• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 939)
پنج شنبه 17/9/1390 - 13:57 -0 تشکر 398040
ورود اهل بیت به کوفه

هنگامی که به ابن زیاد خبر رسید که کاروان اهل بیت امام حسین علیه السلام به کوفه نزدیک شده اند، فرمان داد سرهای شهدا را که عمر بن سعد پیش از آن به کوفه فرستاده بود بر سر نیزه ها کنند و پیشاپیش کاروان حرکت دهند، به اتفاق اهل بیت وارد شهر کوفه کنند و در کوچه و بازار بگردانند تا پیروزی سلطنت یزید بر مردم روشن شود و بر هول و هیبت مردم افزوده گردد. مردم کوفه وقتی از ورود کاروان اسرا آگاهی یافتند از کوفه بیرون شتافتند
سرهای سروران همه بر نیزه و سنان *** در پیش روی اهل حرم جلو گر شدند
از ناله های پردگیان ساکنان عرش *** جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند


زن‌های کوفی بر بالای بام‌ها رفته بودند تا آنان را تماشا کنند. در این میان زنی از روی بام صدا زد: شما از اسیران کدام مملکت و قبیله هستید؟ گفتند: ما اسیران آل محمدیم. آن زن با شنیدن این سخن از بام به زیر آمد و هر چه چادر و مقنعه در خانه داشت، بین آنها پخش کرد. زنان کاروان که ماموران یزید، چادر و حجاب از سرشان برداشته بودند، سر و روی خود را با آنها پوشاندند.

علی بن الحسین علیه السلام که بیماری، او را ضعیف و رنجور کرده بود و حسن بن حسن مثنی نیز در کربلا برای یاری عموی خود، حسین علیه السلام، زخم خورده بود، ولی از میدان جنگ زنده بیرون آمده بودـ در بین اسیران دیده می شدند. زید و عمر ، فرزندان امام حسن علیه السلام، نیز در میان اسیران بودند
مسلم گچکار روایت گفت:
عبیدالله بن زیاد مرا برای تعمیر دارالاماره نزد خود خوانده بود. من سرگرم سفیدکاری دارالاماره بودم که ناگهان فریادهایی از دور شنیدم. از کارگری که همراه ما بود پرسیدم چه شده است که کوفه را پر از ناله و فریاد می بینم. گفت: هم اکنون سر یک خارجی را که بر یزید شوریده، می‌آورند. پرسیدم: نامش چیست؟گفت: حسین بن علی

منتظر ماندم تا کارگر برای انجام کاری رفت. من از شدت ناراحتی، چنان با دست خود به صورت خود نواختم که ترسیدم چشمم آسیب دیده باشد. دست از گچکاری کشیدم، دستان خود را شستم و از راهی که در پشت قصر قرار داشت از دارالاماره بیرون آمدم و خود را به اجتماع مردم رساندم. در آنجا دیدم مردم در انتظار اسیران و سرهای کشته‌شدگان هستند. در این بین چهل محمل را مشاهده کردم که بر روی چهل شتر حمل می‌شد. در آن محمل‌ها اهل بیت رسول خدا و دختران فاطمه زهرا قرار داشتند.
‏‏‏‏‏‏ناگهان امام سجاد را مشاهده کردم که بر روی شتر برهنه و خالی از جهاز شتران سوار بود و از رگهای گردنش به دلیل زنجیری که بر گردنش بود، خون جاری بود.

او می گریست و این اشعار را می‌خواند:
ای امت بد کردار. بر خانه هایتان باران نبارد. ای امتی که حرمت جد ما را رعایت نکردید! اگر روز قیامت ما و رسول خدا گرد آییم، شما چه پاسخی به رسول خدا دراین باره خواهید داد؟
!
ما را بر شتران عریان سوار می کنید و می گردانید! گویی ما همان کسانی نیستیم که دین را در میان شما محکم ساختیم
!
آیا جد ما، رسول خدا، مردم دنیا را از گمراهی نجات نداد و به راست هدایت نکرد ؟
!
ای حادثه کربلا! مرا اندوهگین کردی. خداوند متعال پرده از روی کار بدکاران بر خواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد.

مردم کوفه به کودکان گرسنه ای که در محمل‌ها نشسته بودند، نان و خرما و گردو دادند. اما ام کلثوم از مشاهده این منظره، فریاد بر آورد که: ای مردم کوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است. و نان و خرما را از دست و دهان کودکان گرفت.

