرأت میتوانم ادعا کنم که آن اشعار جزو بهترین سروده‌ها بود.  نامه به صورت تایپ و چیدن و چسباندن صفحه بندی می‏شد که خودش فرصتی بود تا یکی دوشب در حضور او باشم.  به همت ایشان سعی کردیم نمایشنامه‏ی اگر اشتباه نکنم- شاخ غول- را روی صحنه ببریم.  چندین بار برای تمرین در خانه ایشان جمع شدیم.  منتها بیماری ایشان که به فوت منجر شد، همه چیز را متوقف کرد. آخرین شماره نامه را من با کمک حسن زرهی و خانم سالور به نام: «یاد- نامه»  منتشر کردم که در آن مطالبی را که در مورد او بعد از مرگش در نشریات نوشته شده بود، جمع آوری و گنجاندم.
خانم افتخار سالور و تعدادی از دوستان پیشنهاد کردند که من نامه را بعد از زنده‏ یاد سالور ادامه بدهم اما به نظر من آخرین شماره «یاد- نامه» بود که ادای احترام شخصی من به ایشان بود.  بعد از نامه، فعالیت و ارتباط من با هادی خرسندی و نشریه اصغرآقا بیشتر شد – البته در زمینه طنز – که از راهنماییها و الطاف ایشان همیشه بهره‏مند می‏شدم.
در اوایل تاسیس نشریه شهروند من به عنوان دبیر ادمنتون این نشریه همکاری می‏کردم.  حدود پنجاه نسخه‏ای هر ماه می‏رسید و از طریق من در ادمنتون توزیع می‏شد.  قصد داشتم با شعر در نشریه شهروند ادامه بدم.  در ابتدای کار شهروند سرمقاله تحت عنوان: والقلم و به صورت طنز نوشته می‏شد که اگر اشتباه نکنم یک شماره حسن زرهی می‏نوشت و یک شماره جناب حمیدرضا رحیمی که به سبک ادبیات قدیم نوشته می‏شد.  من همراه اشعاری که برای آقای زرهی می‏فرستادم مطالب طنزی به سبک والقلم آنها هم فرستادم.  حسن زرهی آنها را بیشتر پسندید و توصیه کرد دست از شعر بردارم و به طنز ادامه بدم.  همینطور هم شد و تا زمانی که از کانادا خارج نشدم همکاری من با شهروند ادامه داشت.
بعد از سیتی زن شدن من به قصد سکونت در نزدیکی مرزها به پاکستان و ترکیه و دبی سفر کردم و نهایتاً ساکن دبی شدم.  قرار شد من خبرنگار شهروند باشم و گزارش‌هایی از کشورهای مختلف بفرستم که استعداد چندانی از خودم نشان ندادم و ارتباطم قطع شد.  یکی دوسال بعد، از دبی به انگلیس رفتم و قصد داشتم ساکن آنجا شوم.  هادی خرسندی لطف فراوان فرمود حتی گفت امکان اینکه در یکی از نشریات برایم کار پیدا کند وجود دارد، اما توصیه کرد مبادا کانادا را رها کنم تا انگلیس را برای زندگی انتخاب کنم.  من شنیده بودم که انگلیس به سیتی‌زن‌های کانادا اجازه اقامت دائم می‏دهد.  قبل از اینکه ویزای شش ماهه توریستی من تمام بشود، برای اقامت دائم مراجعه کردم.  فرمودند بله اقامت دائم به سیتی‌زن‌های کانادا می‏دهیم اما آن سیتی‌زن‌های محترمی که پدر بزرگشان در کانادا متولد شده باشد.  در نتیجه من مجبور شدم به پدر بزرگم که در کانادا متولد نشده بود و برای من و دولت انگلیس مشکل آفریده بود، فحش بدم و آن کشور را ترک کنم.  منتها منت را گذاشتم سر هادی خرسندی و وانمود کردم توصیه ایشان را پذیرفته از انگلیس خارج می‏شوم.  بار دوم سال هزار و نهصد و نود پنج من از طریق ونکوور وارد کانادا شدم.
خوشبختانه شهروند بی سی در اینجا به همت هادی ابراهیمی و خانم کتی دیلمی محکم و قبراق فعال بود.  ابراهیمی با بزرگواری تمام به دیدن من آمد و کار ناتمامی را که «خاطرات یک گدا» بود بلافاصله به صورت پاورقی شروع به چاپ کرد و صفحه: «حکایات عبدالقادربن بلوچ» را که صفحه طنز بود راه انداختیم.   این صفحه بعدها به «ایما‏ها و اشاره‌‏ها» و سپس صفحه «طنز بلوچ» تغییر نام داد و چند سال بی وقفه و مرتب منتشر شد و نقش بسیار مهم و کلیدی در شناساندن من ایفا کرد.  داشتن یک ستون در یک نشریه معتبر، مرا از پراکنده نویسی رها کرد و مثل این بود که صاحب خانه شده بودم.
 بیاد می‌آورم برای انتخاب طنز نوشته‌هایت در نزدیک به دو دهه پیش با چند پیشنهاد نام مستعار روبرو شدی که نهایتاً بلوچ را برای چاپ و انتشار کارهایت در شهروند ونکوور برگزیدی.  آیا کماکان نمی خواهی با نام واقعی، آثارت را منتشر کنی؟
 انتخاب بلوچ به عنوان نام خانوادگی بر می‏گردد به توافقی نانوشته بین فعالین اجتماعی و سیاسی بلوچ. همانطوریکه میدانید بلوچ‏ها به صورت ایل‏ها و طوایف مختلف زندگی می‏کنند که هر کدام محدوده و مناطق خاص خود را در بلوچستان دارند.  نظام جمهوری اسلامی سیاست تفرقه افکنی را با یار گیری از طوایف مختلف شروع کرد و به مرور با سوء استفاده از تفاوتها، آنها را به سمت اختلاف و کینه ورزی به هم و برتری طلبی سوق داد.  بدین صورت جنگ‏های طایفه‏ای را دامن زد و از آن طریق افرادی را که می‏خواست به دست خود بلوچ‌ها از میان بر‏می‏داشت.  همین عاملی شد که یک توافق نانوشته بوجود بیاید که همه بلوچ‌ها از نام طایفه خود که نام خانوادگی آنها بود صرفنظر و خود را بلوچ معرفی کنند تا این سیاست نظام را بی اثر کنند.  من از آغاز با همان سیاست، نام خانوادگی بلوچ را انتخاب کردم و از آنجایی که نه تنها نظام جمهوری اسلامی به این سیاست ادامه می‏دهد بلکه کشور پاکستان هم پیرو این سیاست شده و بلوچ‏های ساکن آن کشور را با همین روش قلع و قمع می‏کند، به نظرم مبارزه نام خانوادگی نداشتن ادامه داشته باشد، بهتر است.
 عبدالقادر اسماعیل زهی چقدر با عبدالقادر بلوچ نزدیک است و چه میزان به این نام مستعار غبطه می خورد؟
عبدالقادر اسماعیل زهی چنان گرفتار غم نان وکار است که فرصتی ندارد برای هیچ غبطه خوردنی.  شش روز هفته از ساعت هفت صبح تا هفت شب خود آنقدر ماجرا دارد که عبدالقادر بلوچ را از پا خواهد انداخت.
 زمانی رادیوی وبلاگی به راه انداختی و به دنبال آن، وبلاگ بلوچ راه‌اندازی شد که یکی از موفق‌ترین وبلاگ‌ها بود.  کار با وبلاگ چگونه شروع شد و تاکنون چقدر بازدید کننده داشت؟
حدود هشت یا نه سال قبل من وبلاگ نویسی رو شروع کردم و بعضی از سال‏ها تا چهارصد پست هم داشتم. گرچه وبلاگ من در عرض کمتر از شش ماه در ایران فیلتر شد اما در اوج جریانات جنبش سبز تا پانزده‏هزار بازید در روز هم داشت.  کلاً  کنتوری که بعدها گذاشتم حالا نزدیک یک میلیون مراجعه را نشان می‏دهد اما این آمار نه دقیق است و نباید مبنا قرار گیرد.  مراجعات وبلاگ من حالا که مدتی است به خاطر مریضی و گرفتاری به روز نمیشه به دویست سیصد نفر رسیده که میتونه مراجعات عبوری باشند.  اوایل که هنوز فیس بوک جا باز نکرده بود وبلاگ و وبلاگنویسی رونقی داشت.  بر خورد اولیه این بود که وبلاگستان شکل خواهد گرفت که همه چیز خود را خواهد داشت:  رادیو، تلویزیون و حتی روزنامه! من جزو دو سه نفر اولیه بودم که ایده پادکیست را وارد وبلاگستان کردیم.  بعد از رادیو هودر، رادیو بلا آمد.  من توانستم هفده هیجده برنامه هم درست کنم که بعضی‏ها با استقبال زیاد روبرو شد.  اما سایتی که برنامه‏های رادیویی را می‏گذاشتم حک شد و هم زمان کامپیوترم سوخت و در نتیجه همه چیز از جمله علاقه به ادامه را نیز از دست دادم.
 طنزهایت در رادیو دویچه وله، رادیو اسرائیل و . . . چاپ شد.  خوانندگان و علاقه‌مندان زیادی در اقصی نقاط جهان، کارهایت را خواندند و از آن لذت بردند.  امروز نزدیک به ۱۰ کتاب منتشر کرده‌ای.  نقاط ضعف و قوت خود را چگونه می بینی؟
با رادیو آلمان و رادیو اسرائیل من همکاری مستقیم نداشتم اما بعد از رواج وبلاگ نویسی خبرگزاری‌های مهم توجه خاصی به این جریان نشان دادند و در قسمت‌هایی از کار خود انعکاس نظر وبلاگنویسان را هم مورد توجه قرار می‏دادند و همین امر گاهی باعث می‏شد به مطلبی از وبلاگ من در رادیوها و یا نشریات اینترنتی دیگر اشاره‏ای بشود. از جمله؛ خود شهروند ونکوور مدتی که من نگاهی به وبلاگها می‏انداختم آنها را منعکس می‏کرد.  در مورد کتاب‏ها دقیقاً تعدادشان شش کتاب هست. سه کتاب دیگر که رمان هستند و دوتای آنها به نام‏های «خاطرات یک گدا» و «کشف دیوار حضور» در شهروند ونکوور به صورت پاورقی منتشر شدند و رمان دیگری به نام «افغانستان آنطرف سکه» هنوز مرا راضی نکرده‏اند که برای انتشارشان تصمیم بگیرم.  خودتان چند کتاب در خارج منتشر کرده‏اید، نبودن تایپیست، ویراستار و از همه مهمتر ناشر، دردهایی است که سالها آزار دهنده بوده.  خود مهاجرت و قطع ارتباط با سرزمینی که به زبان آن می‏نویسیم.  راکد ماندن و پاز شدن تصاویر.  نوستالوژی تحمیل شده و هجوم تصاویر جدید دنیای به هم ریخته‏ای را به وجود می‏آورد که ذهن برای عبور از آن تکان‌های زیادی را تحمل می‏کند که همه قابل بحث‌اند اما خارج از حوصله احتمالاً این مصاحبه‌اند.  موقعیت را مغتنم می‏شمرم برای تشکر از دوستانی که در انتشار کتابها مشوق و کمک بودند که به طور قطع شاعر و نویسنده خوب شهرمان جناب فرامرز پورنوروز یکی از آنهاست.  همچنین ممنون هستم از جناب سیامک نجفی عزیز که چاپ و نشر کتابها را به عهده گرفت.
 از خانواده‌ات و نقش آنها در کارهای فرهنگی و شخصی ات صحبت کن؟
پسرم میثاق و چهار دخترم سارا و گراناز و ایلناز و شهرزاد از کلاس اول اینجا بوده‏اند. زبان مادری بلوچی بوده است.  جریان بیرون قوی.  وقت برای سر و کله زدن با آنها صفر.  نگاه آنها متفاوت است. اسکلت همه چیز بلوچی و فارسی مانده اما فعل‌ها و فاعل‌ها انگلیسی‏اند.  نگاه دو گانه شده: به خاطر دل ما و واقعیت.  آنها به کوچه پس کوچه‏های اینجا دلبسته‏اند و من دلم برای بوی کاهگل مرطوب پر می‏کشد…
 دوازدهم ماه جون در برنامه‌ای که با نام «یک روز برای بلوچ» از سوی انجمن هنر و ادبیات، تدارک دیده شده به معرفی و به نوعی به بزرگداشت شما و کارهای شما اختصاص یافته است؛ از جمله اجرای نمایشنامه‌ای از روی کارهای شما توسط خانم شقایق محمدعلی، نویسنده و کارگردان تئاتر ساکن ونکوور.  چه احساسی دارید؟
در ابتدا که جناب مرتضی مشتاقی در انجمن هنر و ادبیات این ایده را مطرح کرد، جداً با آن مخالف بودم.  نه به خاطر شکسته نفسی، بلکه باور داشتم و دارم که اگر باید در همین شهر بزرگداشتی گرفته شود، افراد بسیاری هستند که بر کسانی مثل من جنبه استادی دارند.  اما اصرار و پا فشاری دوستان تا سرحد دلخور شدن هم پیش رفت.  واقعیت این است که حالا بسیار خوشحالم و در پوست خود نمی‏گنجم چون این همه همدلی و همکاری را در سطح شهر می‏بینم.  این به من این خوشی و شادی و شعف را می‏دهد که طوری زیسته‏ام که اکثراً به من مهر می‏ورزند.
شقایق محمد علی کارگردان جوانی است که حداقل من یک کار ایشان را که به زبان انگلیسی بود و بر اساس داستانی از آقای محمد محمدعلی، دیده بودم.  به قول خود آقای محمد محمدعلی وقتی جوانان به سوی کارهای آدم رو بیاورند، انسان صدسال دیگر هم زنده خواهد بود من هم که با در رفتن از چندین حمله قلبی نشان دادم علاقه‏ای به وداع با دار فانی ندارم، پیشنهاد شقایق را پذیرفتم او تمام داستان‌های کوتاه مرا با دقت خوانده و وقتی متن نمایشنامه‏ای را که نوشته بود برایم فرستاد، بسیار به وجد آمدم علی‏الخصوص طرح جدیدی که او فکر کنم برای اولین بار در این نمایشنامه به نام خود به ثبت خواهد رساند، برایم جالب بود امیدوارم با استقبال تماشاچیان و اهل هنر واقع شود.
* این گفت و شنید در تاریخ ۲ ماه جون از طریق ایمیل انجام شد.
هادی ابراهیمی  06, 2, 2011

