آمده ماه عزاداری ان نور دو عین / زاده ی زهرا و حیدر سرور جانان ، حـســین
حالا دارد نزدیک میشود به ساعت های ورود.
فقط چند ساعت دیگر مانده است ک آسمانی با ماه و ستاره هایش پا بگذارند در زمینی ک قرار است ، دل را بی قرار کند.
آسمانی که با تمامی سخاوتش ، تک تک ستاره هایش را به بزم نینوا می آورد .
چند ساعت دیگر ماهی با تمام عظمتش می آید تا مهتابی باشد برای تک تک ستارگان.
کاروان می آید تا در این بیابان بـلا کشت کند .
کم کم زمینی در عِراق شاهد درد هایی خواهد شد، ک بر دوشش سنگینی میکند.
.
.
.
حالا همین چند ساعت دیگر حسین (ع) با اهل بیتش به میهمانی نینوا می آیند .
فقط چند ساعت دیگر مانده است . . . .
چشمانت را ببند و با من بیا به دوم محرم سال 61 هجری.
حسین بر خاک کربلا می ایستد و می پرسد نام این این زمین چیست؟
میگویند : کربلا
و امام خوب می داند کربلا ، کرب و بلا ست ک می گوید " اَللّهُمَّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَ اَلبَلاءِ ؛ خدایا پناه می برم به تو از اندوه و بلا"
یادِ ام سلمه در ذهنش نقش می بندد ، چشمانش تر می شود و می فرماید: رنج و محنت!
ام سلمه به من خبر داد :
روزی جبرئیل نزد رسول خدا (ص) بود. تو هم با من بودی. گریه كردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن. تو را رها كردم. پیامبر تو را بر دامن خود نشاند. جبرئیل گفت: آیا دوستش داری؟ فرمود: آری. گفت: امت تو او را خواهند كشت. اگر بخواهی سرزمین شهادتش را نشانت می دهم. فرمود: آری. جبرئیل بال خود را بر كربلا گشود و آن را به پیامبر نشان داد.
به خدا این همان سرزمینی است كه جبرئیل به پیامبر خدا (ص) خبر داد كه من اینجا كشته خواهم شد.
امام طلب کاغذ و دوات میکنند تا برای بزرگان کوفه که ظاهرا قابل اعتماد بودند، نامه ای بنویسند:
" بسم الله الرحمن الرحیم ، از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین ، اما بعد .
شما مى دانید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود : هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شکسته و با سنت من مخالفت مى کند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نماید ، و اعتراض نکند قولا و عملا ، سزاوار است که خداى متعال هر عذابى را که بر آن سلطان بیدادگر مقدر مى کند ، براى او نیز مقرر دارد ، و شما مى دانید و این گروه ( بنى امیه) را مى شناسید که از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده ، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته اید ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند .
نامه هاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید کرد ، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید که راه صواب هم همین است ، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود ؛ و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید ، به جان خودم قسم که تعجب نخواهم کرد ، چرا که رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم ، دیده ام ، هر کس فریب شما خورد نا آزموده مردى است . شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید ، هر کس پیمان شکند ، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بى نیاز گرداند ، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته . "
که یعنی یادتان نرود عهدی ک با پسر عمویم مسلم بستید.
که یعنی دل ِ رقیه تاب ِ بی پدری ندارد .
که یعنی حواستان باشد زینب هم اینجاست.
اما
پیک حسین به مقصد نمی رسد.
امام نامه را به قیس بن مسهر صیداوی داد تا عازم کوفه شود.
قیس راهی کوفه شد.
به نزدیکی کوفه رسید ؛ حصین بن نمیر یکی از نزدیکان ابن زیاد ،جلویش را گرفت ، خواست قیس را بازرسی کند ک قیس نامه را بلعید.
حصین بن نمیر او را نزد ابن زیاد برد.
ابن زیاد پرسید : تو کیستی؟
قیس گفت: من از شیعیان امیرالمومنین علی(ع) و فرزندش حسین(ع) هستم.
ابن زیاد پرسید: چرا نامه را بلعیدی؟
قیس گفت: برای اینکه ندانی در آن چه بود.
ابن زیاد پرسید: نامه از جانب چه کسی و برای چه کسانی بود؟
قیس گفت: از حسین بن علی(ع) به گروهی از شیعیان کوفه که من نامشان را نمیدانم.
ابن زیاد به خشم امد و گفت: به خدا سوگند از من جدا نمیشوی مگر اینکه نام این عده را به من بگویی و یا منبر رفته
حسین(ع) و پدر و برادرش را لعن کنی و اگر نه تو را تکه تکه خواهم کرد.
قیس گفت: نام این عده را به تو نخواهم گفت ولی لعن بر حسین(ع) و پدر و برادرش را انجام می دهم.
قیس بالای منبر رفت.
اما
اما شیعه بود
سخنی جز حق بر زبان نیاورد.
از او جز این هم انتظار نمی رفت !
حمد خداوند را به جا آورد و بر پیامبر خدا(ص) درود فرستاد و برای علی(ع) و فرزندانش(ع) طلب رحمت نمود. عبیدالله و پدرش را لعن کرد و به تمامی ستمگران بنی امیه او اول تا آخــر لعنت فرستاد،
سپس گفت: ای مردم من فرستاده حسین بن علی(ع) به سوی شما هستم، او را در فلان مکان ترک نمودم، او را اجابت کنید.
ابن زیاد از سخن قیس مطلع میشود؛ دستور میدهد قیس را از بالای قصر به پایین بیاندازند.
قیس به شهادت میرسد.
خبر شهادت قیس به سیدالشهدا میرسد، امام اشک می ریزند و می فرمایند :
"خدایا برای ما و شیعیان ما جایگاهی نیکو قرار ده و میان ما و آنان را در جوار رحمت خود پیوند زن که تو بر هر کاری قادر و توانایی"