مردم اشک می ریختند. ام کلثوم باز سر از محمل بیرون کرد و بر آنان نهیب زد که:
ای مردم کوفه! مردانتان ما را می کشند و زنانتان به حال ما می‌گریند؟! خدا، در میان ما و شما، داور است و روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد. در این میان صدای شیونی بلند شد. دیدم سرهای مقدس شهدای کربلا را که سر امام حسین علیه السلام در پیشاپیش آنها بود، به سوی ما می‌آورند. سر امام همانند ماه بود و به روشنایی ستاره زهره می‌درخشید و شبیه‌ترین مردم به رسول خدا بود.

 محاسن مبارکش با خون خضاب شده بود، سیمای نورانی‌اش به‌سان قرص ماه که از افق دمیده شده باشد، جلوه‌گری می‌کرد و باد موهای محاسن او را به جانب راست یا چپ می‌برد. در این هنگام چشم زینب کبری بر آن سر نورانی افتاد و پیشانی خود را چنان به چوب محمل زد که خون از زیر مقنعه ای که بر سر داشت جاری شد. آن گاه به آن سر نورانی اشاره کرد و گفت: ای هلال من که به کمال خود رسیدی، ولی خسوف تو را فرا گرفت و غروب کردی! هرگز گمان نمی‌کردم که چنین روزی در سرنوشت ما رقم خورده باشد. ای برادر من! با این دختر کوچک خود، فاطمه، صحبت کن که نزدیک است از شدت این مصیبت قالب تهی کند. برادرم! دلت با ما مهربان بود، چه شد آن مهربانی که با ما داشتی؟! برادرم! کاش پسر خود، علی، را به هنگام اسارت می‌دیدی که با یتیمان تو یارای سخن گفتن نداشت. هر گاه او را می زدند، صدایت می‌زد و سیل اشک از چشمانش سرازیر می‌شد. ای برادرم! او را در آغوش خود بفشار و به نزد خود فرا خوان. دلش را که سخت رنجیده است به‌دست آر. چه اندازه خوار و ذلیل است آن یتیمی که پدر خود را بخواند، ولی جواب پدر نشنود.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 17/9/1390 - 14:5 - 0 تشکر 398043

ورود به دارالاماره کوفه - قصر حکومتی

پس از ورود کاروان اسرا به کوفه و خطبه‌ی امام سجاد علیه السلام، سر مقدس حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد در کاخ دارالاماره بردند و پیش روی او گذاشتند. آن گاه اهل بیت امام حسین علیه السلام وارد شدند. زینب کبری نیز بی‌آنکه چیزی بگوید، همراه اسرا وارد شد و در گوشه ای نشست. ابن زیاد پرسید: این زن که بود؟گفتند: او زینب، دختر علی علیه السلام، است. عبیدالله رو به سوی زینب کرد و گفت: خدا را سپاس که شما را رسوا و دروغ‌های شما را آشکار کرد.
زینب فرمود: مردمان فاسق و فاجر رسوا می شوند و ما فاسق نیستیم.

ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟

زینب گفت: جز نیکویی چیزی ندیدم؛ زیرا آل پیامبر جماعتی هستند که خداوند حکم شهادت را برای آنان نوشته است. آنان به سوی آرامگاه همیشگی خود شتافتند؛ ولی به همین زودی خداوند تو و ایشان را با هم برای حسابرسی جمع می کند و آنان با تو احتجاج می کنند. آن گاه خواهی دید که رستگاری برای کیست، مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه.!
ابن زیاد سخت برآشفت و بنا به روایتی تصمیم به کشتن زینب گرفت،ولی عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود، او را از این تصمیم بر حذر داشت . ابن زیاد گفت: خداوند دل مرا از قتل حسین طغیانگر و بقیه‌ی سرپیچان شفا بخشید.

زینب فرمود: به جان خودم قسم، بزرگان ما را کشتی و نسب ما را بریدی. اگر شفای تو این است، پس قطعا شفا یافته ای.

ابن زیاد گفت: زینب زنی است که شاعرانه سخن می گوید. به جانم سوگند که پدرش، علی، نیز شاعر و قافیه‌پرداز بود.

زینب گفت: ای ابن زیاد، مرا را با شعر و قافیه چه کار؟ پس از آن ابن زیاد متوجه علی بن الحسین علیه السلام شد.