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

پنج شنبه 1/10/1390 - 2:23 - 0 تشکر 404927

عبدالقادر بلوچ طنزنویسی مودب، هوشمند و پر ایهام هادی ابراهیمی
شهرگان - پنج‌شنبه، ۱۹ خرداد ۱۳۹۰ / ۰۹ ژوئن ۲۰۱۱ / ۲۳:۰۱
هادی ابراهیمی - نوشتن پیرامون طنازی چون عبدالقادر بلوچ که بی‌هیاهو نزدیک به دو دهه به آفرینش‌گری در عرصه طنز پرداخته و استعداد سرشار طنزنویسی‌اش را در مهاجرت و دور از موطن‌اش به شکوفایی رسانده، آسان نیست. به ویژه که او تقریبا از اولین سالهای انتشار شهروند چه در تورنتو و چه در ونکوور، پا به پای دست‌اندرکاران شهروند راه آمد و نوشته‌هایش از نفس نیفتاد. نوشت، نوشت و نوشت . . . با شهروند منتشر شد و شهروند نیز با او انتشار یافت.
دوست داشتم درباره بلوچ در مراسم بزرگداشت او – اگر فرصتی و مجالی می‌شد – از صبوری، متانت و پایداری‌اش سخن به میان آورم اما بعد شهروند را همان سکو و دریچه‌ی مناسبی برای این کار دیدم که همراه با عبدالقادر اسماعیل زهی (بلوچ) در دامان جامعه ایرانی ماوا گزید. نویسنده‌ای که سال‌ها همکاری مستمر و منضبط، با شهروند داشته و سال‌ها در این نشریه قلم زده و مخاطبان زیادی برای خود فراهم آورده که دوستش دارند. نویسنده و طنزپردازی که در کنار خبرهای تلخ صفحات شهروند و انتشار ناکامی مردم کشورش در مبارزات مدنی‌شان، طنز نوشته‌هایش دریچه‌ای شد به سوی هوایی تازه. این را از تقدیر و سپاس خوانندگان شهروند در تماس‌های حضوری و تلفنی بخوبی می‌شد درک کرد. از آن جمله که هنوز پس از سال‌ها صدای یکی از خوانندگان در گوشم زنگ می‌زند: «فلانی ما شهروند را دوست داریم ولی باور کنید شهروند شما همراه با طنزهای بلوچ یک چیز دیگری است».
اتفاقاً باید این حرف‌ها را در مراسم و بزرگداشت نویسندگانی که عمری قلم زدند و اثرگذار بودند، در برابر چشمانشان گفت که بشنوند. در رثای نویسنده و کارهایش - زبانم لال - پس از مرگ او به چه درد می‌خورد؟ تنها یک تراپی و روان‌درمانی برای فرد گوینده‌ی آن و دیگر بازماندگان است نه پاسداشت و یا سنجش آثار نویسنده. بگذاریم تا قبل از اینکه سلول‌های مغزی فعالین حقوق انسان‌ها، پژوهشگران، متفکران علوم، هنرمندان، نویسندگان، شاعران و ... از کار بیفتد و بمیرد، نگاه‌ها و نظرات دیگران نسبت به کارهایشان را، در ذهن و فکرشان ثبت کنند. بهتر است این حق را برای هر فردی که زندگی و کارهایش مورد بررسی و سنجش قرار می‌گیرد، قایل شویم تا در زمان حیاتش، آن‌ها را بشنود. اصل سخن گفتن با هم است حتی اگر در سطح گله‌گذاری باشد. به یکدیگر اجازه بدهیم تا با چگونه نگاه کردن به آثار همدیگر و شانس شنیدن نظرات هم، به تحول و تطور دست یابیم.
شقایق محمدعلی نویسنده و کارگردان جوان ایرانی که نمایشنامه‌ای را براساس کارهای بلوچ نوشته و کارگردانی می‌کند، نکته ظریفی را درباره کارهای عبدالقادر بلوچ عنوان کرده است: او می‌گوید: «عبدالقادر بلوچ، طنزی ملایم و مؤدبانه دارد بی‌آنکه به تمسخر دیگری بینجامد». درست دیده‌است شقایق. بلوچ در کارهایش کسی را هجو نکرد و فردی را نیازرد. حتی در برابر ستم پیشه‌گان در طنزهای سیاسی‌اش که بیشتر در کتاب «ایماها و اشاره‌ها» با آن برخورد می‌کنیم، زبان پرخاشگری ندارد.
بعضی از کارهای طنزش فوق‌العاده است. از جمله «سقوط»، «ترس»، «آزادی»، «حراج» و «جرج» قطعه‌های درخشانی از مجموعه «فرمایش و غیره» هستند. عنوان مقاله‌ی او در شهروند ویژه‌ی فرج سرکوهی با نام: (از ستون جمهوری اسلامی تا میکونوس «فرج» است) نشان از هوشمندی، زیرکی و تیزبینی او دارد که به درستی از کاربرد ایهامی نام فرج استفاده کرده‌است.
از مجموعه سه کتابی که تاکنون به دستم رسیده و پیش از این در شهروند ونکوور چاپ شده بود، یکی نیز مجموعه «یک وجب از تاریکی» است. دو مجموعه «فرمایش و غیره» و «یک وجب از تاریکی» نمونه‌های درخشان طنز مستقیم هوراسی* را می‌توان در آن سراغ کرد.
«اعترافات هول انگیز یک گدا» یکی دیگر از مجموعه‌ها‌ی طنزنوشته‌ی عبدالقادر بلوچ طنزنویس معاصر کشور ماست که طی سال‌های ۹۷-۱۹۹۶ در شهروند ونکوور به چاپ رسید. این مجموعه داستان، به صورت پاورقیِ پیوسته، نزدیک به ۴ ماه هرهفته نوشته می‌شد که در آن، مراحل مهاجرت یک ایرانی از داخل ایران تا زمان ترانزیت وی در پاکستان و سپس ورود به کانادا پرداخته و به زیبایی و طنازی قلم زده شده‌است. من هیچ گاه نتوانستم نگاه نگران بلوچ را نسبت به گم شدن این مجموعه کارش، دوام آورم چون می‌دانم ناپدید شدن یک کار آفریده شده، چقدر برای آفرینشگرش جانگاه و نگران کننده است. اگرچه کمی دیر باخبر شدم و نتوانستم این مجموعه عبدالقادر بلوچ را به موقع در آرشیو شهروند بیابم تا آن اثر در بزرگداشت‌اش کنار دیگر آثارش قرار گیرد، اما سعی خواهم کرد تا پس از گردآوری، حروف چینی مجدد و ویرایش، انتشار این اثر او به صورت کتاب از سوی شهروند ونکوور به واقعیت بپیوندد تا سپاسی از یک همکار و طنزنویس معاصر کشورمان باشد.
به‌زودی گاهنامه ادبی «هیچ» منتشر خواهد شد که یکی از شماره‌های این گاهنامه نیز به طنز بلوچ و نگاه دیگر طنزنویسان هم عصر او به طنزنوشته‌هایش در خارج از کشور، اختصاص خواهد یافت.
این بزرگداشت شاید به تعبیری تولد یک نویسنده طنزپرداز و با پشتکار در میان خانواده‌ای سخت‌کوش و پرکار در مهاجرت باشد. لازم می‌دانم در همین جا از طریق نشریه‌ شهروند که عبدالقادر بلوچ سال‌ها در آن نوشت و قهقه‌ی و تبسم تلخ و شیرین برای استهزاء، بر لبان خوانندگانش نشاند، موفقیت این طنزنویس معاصر ایران را به عزیزانش، همسر نازنین عبدالقادر بلوچ، پسر گرامی‌اش میثاق و دختران عزیزش سارا، گراناز، ایلناز و شهرزاد شادباش بگویم.
همت برگزارکنندگان این برنامه مستدام و پایدار.
پانویس:
* عنوان طنز مستقیم هوراسی از اسم طنزنویس معروف رومی، هوراس (Horace) ملقب به پدر طنز که کمی بیش از دوهزار سال پیش می‌زیسته، اخذ شده‌است. در طنز هوراسی (Horatian Satire)، سخنگو فردی مودب و زیرک است که با طنزهایش بیشتر باعث سرگرمی و تفریح است تا خش و رنجش.

