ازین به مصاحبه بعد برای مجله سبز هست که دیدم یه مقدارش تکراریه اونارو حذف کردم و بقیش رو براتون گذاشتم :)
هنر را چهطور معنا میکنی؟
بهداد: هنر به طور اعم و بازیگری به طور اخص روایت شاعرانهای است از انسان توسط آدمیزاد... مسیر آدمیزاد رو به انسانیته یعنی آدمی میره تا انسان بشه... آدمیزاد انسان را میسراید... آدمیزاد انسان را میسراید...
منظور از شاعرانه بودن، دخالت حس خیاله؟
بهداد: هم این و هم هزاران تعریف جامع و مانع دیگه.
و مد نظر شما...؟
بهداد: همون تعریف جامع و مانع.
خب اینکه خیلی کلی شد...
بهداد: جزییاش همونی میشه که در سینما میبینید... جز به جز...فریم به فریم... شعر بازیگری دیدنیه نه شنیدنی و کلیاش همین میشه که عرض کردم خدمتتون.
و دلیل انتخاب این هنر از طرف حامد بهداد؟
بهداد: میخواستم سراینده باشم.
اگر روزی به فرض محال این هنر با شهرت حاصله تداخل داشته باشه، کدوم رو انتخاب میکنی؟
بهداد: توفیق در هر امری شهرت در پی داره... حتی اگر قاتل خوبی باشی به طور حتم معروف خواهی شد... اگر و اما نداره، من خوبم پس اسمم هست... چه در خوبی، چه در بدی. شهرت زیرمجموعه توفیقه، یعنی توفیق نمیتونه شهرت نیاره، اصلش توفیقه.
یعنی باید افاضه بشه؟
بهداد: افاضه یعنی چی؟
یعنی از یک جایی ماورایی نصیب آدمی بشه.
بهداد: آها.. ریشه افاضه از فیض میاد؟!
بله.
بهداد: حالا من به این کلمه فیض و افاضات کاری ندارم ولی بله گاهی اوقات از جایی میاد و نصیب آدم میشه.
پس یعنی در اختیار شما نیست؟
بهداد: بله، یک بخشی از توفیق دست ما نیست، دست دیگریست، دست شرایطی شاید، پروردگار متعال و...
شما انتخاب نمیکنید؟
بهداد: شما به عنوان یک انسان، موجود صددرصد انتخابگری نیستی، انتخاب تو در حد همراهیه. تو اگر انتخاب کنی و اختیار کنی که هر آنچه باد میوزد، میوزم، هر آنچه آب میرود، میروم، یعنی همراه طبیعت شدی. چون گردشی که پروردگار و جهان هستی برای تو در نظر گرفته باید همراه باشی. اگر مقاومت کنی با فشار زندگی روبهرویی و اگر رها کنی و اختیار کنی که مقاومت نکنی مثل یک گهواره تو را در آغوش خواهد گرفت.
خب این اختیار که خود جبره!؟
بهداد: من آدم جبرگرایی هستم و اصولا مقدار اختیارم همینه که مقاومت نکنم. آنقدر اختیار دارم که بپذیرم، پس میپذیرم. تو باید قدرت پذیرشتو بالا ببری. همین. به این میگن اختیار. حالا میتونی اختیار کنی نپذیری تا بیشتر زجر بکشی...
در کار هم همین طور هستی؟
بهداد: این اتفاق باید هوشمندانه بیفته.
یعنی وقتی فیلمنامهای برایت میفرستند، همراه میشی و میپذیری؟ هر قدر هم ضعیف باشه؟
بهداد: اگر با فیلمنامه همراه بشی، باب تخیل باز میشه، تصاویر رو میبینی، بوها رو استشمام میکنی و صداها رو میشنوی. به هر حال تا یه حدی باید اعتماد کنی و این اعتماد خودش تولید خواهد کرد و بعد تو به آن اضافه میکنی.
پس بیشتر از آن، به خودت اعتماد میکنی؟
بهداد: گاهی اوقات به خودم، بله... ولی در کل به جریانات و به اتفاقات اعتماد کردن. البته گاهی با فیلمنامه ضعیف همراه میشوم و گاهی با فیلمنامه قوی مثل «لبه پرتگاه» آقای بیضایی که حتی قراردادم بستم، همراه نمیشوم.
برای همین در فیلمی مثل «مجنون لیلی» بازی کردی؟ همه معتقدند کار، فیلمنامه ضعیفی داشت که شاید درحد بازیگری مثل بهداد نبود.
بهداد: من بازیگری نیستم که بتوانم تا انتها بیننده را حفظ کنم، درسته که خودم میگم من سلطان همه بازیگرام... شاخ سینمام... اما اینو میگم که یه چیزی گفته باشم ، جلب توجهی کرده باشم، همین. فیلم «مجنون لیلی» هم اتفاقی شد... من و قاسم جعفری پیشتر رفاقتی داشتیم... در فیلم همسفر برایش بازی کرده بودم هر چند فیلم بسیار بدی بود، اما قاسم رفاقتش با من موند بعدها هم خیرش به من رسید... بارها و بارها برای همه سریالهایش از من دعوت به کار کرد، که نشد تا رسید به «مجنون لیلی». من به همون سکانس هم راضیم خدا رو شکر. زندگی کردم. ارتزاق کردم. اگه شهرته، اگه پوله، اگه توفیقه اگه هرچی ...