فرمان ابن زیاد به قتل امام سجاد علیه السلام

پس از آنکه اسیران اهل بیت امام حسین علیه السلام به مقر حکومت ابن زیاد، دارالاماره، وارد شدند و زینب سلام الله علیها شجاعانه در برابر یزید ایستاد و پاسخی استوار به او داد، ابن زیاد متوجه علی بن الحسین علیه السلام شد و پرسید: این جوان کیست؟
گفتند: علی بن الحسین.
گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟

امام زین العابدین علیه السلام فرمود: من برادری داشتم که او هم علی بن الحسین نام داشت و مردم او را کشتند.
ابن زیاد گفت: نخیر، خدا او را کشت
.
امام فرمود: خداوند است که جان ها را هنگام مرگ آنها قبض می کند.

ابن زیاد گفت: تو چطور جرأت می کنی جواب مرا بدهی؟!

و فرمان داد او را گردن بزنند
.
زینب سراسیمه فریاد زد: ای پسر زیاد! تو کسی را از ما باقی نگذاشتی. اگر تصمیم داری این جوان را بکشی، پس مرا هم با او بکش.

علی بن الحسین علیه السلام به عمه اش، زینب، فرمود: عمه جان، خاموش باش تا من با ابن زیاد سخن بگویم.

آن گاه رو به سوی او کرد و گفت: ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن، عادت ما و شهادت افتخار ما است؟

ابن زیاد از کشتن امام منصرف شد و فرمان داد او و باقی اهل بیت را در خانه ای در کنار مسجد بزرگ کوفه جای بدهند
.
زینب نیز به او فرمود: هیچ زن عربی به جز کنیزان به دیدار ما نیاید، زیرا آنها نیز همچون ما اسیر شده اند
.
آن‌گاه ابن زیاد فرمان داد سر مقدس حسین علیه السلام را در کوچه های کوفه گرداندند. سر مقدس امام حسین علیه السلام در مجلس ابن زیادهنگامی که ابن زیاد اهل بیت اسیر امام حسین علیه السلام را به مجلس خود فرا خواند، سر مقدس امام را در مقابل خویش نهاد، با چوب دستی خود بر چشمان و بینی و دهان مبارکش زد و گفت: چه دندان های زیبایی دارد!

زید بن ارقم برخاست و گریه کنان فریاد زد: چوبت را از لب و دندان حسین علیه السلام بردار، که من با چشم خود دیدم رسول خدا صلی الله و علیه و آله لبان مبارک خود را بر همین لب و دهان گذاشت
.
ابن زیاد به او گفت: خدا چشمانت را بگریاند ای دشمن خدا! اگر پیرمردی سالخورده نبودی و عقل خود را از دست نداده بودی، گردنت را می زدم
.
زید گفت: پس بگذار مطلب مهم‌تری برایت بگویم: رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که حسن و حسین را بر زانوهای خود نشانده بود، دست مبارک خود را بر سر آنها نهاده بود و می‌فرمود: خدایا! این دو عزیز و شایسته و مومن را به تو سپردم. و اکنون تو با امانت رسول خدا چنین می کنی؟
!

در این هنگام رباب، همسر امام حسین علیه السلام، از جای برخاست و سر مطهر امام علیه السلام را برداشت و در دامن نهاد و گفت: وای، حسین من! هرگز فراموش نمی‌کنم نیزه های آن ستمگران چگونه بر جان تو نشست! و اکنون در کربلا تنها و بی‌کس افتاده ای. خداوند سرزمین کربلا را سیراب نگرداند
.
زید در حالی که می گریست، از قصر بیرون آمد و با صدای بلند گفت: ای مردم عرب! برده‌ای مالک آزادمردی شده است! از این به بعد شما برده‌اید که پسر فاطمه را کشته‌اید و زنازاده ای را حاکم خود کرده‌‌اید.