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

پنج شنبه 1/10/1390 - 2:23 - 0 تشکر 404928

آمدم / عبدالقادر بلوچ
کسی که به دنیا می‌آید مرگ خودش را حمل می‌کند!
این که می‌گویند خنده بر هر دردی دواست دروغ است. خبر مرگ مادرم را که به من دادند به همین امید برای زن و بچه و دوستان بیشمارم شدم فیلسوف: کسی که به دنیا می‌آید مرگ خودش را حمل می‌کند! چه توقع داشتید؟ حضرت محمد، زرتشت، بودا، مختاری، پوینده، فروهر‌ها، زهرا کاظمی، زهرا بنی یعقوب و پدر و مادر خوانندگان وبلاگ من بروند، مادر من بماند؟ اما وقتی روی تخت بیمارستان در جواب پرستار که می‌پرسید تنگی نفس هم دارم نخواسته اشک و آه شدم فهمیدم دوای خیلی از درها گریه‌ی بسیار تلخیست که از نهاد آدم بر می‌خیزد.
حالا من آمده‌ام خانه. دکتر می‌گفت آنچه سر آدم می‌آید از فشاریست که خود آدم و رژیمی که با آن سر و کار دارد بر آدم وارد می‌آورد. او نمی‌دانست رژیمی که از آن حرف می‌زند رژیم جمهوری اسلامی‌ای است که جدایی‌آفرین و داغ تحمیل کن است.
متشکرم از: فرامرز پورنوروز و مهری عزیز که انگار فرشته نجات من در غربتند. از هادی ابراهیمی و کتی دیلمی که دارند می‌روند مقام پدر و مادر غربت نشینان ونکوور را پیدا کنند. از محمد آقا علمی و سهیلا خانم که شانه‌هایشان هیچوقت برای تکیه دادن غایب نبوده. از محمود رستمی و فرید عزیز که صمیمیتشان همیشه در کلامشان موج می‌زند. از مجید میرزایی شاعر با احساس و علی نگهبان ادیب با وقار شهرمان. از بهاره، شراره ، لیلا خسرو پور. از پروانه و رقیه و جواد داغدار ابراهیم رزم آرا. از نیلوفر جان شیدمهر شاعر بسیار با محبت شهرمان. از شعله جان فقیهی شاعر شوخ و انسان . از مهین میلانی نویسنده و نقاد داغدار شهرمان که خود در سوگ مادر نشسته. از شقایق جان محمد علی نویسنده با احساس و مهربان. از مهران پر محبت که کمکهایش تحمل دردم را تسکین داد و مسعود گرامی. از پویا وبلاگنویس جوان و با ادب و احساس و فعال شهر ما. از خانم مینو سبزواری با احساس و بزرگوار. از محمد دوستدار سردبیر نشریه فرهنگ و دوست بسیار گرامی‌ام. از رامین مهجوری سردبیر بسیار فعال نشریه پیوند. از دکتر پیمان وهابزاده گرامی. از دکتر مسعود حسینی ارجمند. از عایشه خانم نارویی بسیار عزیز و گرامی. از شکوه خانم مهربان بانوی گل. از جی لندنی گرامی و با احساس. از استاد درویش‌پور گرامی. از زیتا جان مهربان. از زلما جان، شاعره پر احساس بلوچ. از محمد شه‌بخش عزیز. از منصور جان خرسندی شاعر و انسان و دوست گرامی. از میترا، مهتاب، طاهره، شهربانو، مریم دوست داشتنی. از خانم کرمانشاهی مسئول محترم رادیو زن و دوست گرامی. از سهیلا و آرش بسیار مهربان. از خیابانی به بزرگی خیابان شماره یازده. از ملا حسنی طناز. از محمود فرجامی بزرگوار و آزاده. از علی جان اوحدی دوست فرهیخته وبلاگنویس و استاد بزرگوار. از دوست بسیار گرامی اسدجان علیمحمدی و شورای محترم سردبیری بلاگنیوز. از سام الدین ضیایی طناز صاحب نام وبلاگشهر. از رهگذر طناز بسیار مهربان و دوست گرامی. از فرهاد جان حیرانی طناز تقویم تبعید. از رضا بهادر عزیز شاعر آشنا با غربت واژه. از ناصر جان و سایر یزرگوارانی که بدون نام ونشان مرا شرمنده الطاف خود کردند و از تمام عزیزانی که با ایمیل، تلفن و حضوری باعث شدند که زیستن با این تلخی را عادت کنم.


شهرگان
http://fa.shahrgon.info/?p=2674
http://fa.shahrgon.org/index.php?option=com_
بلاگ نیوز
http://new.blognews.name/index.php?subaction=showfull&id=1197109197&archive=1198450342&start_from=&ucat=36&do=archives

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

پنج شنبه 1/10/1390 - 2:24 - 0 تشکر 404929

یادنامه منوچهر احترامی به قلم دکتر عباس توفیق
همراه با مطلب منتشر نشده ای از او ” م.پسر خاله ” هم رفت .!.
دکتر عباس توفیق :همان طور که همه تان شنیده اند منوچهر احترامی، عزیز توفیق هم رفت.
سال ۱۳۳۷ بود ، چهار سال و نیم پس از کودتای ۲۸ مرداد ، توفیق پس از چهار سال و نیم توقیف با هزار فوت و فن و با هزار ترس و لرز چند هفته ای بود در آمده بود .یک روز دیدیم شعری به دفتر توفیق رسید، شیرین ، هشیارانه ، نسبتا محکم و … ولی با خطی بچه گانه ! فرستنده اش کیست ؟ شخصی به نام منوچهر احترامی . با نشانی تهران ،کوچه شتر داران !….
به دفتر توفیق دعوتش کردیم .آمد ،نوجوانی سفید و بور ،محجوب ، مظلوم ،فکور و بسیار خجالتی . پرسیدیم :آقا پسر شما چند سال دارید؟گفت : ۱۷ سال !چند شعر دیگرش را هم برای ما آورده بود که دست خالی نباشد .وقتی آنها را به ما می داد ،صورتش سرخ مثل لبو شده بود .اشعاری به لطافت اشعار اولیه ابوالقاسم حالت ،”خروس لاری توفیق ” بود .
هیچ شعرش به سنش نمی خورد .راستش شک کردیم نکند از اشعار قدیمی “خروس لاری ” کپی کرده باشد. امتحانش کریدم، دیدیم نه! اشعار ، طبع شعر و ذوق لطیف ، مال خودش است و استعداد دارد که طنز سرای اجتماعی و سیاسی با ذوق دیگری بشود . بسیار تشویقش کردیم .و شد.
منوچهر احترامی ۶۷ سال پیش به دنیا آمده بود .در تهران، در ۱۳۲۰ .ولی هرگز روز و ماه تولدش را به ما نگفت .شاید خودش هم نمی دانست .شاید هم برایش مهم نبود . بچه جنوب شهر بود .با همه ی خوبی های آن و منهای بدی های آن .لوطی بود .با معرفت بود.خاکی بود .انتقاد بسیار می کرد .اما هرگز فحش نمی داد ! امضاهای مستعار زیاد داشت .”م.پسر خاله ” و “الف.اینکاره ” معروف ترین آنها بود .در دبیرستان های مروی و دارالفنون درس خواند.از دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی تهران فارغ التحصیل و در “مرکز آمار ایران ” مشغول به کار شد .با بسیاری از مطبوعات همکاری کرد .آخر سری ها ، روزنامه نگاران جوان به عنوان “پیر دیر ” قبولش داشتند .
