بسم رب الحسین
نشسته ام و در سکوتی ذلت بار فرو رفته...پیشنهاد گناه می دهد به دور و بری هایش. لب از لب باز نمیکنم.اصرار می ورزد. من کماکان چون مجسمهای سنگی...صمم بکم عمی نشسته و انگار نه انگار...
روی اطرافیان کم کم باز میشود. پرده های حیا و شرم و حرمت رفته رفته فرو میافتند. مقدمات گناه و معصیت به سادگی فراهم می شود. هم چنان در خویشِ بی وجدان خود غرقه و مستم. گویی نه صدایی از برون میشنوم و نه صدایی از درون. مگر پیش از این بارها بر من علم و حجت آشکار نیامده بود؟!
چرا؟! این همه ضعف و درنگ و تزلزل از برای چیست که دوروبرم شیاطین به هر گونه که پسندشان آید مینوازند و میزنند و میرقصانند...و مرا زنجیر کرده، برای شکنجه شدن به میهمانی کذایی خویش دعوت نموده اند تا از این همه بزدلی و بی عرضگی و عجز من سرشار از لذت شوند.
آه خدایا! محرم فرا رسیده و دل من چه خوش است به سوگواری و گریستن بر آن حسین مظلومِ معروف. که از اسباب شهادت جانگدازش همین سکوت و ضعف نشان دادن برابر گناه و پرده دری خدانشناسان بود.
چه حسینها که هر روز در قلب و روحمان شهیدشان میکنیم. گویا هرگز حکایت کربلا و عبرت هایش بر ما نرسیده و جانمان با معرفت گوهربار عاشورای حسینی سیراب نگشته. چه تلخ است قصه ی عادت.
چه حسین ها که شهید نمیشوند هر روز، هر ساعت، هر لحظه در قلب من و تو! و چه شادمانیها که نمیکند ابلیس از بی تفاوتی رقت انگیزمان در برابر معصیتهای ریز و درشت همنوعان.
ندای حسینِ درون، هر روز در جان ما طنین انداز است...از سوی وجدان و نفس هوشیار که: یاری گر من کجاست؟ تاسف که به راحتی کشتن یک پشه این ندا را خفه کرده و لشگر لشگر از نفس طغیانگر و بدخواهمان را به سوی این حسینِ مظلومِ درون، روانه میسازیم. وجدانِ ما، روح حق خواهی ما و عباسِ جان ما علم حق به دست، چه راحت و بی دردسر و بیصدا، در نینوای جدال عقل و نفس، تیرباران شده بر خاک میافتند...
آنجا جایی است که همه ی کوفه ی جان، یک صدا در برابر وظیفه ی امربه معروف و نهی ازمنکر خفگی پیشه کرده اند و به روی هر حادثه ی شوم، شانه بالا میاندازند.
چه مسلم ها که هر روز اشارت وار بر قلب من و تو میگذرند و کوفه ی تنگ قلب ما، به جای یاری و تایید او، روانه ی اسارتگاه شیاطینِ درون می سازندش. به راستی در وجود هر یک از ما گاهِ تصمیمات...گاهِ انتخاب برای پافشاری بر حرف حق یا فریاد علیه یک ظلم و گناه، لشگریان ابن زیاد پیروزند یا سپاهی بیشمار از یاران حسینی؟
عجب از آنکه فرمانروایی دل در دست طاغوتیان و یزیدیان و شمریانِ نفس اماره است و خون حسینها و عباسها در جای جای قلبمان ریخته، آنگاه چشم طمع بر شفاعت آن سالار مظلوم داریم! قطره های اشک را شمرده و نشمرده جاری میسازیم...اسم مبارکش را ورد زبان میکنیم و بر سینه و شانه می کوبیم...و با هر حسین حسین گفتن ما، یزیدیان درون چه دیوانه وار قهقهه میزنند و هلهله میکشند!
پس با این حساب که هر مؤمن و بلکه هر انسان در درون سرزمینِ جانِ خویش نینوایی دارد و کوفه و شامی، حسینی دارد و مسلمی و عباسی، و یزیدی و شمری و زیادی، هر روز و هر ثانیه، میلیون ها میلیون حسین در ارواح آدمیان مظلومانه به شهادت میرسند و شهید ترس ها و تردیدها و سستی های عقل میگردند.
آری!
هر روز در هر دلی کربلایی بر پا میشود و چه اندکند گریه کنندگان بر این حسین های مهجور و مغفول مانده و بی یاور.
دلا بسورز که هر روز عاشورایی ست و در هر جان کربلایی.