منابع

1- بحارالانوار، ج 45، ص 118.22

 2- تاریخ طبری، ج 5، ص 230

 3- تظلم الزهرا، ص 249

4- قصه کربلا، ص 419. ص 646

5- لهوف سید بن طاووس، ص 175. ص 187. ص 191-

6- منتهی الامال، ج 1، ص 751 و 754

7- نفس المهموم، ص 215. 408

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

پنج شنبه 17/9/1390 - 14:5 - 0 تشکر 398044

خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه

از ورود کاروان اسرای اهل بیت امام حسین علیه السلام به کوفه، زینب، ام کلثوم و فاطمه دختر امام حسین هر کدام سخنانی ایراد کردند و با افشاگری‌هایشان، پرده از جنایات حکومت اموی برداشتند و صدای گریه پس و ناله از مردم کوفه بلند شد.
پس از آن امام سجاد علیه السلام برخاست، به مردم اشاره کرد که سکوت کنند، سپس حمد و ثنای الهی را به‌جا آورد و بر رسول خدا درود فرستاد و فرمود: ای مردم! هر که مرا می شناسد، می داند من کیستم و هر کس مرا نمی‌شناسد، خود را به او معرفی می‌کنم
:
من علی بن الحسین بن علی بن ابی طالبم. فرزند آن کسی هستم که حرمت او را شکستند، نعمتش را گرفتند، اموالش را به غارت و یغما بردند و اهل بیتش را اسیر کردند. من پسر آن کسی هستم که او را کنار رود فرات، بی آنکه کسی را کشته باشد، به قتل رساندند. من فرزند کسی هستم که با زجر کشته شد و همین افتخار برای ما کافی است
.

ای مردم! شما را به خدا سوگند؛ آیا می دانید که برای پدر من نامه ها نوشتید و چون به سوی شما آمد، با او حیله و مکر کردید و او را کشتید؟ مردم! هلاکت بر شما باد با این ذخیره‌ای که برای آخرت خود فرستادید. چه فکر و اندیشه زشت و ناپسندی دارید! شما چگونه روی آن را دارید که به رسول خدا نگاه کنید، هنگامی که به شما بگوید: فرزندان مرا کشتید و هتک حرمت من کردید. شما از امت من نیستید.

صدای گریه از هر طرف بلند شد و بعضی به بعضی دیگر گفتند:« هلاک شدید و خودتان نفهمیدید.حضرت سجاد فرمود: مشمول رحمت خدا باشد کسی که نصیحت مرا بپذیرد و وصیت مرا در راه خدا و اهل بیتش حفظ کند، چون پیروی از ما پیروی از رسول خداست
.

مردم یک‌صدا گفتند: ای پسر پیغمبر! ما همه گوش به فرمان تو و مطیع تو و نگاه‌دار عهد و پیمانت هستیم، و هرگز از تو روی نمی‌گردانیم. هر چه امر کنی، اطاعت می کنیم. با هر که با تو بجنگد می‌جنگیم، با هر که با تو از در دوستی وارد شود، دوستی می کنیم تا از یزید خونخواهی کنیم و از کسانی که به تو ظلم و ستم کردند، بیزاری جوییم.

فرمود: هیهات! هیهات! ای غدارهای حیله‌گر که جز خدعه و مکر خصلتی در شما نیست! آیا می خواهید آنچه را که با پدران من کردید با من نیز بکنید؟ به خدا قسم محال است، زیرا هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم بر دل من وارد آمده، بهبود نیافته است، مصیبت جدم رسول خدا و پدر و برادرانم فراموشم نشده و تلخی آن از کام من بر نخاسته است. سینه و گلویم را تنگ فشرده و غصه آن در سینه من جریان دارد. از شما می خواهم که نه یاری‌مان کنید و نه با ما بجنگید.


پس از آن، اشعاری به این مضمون خواند: اگر حسین کشته شد عجیب نیست، چون پدرش علی بن ابیطالب که از او بهتر و بزرگوارتر بود، نیز کشته شد
.
پس شما ای اهل کوفه! از مصیبت‌هایی که به حسین رسید، شادمان نباشید. مصیبت او از همه مصائب بزرگتر بود. آن حسینی که در کنار رود فرات کشته شد؛ جانم فدای او باد! کیفر قاتلین او بی‌شک، آتش جهنم خواهد بود.


سپس فرمود: ما راضی هستیم که شما نه یاری‌مان کنید نه کمر به قتل مان ببندید.