طبع نازکی داشت و سبیل کلفتی .
این اواخر خانه اش در “تهران پارس ” بود .اما در تنها جایی که پیدایش نمی کردی خانه ی خودش بود .اولا اگر می خواستی پیدا کنی ، نباید به خانه ی خودش تلفن می زدی ، باید به تلفن خانه ی مادرش تلفن می زدی ،تا آخر عمر از مادر ، نه مانند یک پسر ، که مانند یک مادر پرستاری کرد..
…هنوز مادر نمی داند پرستار شب و روزش دیگر نیست…این چنین فرزندانی ،مادر دهر دیگر بزاید .
آخرین باری که او را دیدم در مراسم یکی از شاعران گرامی توفیق بود .”بلبل گویا ” مهندس محمد علی گویا که دیگر خاموش شده بود .چهلم اش بود .
آخرین مقاله ای هم که برای من فرستاده بود چند ماه پیش بود .سی ام اردیبهشت ماه امسال، ۱۳۸۷ . به مناسبت جشن هشتاد و پنجمین سالروز انتشار نخستین روزنامه توفیق در ۱۳۰۲ ،در زمان سلطان احمد شاه قاجار.و به مناسبت انتشار آخرین دوره توفیق -۱۳۳۷-۱۳۸۷-.مقاله بسیار پر احساس اش را ، آن شب ، در آن جشن ، خانم ام برای حضار خواند در خانه من در شهر سانتیامونیکا .مقاله اش را هیچ جا چاپ نکردم .می خواستم فقط در کتاب خودم چاپش کنم .کتاب ” چرا توفیق را توقیف و نابود کردند ؟”.ولی اکنون حیفم می آید تا آن موقع نگه اش بدارم .به یاد او ، برای شما می فرستم که شما چاپش کنید .
نامش زنده و خاطره اش گرامی باد .
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به طنز
ثبت است در جریده توفیق نام او
سانتا مونیکا ،۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۷
*
در ” مکتب توفیق” چه آموختم ؟
منوچهر احترامی : نوجوان هفده ساله ای که کله ای به رنگ طالبی دارد و کوچک ترین یقه دنیا به گردنش گشاد می نماید ، در یک بعد از ظهر گرم تابستان سال ۱۳۳۷ از کوچه شترداران راه می افتد و پای پیاده خودش را به خانه شماره ۴۵ کوچه شیبانی در خیابان امیریه تهران می رساند.از ” سردر “ رد می شود.”هشتی ” را پشت سر می گذارد،داخل ” هشتی “ دوری می زند و توی حیاط کله می کشد .حیاط بزرگ ،قدیمی و خلوت است .به ” هشتی ” باز می گردد.معطل ، مردد و دست پاچه است . مردی جلویش سبز می شود و می گوید : برو بالا.در بالا ،هیئت تحریریه ، در دواتاق تو در تو دور یک میز نسبتا بزرگ عده ای ، ریز و درشت و چاق و لاغر ، گوش تا گوش نشسته اند .نوجوان ،غریبانه جایی در لب پنجره برای خودش دست و پا می کند .قاسم رفقا که در آن موقع هیچ معلوم نیست که قاسم رفقاست ،می گوید : بچه جان مواظب باش نیفتی ! بچه می گوید : مواظبم .
امروز ۵۰ سال از آن روزگار می گذرد.آن بچه همچنان مواظب است که نیفتد .نه از آن وری ،نه از این وری. و این چیزی است که آن را در “مکتب توفیق ” آموخته که روی مو راه برود و به این سوی و آن سوی نغلتد.آموخته است که روی خط قرمز بنشیند و رنگی نشود .
من امروز هنگامی که به گذشته می نگرم ، ” توفیق ” را نه تنها ” یک روزنامه فکاهی ” که ” آموزشگاهی برای طنز نویسان ” و “پدید آورنده و مروج شیوه ای از طنز نویسی ژورنالیستی” می بینم که به عنوان شیوه ای مسلط و فراگیر ، همواره ، چه از حیث محتوا و چه از حیث فرم ، به صورت تام و تمام ، مورد گرته برداری طنز نویسان و ناشران جراید طنزآمیز قرار گرفته است.علاوه بر این ، آنچه که به ” توفیق ” به عنوان یک روزنامه هفتگی فکاهی – انتقادی یا به تعبیر امروز ، هفته نامه طنز سیاسی تشخص یگانه می بخشد ، استواری پیوسته و ثبات رای حیرت آوری است که از خود نشان داده است.
در اینجا باید یاد آور شوم که روزنامه جدی سیاسی توفیق که قبل از سال ۱۳۰۰ به مدت حدود یک دهه به مدیریت “میرزا حسین خان معاون دیوان ” در تبریز منتشر می شده است .ارتباطی با روزنامه فکاهی توفیق ندارد.
عدم وابستگی و چسبندگی و وابستگی به حرکت های چپ و راست و استقلال و صلابت رای در تمامی سال های دوران سوم انتشار “توفیق ” چیزی است که از نوروز ۱۳۳۷ تا خرداد ۱۳۵۰ به وضوح مشخص و نمایان است و این آن چیزی است که قلم زدن در روزنامه توفیق را افتخار آمیز و نشستن در جلسات هیات تحریریه را برای ریز و درشت و چاق و لاغر مطبوع و دلنشین می کند .
من بعد از ۵۰ سال قلم زدن بی امان و بعد از ۵۰ سال حضور مداوم و بی وقفه در عرصه پر دست انداز ژورنالیسم هنوز خودم را شاگرد ” مکتب توفیق “می دانم . من در توفیق ، ” نوشتن ” ،”زیرکانه نوشتن ” ، ” شیرین نوشتن “، “مربوط نوشتن ” و ” با اندیشه نوشتن ” را آموخته ام .در توفیق “طنز شناسی ” و ” طنز فهمی ” را آموخته ام .در توفیق حتی نمونه خوانی ، غلط گیری ، صفحه بندی ، سر دبیری ،چاپ ، توزیع و لفاف پیچی را آموخته ام و چه و چه های دیگر.اما بیش از هر چیز و پیش از هر چیز ،آموخته ام که خودم باشم و امروز بعد از ۵۰ سال قلم زدن و حضور بی وقفه در عرصه مطبوعات ، هنوز احساس می کنم که از خودم دور نیافتاده ام و این بزرگ ترین دستاورد من از مکتب توفیق است .
امروز آن نوجوان هفده ساله کله طالبی ، به پیری سپید موی و شکم گنده تبدیل شده که بزرگ ترین یقه دنیا به گردنش تنگ می نماید.امروز دیگر کسی باقی نمانده که چهارشنبه شبها در شماره ۴۵ کوچه شیبانی خیابان امیریه ،توی حیاط آجر فرش ، کنار گل های لاله عباسی ، روی صندلی لهستانی بنشیند و شعرهای ملک حجازی قلزم ، متلک های عباس فرات ، معرهای سرمست شوخی های اسدالله شهریاری را بشنود .
دیگر مرد میانسال دلسوخته ای که هر نیمه شب در کوچه شترداران می رفت و با آوازی حزین می خواند :
یا رب این شمع شب افروز ز کاشانه کیست ؟
جان ما سوخت ،پرسید که جانانه کیست ؟
و مرا که پای پیاده از “انجمن توفیق ” به خانه برمی گشتم ، وا می داشت که در تاریکی شب آهسته گام بردارم ، و دم به دم ، اشک هایم ر ابا آستین پاک کنم ، وجود ندارد.

