((كاروان عشق))
می رود از ســـرزمیـن كـربلا
كاروان عشـق و ایثـار وصـفا
می رود تا بركنـد بـا اشتــیاق
ریشـه كفـر و نفـاق و اختناق
می رود از شــهر خـون نیـنوا
با ســر پـاك شــهیدان خدا
برسر نی رقص خورشیدآشكار
زینب است باكودك و زن رهسپار
سوی شام و كاخ بیداد و ستم
كاروان گشته روان با صد الم
قـافله سالار این شـام خـراب
زینب است آن فخر آل بوتراب
رینب آیـد بـا اســـــیران بلا
از دیـار عشــق و ایمان كربلا
زینب آید تا كه اندر شهر شام
رو نمــاید نقشـه قـوم ضـلام
شـهر غم در انتظار زینب است
محـو عـزم اسـتوار زینب است
زخم صــدها تـازیـانه بر تنش
داغ هجــــران بـرادر بر دلش
آســمان روی او شــد نیلگون
نرگسش هم كم فروغ و پرزخون
بس كه نامهری از این دونان كشید
چون نهال تردی ازطوفان خمید
نطق زینب قافله ســالار دیـن
بشــكند پنــدار كفــار لعیـن
زینب همچو باب خود حیدربود
همچو زهرا بر زنان سـرور بود
چون حسین اوعاشق دین خدا
زینب است آیــینه لطف خـدا
زینب كبـری ز گفت ناب خود
مكتب آل جفـــا رســوا نمود
لـرزد اینك پـایـه دیـن یـزید
از بیـان خواهر شـاه شـــهید
شیشه عمر ستمگر بر شكست
رشته كفر و ستم ازهم گسست
دین حـق ز اندیشه زینب دگر
شد «رهـا» از سلطه قوم شرر
بهروز_((رها))