خطبه زینب سلام الله علیها در کوفه

از خدام ستیر اسدی روایت شده است که چون علی بن حسین علیه السلام را با زنان از کربلا آوردند، زنان اهل کوفه را دیدم زاری کنان و گریان چاک زده و مردان هم با آنها می گریستند. زین العابدین علیه السلام بیمار بود و از بیماری ناتوان و به آواز ضعیف آهسته گفت: اینان بر ما گریه می کنند! پس چه کسی ما را کشته است؟ آن گاه زینب دختر علی بن ابی طالب علیه السلام به سوی مردم اشاره کرد که خاموش باشید! دمها فرو بسته شد و زنگ شتران از نوا باز ایستاد. هرگز زنی پرده نشین را خوش سخن تر از وی ندیدم. گویی بر زبان علی سخن می راند. او خدا را ستایش کرد و بر رسول او درود فرستاد و گفت: ای مردم کوفه: ای گروه نیرنگ و دغل و ای بی حمیت ها؛ اشک چشمانتان خشک نشود، ناله تان آرام نگیرد! مثل شما مثل آن زنی است که تار و پود تافته خود را پس از محکم تافتن، رشته رشته کند و از هم بگسلد. شما سوگندهایتان را دست آویز فساد کرده اید. جز لاف زدن و دشمنی و دروغ چه دارید؟ بسان کنیزکان چاپلوسی نمودن و همچون دشمنان سخن چینی کردن و همانند سبزه ای که بر روی فضولات حیوانی می روید و یا چون گچی که روی قبرها را با آن آرایش می دهند ظاهری زیبا باطنی گندیده دارید.
برای خود بد توشه ای پیش فرستاده اید که خدا را بر شما به خشم آورد. عذاب جاودان او را به نام خود رقم زدید. آیا گریه می کنید؟! آری، بگریید که شایسته گریستنید. بسیار بگریید و اندک بخندید که عار آن شما را گرفت و ننگ آن بر شما آمد، ننگی که هرگز نتوانید شست
.
چگونه می توانید این ننگ را از خود بشویید که فرزند خاتم انبیاء و سید جوانان اهل بهشت را کشتید. آنکه در جنگ سنگر شما و پناه حزب و دسته شما بود و در صلح موجب آرامش دل شما و مرحم گذار زخم شما و در سختیها پناهگاه شما و در جنگها و ستیزها مرجع شما بود. بد است آنچه برای خویشتن پیش فرستاده اید و بد است آن بار گناهی که بر دوش خود گرفته اید برای روز قیامت نابودی بر شما باد نابودی ! و سرنگونی بر شما باد سرنگونی! کوشش شما به نا امیدی انجامید و دستهای شما برای همیشه بریده شد و کالایتانحتی در این دنیا زیان کرد. خشم پروردگار را برای خود خریدید و خواری و بیچارگی شما حتمی شد
.
می دانید چه جگری از رسول خدا شکافته اید و چه پیمانی را شکستید چه سان پردگیان حرم را از پرده بیرون کشیدید و چه حرمتی از او دریدید و چه خونی ریختید؟ کاری بس شگفت کردید که نزدیک است از هول آن آسمانها از هم بپاشد و زمین بشکافد و کوهها متلاشی شود. مصیبتی است دشوار و بزرگ و بد و کج و پیچیده و شوم که راه چاره در آن بسته است. و در بزرگی و عظمت همانند در هم فشردگی زمین و آسمان است
.

آیا در شگفت می شوید اگر در این مصیبت جان خراش چشم آسمان، خون ببارد؟! هیچ کیفری از کیفر آخرت برای شما خوار کننده تر نیست. و آنان ( سردمداران حکومت اموی ) دیگر از هیچ سویی یاری نخواهند شد. این مهلت شما را مغرور نسازد که خداوند بزرگ از شتاب زدگی در کارها پاک و منزه است و از پایمال شدن خون نمی ترسد و او در کمین ما و شماست
.

آن گاه زینب کبری سلام الله علیها اشعاری به این مضمون گفت: چه خواهید گفت هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله با شما بگوید: این چه کاری بود که شما کردید در حالی که آخرین امت هستید. خانواده و فرزندان و عزیزان من، برخی اسیرند و برخی آغشته به خون. پاداش من که نیک خواه شما بودم این نبود که با خویشان من بعد از من بدی کنید. من می ترسم عذابی بر شما نازل شود همانند آن عذاب که قوم ارم را هلاک کرد. در این هنگام زینب از آنان روی گرداند. مردم حیران شده بودند و دستها به دندان می گزیدند
.
پیرمردی که در کنار من بود می گریست و ریشش از اشک تر شده بود. او دست به سوی آسمان برداشته بود و می گفت: پدر و مادرم فدای ایشان که سالخوردگانشان بهترین سالخوردگان و خردسالان آنها بهترین خرد سالان و زنان آنها بهترین زنان و والاتر و بالاتر از همه هستند. امام سجاد علیه السلام خطاب به زینب فرمود: ای عمه خاموش باش؛ باقی ماندگان باید از گذشتگان عبرت گیرند و تو به حمدالله ناخوانده دانایی و نیاموخته خردمند و گریه و ناله رفتگان را باز نمی گرداند.

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.