به نقل از روزنامه اعتماد ملی ،شماره ۸۷۰ ،دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷ ، صفحه ۱۸


كافه طنز
http://www.cafetanz.com/mag/?p=231

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

پنج شنبه 1/10/1390 - 2:34 - 0 تشکر 404931

سلام
ممنون از معرفی کاملتون، من که خیلی به آثار طنز علاقه دارم.
یا علی

پنج شنبه 1/10/1390 - 9:31 - 0 تشکر 404974

از زحمات شما سپاسگذارم. در اسرع وقت بطور کامل مطالعه می کنم

[ هر کسی از ظن خود شد یار من                 از درون من نجست اسرار من ]

پنج شنبه 1/10/1390 - 11:26 - 0 تشکر 405017

shahinf گفته است :
[quote=shahinf;424382;404931]سلام
ممنون از معرفی کاملتون، من که خیلی به آثار طنز علاقه دارم.
یا علی

ممنونم از توجهتون و خوشحالم كه این تاپیك مورد علاقتون واقع شده.

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

پنج شنبه 1/10/1390 - 11:32 - 0 تشکر 405021

jalil1373 گفته است :
[quote=jalil1373;342624;404974]از زحمات شما سپاسگذارم. در اسرع وقت بطور کامل مطالعه می کنم

ممنونم از لطفتون و خوشحالم كه به این مطلب توجه دارید.

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

پنج شنبه 1/10/1390 - 11:33 - 0 تشکر 405022

همراه با خاطره‌های عمومی ‌منوچهر احترامی
استاد همیشه آن لاین بود
رضا ساکی :دستور داده اند خاطراتی که از منوچهر احترامی ‌دارم بنویسم، کاش به آقای احترامی‌ می‌گفتید که خاطراتش را درباره من بنویسد، چون ایشان از من بیشتر خاطره دارند تا من از ایشان، اما حالا که استاد رخت از جهان بربسته این ایده، ایده خوبی است که من از ایشان بنویسم. خب حالا از کجا شروع کنم؟ آن قدر از ایشان خاطره بلدم که اگر بگویم قصه هزار و یک شب می‌شود، ثانیه به ثانیه ارتباط با این پیرمرد مهربان خوش بیان خاطره بود. اما اگر اجازه بدهید من خاطره گویی نکنم، به فکر آبروی من هم باشید، آخر از شما چه پنهان در این چند روزی که استاد درگذشته است، خالی بندان آن قدر خاطره جعلی روایت کرده اند که من می‌ترسم چیزی بگویم. این روزها در عالم طنز همه شاگرد احترامی‌ شده اند و محرم اسرار او. البته طبیعی است و این نشان از بزرگ بودن استاد دارد. اصلا ً بگذارید خاطراتی را نقل کنم که نه در جمع خصوصی بین من و استاد بلکه در مجامع عمومی ‌اتفاق افتاده اند، بله این طوری بهتر است، نقل خاطرات عمومی ‌خطرش کمتر است از این که آدم بنشیند بگوید با استاد در خلوت چه می‌کرده و چه می‌گفته، می‌ترسم خاطرات خصوصی با استاد را بگویم به جرم براندازی نرم دستگیر بشوم، آخر استاد همیشه می‌گفت طنز باید جامعه را اصلاح کند، خودمانیم عجب حرف‌های بوداری می‌زده‌ها؟ بی خیال، برویم سراغ خاطرات عمومی، این خاطراتی که این جانب نقل می‌کنم همه در حضور چند شاهد زنده اتفاق افتاده اند که همگی می‌توانند درستی خاطرات را تأیید کنند، بگذریم برویم سراغ خاطرات:
* احترامی ‌هیچ اعتقادی به اتومبیل نداشت، البته تاکسی سوار می‌شد اما اهل این نبود که برای آمد و شد به جلسه‌ها و شب شعرها و محافل فرهنگی ماشین سراغش بفرستی، دست کم این طور بود که خودش می‌آمد و برای برگشت اگر پا درد همیشگی به سراغش می‌آمد با اصرار دوستان سوار می‌شد و می‌رفت.
* این پیرمرد متولد مرداد 1320، آفیس 2007 را از برخی نسل سومی‌ها بهتر بلد بود و تایپ کردنش با زرنگار از خیلی‌ها تندتر.
* خودش می‌گفت (از زرویی شنیدم) اگر طنزپرداز خوبی نشدم ولی آشپزی بلدم. استاد یک سرآشپز کاردان در زمینه پخت هله هوله، غذاهای ایرانی و انواع کباب بود و شربت‌های محشری درست می‌کرد.
* همیشه آن لاین بود، تا یک شب هم اگر زنگ می‌زدی گوشی را برمی‌داشت. به راحتی پیدا می‌شد. گوش خوبی داشت برای شنیدن غرغر، آدم راحت می‌شد وقتی صدایش را می‌شنید.
* آدم مستقلی بود، خودش بود. در هیچ دایره ای جا نمی‌شد.
* از سال 58 دکترها قلبش را جواب کرده بودند اما تا سال 87 زنده ماند، در شب تولدش در گل آقا، در شب بزرگداشتش در بخارا، هنگام دریافت جایزه طنز عبید و در بسیاری از جاهای دیگر می‌گفت من به قرص و دارو زنده نیستم، به این چیزها زنده هستم.
* هرگز ازدواج نکرد، یک عمر از مادر پیرش پرستاری کرد، در طول سالیان دراز پایش را از تهران بیرون نگذاشت نکند مادر تنها بماند. وقتی مادرش می‌گفت منوچهر، مثل اسفند از جا می‌پرید.
* علامه بود. خیلی می‌دانست. کتابی نبود که ندیده باشد یا نخوانده باشد.
* زمستان و تابستان یک تا پیرهن می‌پوشید، شلوار مخمل کبریتی خیلی برازنده اش بود. سبیل زیبایی داشت که نمونه اش را شاپور داشت. می‌گویند زرویی نصرآباد هم از استاد پیروی می‌کند، البته این سبیل‌ها ویژه طنازی است نه چیز دیگر.
* بعد از نوشته‌های من عاشق چخوف و سعدی بود. می‌گفت «اتاق شماره شش» شاهکار است، می‌گفت همه از دست چخوف و سعدی تقلید کرده اند. _ وصیت کرده بود کسی در عزایش گریه نکند، مخالف غم بود. کسی غم احترامی ‌را ندید.
* از بس خسته می‌شد در شب شعرها گاه می‌خوابید، اما نمی‌دانم چه طور خوابی بود که همه شعرها را می‌شنید.
منبع: ماهنامه نسیم هراز/ شماره 38/رضا ساکی

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

پنج شنبه 1/10/1390 - 11:34 - 0 تشکر 405023

منوچهر احترامی به روایت زندگی /رضا ساکی
استاد فقید منوچهر احترامی در تیرماه1320 درست دو ماه قبل از این که متفقین به ایران بیایند و همه چیز را به هم بریزند، در تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند بود و مادرش همشیرة آیت‌الله علامه میرزاابوالحسن شعرانی، عالم روحانی شهیر برجستة مذهب تشیع بود. او دومین فرزند خانواده بود که یک برادر بزرگ و خواهر کوچکتر از خود داشت. احترامی بعد از تحصیلات ابتدایی و اتمام دارالفنون دیپلم گرفت و در سال 1339 وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد تا حقوق قضایی بخواند. احترامی پس از به پایان رسیدن دوره‌ لیسانس به سربازی رفت و بعد از سربازی به استخدام مرکز آمار ایران در‌آمد‏‎.
منوچهر احترامی شاگرد بی‌واسطه‌ مجله‌ توفیق بود. او در سال 1337 رسماً توفیقی شد. توفیق سه دوره‌ در فاصله سال‌های 1301 تا 1350 منتشر شد که ورود احترامی به توفیق در دوره‌ سوم بود که از 29اسفند 1336 با مدیریت حسن توفیق آغاز شد و تا 1350 شمسی ادامه یافت. منوچهر احترامی در مجله توفیق علاوه بر طنزنویسی در تنظیم مطالب توفیق نیز همکاری می‌کرد. احترامی در توفیق بیشتر با اسامی مستعار «م. پسرخاله» و «الف. اینکاره» طنز می‌نوشت. او تا سال 1350 که توفیق توقیف شد در مطبوعات ماند و از آن پس به رادیو و تلویزیون رفت و در برنامه‌های جنگ 48 ساعته رادیو طنز نویسی کرد‏‎.
پس از انقلاب، احترامی در دوره‌ کوتاهی (57 تا 58) که مطبوعات زیادی منتشر می‌شدند کار مطبوعاتی کرد و طنز نوشت اما زود گوشه‌نشین شد و به طنز نویسی برای کودکان روی آورد. او آغاز کننده‌ طنز کودک در ادب فارسی است. زرویی نصرآباد می‌گوید: «او بنیانگذار واقعی طنز کودکان در ایران بود.قبل از او فکاهی کودک داشتیم وطنز درباره کودکان داشتیم، اما طنز برای کودکان نداشتیم.»
کتاب «حسنی نگو یه دسته گل» او مشهورترین اثر در بین بیش از پنجاه کتابی است که برای کودکان نوشته است. از دیگر آثارش می‌توان به: «خروس نگو یه ساعت»، «خرس و کوزه عسل»، «دزده و مرغ فلفلی» اشاره کرد. در این سال‌ها احترامی مطالعات پژوهشی پیوسته‌ای را در مورد داستان نویسی، شعر و طنز در ادبیات کلاسیک فارسی و غرب آغاز می‌کند. احترامی از آن دسته آدمهایی بود که کتاب نخوانده نداشت و به جرأت می‌توان گفت کتابی نبود که او ندیده یا نخوانده باشد. منوچهر احترامی در اواخر عمر بر روی طنز عطار و مقاله‌ای با نام «چاخان» و كتابی درباره‌ «ابوتراب جلی» کار می‌کرد‎.
كتاب پژوهشی «طنز در ادبیات تعزیه» اثر دیگر احترامی است که متأسفانه بعد از توزیع اندک، جمع‌آوری شد و ایشان هرگز نتوانست توزیع مجدد آن را به چشم ببیند. این اثر سترگ حاصل ایرانگردی‌های احترامی و جمع‌آوری نسخه‌های تعزیه است. منوچهر احترامی با آغاز به کار گل آقا در سال 1372 نوشتن در این مجله را شروع کرد. نقیضه‌های او در گل آقا که با نام «جامع الحکایات» منتشر شده است، از جمله بهترین آثار احترامی و طنز معاصر است. او همچنین «وقایع‌نویسی» را نیز با گوشه‌چشمی به وقایع‌نویسی دورة قاجــار با امضای «م.وقایع‌نویس» در گل‌آقا دنبال کرد‏‎.
منوچهر احترامی در این سال‌ها مقالات متعددی درباره طنز نوشت که در نشریات مختلف چاپ شده‌اند. احترامی اثر مکتوب مستقلی در باب نقد ادبی ندارد، اما مجموعه‌ مقالات او منبع گرانسنگی است برای مراجعه و تحقیق درباره طنز.
او در سال 1370 در یک پروژه‌ سینمایی به نام «دندون طلا» به کارگردانی حسین فردرو به عنوان فیلم‌نامه نویس همکاری کرد. او در طول سال‌هایی که برای مطبوعات نوشت هیچگاه اثر متوسطی از خود بر جای نگذاشت. آثار احترامی که مرحوم گل آقا او را طنزپردازی شایسته‌ احترام می‌دانست، همه یا خوب بودند یا عالی. مجموعه‌ «بچه‌ها من هم بازی» و «پیر ما گفت» از دیگر آثار منوچهر احترامی است. او عاشق چخوف و سعدی بود. احترامی به دلیل بیماری قلبی که از سال‌های پایانی دهه 50 دچارش شد، در22بهمن 1387 چشم از جهان فرو بست. او هرگز ازدواج نکرد و تا آخرین لحظات عمر از مادرش پرستاری کرد. روحش شاد‏‎.‎
20بهمن 1388
http://www.ettelaat.com
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
http://www.seemorgh.com/culture/default.aspx?tabid=2072&conid=27958

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

جمعه 2/10/1390 - 11:44 - 0 تشکر 405425

با طنزپردازان و كاریكاتوریست‌ها

سراغ اذناب و اصحاب آبدارخانه، اهالی طنز و كاریكاتور رفتیم و این چهار تا سوال را در باب جادو و جادوگری پرسیدیم:

سؤال‌ها:
1ـ آیا تا به حال جادو شده‌اید؟
2ـ اگر همین الان یك غول چراغ جادو مقابلتان ظاهر شود، چه آرزویی می‌كنید؟
3ـ معروف‌ترین جادوگرهایی كه می‌شناسید؟
4ـ به نظر شما در این اوضاع و احوالیكه عمر نشریات كوتاه است، اذناب گل‌آقا چه جادو و جنبلی می‌دانند كه توانسته‌اند هفده سال آبدارخانه و نشریات را سرپا نگه دارند؟!

این جوری جواب‌ دادند:


* منوچهر احترامی(طنزنویس)
1ـ بله، هر وقت قصه یا شعر یا داستان و مطلب خوبی می‌خوانم هاج‌ و واج می‌مانم و جادو می‌شوم.
2ـ از او می‌خواهم كه برگردد توی چراغ تا من هم دنبال كار و زندگیم بروم. چون اگر قرار باشد كه من به او دستور بدهم پس قدرت من از او بیشتر است و قدرت او فایده‌ای ندارد. اما آرزویم این است كه یك چراغ جادو داشته باشم! و پارادوكس یعنی این و اینها است كه ذهن خودآگاه بشر را مشغول می‌كند و بشر فكر می‌كند اگر به جادو برسد به همه چیز خواهد رسید.
3ـ علاءالدین. چون با چراغ جادویی كه دارد می‌تواند هر كاری را انجام دهد ولی دیگر جادوگران این خاصیت را ندارند و قدرتشان محدود است.
4ـ یك چراغ جادو دارند كه یك جایی پنهانش كردند.


* ریتا اصغرپور(طنزنویس و سردبیر گلنا)
1- خوشبختانه خاصیت جادو شدنم زیاد است و كیس مطالعاتی مناسبی برای انواع و اقسام جادوگرها هستم. آخرین بارش هم همین پاسخ به سؤالات شماست كه با قاطعیت قصد داشتم پاسخ ندهم!
2- آرزو می‌كردم مرا با خودش ببرد داخل چراغ. آخه همیشه برایم سؤال است كه غول به این بزرگی توی چراغ به این كوچكی چطور جا می‌شود!
3- یك آقا یا خانمی كه در صدا و سیماست و با قدرت جادوگری خود می‌تواند فیلم‌های رمانتیك و عشقی را به شكل ترسناك پخش كند یا فیلم‌های تاریخی را به شكل اكشن یا...!
4- اِ...! زرنگید! لو بدهم كه باطلش كنید؟ نكند كه از طرف هیات نظارت بر مطبوعات آمده‌اید؟


* یحیی تدین
(كاریكاتوریست)
1ـ در بعضی مواقع، كاری كه دارای ویژگیهای خاصی دارد مسحورم می‌كند.
2ـ یك ویلا در یك جای خوش آب و هوا یا دیدن یك فیلم بدون سانسور!
3ـ دومیه، بورخس و كافكا، فلینی، آنتونیونی.
4ـ گل‌آقا به مواردی نزدیك نشد كه بتوان اسمش را جادو گذاشت و در واقع با اقتدار زنده و سرپا ماند و همه اینها هم به احترام و به خاطر وجود شخص آقای صابری است.


* نازنین جمشیدی
(كاریكاتوریست)
1ـ بله. بعضی از آنها را نمی‌شود گفت. بعضی‌ها هم بستگی به منظورتان از جادوگری دارد. مثلاً وقتی مادرم كاری را می‌خواهد و من انجام ندهم، واقعاً جادویم می‌كند!
2ـ می‌خواهم نفر اول دوسالانه كاریكاتور شوم.
3ـ هری پاتر و غول علاءالدین و جادوگر زیبای خفته كه بچگی‌ها از آن بدم می‌آمد.
4ـ‌ گلنسا احتمالاً یا یك چراغ جادو دارد كه هر روز رویش دست می‌كشد یا اینكه یك هری پاتر دارد كه می‌تواند با كمكش مجله‌درمجله‌ها را دربیاورد و بقیه كارها را انجام دهد.


* ثنا حسین‌پور
(كاریكاتوریست)
1ـ بله، فكر می‌كنم اتفاق افتاده. اما چون سوژه زراندوز می‌شود نمی‌گویم! اما توی پیش‌دانشگاهی بود.
2ـ یك عالمه پول! چون همه مشكلات و آرزوها را با پول می‌توان حل كرد. البته این دومین آرزوی من است!
3ـ پروفسور اسنیپ و دون خوان.
4ـ فكر می‌كنم این باشد كه علاقه‌مند و پایبندشان می‌كند و اهالی و اذناب بدون چشم‌داشت مالی می‌توانند برای گل‌آقا خوب كار كنند.



* هادی حیدری
(كاریكاتوریست)
1ـ من خیلی به جادو اعتقادی ندارم.
2ـ آرزو می‌كنم كه همه آرزوهایم را برآورده كند.
3ـ از كاریكاتوریستها كروگر.
4ـ این هنر كسانی است كه كارشان نقد كردن است و در واقع آنها زمان گفتن و ادبیاتشان را درست انتخاب می‌كنند تا بتوانند سیاست و اقتصاد و به طور كلی جامعه را درست نقد كنند. این خودش یك جادوست والبته نباید نقش گل‌آقا را نادیده گرفت.


*امیرحسین داودی
(كاریكاتوریست، مدیر هنری موسسه گل‌آقا)

1- خودم كه چیزی یادم نمی‌آید!
2- آرزو می‌كردم همه آرزوهایم برآورده شوند.
3- هری پاتر، رونالدینیو.
4- من بیشتر فكر می‌كنم این چه جادو و جنبلی است كه گل‌آقا با هفده سال سابقه در زمینه طنز و این همه اشتیاق برای طنز در جامعه، اوضاع و احوالش این است!



* جمال رحمتی
(كاریكاتوریست)
1ـ نه تا به حال جادو نشدم.
2ـ آرزو می‌كنم بتوانم یك فیلم بسازم
3ـ هری پاتر و دوستان هری پاتر.
4ـ فكر می‌كنم همگی مخاطب را می‌شناسند و مخاطبان هم آنها را دوست دارند.


* جلال رفیع
(طنزنویس)
1ـ جدا از اینكه خیلی به جادو و جنبل اعتقادی ندارم، اما همیشه در برابر هنر انسانهای هنرمند و فداكاری آدمهای فداكار مسحور می‌شوم.
2ـ غول چراغ جادو صنعتی است كه بشر آن را در آورده و دیگر هم نمی‌تواند آن را سر جایش برگرداند. آرزو می‌كردم كه این غول به همان چراغ برگردد!
3ـ سعدی شعری دارد كه می‌گوید: بر احوال آن‌كس بباید گریست/ كه دخلش بود 19، خرج 20. ولی من می‌گویم بر احوال كسی باید گریست كه دخلش بود 20، خرجش 200! و شاید جادوگران واقعی این چنین خانواده‌های هستند و در حقیقت چنین آدمهایی دخلشان آمده!
4ـ همان جادو جنبلی كه گل‌آقا می‌گفت و من هم با كمی تغییر می‌گویم با پیروی از مكتب سوفافیسم و در واقع یكی به نعل و یكی به میخ زدن كه این یك حسن است. مهر و محبت هم یك نوع جادوست. نقد ادیبانه و علمی هم نوعی سحر است كه به خلق یك اثر علمی و ادبی می‌انجامد. كاری كه در گل‌آقا انجام می‌شود.


*علی زراندوز
(طنزنویس، سردبیر بچه‌ها گل‌آقا)
1-گمان نكنم! البته شاید كسی كه جادو كرده آن‌قدر در كارش وارد بوده كه اصلا متوجه ماجرا نشدم!
2-دو تا چراغ جادوی دیگر هم داشته باشم... چون آرزوهایم آن‌قدر زیاد است كه یك غول تمام وقت هم كار كند از پس آنها بر نمی‌آید!
3-گاندالف، سارون، هری‌پاتر و جادوگر شهر از.
4-این كار نیاز به جاد ندارد، پوست كلفت می‌خواهد!


* ابوالفضل زرویی نصرآباد
(طنزنویس)
1ـ اگر «جادو شدن» به معنی «مسحور شدن» باشد، بله. در مواجهه با آثار برجسته ادبی و هنری، بعضاً مسحور می‌شوم.
2ـ آرزو می‌كردم مرا نخورد!
3ـ مرلین، دامبلدور، لردولدمورت و هری پاتر.
4ـ جادوی «رو»! و طلسم كُلُفت كننده پوست! و تعهد به زنده نگه داشتن نام و یاد خورشید جاویدان فروغ طنز ایران، كیومرث صابری‌فومنی (گل‌آقا).


* رضا ساكی
(طنزنویس)
1ـ بله، چند وقت پیش، توسط دو چشم جادو.
2ـ كارت پایان خدمت!
3ـ اولی و دومی را نمی‌توانم بگویم اما سومی در فیلم دزد عروسكها بود.
4ـ جادو جنبل یك موضوع حساس و فوق محرمانه است و من هم كه گل‌آقایی هستم خیلی از مسائل را باز هم نمی‌توانم بگویم. ولی در كل گل‌آقا جادو جنبل در كارش وجود ندارد و آن‌قدر بزرگ و خوب و توانمند است كه از جادو جنبل كاری برنمی‌آید! ولی علم و صنعت آن‌قدر پیشرفت كرده كه فكر می‌كنم به‌زودی یك طلسم و جادو و جنبلی برایش پیدا شود!


*پوپك صابری (گنسا)
1-سوالهایی می‌فرمایید‌ها! اگر نشده بودم كه الان اینجا نبودم كارهایی را انجام بدهم كه نه دنیا دارد نه آخرت!
2-اگر نمی‌تواند طلسم و جادوی سوال اول را كامل باطل كند، مرا ببرد یك جا كه 48 ساعت بدون فكر و دغدغه بخوابم و به صدای دریا گوش بدهم.
3-شما این مصرع شاعر معروف را شنیده‌اید كه مخصوص مردم ایران گفته:« ما همه جادوگریم... دوگریم... دوگریم»؟ گویا یكی از خوانندگان معروف هم آن را با حال و هوای موسیقی قوامی اجرا كرده و نوار كاستش هم خیلی پرفروش شده!
4-مگه گل‌آقا هنوز منتشر می‌شه؟


* رؤیا صدر
(طنزنویس)
1ـ بله، هر وقت كه وارد سایت گل‌آقا می‌شوم، طراوت و فضای سایت مرا مسحور می‌كند!
2ـ آرزو می‌كنم قفل ذهنم باز شود تا بتوانم به سؤالاتتان جواب بدهم.
3ـ جی كی رولینگ.
4ـ فكر می‌كنم با غول چراغ جادو سروسری داشته باشند كه توانسته‌اند تا به حال این مؤسسه را سرپا نگه دارند و همین‌جا ازشان می‌خواهم این را به ما هم یاد بدهند!


* گیتی صفرزاده (طنزنویس و سردبیر ماهنامه گل‌آقا)
1ـ همین كه در كار طنز مانده‌ایم خودش جادوست دیگر!
2ـ عاقبت به خیری! این جمله به ظاهر ساده و پیش پا افتاده معنا و ارزشی بسیار عمیق دارد كه هر چقدر سن آدم بالاتر می‌رود، مفهوم آن را بیشتر درك می‌كند.
3ـ قمر وزیر (امیر ارسلان)، جادوگر هفت‌خان رستم، جادوگر قصه هانس و گرتل و سفیدبرفی، زیبای خفته و خلاصه همه جادوگرهای قصه‌های كهن ایرانی و خارجی كه اكثراً نام تخصصی هم ندارند.
4ـ ببینید می‌توانید چشم بزنید و همین امسال این جادو باطل شود


*لاله ضیایی
(كاریكاتوریست)
1ـ جادو شدم ولی نه از آن جادوها! بعضی چیزها گاهی خاصیت جادویی پیدا می‌كند. مثل یك اثر هنری، یك كاریكاتور، یك نوشته، یك مسأله ریاضی كه آدم در برابر آن مسحور می‌شود و برایش خاصیت جادویی پیدا می‌كند.
2ـ اگر آن غول واقعاً زورش می‌رسد، جنگ را در دنیا تمام كند.
3ـ كوزوبوكین كه یك كاریكاتوریست است. چون سوژه‌هایش هیچ‌وقت تمام نمی‌شود و همچنین رامبراند نقاش.
4ـ گل‌آقایی‌ها یك چراغ جادو پیدا كرده‌اند!


* سلمان طاهری
(كاریكاتوریست)
1ـ تا قبل از اینكه این سؤال از من پرسیده شود فكر می‌كردم نه! ولی حالا می‌بینم چرا. برادر كوچكم مرا جادو كرده چون هر كاری كه بخواهد، حتی اگر مطابق میلم هم نباشد، برایش انجام می‌دهم.
2ـ به غول می‌گویم پاك‌كُنم را كه همین الان زیر میز افتاده به من بدهد!
3ـ چند تا جادوگر گمنام را می‌گویم، چون بقیه را همه شما می‌شناسید. معلمهایی كه از شاگردهای خنگ دكتر و مهندس می‌سازند، تولیدكننده‌های هله هوله كه با چیزهای كثیف، خوشمزه‌ترین خوراكیها را درست می‌كنند و... !
4ـ این جادوی اذناب نیست! جادوی گل‌آقاست كه همچنان طلسمش باطل نشده.


* حسن كریم‌زاده
(كاریكاتوریست)
1- آره خواهر! چشم ندارند موفقیت آدم رو ببینند كه... ذلیل‌مونده‌ها بدجور چیز‌خورم كرده بودند، باطل‌السحر از هفت جای خودم آویزون كردم؛ دفع شد رفت.
2-[در حال كوبیدن مشت به سینه:] به این وقت عزیز، قسم‌اش می‌دم كه نسل هرچی حسودِ چشم‌دریده‌است، از زمین ورداره!
3- یكی رو می‌شناسم؛ كارش حرف نداره. یه محلول داد به خاله لیلا، یك هفته‌ای شوهرِ پولدار كرد؛ رفت خونه‌ بخت. یادم بنداز موبایل‌اش رو بهت بدم.
4- هر‌كی ندونه، من كه می‌دونم آبجی. پیش خودمون بمونه؛ اهالی آبدارخونه‌گل‌آقا، هر‌بار توی مراسم‌ افطاری موسسه، دعای محبت رو هفده‌بار می‌خونند و فوت می‌كنند توی مخلوطِ نیم مثقال نمك و هفت گرم شكر، بعد می‌ریزند توی چایی مسئولین (به‌خصوص هیئت نظارت بر مطبوعات)! آره خواهر، با جادو-جمبله كه خودشون رو تو دلِ اونها جا كردند دیگه، چی فكر كردی؟!




الهام نظری
تاریخ : دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۶

http://www.golagha.ir/webmags/?ty=5&magid=17&id=608

متولد1351 هستم و در زمينه ي داستان نويسي خصوصا رمان رئال فعاليت ميكنم در عرصه ي فيلمنامه نويسي و نگارش سريال هم دستي در تاليف دارم. 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.